امام نامه ديگرى به معاويه نوشت و او را دعوت به قبول بيعت و اطاعت از مقام خلافت كرد و از او خواست كه همچون ديگر مسلمانان در دائره مجتمع اسلامى قرار گيرد، در اين نامه امام اشاره كرد كه مقام خلافت مقام والائى است كه در انحصار خاندان پيامبر مى باشد و هيچ كس حق احراز آن را ندارد، و نيز راز سكوت و تسليم خاندان پيامبر در مساءله غصب خلافت را اينگونه بيان داشت ، كه علت خاموشى ما ترس از پراكندگى امت بود و براى نگاهدارى جامعه اسلامى و اعلاى كلمه توحيد به اين تجاوز تلخ تن در داديم .
معاويه در پاسخ امام دوباره دست به فريب و نيرنگ زد، و ضمن اعتراف به حقوق خاندان پيامبر و اينكه مردم حق آنان را نشناختند گفت : گروهى شايسته از قريش و انصار و ديگران امر خلافت را به قريش واگذاردند، در صورتيكه اصحاب شايسته و نيكوكار پيامبر همگى با امير المومنين بودند و به خلافت ابوبكر راضى نشدند، از سخنان شگفت آور معاويه آن بود كه در اين نامه ذكر كرد كه اگر مى دانستم تو در حفظ امت از من ورزيده تر و به اداره امور آگاهتر و در سياست چيره دست ترى و بهتر مى توانى منافع مردم را حفظ كنى ، كار خلافت را پس از پدرت به تو وامى گذاردم .
پس از اين نامه معاويه نامه تهديدآميزى به امام نوشت و او را از مخالفت با خود بر حذر داشت و در برابر به امام وعده داد كه اگر خلافت معاويه را بپذيرد پس از او مقام خلافت به امام واگذار شود، ولى امام به تهديدهاى او اعتنائى نكرد و در پاسخ به درست انديشى و پافشارى در جنگ پرداخت .
اين آخرين نامه اى بود كه بين امام و معاويه مبادله شد و پس از آن معاويه دانست كه نيرنگهايش اثرى نخواهد داشت و اشتباهكاريهاى سياسى او سودى نخواهد بخشيد، و دانست كه امام آماده جنگ است و ناگزير او هم براى جنگ مهيا شد و به تهيه وسائل نبرد پرداخت .
[شنبه 1395-03-29] [ 10:56:00 ب.ظ ]