خداوند آقا میرزا هاشم قزوینی را رحمت کند. قبر شریف ایشان در مشهد است. ایشان یک وقت در برف سنگین و سرما و یخبندان شدید، در مشهد برای دیدن میرزا مهدی اصفهانی رفته بودند، آن هم در کوچههای تنگ آن موقع و آن سرماهای کشنده آن زمان.
وقتی بیرون میآیند، چون با نعلین بودند و سوز عجیب و یخبندان بوده است، زمین یک حالت سُری بوده است، یک دفعه آیتالله آمیرزا هاشم قزوینی به آقای حکیمی بیان میکند، نعلین را دربیاوریم، سُر میخوریم.
آقای حکیمی بزرگ میگوید: «دیدم آقا نعلین را درآورد، پای برهنه، روی یخ راه رفت در حالی که وقتی کوچکترین چیز روی پا میخورد، سوز عجیبی بود و انسان اصلاً دیگر نمیتوانست حرکت کند،»
تعبیر ایشان این بود که پا به یخ میچسبید و دیگر بلند نمیشد. میگوید: امّا دیدم ایشان آرام آرام، خیلی راحت پاها را برمیدارد و اصلاً وضع ایشان تغییری نکرد. تعجّب کردم. من اوّل پایم چسبید. ایشان به من فرمود: «دستت را به من بده.»
وقتی دستم را گرفت، دیدم من هم دیگر راحت میتوانم پاهایم را بگذارم. دیگر نه سوزی، نه سرمایی! وقتی در مدرسه رفتیم، گفتم: آقا! این چه وضعی بود؟! فرمودند:
عزیز دلم! اگر انسان، انسان شد، به عالم مسلّط است، اینکه یخ است، چیزی نیست.
آقای حکیمی میگوید: سؤال کردم که آقا این چطور باید بشود؟ ایشان فرمودند:
اوّل باید بتوانی خطورات ذهنی خودت را کنترل کنی. آن موقع است که اعمال درست میشود… این حدیث را شنیدی که پیامبر بیان میکند «انما الاعمال بالنیات»؟!
اینجا مرحوم حکیمی میگوید: آن موقع این روایتی را که من بارها گفته بودم، خودم هم منبرش را رفته بودم، کأنّ اولین بار بود که میشنیدم.
این نیّات همین است. اگر اینجا کنترل شد، اعمال تو هم کنترل شده است امّا اگر اینجا یله و رها شد، وضع درستی پیدا نکرد، حالت، حال درستی نبود، فکرت رها شد، به هر طرف رفت، فکر خطا کردی، معلوم است، ناخوآگاه یک موقعی میبینی نعوذبالله، یا در بستر حرامی یا با دستت داری لقمه حرام میخوری، یا به زبانت دروغ میگویی، یا به چشمت نگاه حرام میکنی و اعضاء و جوارحت را نمیتوانی کنترل کنی.
لذا اوّل مرحله همین خطورات ذهنی است. این که اولیاء خدا به مقامات رسیدند، همه برای همین است.
[جمعه 1394-05-30] [ 07:01:00 ب.ظ ]