بسم الله الرحمن الرحیم

نام او هم حرّ بود ولی لبیک را به امام نگفت!

حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام روز چهارشنبه اول محرم الحرام،سال شصت و یک به “قصر مقاتل”فرود آمدند.

امام و یاران وقتی به این مکان رسیدند خیمه ای را برافراشته دیدند.در حالی که نیزه و سلاحی آماده با اسبی بر درگاه آن ایستاده بود.امام از اصحاب آن خیمه سراغ گرفتند.گفته شد”عبید الله بن حر جعفی”در اینجا خیمه زده است.او فردی عثمانی مذهب بود که اموال این و آن را غارت می کرد و گاه به راهزنی می پرداخت.امام” حجاج بن مسروق جعفی” را که با عبید الله بن حر از یک تیره و قبیله بود را به سوی او روانه کرد تا او را به یاری حضرت دعوت کند.

 

پس از سلام و پاسخگویی او,حجاج گفت:((ای پسر حر البته خداوند تو را به سوی کرامت و بزرگواری هدایت کرد،اگر آن را بپذیری!))

حر پرسید:((آن کرامت کدام است؟))

حجاج گفت:((حسین بن علی است که تو را به یاری خویش فراخوانده است.اگر در پیش او پیکار کنی به پاداش میرسی و اگر کشته شوی شهید شده ای))

حر در پاسخ گفت:((انا لله و انا الیه راجعون،به خدا قسم من از کوفه خارج نشدم،مگر از روی کراهت که مبادا حسین به کوفه داخل شود و من آنجا باشم،به خدا سوگند،می خواهم او را نبینم و او هم مرا نبیند)).

هنگامی که حجاج پیام حر را به امام داد.حضرت با عده ای از اهل بیت حرکت کرند و به خیمه گاه او آمدند.پس از سلام و تعارفات معمول،امام نشستند و فرمودند:((ای پسر حر،اهل شهر تو به من نامه نوشتند که به یاری من اجتماع کرده اند و از من خواسته اندتا به آنجا روم ،لیکن تقدیر آنگونه که آنها پنداشته اند نیست.تو را گناهان فراوانی است،آیا قصد توبه داری تا گناهانت محو شود؟))

او گفت:((ای پسر رسول خدا،آن چیست؟))

امام فرمودند:((پسر نبی خود را یاری رسانی و همراه او بجنگی.))

ابن حر گفت:((به خدا سوگند،می دانم هر که شما را دنبال کند در آخرت سعید و خوشبخت خواهد شد.لیکن امیدی ندارم که در کوفه کسی شما را یاری کند.پس شما را به خدا سوگند این طرح و نقشه را بر من تحمیل مکن.چرا که نفس من بر مرگ آمادگی ندارد.اما این اسب من به خدا قسم بر آنچه خواهی تو را می رساند.نشد که سوار آن شوم و بر دیگران سبقت نگیرم،این از آن شما آن را با خود ببرید.))
امام فرمودند:((ما را به اسب تو نیازی نیست))

سپس فرمودند:((نخواسته ام گمراهان را یاور خود سازم.من تو را خیر خواهی کردم,همانگونه که تو بر من خیرخواهی کردی.اگر بتوانی کاری کنی که فریاد ما را نشنوی و در این درگیری ما شاهد نباشی،همان کن.به خدا سوگند اگر کسی صدای کمک خواهی ما را بشنود و ما را یاری نکند،خدای تعالی او را هلاک خواهد کرد)).

بله دوستان عزیز از این داستان انسان به عظمت و بزرگی امام حسین علیه السلام پی میبرد که چگونه مشتاقانه دیگران را به سوی خود فرا میخواند و در اینجا تنها ما باید لبیک بگوییم.امام حسین علیه السلام اسب ما را نمی خواهد بلکه لبیک صادقانه خود ما را میخواهند لبیکی که در آن او را یاری کنیم و همراه او بجنگیم و دل را از هرآنچه غیر خدایی و غیر حسینی بر کنیم.

طوری که هر چیز غیر خدایی و غیر حسینی را کوچک بشماریم و حاضر شویم آن را در راه خدا فدا کنیم.و این کار همانی است حضرت ابا عبدالله کرد یعنی همه چیز را فدای خدا کرد.که این کار بهتربن توبه است.البته بعد از لبیک به این ندا دیگر نباید بگوییم دلم می خواهد این کار را بکنم یا دلم میخواهد آن کار را بکنم بلکه باید ببینیم امام حسین چه میخواهد.

حال اگر قصد توبه دارید بسم الله…


موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



[سه شنبه 1394-07-28] [ 06:42:00 ب.ظ ]