پس از مرگ فاطمه عليها السلام على عليه السلام تنها ماند و يگانه ياور صريح و راستين خويش را از دست داد، و مردم دنيا پرست و زبون گستاخ امام را تنها گذاردند، و حق و قدر و پايگاه بلند و آسمانيش را نشناختند و امام هم براى پرهيز از هر گونه تفرقه كه وحدت مسلمانان را تهديد مى كرد به ناچار به قبول چنان حكومتى تن در داد، ولى اين تحمل دردناك همچنانكه خود در خطبه شقشقيه اش فرمود، چنان دردناك بود كه گوئى خارى در چشم و استخوانى در گلو دارد.
امام حسن عليه السلام هم با فراست خدادادى اش مرارت اين حقكشى را درك مى كرد، و اين زشتكارى منحوس همواره در برابرش چهره مى نمود، و آن كس كه در جايگاه پدرش نشسته بود دشمن مى داشت ، و از كردار او انتقاد مى كرد.
چنانكه روزى ابوبكر بر منبر سخن مى گفت و امام كه در آنوقت كودكى هشت ساله بود به مسجد آمد و بر او بانگ زد و گفت : اى ابوبكر از منبر پدرم پايين بيا و از منبر پدر خودت بالا برو(3).
همچنين اگر مشكلى براى حكومت پيش مى آمد، و از گشايش آن ناتوان بودند به امام على عليه السلام پناه مى جستند، و از او يارى مى خواستند و امام گاهى خود به آنان پاسخ مى داد و زمانى آن را به فرزندش حسن عليه السلام وا مى گذاشت .
از جمله گويند عربى نزد ابوبكر آمد و گفت : در حال احرام حج چند تخم مرغ را شكسته و خورده ام تكليفم چيست ؟ ابوبكر در پاسخ ماند و به عمر مراجعه كرد، او نيز همانند دوستش از پاسخ فرو ماند، و مساءله را به عبدالرحمن بن عوف ارجاع دادند، از او نيز پاسخى شنيده نشد، ناچار اعرابى را به خانه عالم غير معلم اميرمؤمنان عليه السلام هدايت كردند، آن حضرت اشاره به حسنين عليهما السلام كرد و فرمود: از اين دو پسر از هر كدام كه مى خواهى سوال كن .
مرد عرب از امام حسن عليه السلام خواستار جواب شد، امام پرسيد: آيا شتر دارى ؟ گفت : دارم ، فرمود: به تعداد تخم مرغهائى كه از شتر مرغ خورده اى ، ماده شترانى را با شتران نر در آميز و بچه هاى آنها را به خانه خدا هديه كن ، امام على عليه السلام فرمود: ممكن است بعضى از شتران ماده بچه نياورند امام حسن عليه السلام پاسخ داد: ممكن است بعضى از تخم هاى شتر مرغ هم فاسد باشند، امام فرزندش را تحسين كرد و به حاضرين توجه فرمود و از مواهب علمى و آگاهى فرزندش سخنها گفت و اضافه كرد: آن كس كه به حسن عليه السلام علم آموخت همان خدائى است كه به سليمان بن داود حكمت آموخت .
امام در زمان عمر دوران كودكى را پشت سرگذارده و به دوران تازه جوانى رسيد و سياست عمر اقتضا مى كرد كه مقام امام را بزرگ داند، و بزرگداشت پايگاه حسنين عليهماالسلام را واجب شمارد و براى آنان از غنائمى كه به مسلمين مى رسد بهره اى قرار دهد، چنانكه گويند حله هايى از يمن به او رسيد، و عمر در حله براى حسنين عليهما السلام فرستاد و نصيب آنان را از غنائم به ميزان پدرشان على عليه السلام قرار داد و آنان را شمار اهل بدر در بهره هاى بيت المال به حساب مى آورد، كه ميزان آن پنج هزار درهم بود.
هنگامى كه عمر بر اثر ضربت ابولؤ لؤ از پاى درآمد و خطر مرگ حتمى به او نزديك شد براى آنكه خلافت را از امام على عليه السلام باز داشته و به امويان واگذارد، زيركانه شورائى مجعول تشكيل داد و ترتيبى اتخاذ كرد كه عثمان بزرگ خاندان بنى اميه به خلافت برسد، امام حسن عليه السلام در جلسات اين شوراى انتخابى شركت داشت و حق كشيهاى ناجوانمردانه و خودپرستانه آنان را مشاهده مى كرد، اندوه و خشمى شديد در ژرفاى ضميرش جاى مى گرفت و به درستى مى ديد كه منتخبين خليفه مقتول چگونه دين را بازيچه مطامع خويش ساخته اند، و اسلام فقط لفظى بر زبان آنهاست و برگرد هر محورى كه نگهبان منافع آنهاست مى چرخند.
[شنبه 1395-03-29] [ 10:56:00 ب.ظ ]