حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 20
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 9214
  • 1 ماه قبل: 14315
  • کل بازدیدها: 2398055





  • رتبه






    کاربران آنلاین



      برخورد پسنديده   ...

    يكى از خويشان امام زين العابدين عليه السلام در برابر آن حضرت ايستاد و زبان به ناسزاگويى گشود. حضرت در پاسخ او چيزى نگفت . هنگامى كه مرد از پيش حضرت رفت . امام به اصحاب خود فرمود:

    - آنچه را كه اين مرد گفت ، شنيديد. اكنون دوست دارم ، همراه من بياييد تا نزد او برويم و جواب مرا نيز به او بشنويد.

    عرض كردند: حاضريم ، ما دوست داشتيم شما هم همانجا پاسخ ايشان را بگوييد و ما هم آنچه مى توانيم به او بگوييم .

    سپس امام نعلين خويش را پوشيده ، به راه افتاد. در بين راه اين آيه را مى خواند:

    - ((والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين .))(34)

    راوى مى گويد: ما از خواندن اين آيه دانستيم به او چيزى نخواهد گفت . وقتى رسيديم به خانه آن مرد، او را صدا زد و فرمود:

    - به او بگوييد على بن الحسين با تو كار دارد.

    همين كه متوجه شد امام زين العابدين عليه السلام آمده است در حاليكه آماده مقابله و دفاع بود از منزل بيرون آمد و يقين داشت آن جناب براى تلافى جسارتهايى كه از او سر زده آمده است .

    ولى چشم امام عليه السلام كه به او افتاد، فرمود:

    - برادر! چندى پيش نزد من آمدى و آنچه خواستى به من گفتى . اگر آن زشتيها كه به من گفتى در من هست ، هم اكنون استغفار مى كنم و از خداوند مى خواهم مرا بيامرزد و اگر آن چه به من گفتى در من نيست ، خداوند تو را بيامرزد.

    راوى مى گويد: آن شخص سخن حضرت را كه شنيد پيش آمد و پيشانى امام عليه السلام را بوسيد و عرض كرد:

    - آرى ! آن چه من گفتم در شما نيست و من به آن چه گفتم سزاوارترم .

    32- آنان كه خشم خود فرو خورند و از مردم گذشت نمايند و خدا دوست دارد نيكوكاران را. سوره آل عمران آيه 134.

    33- بحار: ج 46، ص 54.

    34- آنان كه خشم خود فرو خورند و از مردم گذشت نمايند و خدا دوست دارد نيكوكاران را. سوره آل عمران آيه 134.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اشكى بر سيدالشهداء عليه السلام   ...

    سيد على حسينى كه از اصحاب امام رضا عليه السلام است مى گويد:

    من همسايه امام على بن موسى الرضا عليه السلام بودم . چون روز عاشورا مى شد از ميان برادران دينى ما يك نفر مقتل امام حسين عليه السلام را مى خواند و به اين روايت رسيد كه حضرت باقر عليه السلام فرمود:

    - ((هر كس از ديده هاى او ولو به قدر بال پشه اى اشك بيرون بيايد. خداوند گناهانش را مى آمرزد. اگر چه مانند كف درياها باشد.))

    در آن مجلس شخص نادانى كه ادعاى علم مى كرد. حضور داشت و بر آن بود كه اين حديث نبايد صحيح باشد. چگونه گريستن به آن اندكى بر حضرت حسين عليه السلام اين قدر ثواب مى تواند داشته باشد؟ با ايشان مباحثه بسيار كرديم و در آخر هم از گمراهى خود برنگشت و برخاست و رفت .

    آن شب گذشت . چون روز شد، نزد ما آمد و از گفته هايش معذرت خواست ، اظهار ندامت كرد و گفت :

    - شب گذشته در خواب ديدم قيامت برپا شده است و پل صراط بر روى جهنم كشيده اند و پرونده هاى اعمال را گشوده اند و آتش جهنم را افروخته اند و بهشت را زينت كرده اند. در آن وقت گرما شديد شد و عطش ‍ سنگين بر من غلبه كرد. چون به جانب راست خود نگاه كردم حوض كوثر را ديدم و بر لب آن دو مرد و يك زن را مشاهده كردم كه ايستاده اند و نور جمال ايشان صحراى محشر را روشن كرده است . در حاليكه لباس سياه پوشيده اند و مى گريند. از كسى پرسيدم : اينها كيستند كه بر كنار كوثر ايستاده اند؟

    پاسخ داد: يكى محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و ديگرى على مرتضى و آن زن فاطمه زهرا عليهاالسلام است .

    گفتم : چرا سياه به تن دارند، غمگين هستند و مى گريند؟

    گفت : مگر نمى دانى كه امروز عاشوراست ؟

    گفتم : روز شهادت شهيد كربلا امام حسين عليه السلام است . آنان به اين جهت غمناكند.

    سپس نزديك حضرت فاطمه عليهاالسلام رفتم و گفتم :

    - اى دختر رسول خدا! تشنه ام . آن حضرت از روى غضب به من نظر كرد و گفت :

    - تو مگر همان شخص نيستى كه فضيلت گريستن بر ميوه قلبم ، نور چشمم ، فرزندم حسين را انكار مى كردى ؟ با اينكه با ظلم و ستم او را شهيد كردند. لعنت خدا بر قاتلين و ظالمين و كسانى كه ايشان را از آشاميدن آب منع كردند.

    در اين حال از خواب وحشتناك بيدار شدم و از گفته خود پشيمان گشتم . اكنون از شما معذرت مى خواهم و باشد كه از تقصير من درگذريد.

    (31)

    31- بحار: ج 44، ص 293.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اولين بانوى شهيد عاشورا   ...

    وهب پسر عبدالله روز عاشورا همراه مادر و همسرش در ميان لشكر امام حسين عليه السلام بود. روز عاشورا مادرش به او گفت : فرزند عزيزم ! به يارى فرزند رسول خدا قيام كن .

    وهب در پاسخ گفت : اطاعت مى كنم . و كوتاهى نخواهم كرد. سپس به سوى ميدان حركت كرد.

    در ميدان جنگ پس از آنكه رجز خواند و خود را معرفى نمود به دشمن حمله كرد و سخت جنگيد. بعد از آنكه عده اى را كشت به جانب مادر و همسرش برگشت . در مقابل مادر ايستاد و گفت :

    - اى مادر! اكنون از من راضى شدى ؟

    مادرش گفت : من از تو راضى نمى شوم ، مگر اينكه در پيش روى امام حسين عليه السلام كشته شوى .

    همسر وهب گفت : تو را به خدا سوگند! كه مرا در مصيبت خود داغدار منما.

    مادر وهب گفت : فرزندم ! گوش به سخن اين زن مده . به سوى ميدان حركت كن و در پيش روى فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله بجنگ تا شهيد شوى تا فرداى قيامت براى تو شفاعت نمايد.

    وهب به ميدان كارزار برگشت و رجز مى خواند كه مطلع آن چنين است :

    - ((انى زعيم لك ام وهب بالطعن فيهم تارة و الضرب …)).

    1- اى مادر وهب ! من گاهى با نيزه و گاهى با شمشير زدن در ميان اينها تو را نگهدارى مى كنم .

    2- ضربت جوانى كه به پروردگارش ايمان آورده است تا اينكه تلخى جنگ را به اين گروه ستمگر بچشاند.

    3- من مردى هستم ، قدرتمند و شمشير زن و در هنگام بلا، سست و ناتوان نخواهد شد. خداى دانا برايم كافى است .

    و با تمام قدرت مى جنگيد تا اينكه نوزده نفر سوار و بيست نفر پياده از لشكر دشمن را به قتل رساند. سپس دستهايش قطع شد. در اين وقت همسرش ‍ عمود خيمه را گرفت و به سوى وهب شتافت در حالى كه مى گفت : اى وهب ! پدر و مادرم فداى تو باد. تا مى توانى در راه پاكان و خاندان پيامبر بجنگ .

    وهب خواست كه همسرش را به سراپرده زنان بازگرداند. همسرش دامن وهب را گرفت و گفت :

    - من هرگز باز نمى گردم تا اينكه با تو كشته شوم .

    امام حسين عليه السلام كه اين منظره را مشاهده كرد، به آن زن فرمود:

    - خداوند جزاى خير به شما دهد و تو را رحمت كند. به سوى زنان برگرد. زن برگشت سپس وهب به جنگ ادامه داد تا شهيد شد.- رحمة الله عليه همسر وهب پس از شهادت او بى تابانه به ميدان دويد و خونهاى صورت وهب را پاك مى كرد كه چشم شمر به آن بانوى باوفا افتاد و به غلام خود دستور داد تا با عمودى كه در دست داشت بر او زد و شهيدش نمود. اين اولين بانويى بود كه در لشكر امام حسين عليه السلام روز عاشورا شهيد شد.(30)

    30- بحار: ج 45، ص 16.

    در خبر ديگر آمده است : وهب نصرانى بود. او با مادرش بوسيله امام حسين عليه السلام مسلمان شدند و روز عاشورا 24 نفر پياده و 12 نفر سوار از لشكر دشمن به درك فرستاد. سپس او را اسير كردند. نزد عمر بن سعد بردند. ابن سعد گفت : عجب شجاعت و قدرت فوق العاده داشتى ! سپس دستور داد: گردن وهب را زدند و سر مباركش را به سوى لشكر امام حسين عليه السلام انداختند. مادر وهب سر او را برداشت و بوسيد. آن گاه به طرف لشكر امام حسين عليه السلام انداختند. سر مبارك به مردى خورد و او را كشت . سپس مادر وهب عمود خيمه را به دست گرفت و به دشمن حمله كرد و دو نفر از آنان را به هلاكت رساند. امام حسين عليه السلام به مادر وهب فرمود: برگرد! زيرا جهاد براى زن جايز نيست . مادر وهب در حالى برگشت كه مى گفت : خدا! اميد مرا نااميد مكن . امام عليه السلام به او فرمود: خداوند تو را نااميد نخواهد كرد و فرزندت در كنار پيغمبر عليه السلام خواهد بود.(ن )

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نماز در رزمگاه   ...

    روز عاشورا هنگام نماز ظهر ابو ثمامه صيداوى به امام حسين عليه السلام عرض كرد:

    - يا ابا عبدالله ! جانم فداى تو باد! لشكر به تو نزديك شده ، به خدا شما كشته نخواهى شد تا من در حضورتان كشته شوم . دوست دارم نماز ظهر را با شما بخوانم و آن گاه با آفريدگار خويش ملاقات نمايم .

    حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود:

    - به ياد نماز افتادى . خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد. آرى ! اكنون اول وقت نماز است . از اين مردم بخواهيد دست از جنگ بردارند تا ما نماز بگذاريم .

    حصين نمير چون سخن امام را شنيد، گفت :

    - نماز شما قبول درگاه الهى نيست ! حبيب بن مظاهر در پاسخ خطاب به او اظهار داشت : اى خبيث ! تو گمان مى كنى نماز فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله قبول نمى شود و نماز تو قبول مى شود؟!…

    سپس زهير بن قين و سعيد بن عبدالله در جلو حضرت ايستادند و امام عليه السلام با نصف ياران خود نماز خواندند. سعيد بن عبدالله از هر جا كه تير به سوى امام حسين عليه السلام مى آمد خود را نشانه تير قرار مى داد و به اندازه اى تير بارانش كردند كه روى زمين افتاد و گفت :

    - خدايا! اين گروه را همانند قوم عاد و ثمود لعنت فرما! خدايا! سلام مرا به محضر پيامبرت برسان و آن حضرت را از درد اين همه زخمها كه بر من وارد شده آگاه نما. زيرا كه هدفم از اين كار تنها يارى فرزندان پپامبر تو مى باشد.

    سعيد پس از اين جريان به شهادت رسيد. رحمت و رضوان الهى بر او باد.(29)

    29- بحار: ج 45، ص 21.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مشتى از خاك كربلا   ...

    حرثمه مى گويد:

    چون از جنگ صفين همراه على عليه السلام برگشتيم ، آن حضرت وارد كربلا شد. در آن سرزمين نماز خواند. و آن گاه مشتى از خاك كربلا برداشت و آن را بوييد و سپس فرمود:

    - آه ! اى خاك ! حقا كه از تو مردمانى برانگيخته شوند كه بدون حساب داخل بهشت گردند.

    وقتى حرثمه به نزد همسرش كه از شيعيان على عليه السلام بود بازگشت ماجرايى كه در كربلا پيش آمده بود براى وى نقل كرد و با تعجب پرسيد: اين قضيه را على عليه السلام از كجا و چگونه مى داند؟

    حرثمه مى گويد: مدتى از ماجرا گذشت . آن روز كه عبيدالله بن زياد لشكر به جنگ امام حسين عليه السلام فرستاد، من هم در آن لشكر بودم .

    هنگامى كه به سرزمين كربلا رسيدم ، ناگهان همان مكانى را كه على عليه السلام در آنجا نماز خواند و از خاك آن برداشت و بوييد ديده و شناختم و سخنان على عليه السلام به يادم افتاد. لذا از آمدنم پشيمان شده ، اسب خود را سوار شدم و به محضر امام حسين عليه السلام رسيدم و بر آن حضرت سلام كردم و آنچه را كه در آن محل از پدرش على عليه السلام شنيده بودم ، برايش نقل كردم .

    امام حسين عليه السلام فرمود:

    - آيا به كمك ما آمده اى يا به جنگ ما؟

    گفتم : اى فرزند رسول خدا! من به يارى شما آمده ام نه به جنگ شما. اما زن و بچه ام را گذارده ام و از جانب ابن زياد برايشان بيمناكم . حسين عليه السلام اين سخن را كه شنيد فرمود:

    - حال كه چنين است از اين سرزمين بگريز كه قتلگاه ما را نبينى و صداى ما را نشنوى . به خدا سوگند! هر كس امروز صداى مظلوميت ما را بشنود و به يارى ما نشتابد، داخل آتش جهنم خواهد شد. (28)

    28- بحار: ج 44، ص 255.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پرهيز از نفرين پدر   ...

    امام حسين عليه السلام مى فرمايد:

    من با پدرم در شب تاريكى خانه خدا را طواف مى كرديم . كنار خانه خدا خلوت شده بود و زوار به خواب رفته بودند كه ناگهان ناله جانسوزى به گوشمان رسيد. شخصى رو به درگاه خدا آورده و با سوز و گداز خاصى ناله و گريه مى كرد.

    پدرم به من فرمود: اى حسين ! آيا مى شنوى ناله گنهكارى كه به درگاه خداوند پناه آورده و با دل شكسته اشك پشيمانى فرو مى ريزد. برو او را پيدا كن و نزد من بياور.

    امام حسين عليه السلام مى فرمايد: در آن شب تاريك دور خانه خدا گشتم . او را در ميان ركن و مقام در حال نماز يافتم .

    سلام كردم و گفتم : اى بنده پشيمان گشته ! پدرم اميرالمؤ منين تو را مى خواهد. با شتاب نمازش را تمام كرد. او را محضر پدرم آوردم حضرت ديد جوانى است زيبا و لباسهاى تميز به تن دارد. فرمود:

    - تو كيستى ؟

    عرض كرد: من يك عربم .

    پرسيد: حالت چطور است ؟ چرا با آهى دردمند و ناله اى جانگداز گريه مى كردى ؟

    عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! گرفتار كيفر نافرمانى پدرم گشته ام و نفرين او اركان زندگيم را ويران ساخته و سلامتى و تندرستى را از من گرفته است . پدرم فرمود: قضيه تو چيست ؟

    گفت : من جوانى بى بند و بار بودم . پيوسته آلوده معصيت و گناه بودم و از خدا ترس و واهمه نداشتم . پدر پيرى داشتم كه نسبت به من خيلى مهربان بود. هر چه مرا نصيحت مى كرد به حرفهايش گوش نمى دادم .

    هر وقت مرا نصيحت و موعظه مى كرد، آزرده خاطرش نموده و دشنام مى دادم و گاهى كتك مى زدم . يك روز مقدارى پول در محلى بود، به سويش رفتم تا آن پول را بردارم و خرج كنم . پدرم مانع شد و نگذاشت . من هم از دستش گرفته او را محكم به زمين زدم . دستهايش را روى زانو گذاشت . خواست برخيزد، اما از شدت درد و كوفتگى نتوانست از زمين بلند شود. پولها را برداشتم و به دنبال كارهاى خود رفتم و در آن لحظه شنيدم كه همه آمال و آرزوهايش نسبت به من بر باد رفته و در آخر به خدا سوگند خورد كه به خانه خدا رفته و درباره من نفرين مى كند.

    چند روز روزه گرفت و نمازها خواند. سپس وسايل مسافرت را تهيه كرد و به سوى خانه خدا حركت نمود و خود را به اينجا رسانيد. من شاهد رفتارش ‍ بودم . پس از طواف دست بر پرده كعبه انداخت و با دلى شكسته و آهى سوزان نفرينم كرد.

    به خدا قسم ! هنوز نفرينش به پايان نرسيده بود كه اين بدبختى به سراغم آمد و تندرستى از من گرفته شد.

    در اين هنگام پيراهنش را بالا زد و يك طرف بدنش را فلج ديديم .

    جوان سخنانش را ادامه داد و گفت : پس از اين قضيه از رفتار خود سخت پشيمان شدم . پيش پدرم رفته ، معذرت خواستم ، ولى او نپذيرفت و به سوى خانه خود حركت كرد. سه سال با اين وضع زندگى كردم تا اينكه سال سوم موسم حج درخواست كردم به خانه خدا مشرف شده ، در آن مكان كه مرا نفرين كرده ، براى من دعاى خير نمايد. پدرم محبت كرد و پذيرفت . به سوى مكه حركت كرديم تا به بيابان سياك رسيديم . شب تاريك بود. ناگهان پرنده اى از كنار جاده پرواز كرد. بر اثر سر و صداى بال و پر او شتر پدرم رميد و او را به زمين انداخت . پدرم روى سنگها افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد. بدن او را در همان مكان دفن كردم و آمدم . مى دانم اين بدبختى و بيچارگى من به خاطر نفرين و نارضايتى پدرم است . اميرالمؤ منين پس از شنيدن قصه دردناك جوان فرمود:

    - اكنون فريادرس تو فرا رسيد. دعايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به من آموخت به تو مى آموزم و هر كس آن دعا كه ((اسم اعظم )) الهى در آن است بخواند خداوند دعاهايش را مستجاب مى كند و بيچارگى ، غم ، درد، مرض ، فقر و تنگدستى از زندگى او برطرف مى گردد و گناهانش آمرزيده مى شود…. (26)

    سپس فرمود: در شب دهم ذى حجة دعا را بخوان . سحرگاه نزد من آى تا تو را ببينم .

    امام حسين عليه السلام مى فرمايد: جوان نسخه را گرفت و رفت . صبح دهم ماه ، با خوشحالى پيش ما آمد. ديديم سلامتى اش را باز يافته است .

    جوان گفت : به خدا اسم اعظم الهى در اين دعا است . سوگند به پروردگار! دعايم مستجاب شد و حاجتم برآورده گرديد.

    حضرت امير عليه السلام او خواست كه چگونگى شفا يافتنش را توضيح دهد.

    جوان گفت : در شب دهم كه همه در خواب رفتند و پرده سياه شب همه جا را فرا گرفت ، دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا ناليدم و اشك ريختم . همين كه براى بار دوم چشمانم را خواب گرفت ، آوازى به گوشم رسيد كه اى جوان ! كافى است . خدا را به اسم اعظم قسم دادى و دعايت مستجاب شد. لحظه اى بعد به خواب رفتم . در خواب رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه دست مباركش را بر اندامم گذاشت و فرمود:

    - به خاطر اسم اعظم الهى سلامت باش و زندگى خوشى را داشته باشد. من از خواب بيدار شدم و خود را سالم يافتم . (27)

    26- دعائيكه امام عليه السلام به او تعليم فرمود، همان دعاى ((مشمول )) معروف است كه مرحوم شيخ عباس قمى در مفاتيح نوشته است .

    27- بحار: ج 41، ص 225 و ج 95، ص 295.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پاداش علم و آگاهى   ...

    مرد عربى نزد امام حسين عليه السلام آمد و عرض كرد:

    - اى فرزند پيغمبر! من خونبهايى را ضامن شده ام و از پرداخت آن ناتوانم . با خود گفتم خوب است آن را از شريفترين مردم درخواست كنم و شريفتر از خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله به نظرم نرسيد.

    حضرت فرمود: اى برادر عرب من سه مساءله از تو مى پرسم ، اگر يكى را پاسخ دادى يك سوم بدهى تو را مى دهم و اگر دو سؤ ال را پاسخ دادى دو سوم آن را مى دهم و چنانچه همه را پاسخ دادى ، همه بدهى تو را پرداخت مى كنم .

    مرد عرب گفت : ((اءمثلك يسئل عن مثلى )).

    پسر پيغمبر آيا شخصى مانند شما كه اهل علم و شرفى از همچو منى كه عرب بيابانى هستم ، مساءله مى پرسد؟

    امام عليه السلام فرمود: بلى ! چون از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:

    - ((اءلمعروف بقدر المعرفة )). خوبى و احسان را به اندازه شناخت و آگاهى بايد انجام داد.

    مرد عرب گفت : اگر چنين است ، هر چه مى خواهى سؤ ال كن . اگر دانستم جواب مى دهم و گرنه از شما ياد مى گيرم . ((و لاقوة الا بالله )).

    حضرت فرمود: كدام عمل از تمامى اعمال برتر و بالاتر است ؟

    عرب عرض كرد: ايمان به خدا.

    فرمود: چه چيز انسان را از هلاكت نجات مى دهد؟

    عرض كرد: توكل و اعتماد به خدا.

    فرمود: آنچه آدمى را زينت دهد چيست ؟

    عرب عرض كرد: علم و دانش كه با آن عمل باشد.

    امام عليه السلام فرمود: اين را ندانسته باشد؟

    عرب گفت : ثروتى كه جوانمردى و مروت همراه آن باشد.

    امام عليه السلام فرمود: اگر آن نبود؟

    عرض كرد: فقرى كه با آن صبر و شكيبايى باشد.

    فرمود: اگر آن را نداشته باشد؟

    عرض كرد: در اين صورت آتش از آسمان فرود آيد و چنين آدمى بسوزاند كه او شايسته اين گونه عذاب است .

    آن گاه امام عليه السلام خنديد و كيسه اى را كه هزار دينار طلا در آن بود به او مرحمت كرد و انگشتر خود را نيز كه نگينش دويست ارزش داشت به او داد و فرمود: اين دينارهاى طلا را به طلبكارانت بده و اين انگشتر را نيز به مصرف خرج زندگى خود برسان .

    مرد عرب آنها را گرفت و اين آيه شريفه را خواند:

    - ((اءلله يعلم حيث يجعل رسالته )) . يعنى خداوند مى داند رسالتش را در كجا قرار دهد. (25)

    25- بحار: ج 44، ص 196.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ازدواج امام حسين عليه السلام   ...

    هنگامى كه اسيران فارس را به مدينه آوردند، از يك سو عمر قصد داشت كه زنان اسير را بفروشد و مردان آنها را غلام عرب قرار دهد و از سوى ديگر اين فكر را نيز در سر داشت كه اسيران فارس ، افراد عليل و ضعيف و پيران عرب را در موقع طواف كعبه به دوش بگيرند و طواف دهند ولى على عليه السلام به او متذكر شدند كه پيغمبر بزرگوار فرموده است :

    - ((افراد شريف و بزرگوار هر ملتى را محترم بداريد، اگر چه با شما يك سو نباشند)). فارس (ايرانيها) مردمانى دانا و بزرگوارند، بنابراين سهم خود و سهم بنى هاشم را كه از اين اسيران داريم در راه خدا آزاد مى كنيم . سپس ‍ مهاجرين و انصار گفتند: اى برادر رسول خدا! ما نيز سهم خود را به تو بخشيديم . على عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! اينان سهم خود را بخشيدند و من هم قبول كردم و اسيران را آزاد كردم .

    عمر گفت : على بن ابى طالب عليه السلام پيشى گرفت و تصميمى كه درباره مردم عجم داشتم در هم شكست .

    بعضى از آن جمع هم بر آن شدند كه با دختران پادشاهان كه اسير شده بودند. ازدواج نمايند. حضرت على عليه السلام در اين رابطه به عمر فرمود:

    - اين دختران شاهان را در ازدواج آزاد بگذار و آنان را مجبور نكن .

    يكى از بزرگان عرب به شهربانو دختر يزدگرد (پادشاه ايران ) اشاره كرد ولى او صورت خود را پوشاند و نپذيرفت .

    به شهربانو گفتند: تو كدام يك از اين خواستگاران را انتخاب مى كنى ؟ آيا راضى هستى ازدواج كنى ؟ آن بانو سكوت اختيار كرد. اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: او به ازدواج راضى است و بعدا همسر انتخاب خواهد كرد زيرا سكوت وى علامت رضايت اوست . وقتى كه بار ديگر پيشنهاد كردند شهربانو گفت : اگر در ازدواج آزاد باشم ، غير از حسين كه چون نورى است پرتوافكن و مهتابى است درخشان ، كسى را انتخاب نمى كنم . حضرت على عليه السلام فرمود: تو چه كسى را براى انجام كارهايت به وكالت مى پذيرى ؟ شهربانو آن حضرت را وكيل قرار داد. اميرالمؤ منين عليه السلام به حذيفه يمانى دستور داد خطبه نكاح را بخواند. او نيز خطبه را خواند. بدين طريق شهربانو به ازدواج امام حسين درآمد و امام زين العابدين عليه السلام از اين بانوى مكرمه متولد شد و نسل امام حسين عليه السلام بوسيله او ادامه يافت . (24)

    24- بحار: ج 46، ص 15.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      شرايط دريافت كمك مالى   ...

    روزى عثمان در آستانه مسجد نشسته بود. شخص فقيرى به نزدش آمد و از او كمك مالى خواست . عثمان دستور داد. پنج درهم به او بخشيدند. فقير گفت : اين مبلغ برايم كافى نيست . مرا به كسى راهنمايى كن كه مبلغ بيشترى به من كمك كند.

    عثمان گفت : برو پيش آن جوانان كه مى بينى و با دست خود اشاره به گوشه اى از مسجد كرد كه حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند.

    مرد فقير پيش آنها رفت . سلام داد و اظهار حاجت نمود.

    امام حسن عليه السلام به خاطر اينكه از رحمتهاى اسلام سوء استفاده نشود، پيش از آنكه به او كمك كند فرمود:

    - اى مرد! از ديگران درخواست كمك مالى فقط در سه مورد جايز است :

    1- ديه اى كه انسان بر ذمه دارد و از پرداخت آن عاجز است .

    2- بدهى كمرشكن داشته باشد و از پرداخت آن ناتوان باشد.

    3- مسكين و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد.

    كدام يك از اين سه مورد براى تو پيش آمده است ؟

    فقير گفت : اتفاقا گرفتارى من در يكى از اين سه مورد است امام حسن عليه السلام پنجاه دينار و امام حسين عليه السلام چهل و نه دينار و عبداله بن جعفر چهل و هشت دينار به او دادند.

    مرد فقير برگشت و از كنار عثمان خواست بگذرد. عثمان پرسيد:

    - چه كردى ؟

    فقير پاسخ داد: پيش تو آمدم و پول خواستم . تو هم مبلغى به من دادى و از من نپرسيدى اين پولها را براى چه مى خواهى ؟ ولى نزد آن سه نفر كه رفتم وقتى كمك خواستم ، يكى از آنان (امام حسن ) پرسيد: براى چه منظورى پول درخواست مى كنى ؟ و فرمود: تنها در سه مورد مى توان از ديگران كمك مالى درخواست نمود. (ديه عاجز كننده ، بدهى كمرشكن و فقر زمين گير كننده ). من هم گفتم گرفتاريم يكى از آن سه مورد است . آن گاه يكى پنجاه دينار و دومى چهل و نه دينار و سومى چهل و هشت دينار به من دادند. عثمان گفت : هرگز نظير اين جوانان را نخواهى يافت ! آنان كانون دانش و حكمت و سرچشمه كرامت و فضيلتند.(23)

    23- بحار: ج 43، ص 333.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جاذبه امام حسن عليه السلام   ...

    مردى از اهل شام كه در اثر تبليغات دستگاه معاويه گول خورده بود و خاندان پيامبر را دشمن مى داشت ، وارد مدينه شد. در شهر امام حسن عليه السلام را ديد. پيش آن حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن كرد و هر چه از دهانش مى آمد به آن بزرگوار گفت . حضرت با كمال مهر و محبت به وى مى نگريست . چون آن مرد از سخنان زشت فراغت يافت ، امام به او سلام كرده ، لبخندى زد و سپس فرمود:

    - اى مرد! من خيال مى كنم تو در اين شهر مسافر غريبى هستى و شايد هم اشتباه كرده اى . در عين حال اگر از ما طلب رضايت كنى ، ما از تو راضى مى شويم . اگر چيزى از ما بخواهى به تو مى دهيم . اگر راهنمايى بخواهى ، هدايتت مى كنيم . اگر براى برداشتن بارت از ما يارى طلبى بارت را برمى داريم . اگر گرسنه هستى سيرت مى كنيم . اگر برهنه اى لباست مى دهيم . اگر محتاجى بى نيازت مى كنيم . اگر آواره اى پناهت مى دهيم . اگر حاجتى دارى برآورده مى كنيم و چنانچه با همه وسايل مسافرت بر خانه وارد شوى ، تا هنگام رفتنت مهمان ما مى شوى و ما مى توانيم با كمال شوق و محبت از شما پذيرايى كنيم . چه اين كه ما خانه اى وسيع و وسايل پذيرايى از هر جهت در اختيار داريم .

    وقتى مرد شامى سخنان پر از مهر و محبت آن بزرگوار را شنيد سخت گريست و در حال خجلت و شرمندگى عرض كرد:

    - گواهى مى دهم كه تو خليفه خدا بر روى زمين هستى ؛ ((الله اءعلم حيث يجعل رسالته )) . و خداوند داناتر است به اينكه رسالت خويش را در كدام خانواده قرار دهد و تو اى حسن و پدرت دشمن ترين خلق خدا نزد من بوديد و اكنون تو محبوب ترين خلق خدا پيش منى . سپس ‍ مرد به خانه امام حسن عليه السلام وارد شد و هنگامى كه در مدينه بود به عنوان مهمان آن حضرت پذيرايى شد و از ارادتمندان آن خاندان گرديد.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.