حاجی خیلی وقت ها دیر به دیر می یومد خونه

یه بار اومدنش خیلی طول کشید

بعد از یک ماه اومد

من توی آشپزخونه بودم که صدای درب خونه رو شنیدم

با خودم گفتم چون یک ماه نیومده بذارم خودش بیاد و اول بهم سلام بده

نرفتم استقبالش و توی اشپزخونه موندم تا بیاد سراغم

اما هر چه صبر کردم نیومد

نگرانش شدم

ترسیدم اتفاقی براش افتاده باشه

سریع خودم رو به دم درب رسوندم

دیدم در حال باز کردن بند پوتینهاش خوابش برده

انگار چند روزی نخوابیده بود…

 

خاطره ای از زندگی شهید حاج ابراهیم همت

راوی: همسر شهید

 

موضوعات: امام حسن مجتبی علیه السلام  لینک ثابت



[سه شنبه 1397-07-10] [ 10:25:00 ب.ظ ]