عرب بيابانى نيازمند وارد مدينه شد و پرسيد سخيترين و بخشنده ترين شخص در اين شهر كيست ؟

همه امام حسين عليه السلام را نشان دادند.

عرب امام حسين عليه السلام را در مسجد در حال نماز ديد و با خواندن قطعه شعر حاجت خود را مطرح كرد. مضمون قطعه شعرى كه وى خواند چنين است :(36)

تا حال هر كه به تو اميد بسته نااميد برنگشته است ، هر كس حلقه در تو را حركت داده ، دست خالى از آن در، باز نگشته است .

تو بخشنده و مورد اعتمادى و پدرت كشنده مردمان فاسق بود.

شما خانواده اگر از اول نبوديد ما گرفتار آتش دوزخ بوديم .

او اشعارش را مى خواند و امام در حال نماز بود. چون از نماز فارغ شد و به خانه برگشت ، به غلامش قنبر فرمود:

از اموال حجاز چيزى باقى مانده است ؟

غلام عرض كرد:

آرى ، چهار هزار دينار موجود است .

فرمود:

آن پولها را بياور! كسى آمده كه از ما به آن سزاوارتر است .

سپس عبايش را از دوش برداشت و پولها را در ميان آن ريخت و عبا را پيچيد مبادا عرب را شرمنده ببيند، دستش را از شكاف در بيرون آورد و به او داد و اين اشعار را سرود:(37)

اين دينارها را بگير و بدان كه من از تو پوزش مى خواهم و نيز كه من بر تو دلسوز و مهربانم .

اگر امروز حق خود در اختيار داشتم بيشتر از اين كمك مى كردم ، لكن روزگار با دگرگونيش بر ما جفا كرده ، اكنون دست ما خالى و تنگ است .

امام عليه السلام با اين اشعار از او عذرخواهى كرد.

عرب پولها را گرفت و از روى شوق گريه كرد.

امام پرسيد: چرا گريستى شايد احسان ما را كم شمردى ؟

گفت : گريه ام براى اين است كه چگونه اين دستهاى بخشنده را خاك در بر مى گيرد و در زير خاك مى ماند.(38)

36- لم يخب الان من رجاك و من حرك من دون بابك الحلقه

انت جواد و انت معتمد ابوك قد كان قاتل الفسقه

لو الذى كان من اوائكم كانت علينا الجهيم منطبقه

37- خدها فانى اليك معتذر و اعلم بانى عليك ذو شفقه

لو كان فى سيرنا الغداة امست سمانا عليك مندفقة

ولكن ريب الزمان ذو غير و الكف منى قليلة النفقه

38- بحار: ج 44، ص 190.

موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



[سه شنبه 1395-06-30] [ 11:25:00 ب.ظ ]