دانش و آگاهی امام مجتبی علیهالسلام از صفات بارز و روشنی بود که هر انسان
منصف و تشنهی علم را جذب مینمود. او از مصادیق روشن «و علم آدم الأسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة…» [118] بود. او آگاهترین و عالمترین فرد زمان خود پس از أمیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیهالسلام بود. در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرش پاسخگویی معضلات علمی و فرهنگی جامعه را به عهده داشت.
پیامبر و علی - صلوات الله علیهما - همواره میکوشیدند، این مطلب برای آیندگان روشن شود که حسن و برادرش حسین امام و رهبر بعد از آنان میباشند، به ویژه امام مجتبی علیهالسلام که بعد از 23 سال در حساسترین دوران، ناخدایی کشتی امامت را به عهده میگیرد. از این رو - همان گونه که پیش از این اشاره شد - از دوران کودکی همراه پیامبر در مسجد حضور داشت و از زبان جدش وحی را میشنید و آنگاه که به خانه بازمیگشت، آیات را برای مادرش فاطمه علیهاالسلام تلاوت میکرد. در روایت آمده است که:
روزی علی بن ابیطالب علیهالسلام زودتر به خانه آمد و از دید فرزندش حسن بن علی علیهالسلام مخفی گردید تا آیات جدید را که بر پیامبر نازل شده بار دیگر از فرزندش بشنود و چگونگی تلاوت وی را از نزدیک ببیند. حسن علیهالسلام وارد خانه شد و مادرش از وی خواست تا آیات قرآن را بخواند. اما زبان حسن به لکنت افتاد و از خواندن سریع بازماند. وقتی مادرش او را چنین دید پرسید:
«یا بنی، لمذا أرتج علیک؛ فرزندم! چرا در گفتارت لرزه و اضطراب میبینم؟» امام حسن گفت: «لاتعجبین یا أماه فان کبیرا یسمعنی فاستماعه قد أوقفنی» و نیز در روایت دیگر آمده است: «یا أماه قل بیانی و کل لسانی لعل سیدا یرعانی.» مادرم! گویا شخصیت بزرگی در خانه است که شکوه و جلالش مرا از سخن گفتن باز میدارد.
در این هنگام بود که علی بن ابیطالب علیهالسلام از محل خفا خارج شد و
فرزندش حسن را بوسید.
امام حسن علیهالسلام در سن چهار سالگی آیات قرآن و دعاهایی را که از جدش پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بود، برای دیگران میخواند.
حذیفة بن یمان گوید: زیبا و شگفتانگیز آن که روزی صحابه در نزدیکی کوه حرا گرد پیامبر جمع شده بودند که حسن در خردسالی با وقار خاصی به جمع آنان پیوست. پیامبر صلی الله علیه و آله نگاهی طولانی به فرزندش کرد، به طوری که چشمش را از او برنمیداشت، آن گاه فرمود:
«أما انه سیکون بعدی هادیا مهدیا، هذا هدیة من رب العالمین لی، ینبیء عنی و یعرف الناس آثاری، و یحی سنتی و یتولی أموری فی فعله، ینظر الله الیه فیرحمه رحم الله من عرف له ذلک و برنی فیه و اکرمنی فیه؛
آگاه باشید که همانا او (حسن) بعد از من راهنما و هدایتگر شما خواهد بود. او تحفهای است از خداوند جهان بر من، از من خبر خواهد داد و مردم را با آثار باقی مانده از من آشنا خواهد کرد، سنت و راه مرا زنده خواهد کرد و افعال و کردارش نشانگر کارهای من است. خداوند عنایت و رحمتش را بر او فرومیفرستد. رحمت و رضوان خداوند بر کسی که حق او را بشناسد و به خاطر من به او نیکی کند و به او احترام نماید.»
سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله که به این جا رسید، ناگاه دیدند مرد عربی، خشمگین و چماق به دست وارد شد و فریاد برآورد:
کدام یک از شما محمدید؟ یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله با ناراحتی جلو رفته، و گفتند: چه میخواهی؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آرام بگیرید.
مرد عرب خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: تو را دشمن داشتم، الآن دشمنی من بیشتر شد؛ تو ادعای رسالت و پیامبری کردهای، دلیل و برهانت بر
این ادعا چیست؟
حضرت فرمود: چنانچه بخواهی، برهان و دلیل را فرزندم و پارهی تنم حسن ارائه خواهد کرد. آن مرد که گمان کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله او را مسخره میکند، گفت: خود از عهدهی پاسخگویی برنمیآید بچهی خردسالی را میفرستد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «انک ستجده عالما بما ترید؛ به زودی فرزندم حسن را آگاه به خواستههای خویش خواهی یافت.»
امام مجتبی علیهالسلام جلو آمد و این اشعار را قرائت کرد:
ما غبیا سألت و ابن غبیی
بل فقیها اذن و أنت الجهول
فان تک قد جهلت فان عندی
شفاء الجهل ما سأل السئول
و بحرا لا تقسمه الدوالی
تراثا کان أورثه الرسول
«ای مرد عرب! پرسش نمیکنی تو از سفیه و نادان و یا فرزند سفیهی، بلکه تو در برابر انسان آگاه و فقیهی واقع شدهای و این تو هستی که نادانی و جهل بر افکارت مستولی شده؛ پس حال که گرفتار جهل شدهای و دوای مریضیات در نزد من است، آنچه را نیازمندی سؤال کن؛ همانا دریای بیکران فضایل و علوم ما که یادگار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است، هرگز با برداشتن و گرفتن با سطلها تقسیم و جدا جدا نخواهد شد.»
سپس فرمود: ای مرد صبر کن! زبان درازی کردی، از حقت تجاوز نمودی و خودت را گول زدی، اما به زودی ایمان خواهی آورد. آن مرد خندهای بر لب نشاند. آن گاه امام علیهالسلام چگونگی آمدن به مکه مکرمة و اهداف پنهان و زشت [120] وی را توضیح داد و بعد فرمود:
«تو در شب روشن از منزل خارج شدی، اما باد و طوفان همه جا را تاریک کرده بود؛ ابرها در آسمان متراکم شده بودند؛ تو در اضطراب و حیرت به سر میبردی؛ قدرت جلو رفتن و بازگشت را نداشتی؛ ستارگان دیده نمیشدند و از طریق آنها راه پیدا نمیکردی؛ باد و طوفان تو را غافلگیر کرد؛ خار و خاشاک تو را آزار داد؛ الان که در پیش ما هستی چشمهایت خسته و رمقی برایت باقی نمانده است.»
چون سخنان امام مجتبی علیهالسلام بدان جا رسید، آن مرد با تعجب گفت:
«ای پسر! این مطالب را از کجا میدانی؟ تو اسرار دل مرا برملا کردی، گویی همراه من بودهای، چگونه است که هیچ مطلب پنهانی از من پیش تو وجود ندارد؟! تو غیب میدانی، آن گاه پرسید: اسلام را چگونه پذیرا شوم؟»
امام مجتبی علیهالسلام در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگر یاران آن حضرت، همچون علی بن ابیطالب علیهالسلام و حذیفه بن یمان و أنس و جمعی از مهاجر و انصار، اسلام را بدان مردم تعلیم نمود و فرمود:
«الله اکبر، أشهد ان لا اله الا الله، وحده لا شریک له و أن محمدا عبده و رسوله.»
آن مرد سرانجام اسلام آورد و رسول خدا صلی الله علیه و آله آیاتی از قرآن را به وی تعلیم داد. او رفت و بعد از چند روز با افراد بسیاری از قبیلهاش خدمت رسول الله صلی الله علیه و آله آمد و همگی مسلمان شدند. بعد از این داستان هر گاه آنان به حسن بن علی علیهالسلام نگاه میکردند، میگفتند:
«او (حسن) هدیهای به ما عنایت کرد که هرگز احدی آن را به ما نداده است.»