حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 351
  • دیروز: 5961
  • 7 روز قبل: 7597
  • 1 ماه قبل: 12221
  • کل بازدیدها: 2395284





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • دهقان


  •   مناظره آن حضرت با عمروبن عاص   ...

    (9) مناظره آن حضرت با عمروبن عاص

    امام در مجلس معاويه حاضر شد و فرمود:

    قريش همگان ، مى دانند كه من عزيز و بزگوارم ، و هرگز به ناتوانى نگرائيده ام و به تيرگى نيفتاده ام ، كه شناختى روشن و پدرى بزرگوار دارم .

    اين سخنان عمروبن عاص ، را اندوهگين كرد و سخنانى در كم ارزش قلمداد كردن امام بيان داشت ، امام عليه السلام فرمود:

    سوگند به خدا، اگر نسب خودت را به ياد آورى ، و به راءى ناصوابت عمل كنى هرگز به مقصدى نيكو نمى رسى ، و به عزت و پيروزى دست نمى يابى ، بخدا قسم اگر معاويه سخن مرا بپذيرد، تو را دشمن فريبكار خود مى شمارد، زيرا روزگار درازى است كه بخل مى ورزى ، و كينه خود را پنهان مى دارى ، و طمع به آرزوى بلندى مى بندى ، كه شاخه تو شايستگى چنان برگ و بارى ندارد، و چراگاه وجودت چنان سبزى و خرمى را سزاوار نيست .

    اما به خدا قسم خيلى نزديك است كه در بين دندانهاى تيز شيران قريش جا بگيرى ، آنها كه دلاورانى نيرومند و سوارانى توانايند، و تو را همچون دانه اى در آسياب خرد مى كنند، و چون با تو روياروى شوند، فريبكاريت سودى نمى بخشد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



    [شنبه 1395-03-29] [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با عمرو بن عاص   ...

    (8) مناظره آن حضرت با عمرو بن عاص

    رايت شده : هنگامى كه امام عليه السلام بر معاويه وارد شد عمروبن عاص ‍ هيبت و وقار آن حضرت راديد و خشمگين شد، و از كينه و حسد لبريز گرديد و گفت : نادان و ناتوانى كه عقلش بين ريشهايش مى باشد نزد شما آمد، عبدالله بن جعفر حاضر بود و از اين سخن برآشفت و به او فرياد زد - تا آنكه سخن عبدالله بن جعفر را نقل كرده - و امام سخن آنان را مى شنود و مى فرمايد:

    اى معاويه ! همواره نزد تو بندگانى هستند كه دندان به گوشت مردم فرو مى برند، بخدا قسم اگر بخواهم كارى مى كنم كه ناگواريهايى شديد برايت پيش آيد، و نفسهايتان به تنگى گرايد

    سپس اين اشعار را خواند:

    اى معاويه آيا عبد سهم را فرمان مى دهى كه مرا در حضور مردم ناسزا بگويد.

    هنگاميكه قريش مجالس فراهم مى آورند، و تو مى دانى كه آن ها چه منظورى دارند

    تو از روى نادانى به من ناسزا مى گوئى كه به آن افتخار كنى يا نيرنگ مى بازى .

    آيا تو هم به مانند من پدرى دارى ، كه به آن افتخار كنى يا نيرنگ مى بازى .

    اى پسر حرب تو جدى مانند جد من ندارى ، كه فرستاده خداست ، اگر بخواهى جدها را به ياد آورى .

    مانند مادر من مادرى در قريش نيست كه فرزندان با حسبى از آن زاده شود.

    اى پسر حرب كيست كه مثل من بسرايد و فردى همچون من شايسته سرزنش نيست .

    خاموش باش و دست به كارى مزن كه از ترس آن كودكان پير شوند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با عمروبن عاص   ...

    (7) مناظره آن حضرت با عمروبن عاص

    روزى عمروبن عاص امام حسن عليه السلام رادر حال طواف ديد و گفت : اى حسن گمان كردى كه دين تنها به تو و پدرت برپا مى ماند، ديدى خداوند معاويه را بعد از ضعف قوى ، و بعد از خفا آشكار نمود، آيا خداوند به كشتن عثمان راضى و خشنود است ؟! آيا سزاوار است كه دور خانه خدا، طواف كنى ، همچنانكه شتر دور آسياب مى چرخد، ولباس زيبا در بردارى ،در حاليكه تو قاتل عثمان هستى ؟ سوگند به خدا براى عدم پراكندگى امت و عدم اختلاف آنان شايسته است كه معاويه تو را همانند پدرت به قتل رساند.

    امام فرمود:

    اهل آتش نشانه هايى دارند، كه بدان شناخته مى شوند: انكار اولياء الهى ، و دوستى با دشمنان خدا، سوگند به خدا تو ميدانى كه على عليه السلام يك لحظه و يك چشم بر هم زدن در دين شك نكرده و در خداوند ترديد ننموده است ، و سوگند به خدا اى پسر ام عمرو دور مى شوى يا تو را با كلماتى تيزتر از شمشير دور كنم .

    بر حذر باش كه از هجوم حمله بر من چرا كه مى دانى من كيستم ، ناتوان نبوده ، كم ارزش نيستم ، و پر خور هم نبوده ام ، من در ميان قريش مانند نخ وسط گردنبند هستم خاندانم شناخته شد و جز به پدرم منسوب نمى گردم ، و تو كسى هستى كه كه خود مى دانى و مردم نيز بدان آگاهند، مردان قريش ‍ در مورد فرزند بودن تو براى آنان اختلاف كردند، (بخاطر زنا كردن مادرش با چند نفر) و بدترين آنان ، يعنى كسى كه نسبتش پست تر ملامت شونده تر از بقيه بود پيروز شد، و تو فرزند او ناميده شدى ، پس از من بر حذر باش چرا كه تو پليد و ما خاندان پاك و پاكيزه اى هستيم كه خداوند پليدى را از ما دور ساخت و پاكيزه مان گردانيد.

    عمرو كه اين پاسخها را شنيد قادر به پاسخگوئى نشد و ناراحت و خشمگين بازگشت .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با مروان بن حكم   ...

    (6) مناظره آن حضرت با مروان بن حكم

    امام بر معاويه داخل شد، هنگامى كه آن حضرت را ديد برخاست ، و احترام بسيار به ايشان گذاشت ، اين امر بر مروان ، سخت آمد، و كلامى در بدى ايشان بيان كرد، امام فرمود:

    واى بر تو اى مروان تو هميشه در ميدانهاى جنگ و به هنگام رويارويى با دشمن ريسمان خوارى و ننگ به گردن داشتى ، زنان بر تو بگريند، اين مائيم كه برهانهاى روشن را به همراه داريم ، و اگر سپاسگزار باشيد ما بر شما هدايت را باريديم ، ما شما را به نجات مى خوانيم ، و شما ما را به آتش ‍ دعوت مى كنيد، و چقدر اين دو مقام از يكديگر دور است .

    تو به بنى اميه افتخار مى كنى و مى پندارى ، كه آنان در جنگ پايدارند، و همچون شير دلاور، مادرت به عزايت بنشيند، مگر نمى دانى ، كه خاندان عبدالمطلب پهلوانان بزرگوار و ياران و نگهبان ، و بزرگمردانند.

    بخدا قسم كه تو آنان و هر كس كه از اين خاندان است را ديده اى كه هرگز سختى ها و خطرها به هراسشان نينداخته و از ميدان دليران نگريخته اند، و آنان همچون شيران خشمگين ، و حمله ورند، و اين تو بودى كه از ميدانشان گريختى ، و تو را به اسارت گرفتند، و به همراه خويشانت به خوارى و ننگ افتادى .

    گمان مى برى كه مى توانى ، خون مرا بريزى ، اگر خيلى دلاورى ، چرا نتوانستى خون آن كس كه بر عثمان حمله برد را بريزى ، كه عثمان را همچون شترى سر بريد، و تو در آن وقت همچون گوسفندان صيحه مى زدى ، و مثل زنان فرومايه آه و ناله سر مى دادى ، چرا از او دفاع نكردى ، و تيرى به جانب قاتلش پرتاب ننمودى ، بلكه بندهاى بدنت مى لرزيد، و چشمانت را از شدت وحشت ، فرو مى بستى و از ترس جانت از من پناه مى خواستى ، چون بنده اى كه به دامان آقايش درآويزد، و من ترا از مرگ رهانيدم ، و اكنون معاويه را به قتل من برمى انگيزى ، و اگر آن روز معاويه با تو بود او هم با عثمان كشته مى شد، حال هم تو و معاويه كمتر و ناتوان تر از آنيد كه بتوانيد به من گستاخى كنيد.

    و اكنون گمان مى برى كه من بر بردبارى معاويه زنده مانده ام ، به خدا قسم كه معاويه خودش را بهتر از هركس مى شناسد، و از اينكه حكومت را به او واگذار كرده ايم ، سپاسگزارتر است ، و اكنون وجود تو همچون خارى در چشمش خليده كه نمى تواند ديده بر هم نهد، و اگر بخواهم مى توانم سپاهى بر اهل شام برانگيزم ، كه جهان بر او تنگ شود و از حمله سواران به ستوه آيد، و در آن وقت ، فرار كردن ، و نيرنگ و پرگوئى ترا سودى نخواهد بخشيد.

    و ما كسى نيستيم كه پدران بزرگوار و فرزندان نيكوكارمان ناشناخته باشند، حال اگر راست مى گويى آزادى .

    معاويه به مروان فرياد زد و گفت : من گفتم كه به اين مرد گستاخى نكن و تو نپذيرفتى ، و به چنين خوارى و تحقير گرفتارى شد، آخر تو مانند او نيستى ، و پدرت به مقام پدر او نمى رسد تو پسر مردى رانده شده و دور افتاده اى ، اما پدر او پيامبر بزرگوار خداست ، و چه بسا كسانى كه با پاى خود به قبرستان رفته و گور خود را مى كنند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با عبدالله بن زبير   ...

    (5) مناظره آن حضرت با عبدالله بن زبير

    روايت شده : امام چند روزى از دمشق خارج شد، آنگاه به دمشق بازگشت ، و نزد معاويه آمد، در مجلس ، معاويه عبدالله بن زبير حضور، داشت هنگامى كه معاويه امام را ديد از او استقبال كرد و بعد از آنكه مجلس آماده شد به امام گفت : اى ابا محمد گمان مى كنم ، خسته ايد، به منزل رفته و استراحت كنيد.

    امام از نزد او خارج شد، و معاويه رو به عبدالله بن زبير كرد و گفت : بهتر است كه بر حسن فخر بورزى ، چرا كه تو پسر يكى از نزديكان پيامبر و پسر عموى او مى باشى ، و پدرت در اسلام ، كارهاى بسيارى انجام داده است - تا آن جا كه سخن عبدالله زبير در حضور امام را در مجلس ديگرى نقل مى كند - آنگاه امام فرمود:

    سوگند به خدا اگر بنى اميه مرا در سخن گفتن ناتوان نمى شمردند، براى پست شمردن تو زبان از گفتارت باز ميداشتم ، ولى اكنون برايت آشكار مى كنم كه من كم عقل و بى زبان هستم ، آيا تو بر من عيب مى گيرى ، و بر من فخر مى فروشى ، جدت در جاهليت ، خانواده و معروفيتى نداشت ، تا اينكه با جده ام صفيه دختر عبدالمطلب ازدواج كرد و در ميان عرب سرافراز شد و به شرف او افتخار ورزيد، پس چگونه فخر كنى بر كسى كه حلقه رابط گردنبند است ، بزرگان ، و گرامترين ، مردم روى زمين ، اين مائيم كه شرفى پر نفوذ و كرامتى برتر و پيروز داريم .

    گمان مى كنى كه من تسليم معاويه شدم ، چگونه چنين كارى ممكن است ، واى بر تو من پسر دلاورترين مردان عربم ، و در دامان فاطمه عليها السلام ، چشم گشوده ام ، كه پيشواى زنان جهان و بهترين كنيزان خداست ، واى بر تو من اين كار را از روى ترس و ناتوانى انجام ندادم ، علت آن بود كه طرفدارانى چون تو داشتم ، كه به بيهودگى طرفدار من بودند، و به دروغ ادعاى دوستى مى كردند، و من به آن ها اعتماد نداشتم ، چون شما خاندانى فريبكارند.

    و چرا چنين نباشد كه پدرت اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرد و به زودى پيمانش را شكست و به جاهليت بازگشت ، و على عليه السلام كه پاره پيكر پيامبر بود را فريب داد، و مردم را گمراه كرد، و چون در معركه جنگ با يورش پيشتازان لشكر روبرو شد، و دندان تيز جنگاوران پيكرش را در هم فشرد، جانش را بى جهت از دست داد؛ و بدون هيچ ياورى به خاك افتاد، و تو به اسيرى گرفتار شدى ، خسته و مجروح و كوفته ، پايمال سم ستوران و ناتوان از يورش سواران ؛ و چون مالك اشتر تو را به حضور امام آورد، آب دهانت خشكيده بود، و بر پاشنه مى چرخيدى ، همچون سگى كه از شيران هراسيده و فرارى باشد.

    واى بر تو، اين مائيم كه روشنى بخش جهانيم و امت مسلمان به ما فخر مى كند، و كليدهاى اراده و ايمان به دست ماست ، اكنون تو به ما حمله مى كنى ؟ تو هستى كه زنان را فريب ميدهى بر فرزندان پيامبر فخر مى فروشى ؟ سخنان ما كه مردم مى پذيرفتند، تو و پدرت رد مى كنيد.

    مردم با اشتياق و اجباران دين جدم را پذيرفتند، و بعد كه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند طلحه و زبير از بين آنها پيمان را شكستند، و همسر پيامبر را فريب دادند و به جنگ با پدرم برخاستند، و كشته شدند، و تو را به اسارت نزد على عليه السلام آوردند، و او از گناهت درگذشت ، و خويشاونديت را رعايت كرد و تو را نكشت ، و بخشيد، بنابراين تو آزاد شده پدر من هستى ، و من آقاى تو و پدرت هستم ، اكنون سنگينى گناهت را احساس كن .

    عبدالله بن زبير شرمگين شد، به حضور امام آمد و گفت : اى ابامحمد معذرت مى خواهم ، اين مرد - و به معاويه اشاره كرد - مرا به جدال با تو برانگيخت ، حال مرا بر نادانيم ، ببخش ، چون شما از خاندانى هستيد كه گذشت و بردبارى به سرشت شما آميخته است .

    و امام به معاويه نگريست ، و فرمود:

    مى بينى كه از پاسخگوئى هيچكس باز نمى مانم ، واى بر تو آيا مى دانى كه من از كدام درخت بارورى جوانه زده ام ، دست از اين كارها بردار وگرنه داغى بر چهره ات بزنم كه همه رهروان شهرها و سرزمينها از آن سخن بگويند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با عمروبن عاص و مروان ابن زياد   ...

    (4) مناظره آن حضرت با عمروبن عاص و مروان ابن زياد

    روايت شده : روزى معاويه همراه با اطرافيان ، رازدارش ، نشسته بود، و به يكديگر، فخر مى فروختند معاويه خواست ، آنان را بخنداند، از اين رو، گفت : بسيار فخر فروختيد، اگر حسن بن على عليه السلام و عبدالله بن عباس در اينجا بودند، از اين بالندگى ها كمتر مى نموديد، معاويه نزد، امام فرستاد - آنگاه گفتار آنان را ذكر مى كند - سپس امام در جواب ايشان فرمود:

    اگر كسى در مباحثه خاموش ماند، اين امر دليل بر ناتوانى او نمى باشد، بلكه كسى كه به دروغ سخن گويد، و بخواهد باطل را به صورت حق جلوه دهد، خيانتكار است .

    اى عمرو به دروغ افتخار ورزيده ، و در خيانت گستاخى مى كنى ، من از تبهكاريت ، هميشه آگاه بوده و برخى از آنها را بر شمرده ، و از برخى ديگر چشم مى پوشيده ام ، زيرا در گمراهى فرو رفته اى ، درباره ما كه چراغهاى روشن در تاريكى ، و پرچمهاى هدايت و راهنمايى و سواران ، دلاور، و حمله ور، به دشمنان و پرورده ، شده در دامان چنگ مى باشد، براى دوستان ، همچون نو بهاران ، خرم هستيم ، ما جايگاه ، نبوت و محل فرو آمدن علم هستيم .

    و گمان مى كنيم ، كه نژادتان از ما نيرومندتر است ، ولى در نبرد پدر نيرومندى ما آشكار گرديد، در روزى ، كه دلاوران بر زمين ، خوردند، و هماوران به سختى افتادند، و شير مردان ، از پاى درآمدند، و مرگ معركه دار ميدان شدت بر پاشنه آن چرخيد و دندان نشان داد، و آتش جنگ زبانه كشيد، در چنان هنگامه اى بود كه مردان ، شما را كشتيم ، و پيامبر بر فرزندانتان منت گذارد، و به جان خودم ، سوگند در آن روز شما هرگز از بنى عبدالمطلب برتر و قوى تر نبوديد.

    و اما تو اى مروان ، تو را چه مى شود، كه از قريش زياده گفته و به آن افتخار كنى ، تو رها شده اى ، و پدرت طرد شده پيامبر است ، و تو هر روز از پستى به بدى مى گرائى ، و در اين دو گرفتارى ، آيا فراموش كردى آن روز كه دست بسته ترا به حضور اميرالمومنين عليه السلام آوردند، و با چشم خود شيرى را ديدى كه از چنگالش خون مى چكيد، و دندانهايش را به هم مى فشرد، و مفهوم اين شعر را مى نگريستى :

    شيرى كه چون شيران فريادش را بشنوند، سراسيمه ، فرار كنند، و سرگين اندازند.

    ولى اميرالمومنين عليه السلام تو را بخشيد، و از خفقان ، مرگ رها شدى ، و نفس تنگت كه نمى گذاشت آب دهانت را فرو برى ، باز شد و به حال آمدى ، اما به جاى آنكه سپاس ما را بگذارى به بدگوئى ما پرداختى و جسارت ورزيدى ، در صورتى كه مى دانى ، ما هرگز ننگى پر دامانمان ننشسته و خوار و خسران به سراغمان نيامده است .

    و اما تو اى زياد، به قريش چه كار دارى ، كسى براى تو نسبت درست و شاخه برومند، و پيشينه استوار، و جايگاه رشد ارزشمندى ، نمى شناسد، مادرت زنى زناكار بود كه مردهاى قريش و بدكاران عرب با او رابطه داشتند، و وقتى كه به دنيا آمدى پدرت معلوم نبود تا اينكه اين مرد - و به معاويه اشاره كرد - پس از مرگ پدرش تو را برادر خواند.

    در اين صورت به چه چيزى افتخار مى كنى ، تو راهمان رسوائى مادرت بس ‍ است ، و در افتخار ما همين كافى است كه جد ما رسول خداست و پدرم على بن ابيطالب عليه السلام پيشواى مسلمانان است ، كه هرگز به جاهليت ، بازنگشت ، و عموهايم ، يكى حمزه سيدالشهداء و ديگرى جعفر طيار است ، و من و برادرم هر دو پيشواى جوانان اهل بهشتيم .

    آنگاه امام رو به به ابن عباس كرد و فرمود: پسر عمويم ، اينان ، مرغهاى ، ناتوانى ، هستند كه مى توان ، با بحث پرهايشان ، را در هم شكست .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت در فضيلت اهل بيت و اينكه خلافت تنها شايسته آنانست .   ...

    (3) مناظره آن حضرت در فضيلت اهل بيت و اينكه خلافت تنها شايسته آنانست .

    سليم بن قيس گويد: از عبدالله بن جعفر بن ابى طالب شنيدم كه گفت : معاويه به من گفت : چرا حسن و حسين ، را زياد احترام مى كنى ، آنان بهتر از تو وپدرشان بهتر از پدر تو نبود، و اگر مادرشان فاطمه دختر پيامبر نبود، مى گفتم اسماء بنت عيمس كمتر از او بشمار نمى رفت ، گويد: از گفتارش ‍ بسيار ناراحت شده و نمى توانستم خود را كنترل كنم - تا آن كه سخن عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس را در فضيلت امام حسن و حسين عليهما السلام و آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله در فضيلت ايشان شنيده بودند را نقل مى كند، و تا آنجا كه گويد:

    معاويه گفت : اى حسن عليه السلام تو چه مى گوئى ؟ فرمود:

    اى معاويه ! سخن من و گفتار ابن عباس را شنيدى ، اى معاويه تعجب از تو از كم حيائى تو و جراءتت بر خداوند است ، آنجا كه گفتى : خداوند طاغوت شما را كشت و خلافت را به جايگاه ، او (معاويه ) رسانيد، اى معاويه آيا تو معدن خلافتى نه ما؟

    واى بر تو اى معاويه و به سه نفرى كه قبل از تو بودند و تو را در اين جايگاه نشاندند، و اين سنت را برايت مهيا نمودند، سخنى مى گويم ، كه تو شايسته آن نيستى ، اما مى گويم ، تا فرزندان پدرم كه در اينجا حاضرند، بشنوند:

    مردم در امور بسيارى با هم اتفاق نظر دارند، و در آن مسائل بين ايشان اختلاف وكشمكش و جدائى نيست : بر گواهى به وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر و نمازهاى پنجگانه و زكات واجب ، و روزه ماه رمضان ، و حج خانه خدا و موارد بسيارى از واجبات الهى كه قابل شمارش نيست و شماره آنها را تنها خدا مى داند.

    و نيز در موارد ديگرى اجتماع كرده اند، زنا و دزدى و دروغ ، و قطع رحم ، و خيانت ، و موارد بسيارى از محرمات الهى كه قابل شمارش نيست ، و شماره آنها را تنها خدا مى داند.

    اما در مورد سنتهايى اختلاف كرده و با هم در آنها مى جنگند، و به گروههايى تقسيم شده اند كه گروهى گروه ديگر را لعنت مى كنند، و همان ولايت و سرپرستى است ، و گروهى از گروه ديگر بيزارى مى جويد، گروهى گروه ديگر را به قتل مى رساند كه كداميك شايسته تر به آن است ، جز گروهى كه از كتاب الهى ، و سنت پيامبرش صلى الله عليه و آله پيروى مى كنند، هر كه آنچه مسلمانان ، در آن اختلاف دارند، را بگيرد و امور اختلافى را به خداوند واگذارد. سالم مانده و از آتش نجات مى يابد، و داخل بهشت ميگردد.

    و هر كه خداوند او را موفق گردانده ، و بر او منت گذارده و بر او احتجاج نمايد، به اينكه قلبش را به شناخت واليان ، امرش از پيشوايانش ، روشن گرداند، و بشناسد، كه معدن علم كجاست ، پس او نزد، خداوند سعادتمند بوده ، و دوستدار خداست ، و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند رحمت كند، شخصى را كه حق ما را دانست و آنرا بيان كرد، پس سعادتمند گرديد، يا ساكت شد پس سالم ماند.

    ما اهل بيت مى گوئيم ، امامان و پيشوايان ، از ما هستند، و خلافت و پيشوائى ، تنها سزاوار و شايسته ماست ، و خداوند در كتابش و سنت پيامبرش را شايسته آن دانسته است ، علم در ما و ما اهل آنيم ، و تمامى آن با تمام جوانبش نزد من مى باشد، و تا روز قيامت امرى محقق نمى گردد، حتى زدن بر چهره كسى ، جز آن كه آن به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله ديكته شده و على عليه السلام با دست خود نوشته و در دست ما قرار داد.

    و گروهى گمان مى كنند كه به خلافت از ما سزاوارترند، حتى تو اى پسر هند اين ادعا را ذكر مى كنى ، و گمانى مى كنى (عمر) نزد پدرم فرستاد، كه مى خواهى قرآن را در يك مجموعه اى جمع آورى كنم پس آن چه از قرآن نوشته اى را نزد من بفرست ، فرستاده آمد، امام فرمود: سوگند به خدا قبل از اينكه به تو برسد، گردنم را مى زنى ، عمر گفت : چرا؟ فرمود: چون خداوند مى فرمايد: آنانكه در علم راسخند فرمود: آيه مرا قصد كرده و تو و يارانت مقصود آيه نيستيد، عمر خشمگين شد، سپس گفت : پسر ابى طالب گمان مى كند، آنچه در نزد اوست پيش فرد ديگرى وجود ندارد، هر كه آيه اى از قرآن ، را خوانده ، آن را نزد من بياورد، هرگاه كسى ، آيه اى را مى آورد، و شاهدى بر آن اقامه مى كرد آن آيه را مى نوشت و اگر شاهدى نداشت آنرا نمى نوشت آنگاه گفتند: از قرآن آيات بسيارى گم شده است ، بلكه دروغ مى گويند، سوگند به خدا بلكه آن نزد اهلش جمع شده و حفظ گرديده است .

    آنگاه عمر به قضات و واليان امرش دستور داد: فكر كنيد، و عقايدتان را بيان داريد، كه حق چيست ، او و بعضى از واليان امرش در مشكل بزرگى افتادند و پدرم آنان را از مشكل خارج ساخت ، تا به آن بر آنها احتجاج جويد، اما گاه قضات نزد خليفه خود مى آمدند، در حاليكه در يك امر مشترك احكام متعددى را بيان مى نمودند، اما همه را امضاء مى كرد، چرا كه خداوند به او حكمت و روش قضاوت نداده بود.

    و هر گروه از مخالفين ما از مسلمانان گمان مى كنند، كه جايگاه خلافت و علم در غير ماست ، از خداوند بر كسانى كه به ما ظلم كرده و حق ما را انكار كرده و مردم را بر ما مسلط نموده ، و براى مردم راهى بر عليه ما گشودند، كه به وسيله تو بدان احتجاج و دليل آورده شود، و خداوند ما را كافى بوده و بهترين سرپرست است .

    مردم بر سه دسته اند: مؤمنى كه حق ما را مى شناسد، و تسليم ما بوده ، و از ما پيروى مى كند، او نجات يافته و دوستدار ماست و از امر خداوند تبعيت مى كند و دشمن ما كه از ما بيزارى جسته و ما را لعن مى كند و ريختن خونهايمان ، را حلال مى داند، و حق ما را انكار ميكند، و خداوند را با برائت و بيزارى از ما مى پرستد، اين كافر و مشرك و فاسق است ، و از جائى كه گمان نمى كند، كافر و مشرك گرديده ، همچنانكه خداوند را ناآگاهانه دشنام مى دهند، همچنان بدون آگاهى به خداوند شرك مى ورزند.

    و شخصى آنچه امت بر آن اتفاق دارند را گرفته ، و علم آنچه بر او مشتبه شده و نيز ولايت ما را به خدا وامى گذارد، و از ما پيروى نكرده و با ما نيز دشمنى نمى كند، و حق ما را نمى شناسد، ما اميدواريم ، كه خداوند او را بيامرزد، و او را داخل بهشت گرداند، اين مسلمان ناتوان است .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت در شناسائى خود و عيوب مخالفين   ...

    (2) مناظره آن حضرت در شناسائى خود و عيوب مخالفين

    روايت شده كه امام حسن عليه السلام بر معاويه وارد شد و در مجلس او حضور يافت ، در آنجا گروهى از يارانش حاضر بودند، هر يك از آنان افتخارات خود را بر بنى هاشم ، ذكر كرد و از ارزش آنان كاستند، و مطالبى را ذكر كردند كه بر امام حسن عليه السلام دشوار آمد و ايشان را ناراحت كرد، آنگاه ايشان به سخن پرداخت و فرمود:

    من از بهترين قبائل ، و پدرانم ، ارزشمندترين ، خاندان در عرب مى باشد، در هنگام محاسبه افتخار و نسب برتر و جوانمردى براى ماست ، و ما از بهترين درختى هستيم كه شاخه هاى بارور و ميوه هاى پاكيزه و بدنهاى بر جامانده اى را رويانيد، در آن اصل اسلام و علم نبوت است ، آنگاه كه جاى افتخار رسيد برتر گرديده ، وآنگاه كه از برتر شدن ما جلوگيرى شد، ما طلب برترى نموديم ، و ما درياهاى عميقى هستيم كه تهى از آن نگرديده ، و كوههاى محكمى هستيم كه مغلوب نمى گرديم .

    در اين هنگام مروان بن حكم و مغيرة بن شعبه سخن گفتند و او و پدرش را كم ارزش جلوه دادند، امام حسن عليه السلام سخن گفت و فرمود: گمان كردى كه خود را ستودم در حاليكه پسر پيامبر خدايم ، و مقامم را بالا بردم در حاليكه سرور جوانان اهل بهشتم واى بر كسى كه فخر مى فروشد، و تكبر مى كند تا خود را برتر جلوه دهد، و كسى كه خود را بزرگ مى نماياند، و قصد گردن فرازى دارد، اما ما خاندان رحمت وجايگاه كرامت و بزرگوارى و موضع خير و نيكى ، و معدن ايمان ، و نيزه اسلام ، و شمشير دين هستيم .

    مادرت به عزايت بنشيند، چرا سكوت نمى كنى قبل از آن كه امور هولناك را به سويت برفستم و بيان دارم ، و تو را به نشانه اى بنمايانم كه از نامت بى نياز شوى ، اما بازگشتت با غارت آيا در روزى بود كه نادارى را سرپرستى كرده و ترسوئى را پناه دادى ، بهره و غنيمتت فرارت بود و نيرنگت به طلحه ، در زمانى كه به او مكر زده ، و او را به قتل رساندى (52) زشت باد چهره ات كه چقدر كريه و ناپسند است .

    مروان سر به زير انداخت و مغيره مبهوت ايستاد، امام عليه السلام رو به مغيره كرد و فرمود:

    اى كور قبيله ثقيف ، تو را چه به قريش كه نسبت به تو افتخار كنم ، واى بر تو آيا مرا نمى شناسى ، من پسر بهترين زنان و سرور زنان هستم ، پيامبر ما را به علم الهى تغذيه كرده ، و، تاءويل قرآن ، و مشكلات احكام را آموخته ايم ، عزت برتر و افتخار و برترى از ماست .

    و تو از گروهى هستى كه در جاهليت نسبى نداشته و در اسلام بهره اى ندارند، بنده فرارى را چه شده كه با شيران برخورد كرده و مزاحم قهرمانان گردد و دم از افتخار زند، ما سروران ، و ما مدافعان برتر هستيم ، از پيمانان حمايت كرده و عيب و ننگ را از خود دور مى كنيم ، و من پسر زنان پاك هستم .

    تو اشاره كردى - بر اساس گمانت - به وصى برترين پيامبران و او به ناتوانيت و به ضعفت آگاه تر بود، و تو براى رد كردن خودت نسبت به او شايسته تر هستى ، به خاطر آن كه غيظى كه در دل دارى ، و فريبى كه از چشمهايت پيداست ، هيهات او گمراهان ، را ياور انتخاب نمى كرد(53).

    و گمان تو كه اگر در صفين بودى از نيرومندى قيس و مهارت ثقيف از همه سزاوارتر بودى ، مادرت به عزايت بنشيند، آيا اين امور با ناتوانيت ، در ميدانهاى نبرد و فرارت در زمانهاى سخت تحقق مى پذيرد، سوگند به خدا اگر اميرالمومنين پرچم شجاعان را به تو مى سپرد، مى ديدى كه سختيها او را از پاى در نياورده ، و فريادهاى هول انگيز، مى كشيدى .

    و اما دليرى قيس تو را چه كار به قيس ، تو بنده فرارى هستى كه علومى را آموختى و از اين رو، ثقيف ناميده شدى ، و بدين وسيله به حيله خود را از قبيله ثقيف برشمردى ، تو از مردان آن قبيله نيستى ، و، تو به تعمير وسايل صيد و داخل شدن در آغل گوسفندان داناترى از جنگ نمودن و اما مهارت چه مهارتى نزد بردگان و بندگان مى باشد.

    خواستى با اميرالمؤمنين ملاقات كنى ، و او آنچنانكه تو او را شناختى : شير بيشه و سمى كشنده بود، قهرمانان ؛ در هنگام نبرد، در برابرش قدرت ايستادگى نداشتند، تا چه رسد كه گرگها او را قصد كنند، و سوسك (مرد سياه چهره ) از عقب سر او را طلب نمايد.

    و اما نسبتت مجهول و نزديكانت ناشناخته اند، خويشاوندى تو به آن قبيله مانند نسبت حيواناتى دريايى به آهوان صحرائى است بلكه خويشاوندى ، تو از اين نسبت دورتر است .

    مغيره برخاست و امام حسن عليه السلام به معاويه مى فرمود:

    ما را از بنى اميه معذور بدار، بعد از سخن بردگان ، و افتخار نمودن بندگان .

    معاويه گفت : اى مغيره باز گرد، اينان فرزند عبد منافند، قهرمانان در مقابلشان ، قدرت ايستادگى و بزرگان در مقابلشان قدرت فخر فروشى ندارند، آنگاه امام حسن عليه السلام را سوگند كه ساكت شود و امام ساكت شد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فصل سوم : مناظرات آن حضرت   ...

    (1) مناظره آن حضرت نزد معاويه در فضيلت پدرش

    نزد معاويه ، عمروبن عثمان بن عفان وعمروبن عاص و عتبة بن ابى سفيان و وليد بن بن عقبة بن ابى معيط و مغيرة بن ابى شعبه گرد آمده ، بودند، همه يك هدف داشتند، (و آن تضعيف آن حضرت بود).

    عمروبن عاص به معاويه گفت : چرا نزد حسن بن على نمى فرستى ، زيرا او روش پدرش را زنده كرده و مردم زيادى گرد او جمع شده اند، دستور مى دهد، و اطاعت مى شود و سخن مى گويد و پذيرفته مى شود، و اين دو امر او را به مقامات بالاترى مى رساند، اگر نزد او بفرستى ما او و پدرش را تضعيف كرده و به او و پدرش ناسزا مى گوئيم ، و از ارزش او و پدرش ‍ بكاهيم ، تا آنجا كه او گفتار ما را بپذيرد.

    معاويه گفت : مى ترسم بر شما امورى را بياويزد، كه ننگ آن تا زمان مرگتان باقى بماند، سوگند به خدا هر گاه او را ديدم ، ديدارش را ناپسند شمردم و از او هراسيدم ، و اگر نزد او بفرستم ، ميان شما به انصاف رفتار مى كنم .

    آن گاه نزد آن حضرت فرستاد، هنگاميكه فرستاده نزد ايشان آمد، گفت : معاويه تو را مى خواند، امام فرمود: نزد او چه كسانى هستند؟ فرستنده گفت : نزد او اين افراد هستند - و نام آنان را برد، امام فرمود: آنان را چه شده است ، چرا سقف بر سرشان فرو نمى ريزد، و عذاب الهى از جائى كه گمان نمى كنند بر سرشان وارد نمى شود.

    هنگامى كه نزد معاويه رسيد او از امام بسيار استقبال كرده ، و با ايشان مصافحه نمود، معاويه گفت : اين گروه گفتارم ، را عمل نكرده و نزد تو فرستادند، تا از تو اقرار گيرند كه عثمان مظلوم كشته شده است و اينكه پدرت او را كشته است ، گفتارمان را بشنو آنگاه بمانند كلامشان پاسخشان را بگو، وجود من تو را از سخن گفتن باز ندارد.

    امام فرمود: سبحان الله ، خانه خانه تو و اجازه در آن از توست ، سوگند به خدا اگر به آنان پاسخ دهم از ناسزاگوئى به تو حيا مى كنم ، و اگر آنان بر اراده تو غالب گرديدند، از ضعف تو حيا و شرم دارم ، به كداميك اقرار داشته و از كدام يك معذرت مى خواهى ، و اگر گردهمائى آنان را مى دانستم به عده آنان از بنى هشام مى آورم ، چه آنكه وجود من به تنهائى براى آن ترسناكتر است از وجود همگى آنان براى من ، خداوند امروز و روزهاى ديگر سرپرست من خواهد بود، دستور ده ، تا بگويند، مى شنوم ، و نيرو و توانائى جز به اراده ، خداوند نيست .

    آنگاه همگى آنان سخن گفتند و تمامى كلامشان ناسزاگوئى به على عليه السلام بود آنگاه ساكت شدند، امام عليه السلام به سخن گفتن پرداخت و فرمود: سپاس خداى را كه پيشينيان ما و غير آنان را به ديگران از ما هدايت فرمود: و درود خدا بر جد من محمد و خاندان او باد، معاويه سوگند به خدا آنان به من ناسزا نگفته بلكه تو ناسزاگوئى ، و آنان مرا شماتت ننمودند، بلكه تو مرا شماتت كردى ، و اين عملها از تو انجام گرفت ، و اين به خاطر ناسزاگوئى و عقيده زشت و تجاوزگرى و دشمنى و حسادت تو بر ما و دشمنى ات بر محمد صلى الله عليه و آله مى باشد كه در گذشته و حال و جود دارد.

    و سوگند به خدا اگر من و ايشان در مسجد پيامبر حضور داشته باشيم و اطراف ما مهاجرين و انصار قرار داشتند، آنان قادر به بيان چنين مطالبى نبوده و جراءت ذكر اين گفتارها را نداشتند.

    اى گروهى كه در اينجا جمع شده و بر عليه من متحد گرديد گرديده ايد، بشنويد، و حقى كه به آن آگاهيد، را كتمان نكنيد، و اگر سخن باطلى را گفتم آن را تصديق ننمائيد، و اى معاويه از تو شروع مى كنم ، و كمتر از آن چه بايد بگويم را در مورد تو بيان مى دارم .

    شما را به خدا سوگند آيا مى دانيد مردى را كه به او دشنام داديد به دو قبله (بيت المقدس و كعبه ) نماز گزارده ، و تو هر دوى آنها را ديده اى ، در حاليكه تو در گمراهى بوده و لات و عزى را مى پرستيدى ، و او دو بار بيعت كرد يعنى بيعت رضوان و بيعت فتح در حاليكه تو اى معاويه به بيعت اولى كافر و بيعت دومى را شكستى .

    آنگاه فرمود:

    شما را به خدا سوگند آيا مى دانيد، آنچه مى گويم حق است ، او شما را در حاليكه با پيامبر بود در جنگ بدر ملاقات كرد، و با او پرچم پيامبر و مؤمنين بود، و با تو اى معاويه پرچم مشركين ، و،تو لات و عزى را مى پرستيدى ، و جنگ با پيامبر را امرى واجب مى دانستى ، و در جنگ احد با شما برخورد كرد؛ در حاليكه پرچم پيامبر با او، و اى معاويه پرچم مشركين در دست تو قرار داشت ، و در جنگ احزاب با شما برخورد كرد، درحاليكه پرچم پيامبر با او، واى معاويه پرچم مشركين ، در دست تو قرار داشت .

    تا اينكه خداوند به دست پدرم مسلمانان را پيروز و حجتش را آشكار ساخت و دينش را يارى نمود و سخنش را تصديق كرد، و در تمامى اين موارد پيامبر از او راضى و بر تو خشمگين بود.

    آنگاه شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، كه پيامبر بنى قريظه و بنى نضير را محاصره كرده بود، آنگاه در حاليكه عمربن الخطاب پرچم مهاجرين و سعد بن معاذ پرچم انصار را به دست داشت و آنان را به سوى جنگ فرستاد، سعد بن معاذ به سوى ميدان جنگ رفت و مجروح برگردانده شد، و اما عمر فرار كرد و برگشت در حاليكه اصحابش را مى ترساند و اصحابش او را مى ترساندند، پيامبر فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست داشته و خدا و رسول او را دوست دارند، حمله كننده بود و فرار نمى كند، آنگاه باز نمى گردد مگر آنكه خداوند پيروزى را به دستش محقق سازد.

    ابوبكر و عمر و ديگر مهاجرين ، و انصار خودشان ، به پيامبر عرضه مى كردند تا به آنان عنوان انتخاب شوند، و على عليه السلام آن روز بيمار بود و چشمانش درد مى كرد، پيامبر او را نزد، خود خواند و در چشمهايش آب دهان ريخت و آن حضرت سالم گرديد، و پيامبر پرچم را به او داد، و باز نگشت ، تا اينكه به يارى الهى ، پيروزى را به دست آورد، و تو آن روز در مكه بودى و دشمن خدا و پيامبرش به شمار مى رفتى ، آيا مردى كه خدا و رسولش را يارى مى كرد؛ با كسى كه دشمن خدا و رسولش است مساوى مى باشند؟ آنگاه فرمود: به خدا سوگند مى خورم كه هنوز قلبت ايمان نياورده ، ولكن زبانت مى ترسد و از اين رو به آن چه در قلب نيست سخن مى گويد.

    شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، كه پيامبر او را در جنگ تبوك به عنوان جانشين خود در مدينه قرار داد، در حالى كه او را دشمن نداشته و از او خشمگين نبوده ، منافقين در اين مورد سخن گفتند و آن را عيبى بر آن حضرت تلقى كردند، على عليه السلام گفت : اى پيامبر مرا در شهر مگذار چرا كه تا كنون در غزوه اى تو را تنها نگذارده ام ، پيامبر فرمود: تو وصى و خليفه من در خاندانم هستى همانگونه كه هارون نسبت به موسى عليه السلام چنين بود، آنگاه دستهاى على عليه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم هر كه مرا دوست دارد خداوند را دوست داشته ، و هر كه على را دوست بدارد مرا دوست داشته ، و هر كه مرا اطاعت كند، خداوند را اطاعت كرده ، و هر كه على را اطاعت كند، مرا اطاعت نموده ، و هر كه مرا دوست بدارد، خداوند، را دوست داشته ، و هر كه على را دوست بدارد مرا دوست داشته است .

    آنگاه فرمود:

    شما را بخدا سوگند، آيا ميدانيد، كه پيامبر در حجة الوداع گفت : اى مردم من در ميان شما دو چيز را باقى مى گذارم ، كه بعد از آن هرگز گمراه ، نگرديد، و آن كتاب خدا و خاندانم مى باشند، حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام بشماريد، و به حكم آن عمل و به متشابهش ، ايمان آوريد، و بگوئيد: به آن چه خداوند در كتابش فرستاده ايمان داريم ، و خاندانم ، را دوست بداريد، و هر كه آنان را دوست مى دارد مرا دوست داشته و آنان را در مقابل دشمنانشان يارى كنيد، و اين دو در ميان شما باقى مى مانند، تا روز قيامت ، در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

    آنگاه در حاليكه روى منبر بود على عليه السلام را نزد خود خواند و او را به دست خود گرفت و فرمود: خداوند دوستدار او را دوست و دشمنانش را دشمن دار، خداوند براى هر كار كه با على دشمنى كند، جايگاهى در زمين و راه فرارى در آسمان قرار مده ، و او را در بدترين درجات آتش قرار بده .

    شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، كه پيامبر به او فرمود: تو در روز قيامت مردم را از كنار حوضم ، دور مى كنى ، همچنانكه شما شتر غريب را از ميان شترانش دور مى گردانيد.

    شما را بخدا سوگند، آيا مى دانيد، كه او در بيمارى ، پيامبر كه در آن رحلت فرمود بر ايشان وارد شد، پيامبر گريست ، على عليه السلام فرمود: اى پيامبر چرا مى گريى ؟ فرمود: براى آن مى گريم ، كه مى دانم در قلوب گروهى از امتم كينه هايى است كه آن را زمانى آشكار مى كنند كه از دنيا بروم .

    شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، كه پيامبر در هنگام وفات در حاليكه خاندانش كنار جمع شده بودند، فرمود: خداوندا اينان خاندان و اهل بيتم ، مى باشند، خداوندا دوستدارانشان ، را دوست داشته و دشمنانشان را دشمن دار، و فرمود: مثل اهل بيتم در ميان شما مانند كشتى نوح است ، هر كه داخل آن گردد، نجات يافته و هر كه از آن كناره گيرد، غرق مى شود.

    و شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، كه اصحاب پيامبر در عهد آن حضرت و در زمان زندگى او به ولايت و رهبرى به على عليه السلام سلام كردند.

    شما را به خدا سوگند، آيا ميدانيد كه على عليه السلام اولين كسى است كه در ميان اصحاب پيامبر لذائذ دنيوى را بر خود حرام كرد، و خداوند اين آيه را نازل فرمود: اى ايمان آورندگان چيزهاى پاكى كه بر شما حلال شد را بر خود حرام نكنيد، و تجاوز ننمائيد، كه خداوند تجاوزگران را دوست نداردO و از آنچه خداوند بر شما نازل كرده و حلال و پاك است بخوريد، و نسبت به خداوند كه به آن ايمان داريد راه تقوا پيشه خود سازيد و نزد او دانش زمان مرگها و دانش احكام و كتاب خداوند، و علم راسخ و قرآن نازل شده مى باشد.

    و گروهى بودند كه عدد آنها را نمى دانيم كه به ده نفر مى رسيدند، و خداوند خبر داد كه ايشان مؤمن هستند، و شما نيز در گروهى هستيد كه به تنها به همان تعداد مى باشيد، آنان در زبان پيامبر لعنت شده اند، شما را شاهد گفته و بر شما گواهم كه تمامى شما از طرف پيامبر لعنت شده ايد.

    شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه پيامبر نزد تو فرستاده نامه اى براى بنى خزيمه بنويسى - زمانى كه خالد بن وليد با آنان سه بار فرستاده نزد تو آمد و هر باز نزد پيامبر باز مى گشت ، و مى گفت او غذا مى خورد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند شكمش را هرگز سير مگردان ، سوگند به خدا كه آن تا روز قيامت ، در غذاى ، تو تحقق مى يابد.

    سپس فرمود:

    شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، كه آنچه مى گويم حق است اى معاويه در روز احزاب كه پدرت روى شتر سرخ موئى نشسته بود و تو آن را از عقب و برادرت آن را از جلو حركت مى داديد، و پيامبر شخصى كه سوار بر آن بود و كسى كه از عقب و از جلو آن را حركت مى داد را لعنت كرده و پدرت سوار آن ، و تو اى معاويه از پشت سر و برادرت از جلو آن را هدايت مى كرديد.

    شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، كه پيامبر ابوسفيان را در هفت جا لعنت كرد:

    1 - هنگامى كه از مكه به مدينه حركت كرد و ابوسفيان از شام سر رسيد، و آن حضرت را ناسزا گفت و آن حضرت را ترسانيد و خواست آن حضرت را دستگير كند، و خداوند شر او را از پيامبر دور گرداند.

    2 - روزى كه (كاروان مشركين قريش از شام آمد و پيامبر مى خواست ، آن را توقيف كند ولى ) ابوسفيان كاروان را از بيراهه به مكه برد تا به دست پيامبر نيفتد (و جنگ بدر صورت گرفت ).

    3 - در روز احد، پيامبر فرمود: خدا مولاى ماست و شما مولا و سرپرستى نداريد، و ابوسفيان گفت : ما عزى داريم ، و شما عزى نداريد، پس خداوند و فرشتگان و پيامبران و مؤمنان او را لعنت كردند.

    4 - روز حنين ، روزى كه ابوسفيان ، قريش و هوازن ، و عيينه ، غطفان ، و يهود را مجتمع و بر ضد پيامبر بسيج كرد، پس خداوند آنان را با ناراحتى بازگرداند، در حاليكه خير و نيكى به ايشان نرسيده بود، اين سخن خداوند است كه نازل كرد، و ابوسفيان و اصحابش را كفار ناميد، و تو اى معاويه در آن روز در مكه بود، و بر دين پدرت يعنى شرك قرار داشتى ، و على در آن روز با پيامبر و بر دين و عقيده او بود.

    5 - سخن خداى بزرگ است : و قربانى را كه نمى گذارد به جايگاهش ‍ برسد و تو و پدرت و مشركين قريش مانع رفتن پيامبر شديد، پس خداوند او را لعنت كرد، لعنتى كه او و فرزندانش را تا روز قيامت شامل مى گردد.

    6 - روز احزاب ، روزى كه ابوسفيان ، و قريش و عيينة ، بن حصين بن بدر غطفان را گرد آوردند، و پيامبر رهبر و تابعين و دنباله روندگانش را تا روز قيمت لعنت كرد، گفته شد: اى پيامبر آيا در دنباله روندگانش مؤمنى نيست؟ فرمود: در ميان دنباله روندگانش لعنت شامل مؤمنان نمى گردد، اما در هر آن آن در بين آنان مؤمن و اجابت كننده و نجات يافته اى نيست .

    7 - روزى كه دوازده نفر نسبت به پيامبر سوء قصد كرده بودند، هفت نفر آنان از بنى اميه ، و پنج نفر از ديگر افراد قريش بودند، پس خداوند و پيامبرش آنانكه از تنگه عبور كردند، را لعنت كردند، غير از پيامبر و كسانى كه از عقب و جلو شتر ايشان را حركت مى دادند.

    شما را به خدا سوگند آيا ميدانيد كه ابوسفيان بر عثمان وارد شد، زمانى كه در مسجد پيامبر با او بيعت شده بود، و گفت : اى پسر برادرم آيا كسى ما را مى بيند؟ گفت : نه ابوسفيان گفت : اى جوانان بنى اميه خلافت را بين خود بگردانيد، سوگند به آنكه جان ابوسفيان به دست اوست بهشت و دوزخى وجود ندارد.

    و شما را بخدا سوگند آيا ميدانيد كه دست حسين عليه السلام را گرفت ، در زمانى كه با عثمان بيعت شد و گفت : اى پسر برادرم مرا به بقيع ببر، پس ‍ خارج شد، تا زمانى كه به وسط قبرستان رسيدند، كه دست خود را كشيد و به صداى بلند فرياد زد، اى به گور رفته ها كه ديروز در مورد (حكومت ) با ما مى جنگيديد، امروز به دست ما رسيده و شما خاك گرديده ايد، حسين بن على عليه السلام گفت : خداوند موهاى سفيدت را زشت و چهره ات را كريه گرداند، آنگاه دستش را كشيد و او را رها كرد، و اگر نعمان بن بشير دست او را نمى گرفت ، و به مدينه نمى آورد، هلاك مى گرديد.

    اين براى تو بود اى معاويه ، پس آيا مى توان يكى از اين لعنت ها را به ما بازگردانى ، و پدرت ابوسفيان قصد داشت مسلمان شود، و تو شعر معروفى كه در قريش و ديگر قبائل معروف است را نزد او فرستادى تا او را بازدارى . و از آن جمله عمر بن خطاب تو را سرپرست شام نمود و خيانت ورزيدى ، و عثمان ، تو را حاكم نمود و تو در انتظار مرگش بودى ، از آن بالاتر جراءت تو برخدا و رسولش مى باشد كه با على عليه السلام جنگ نمودى ، در حاليكه او را شناخته و سوابق و فضل و علم او را نزد، خدا و مردم در مورد امرى كه از تو و ديگران بر آن سزاوارتر است را مى دانى ، و بر مردم حاكم گرديدى ، و به كيد و مكر و فريب خون بسيارى از مردم را ريختى ، و اين كار كسى است كه به جهان آخرت ، ايمان نداشته و از عقاب الهى نمى هراسد.

    و هنگامى كه زمان مرگ رسد تو به بدترين جايگاه رفته و على در نيكوترين مكان قرار مى گيرد، و خدا در كمين توست ، و اى معاويه اين تنها براى تو بود و بديها و عيوبى كه از آن ها سكوت اختيار كردم ، بخاطر طولانى شدن بوده است .

    و اما تو اى عمربن عاص ، به خاطر احمق بودن شايسته ، پاسخگوئى نيستى ، پى جوئى اين امور براى تو مانند مگسى است كه به درخت مى گويد: بايست كه مى خواهم روى شاخه هايت بنشينم ، درخت به او مى گويد: من اصلا متوجه نشستن تو نشدم چگونه نشستن تو بر من دشوار باشد، و سوگند به خدا گمان نمى كنم كه قدرت داشته باشى كه با من دشمنى كنى تا بر من دشوار آيد، اما من به گفتارت پاسخ مى گويم .

    ناسزاگوئيت به على عليه السلام آيا از ارزشش مى كاهد، يا او را از پيامبر دور مى گرداند، ياعملكردش را در اسلام ناپسند مى نمايد، يا او را متهم به ظلم در حكم ، يا رغبتى به دنيا مى كند، اگر يكى از آنها را بگوئى دروغ گفته اى .

    و اما سخن تو: براى شما در نزد ما نوزده خون است ، به سبب كشتن مشركين بنى اميه در جنگ بدر، در حاليكه خدا و رسولش آنان را كشتند و به جان خودم سوگند شما از بنى هاشم نوزده نفر و سه نفر بعد از نوزده نفر را مى كشيد، آنگاه نوزده نفر و نوزده نفر در يك مكان از بنى اميه كشته مى شوند، غير از آنانكه از بنى اميه كشته مى شوند و عددشان را تنها خدا مى داند.

    و پيامبر فرمود: هنگاميكه فرزندان قورباغه سى نفر شدند مال خدا را غارت ، و بندگانش را عبيد و برده ، و كتابش را راه فريب قرار مى دهند، در اين حال كه پيامبر مشغول سخن بود، حكم بن ابى العاص وارد شد، پيامبر فرمود: سخنتان را آهسته گوئيد، چرا كه قورباغه مى شنود، و اين زمانى بود كه پيامبر آنان و كسانى كه بعد از او رهبرى اين امت را به دست مى گيرند را در خواب ديد، و اين امر او را اندوهگين كرد و بر او سخت آمد.

    و پس خداوند در كتابش اين آيه را نازل كرد: و خوابى را كه به تو نمايانديم تنها براى آزمايش مردم و ديدن درختى كه در قرآن مورد لعنت قرار گرفته داديم كه مراد بنى اميه مى باشد، و همچنين نازل فرمود: شب قدر بهتر از هزار ماه است ، شما را شاهد گرفته و خود گواهم مى دهم كه بعد از شهادت على عليه السلام قدرت شما بيش از هزار ماه كه خداوند در كتابش مقرر داشته امتداد نمى يابد.

    و اما تو اى عمر و بن عاص ، استهزاء كننده ملعون ، كه نسلت منقطع گرديده ، تو از آغاز پرخاشگرى بودى ، مادرت زناكار بود و در بسترى به دنيا آمدى كه به چند نفر تعلق داشتى ، و مردان قريش در مورد تو اختلاف كردند، از آن جمله ابوسفيان بن حرب و وليد بن مغيره ، و عثمان بن حارث و نضربن حارث بن كلده و عاص بن وائل ، همگى تو را بچه خود مى دانستند، و از بين آنان كسى پيروز شد كه از جهت نژاد پرست تر و از جهت مقام پائين تر، و از جهت زناكارى بيشتر از همه بوده است .

    آنگاه برخاسته و گفتى : اين محمد را استهزاء مى كنم ، و عاص بن وائل گفت : محمد مردى است كه فرزند نداشته و نسلش منقطع است ، اگر بميرد، از بين مى رود، خداوند اين آيه را نازل كرد استهزا كننده تو نسلش منقطع است .

    و مادرت نزد قبيله عبد قيس مى رفت تا زنا كند، در خانه ها و مجالس و دشتهاى آنان به دنبال زنا كردن ، مى گشت ، آنگاه تو در هر مكانى كه پيامبر با دشمنان برخوردار داشت حاضر بودى ، در حاليكه از همه دشمنتر و تكذيب كننده تر نسبت به آن حضرت بشمار مى رفتى .

    آنگاه در ميان افرادى كه در كشتى حاضر بودند، و نزد نجاشى مى رفتند، تا خون جعفر بن ابى طالب و يارانش را بريزند قرار داشتى ، اما فريب زشتت به خودت رجوع كرد، و آرزويت بر باد رفت ، و اميدت نا اميد گرديد، و تلاشت زائل ، و كوششت به نتيجه نرسيد، و سخن خداوند و سخن كافران پست گرديد.

    و اما سخن تو در مورد عثمان ، اى كسى كه كم حيا، و بى دينى ، آتشى را بر او افروختى ، آنگاه به فلسطين ، گريخته و در انتظار پيش آمدن بلاها بر او بودى ، هنگامى كه خبر قتل او به تو رسيد، خود را در اختيار معاويه قرار دادى ، اى خبيث ، دينت را به دنياى ديگرى فروختى ، و ما تو را بر دشمنى با خود ملامت نكرده و بر محبتتان سرزنش نمى كنيم ، و تو در جاهليت و اسلام دشمن بنى هاشم بودى ، و پيامبر را به هفتاد بيعت شعر هجو كردى ، پيامبر فرمود: خداوندا من شعر را به خوبى بلد نيستم ، و سزاوار نيست كه شعر بگويم ، پس عمروبن عاص را در مقابل هر بيت هزار لعنت بفرست .

    آنگاه تو اى عمرو، دنيايت را بر دينت ترجيح مى دهى ، به نجاشى ، هدايايى را دادى و دومين بار نزد او كوچ كردى ، و ماجراى مرحله اول تو را از دوباره رفتن نزد او باز نداشت ، در هر مورد نا اميد و شكست خورده ، باز مى گشتى ، مقصدت هلاك كردن جعفر و يارانش بود، هنگامى كه اميد و آرزويت ، زائل گرديد، به دوستت عمارة بن وليد امرت را واگذاردى .

    و اما تو اى وليد بن عقبه ، سوگند به خدا تو را در بغض على ملامت نمى كنم ، در حاليكه تو را درباره شراب خوارى هشتاد ضربه تازيانه زد، و پدرت را در روز بدر به قتل رسانيد، يا چگونه او را ناسزا مى گوئى در حاليكه خداوند او را در ده آيه از قرآن مؤمن و تو را فاسق ناميد، و سخن خداوند است كه مى فرمايد: آيا كسى كه مؤمن است مانند كسى كه فاسق است مى باشد،، آنان مساوى نيستند و سخن خداوند: اگر فاسقى نزد شما خبرى آورد، در مورد آن بررسى كنيد تا جاهلانه با گروهى برخورد نكنيد، و در مقابل كار خود پشيمان گرديد. و تو را چه به نام قريش را آوردن ، و تو پسر شخصى سياه پوست به نام ذكوان از اهل صفدريه هستى .

    و اما اينكه گمان كردى ، كه ما عثمان را كشتيم ، سوگند به خدا كه طلحه و زبير و عايشه نتوانستند، اين نسبت را به على بن ابى طالب عليه السلام بدهند، چگونه تو اين نسبت را به او مى دهى .

    و اگر از مادرت در مورد پدرت سوال كنى كه ذكوان را ترك و تو را به عقبة ابن معيط منسوب ساخت ، و به اين وسيله در نزد خود مقام و جايگاهى يافت ، و با آن چه خداوند براى تو و پدرت و مادرت از خوارى و پستى در دنيا و آخرت ، آماده ساخته ، و خداوند، به بندگان ظلم نمى كند.

    و تو اى وليد، الله اكبر، در مورد ولادت از كسى كه خود را به او منسوب ساخته اى ، چگونه على را ناسزا مى گوئى ، و اى كاش به خودت مشغول باشى تا نسبت به پدرت را ثابت كنى نه به كسى كه خود را به او منسوب كرده اى ، و مادرت به تو گفت : اى پسرم سوگند به خدا كه پدرت پست تر و خبيث تر از عقبه است .

    و اما تو اى عتبه بن ابى سفيان ، سوگند به خدا تو دانا نيستى ، تا پاسخت را بيان كنم ، و عاقل نيستى تا تو را سرزنش نمايم ، و نزد تو خيرى كه انتظار آن مى رود نيست ، و من نسبت به ناسزا گوئيت به على تو را ملامت نمى كنم ، زيرا نزد من تو هم شاءن برده و بنده على بن ابيطالب عليه السلام هم نيستى ، تا پاسخت را گفته و ملامت كنم ، ولكن خدا نسبت به تو و پدر و مادر و برادرت در كمينگاه است ، و تو فرزند پدرانت هستى كه خداوند آنان را در قرآن ياد كرده ، و مى فرمايد: كار كننده و رنج برنده O آتش سوزان ، را مى چشد، O از چشمه جوشان ، نوشانده شوند - تا آن جا كه مى فرمايد: از گرسنگى .

    و اما تهديدت نسبت به من كه مرا مى كشى ، چرا كسى كه روى بسترت همراه با همسرت ديدى را به قتل نرساندى ، در حاليكه با او نزديكى مى كرد، و در فرزند او با تو شريك گرديد، تا آنكه فرزند را به تو منسوب كرد، فرزندى كه براى تو نبود، واى بر تو، و اگر به خود مشغول بودى و انتقامت را از او مى گرفتى ، شايسته تر بود، و تو براى آن سزاوارترى ، تا اينكه مرا به قتل تهديد كرده و به آن مى ترسانى .

    و تو را از اين كه على را ناسزا مى گوئى ملامت نمى كنم ، چرا كه برادرت را در مبارزه به قتل رسانيد، و او و حمزه در قتل پدرت شريك بودند، تا اينكه به دست آنان در جهنم سقوط نمودند، و عذاب دردناكى را به آنان چشاندند، و عمويت به دستور پيامبر تبعيد گرديد.

    و اما اينكه من آرزومند، خلافتم ، سوگند به خدا اگر بدان اميدوار باشم من لياقت آن را دارم ، و من مشابه برادرت (معاويه ) نبوده و جانشين پدرت نيستم ، چرا كه برادرت نسبت به خدا متمرد، و نسبت به ريختن خون مسلمانان و يافتن آنچه سزاوار آن نيست بسيار حريص است ، و مردم را مكر و فريب مى دهد، و خداوند نيز مكر مى كند و او بهترين مكر كنندگان است .

    و اما سخن تو كه على بدترين فرد قريش براى قبيله قريش بود، سوگند به خدا كه شخص محترمى را تحقير نكرد، و مظلومى را نكشت .

    و اما تو اى مغيرة بن شعبه ، تو دشمن خدا، و رها كننده كتاب خدا و تكذيب كننده پيامبر خدا مى باشى ، و تو زناكار بوده ، و سنگسار نمودنت واجب است ، و انسانهاى عادل و پاك و و متقى بر زنايت گواهى دادند، اما سنگسار نمودنت را به تاءخير انداخت و حق را با اباطيل و سخن را با گفتارهاى نادرست قبول نكرد، و اينها علاوه بر عذاب دردناك و پستى در دنيا كه خداوند برايت مهيا ساخته است مى باشد، و عذاب آخرت خوار كننده تر مى باشد.

    و تو كسى هستى كه فاطمه دختر پيامبر را زدى ، تا اينكه خونريزى نمود و فرزندش را سقط كرد، و اين بخاطر آن بود كه پيامبر را خوار گردانى و با دستورش مخالفت نموده و احترامش را زائل سازى ، در حاليكه پيامبر فرموده بود: اى فاطمه تو برترين زن اهل بهشت هستى ، و خداوند تو را در آتش افكنده و بال گفتارت را دامنگيرت مى كند

    پس به كداميك از اين سه امر على را ناسزا مى گوئى : آيا نسبش ناقص است ، يا از پيامبر دور مى باشد، يا در اسلام كار بدى انجام داده است ، يا در حكم و قضاوت ستم ورزيد، يا در دنيا ميل و رغبت دارد، اگر يكى از آنها را بيان نمائى دروغ گفته و مردم تو را تكذيب مى كنند.

    آيا گمان مى كنى على عليه السلام عثمان را مظلومانه كشته ، سوگند به خدا كه على عليه السلام متقى تر و پاكتر از سرزنش كننده اش در اين زمينه مى باشد، سوگند به خدا اگر على عليه السلام عثمان را مظلومانه مى كشت به تو هيچ ارتباطى نداشت ، تو او را در زمان زندگيش يارى نكرده و بعد از مرگ نيز از او يارى ننمودى ، و همواره خانه ات در طائف زناكاران را مى پرورانيد، و امر جاهليت را زنده و اسلام را مى راندى ، تا آنكه آنچه تحقق يافت محقق شد.

    و اما اعتراضت در بنى هاشم ، و بنى اميه ، آن ادعاى توست نزد معاويه ، و اما سخنت در شاءن امارت و رهبرى و سخن يارانت در خلافتى كه تصاحب كرده ايد، فرعون نيز چهار صد سال بر مصر حكومت كرد، در حاليكه موسى و هارون دو پيامبر بودند و آزارهاى بسيارى را تحمل كردند و اين ملك خداست كه به نيكو كار و بدكار مى دهد، و خداوند، مى فرمايد: و نمى دانى شايد آن آزمايشى براى شما و بهره مندى اندكى براى آنان باشد و هنگامى كه مى خواهيم شهرى را هلاك گردانيم ، دستور مى دهيم كه سرمايه دارانشان گناه كنند تا نزول عذاب بر آنان محقق گردد، آنگاه ايشان را نابود كنيم .

    آنگاه امام حسن عليه السلام برخاست و پيراهنش را تكان داد در حاليكه گفت :

    زنان بد براى مردان و مردان بد براى زنان بد هستند، سوگند به خدا اى معاويه آنان تو و ياران تو هستند، و مردان نيك براى زنان نيكند آنان از آنچه مى گويند، پاكيزه اند، براى آنان بخشش و روزى كريمانه مى باشد، آنان على عليه السلام و ياران و پيروان او هستند

    آنگاه امام خارج شد در حاليكه به معاويه مى گفت :

    بچش پيامد آنچه خود كسب كرده و به دست آوردى ، و آن چه خداوند براى تو و آنان از خوارى در دنيا و عذاب دردناك در آخرت آماده كرده است .

    معاويه به اصحابش گفت : و شما نيز پيامد عمل خود را بچشيد، وليد بن عقبه گفت : سوگند به خدا تو بسيار بيشتر از ما چشيدى ، و تنها بر تو جسارت نمود.

    معاويه گفت : آيا به شما نگفتم كه نمى توانيد، از مقام او بكاهيد، چرا از آغاز فرمانم را اطاعت نكرديد، و خواستيد، از او يارى بخواهيد، ولى شما را مسخره نمود، سوگند به خدا برنخاست ، تا آنكه خانه بر من تاريك گرديد، و خواستم او را دستگير كنم ، امروز بعد از آن براى شما خير و نيكى وجود ندارد.

    مروان بن حكم اين ماجرا را شنيد، نزد آنان آمد و گفت : چرا مرا حاضر نكرديد، سوگند به خدا او و پدر و خاندانش را به گونه اى ناسزا مى گويم كه كنيزان و بنده ها آن را در رقصهاى خود بخوانند، معاويه نزد امام حسن عليه السلام فرستاد، هنگامى كه فرستاده نزد ايشان آمد، امام فرمود:

    اين طغيانگر از من چه مى خواهد، سوگند به خدا اگر سخنش را تكرار كند گوشهايش از مطالبى پر كنم ، كه عيب و ننگ آن تا روز قيامت بر آنان باقى بماند.

    هنگامى كه امام حسن عليه السلام نزد آنان رسيد، مروان گفت : سوگند به خدا تو و پدر و خاندانت را به گونه اى ناسزا گويم ، كه كنيزان و بنده ها آن را در رقصهاى خود بخوانند.

    امام فرمود:

    اما تو مروان من تو پدرت را ناسزا نمى گويم ، اما خدا تو و پدر و خاندان و فرزندانت ، هر كه از صلب پدرت تا روز قيامت ، خارج شود، را بر زبان پيامبر لعنت كرد، سوگند به خداى اى مروان تو و هيچكس از آنان كه هنگام لعنت نمودن پيامبر حاضر بوديد اين امر را در مورد تو و پدرت انكار نمى كنند، در مقابل تهديد، خداوند تجاوزگرى تو زيادتر شد و خدا و پيامبرش راست مى گويند، خداوند مى فرمايد: و شجره ملعونه در قرآن و آنان را مى ترسانم ، اما تنها طغيانگرى ، و تجاوزگرى آنان بيشتر مى شود، و تو اى مروان و فرزندانت درخت ملعون در قرآن مى باشيد، و اين امر از طرف پيامبر از جبرئيل از خداوند رسيده است .

    معاويه برخاست ، و دست بر دهان امام حسن عليه السلام نهاد و گفت : ابا محمد تو ناسزا و پرخاشگر نبودى ، امام حسن عليه السلام لباسهايش را جمع كرد و برخاست و خارج شد، گروه با ناراحتى و حزن و چهره هاى سياه در دنيا و آخرت پراكنده شوند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (40) خطبته عليه السلام بعد ان طلب اصحابه نقض بيعته   ...

    انتم شيعتنا و اهل مودتنا، فلو كنت بالحزم فى امر الدنيا اعمل و لسلطانها اركض و انصب ما كان معاوية باباس منى باسا، و لااشد شكيمة ، ولاامضى عزيمة ، ولكنى ، ارى غير ما راءيتم ، و ما اردت بما فعلت الاحقن الدماء

    فارضوا، بقضاء، الله و سلموا لامره والزموا بيوتكم ، و امسكوا - او قال : كفوا ا يدكم حتى يستريح برو او يستراح من فاجر

    (40) خطبه آن حضرت بعد از آن كه اصحابش از او خواستند كه نقض بيعت كند

    شما شيعيان و دوستان ما هستيد، اگر مى خواستم ، تلاشم در امور دنيايى باشد، و به قدرت دنيايى مى انديشيدم ، معاويه در اين زمينه از من قويتر و نيرومندتر، و عزمش بيشتر از من نبود، اما نيتم غير آن چيزى است كه شما مى انديشيد، و عملى كه انجام داده ام ، بخاطر جلوگيرى ، از ريختن خونها بوده .

    پس به قضاء، الهى راضى باشند، و به امر او تسليم باشيد، در خانه هايتان مانده و سكوت اختيار كنيد - يا فرمود: عملى انجام دهيد، عملى انجام ندهيد، تا نيكوكار در راحتى قرار داشته باشد، يا از دست فاجر در راحتى باشد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.