شما را به خدا سوگند! آیا نمیدانید که پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را سراغ معاویه فرستاد تا او نامهای را برای قبیله بنی خزیمه بنویسد، آن گاه که خالد بن ولید آسیبی بر بنی خزیمه وارد کرده بود، وقتی آن شخص محضر پیامبر بازگشت، گفت او مشغول خوردن است و این رفت و بازگشت سه بار تکرار شد - [تأخیر معاویه بیتوجهی به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود] که پیامبر صلی الله علیه و آله به خشم آمد و فرمود: «اللهم لا تشبع بطنه؛ پروردگارا! شکم معاویه را هرگز سیر مگردان.»
سوگند به خدا! ای معاویه دعای پیامبر صلی الله علیه و آله دربارهی تو مستجاب گردید و تو به این شکمپرستی و پرخوری تا روز قیامت مبتلا خواهی بود، بدانید آنچه را میگویم حق است. آن گاه طرف سخن خود را معاویه قرار داد و چنین ادامه سخن داد:
اما تو ای معاویه! پدرت در روز نبرد أحزاب بر اشتری قرمز رنگ سوار بود و مردم را به جنگ علیه مسلمانان تشویق مینمود، در حالی که تو شتر را میراندی و برادرت عتبه که اینک در این مجلس حاضر است، مهار شتر را میکشید، چون رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین دید، بر هر سه شما نفرین نمود که: «خدایا! سواره، راننده و مهار گیرنده را از رحمت خود دور گردان!»
معاویه! آیا فراموش کردهای که چون پدرت تصمیم گرفت اسلام بیاورد، تو در حالی که او را مخاطب خویش قرار داده بودی، اشعاری را خواندی و او را از اسلام آوردن باز داشتی؟ [366].
و اما شما ای گروه (حامیان معاویه) به خداوند سوگندتان میدهم: آیا به یاد نمیآورید روزی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله در هفت جا بر ابوسفیان لعنت کرد؛ کسی از شما میتواند آن را انکار کند؟! آنها عبارتند از:
الف) روزی که در خارج مکه نزدیکی طائف در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله قبیلهی بنیثقیف را به اسلام دعوت میکرد، پدرت پیش آمد و به پیامبر صلی الله علیه و آله ناسزا گفت. آن حضرت را دیوانه و دروغگو خواند و حتی میخواست بر آن حضرت حمله کند که در آن روز خدا و پیامبرش بر ابوسفیان لعنت فرستادند.
ب) آن هنگام که کاروان قریش از شام میآمد و پیامبر صلی الله علیه و آله میخواست آنان را در برابر اموالی که از مسلمانان گرفته بودند، توقیف کند، ولی ابوسفیان کاروان را از بیراهه به سوی مکه برد و جنگ بدر را به راه انداخت و رسول گرامی صلی الله علیه و آله او را لعن و نفرین نمود.
پ) در روز جنگ احد آن گاه که پیامبر صلی الله علیه و آله بر فراز کوه بودند و فریاد میزدند: «الله مولانا و لا مولی لکم؛ خداوند ولی ماست و شما را ولی و سرپرستی نیست». ابوسفیان نعره میزد: «اعل هبل، ان لنا العزی و لا عزی لکم؛ برافراشته باد بت هبل، ما بت عزی داریم و شما چنین بت عظیمی ندارید». در آن جا خداوند و فرشتگان و انبیا و مؤمنان بر او لعن و نفرین فرستادند.
ت) در جنگ احزاب نیز پیامبر صلی الله علیه و آله بر او لعن کرد.
ث) در روز صلح حدیبیه که ابوسفیان به همراه قریش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام فریضهی حج محروم نمود، پیامبر صلی الله علیه و آله بر رهبر مشرکین و پیروانش لعنت کرد. به آن حضرت گفتند: آیا امید اسلام به هیچ یک از آنان را نداری؟ فرمود: این لعنت بر مؤمنان از فرزندان آنها نمیرسد و اما زمامداران شان هرگز روی رستگاری را نخواهند دید.
ج) در جنگ حنین ابوسفیان کفار قریش و هوازن را جمع کرد و عیینه، قبیلهی غطفان و عدهای از یهود را گرد آورد، خداوند شر ایشان را دفع کرد. ای معاویه! تو مشرک بودی، پدرت را یاری میکردی و علی علیهالسلام بر دین پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت قدم بود.
چ) روز ثنیه که یازده نفر به همراهی ابوسفیان کمر به قتل پیامبر صلی الله علیه و آله بسته بودند (شش نفر از بنیامیه و پنج نفر از دیگر افراد قریش)، آن حضرت آنان را لعن و نفرین نمود.
امام حسن علیهالسلام بار دیگر رو به شرکتکنندگان در مجلس نمود و فرمود:
شما را به خدا سوگند، آیا میدانید که ابوسفیان بعد از بیعت مردم با عثمان به خانهی وی رفت و گفت: برادرزاده! آیا غیر از بنیامیه، کس دیگری در این جا هست؟ عثمان جواب داد: نه. گفت: ای جوانان بنیأمیه! خلافت را مالک شوید و همهی پستهای اساسی آن را به دست گیرید، سوگند به کسی که جانم در دست اوست، نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی!
ای مردم! آیا نمیدانید بعد از بیعت مردم با عثمان، ابوسفیان دست برادرم حسین علیهالسلام را گرفت و به سوی قبرستان بقیع غرقد [367] برد و در آن جا به آواز بلند فریاد برآورد: ای اهل قبرستان! شما با ما بر سر حکومت و خلافت جنگیدید و
امروز بدنتان در زیر خاک پوسیده است و کار حکومت در دست ماست. حسین علیهالسلام خطاب به او فرمود: ابوسفیان! عمری بر تو گذشته، صورتت زشت باد، سپس دست خود را کشید و به سوی مدینه آمد. اگر نبود نعمان بن بشیر، چه بسا ابوسفیان حسین علیهالسلام را نابود کرده بود.
ای معاویه! این است کارنامهی ننگین زندگی تو و پدرت، آیا جوابی داری؟ عمر بن خطاب تو را والی شام نمود و تو خیانت کردی، در پی او عثمان آن حکم را تنفیذ کرد، باز تو او را در دهان مرگ انداختی. از این هر دو بالاتر و عظیمتر این که به خود جرأت دادی و با جسارت و پررویی در برابر خدا ایستادی و با علی بن ابیطالب علیهالسلام مخالفت کردی! تو خوب میشناختی فضایل و کمالات و سابقه علی علیهالسلام را در اسلام و میدانستی او بر تو و امثال تو برتری دارد. تو مردم نادان را برانگیختی و آنان را به معرکهی جنگ آوردی و با مکر و حیله خونشان را بر زمین ریختی و اینها ثمرهی تلخ ایمان نداشتن تو به معاد و نترسیدنت از عقاب الهی است.
ای معاویه! آن گاه که تو در قیامت پروندهی عملت را به دست گیری وبه سوی دوزخ سرازیر گردی، علی بن ابیطالب علیهالسلام روانهی بهشت خواهد شد.
[یکشنبه 1395-03-30] [ 11:56:00 ب.ظ ]