حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 2044
  • دیروز: 1092
  • 7 روز قبل: 2006
  • 1 ماه قبل: 11408
  • کل بازدیدها: 2481400





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • فريده حبيبيان
  • فائزه ابوالقاسمی
  • anam


  •   78 ـ اولوا الامر چه كسانى هستند؟   ...

    در سوره مباركه نساء آيه 59 مى خوانيم: «يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم …» (اى كسانى كه ايمان آورده ايد : اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا را و صاحبان امر را و …)

    در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه منظور از اولوا الامر چه كسانى هستند؟

    ‏ درباره اينكه منظور از اولوا الامر چيست در ميان مفسران اسلام سخن بسيار است كه مى توان آن را در چند جمله خلاصه كرد:

    1 ـ جمعى از مفسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از «اولوا الامر» زمامداران و حكام و مصادر امورند، در هر زمان و در هر محيط، و هيچگونه استثنائى براى آن قائل نشده اند و نتيجه آن اين است كه مسلمانان موظف باشند از هر حكومتى به هر شكل پيروى كنند، حتى اگر حكومت مغول باشد.

    2 ـ بعضى ديگر از مفسران مانند نويسنده تفسير المنار و تفسير فى ظلال القرآن و بعضى ديگر معتقدند كه منظور از اولوا الامر نمايندگان عموم طبقات، حكام و زمامداران و علما و صاحب منصبان در تمام شئون زندگى مردم هستند، اما نه بطور مطلق و بدون قيد و شرط بلكه اطاعت آنها مشروط به اين است كه بر خلاف احكام و مقررات اسلام نبوده باشد.

    3 ـ به عقيده بعضى ديگر منظور از «اولوا الامر» زمامداران معنوى و فكرى يعنى علما و دانشمندانند، دانشمندانى كه عادل باشند و به محتويات كتاب و سنت آگاهى كامل داشته باشند.

    4 ـ بعضى از مفسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اين كلمه منحصراً خلفاى چهارگانه نخستينند، و غير آنها را شامل نمى شود; و بنابراين در اعصار ديگر اولوا الامر وجود خارجى نخواهد داشت.

    5 ـ بعضى ديگر از مفسران، اولوا الامر را به معنى صحابه و ياران پيامبر مى دانند.

    6 ـ احتمال ديگرى كه در تفسير اولوا الامر گفته شده اين است كه منظور فرماندهان لشگر اسلامند.

    7 ـ همه مفسران شيعه در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه منظور از «اولوا الامر»، امامان معصوم مى باشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پيامبر به آنها سپرده شده است، و غير آنها را شامل نمى شود، و البته كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگيرند، با شروط معينى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اينكه اولوا الامرند، بلكه به خاطر اينكه نمايندگان اولوا الامر مى باشند.

    اكنون به بررسى تفاسير فوق به طور فشرده مى پردازيم:

    شك نيست كه تفسير اول به هيچ وجه با مفهوم آيه و روح تعليمات اسلام سازگار نيست و ممكن نيست كه پيروى از هر حكومتى بدون قيد و شرط در رديف اطاعت خدا و پيامبر باشد، و به همين دليل علاوه بر مفسران شيعه، مفسران بزرگ اهل تسنن نيز آن را نفى كرده اند.

    و اما تفسير دوم نيز با اطلاق آيه شريفه سازگار نيست، زيرا آيه اطاعت اولوا الامر را بدون قيد و شرط لازم و واجب شمرده است.

    تفسير سوم يعنى تفسير اولوا الامر به علما و دانشمندان عادل و آگاه از كتاب و سنت نيز با اطلاق آيه سازگار نيست، زيرا پيروى از علما و دانشمندان، شرائطى دارد از جمله اينكه گفتار آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، بنابراين اگر آنها مرتكب اشتباهى شوند (چون معصوم نيستند و اشتباه مى كنند) و يا به هر علت ديگر از حق منحرف شوند ، اطاعت آنها لازم نيست، در صورتى كه آيه اطاعت اولوا الامر را به طور مطلق، همانند اطاعت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، لازم شمرده است، به علاوه اطاعت از دانشمندان در احكامى است كه از كتاب و سنت استفاده كرده اند بنابراين چيزى جز اطاعت خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نخواهد بود، و نيازى به ذكر ندارد.

    تفسير چهارم (منحصر ساختن به خلفاى چهارگانه نخستين) مفهومش اين است كه امروز مصداقى براى اولوا الامر در ميان مسلمانان وجود نداشته باشد، به علاوه هيچگونه دليلى براى اين تخصيص در دست نيست.

    تفسير پنجم و ششم يعنى اختصاص دادن به صحابه و يا فرماندهان لشكر نيز همين اشكال را دارد يعنى هيچگونه دليلى بر اين تخصيص نيز در دست نيست.

    جمعى از مفسران اهل تسنن مانند «محمد عبده» دانشمند معروف مصرى به پيروى از بعضى از كلمات مفسر معروف «فخر رازى» خواسته اند، احتمال دوم (اولوا الامر همه نمايندگان طبقات مختلف جامعه اسلامى اعم از علماء، حكام و نمايندگان طبقات ديگر است) را با چند قيد و شرط بپذيرند، از جمله اينكه مسلمان باشند (آنچنان كه از كلمه «منكم» در آيه استفاده مى شود) و حكم آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، و از روى اختيار حكم كنند نه اجبار، و موافق با مصالح مسلمين حكم نمايند، و از مسائلى سخن گويند كه حق دخالت در آن داشته باشند ( نه مانند عبادات كه مقررات ثابت و معينى در اسلام دارند) و در مسئله اى كه حكم مى كنند، نص خاصى از شرع نرسيده باشد و علاوه بر همه اينها به طور اتفاق نظر بدهند.

    و از آنجا كه آنها معتقدند مجموع امت يا مجموع نمايندگان آنها گرفتار اشتباه و خطا نمى شوند و به عبارت ديگر مجموع امت معصومند، نتيجه اين شروط آن مى شود كه اطاعت از چنين حكمى به طور مطلق و بدون هيچگونه قيد و شرط همانند اطاعت از پيامبر(صلى الله عليه وآله)لازم باشد، ( و نتيجه اين سخن حجت بودن «اجماع» است.) ولى بايد توجه داشت كه اين تفسير نيز اشكالات متعددى دارد، زيرا:

    اولاً ـ اتفاق نظر در مسائل اجتماعى در موارد بسيار كمى روى مى دهد، و بنابراين يك بلا تكليفى و نابسامانى در غالب شئون مسلمين بطور دائم وجود خواهد داشت، و اگر آنها نظريه اكثريت را بخواهند بپذيرند، اين اشكال پيش مى آيد كه اكثريت هيچگاه معصوم نيست، و بنابر اين اطاعت از آن به طور مطلق لازم نمى باشد.

    ثانياً ـ در علم اصول ثابت شده، كه هيچگونه دليلى بر معصوم بودن «مجموع امت» ، منهاى وجود امام معصوم ، در دست نيست.

    ثالثاً ـ يكى از شرايطى كه طرفداران اين تفسير ذكر كرده بودند اين بود كه حكم آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، بايد ديد تشخيص اين موضوع كه حكم مخالف سنت است يا نيست با چه اشخاصى است، حتماً با مجتهدان و علماى آگاه از كتاب و سنت است، و نتيجه اين سخن آن خواهد بود كه اطاعت از اولوا الامر بدون اجازه مجتهدان و علماء جايز نباشد، بلكه اطاعت آنها بالاتر از اطاعت اولوا الامر باشد و اين با ظاهر آيه شريفه سازگار نيست.

    درست است كه آنها علما و دانشمندان را نيز جزء اولوا الامر گرفته اند، ولى در حقيقت مطابق اين تفسير علما و مجتهدان به عنوان ناظر و مرجع عالى تر از ساير نمايندگان طبقات شناخته شده اند نه مرجعى در رديف آنها، زيرا علما و دانشمندان بايد بر كار ديگران از نظر موافقت با كتاب و سنت نظارت داشته باشند و به اين ترتيب مرجع عالى آنها خواهند بود و اين با تفسير فوق سازگار نيست.

    بنابر اين تفسير فوق از جهات متعددى مواجه با اشكال است.

    و تنها تفسيرى كه از اشكالات گذشته سالم مى ماند تفسير هفتم يعنى تفسير اولوا الامر به رهبران و امامان معصوم است، زيرا اين تفسير با اطلاق وجوب اطاعت كه از آيه فوق استفاده مى شود كاملا سازگار است، چون مقام «عصمت» امام، او را از هر گونه خطا و اشتباه و گناه حفظ مى كند ، و به اين ترتيب فرمان او همانند فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بدون هيچگونه قيد و شرطى واجب الاطاعه است، و سزاوار است كه در رديف اطاعت او قرار گيرد و حتى بدون تكرار «اطيعوا» عطف بر «رسول» شود.

    جالب توجه اينكه بعضى از دانشمندان معروف اهل تسنن از جمله مفسر معروف فخر رازى در آغاز سخنش در ذيل اين آيه، به اين حقيقت اعتراف كرده، مى گويد:

    «كسى كه خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتماً بايد معصوم باشد، زيرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامى كه مرتكب اشتباهى مى شود خداوند اطاعت او را لازم شمرده و پيروى از او را در انجام خطا لازم دانسته، و اين خود يك نوع تضاد در حكم الهى ايجاد مى كند، زيرا از يك طرف انجام آن عمل ممنوع است، و از طرف ديگر پيروى از «اولوا الامر» لازم است، و اين موجب اجتماع «امر» و «نهى» مى شود.

    بنابراين از يك طرف مى بينيم خداوند اطاعت فرمان اولوا الامر را بدون هيچ قيد و شرطى لازم دانسته و از طرف ديگر اگر اولوا الامر معصوم از خطا نباشند چنين فرمانى صحيح نيست، از اين مقدمه چنين استفاده مى كنيم كه اولوا الامر كه در آيه فوق به آنها اشاره شده حتماً بايد معصوم بوده باشند».(1)

    فخر رازى سپس چنين ادامه مى دهد كه اين معصوم، يا مجموع امت است و يا بعضى از امت اسلام، احتمال دوم قابل قبول نيست، زيرا ما بايد اين بعض را بشناسيم و به او دسترسى داشته باشيم، در حالى كه چنين نيست و چون اين احتمال از بين برود، تنها احتمال اول باقى مى ماند كه معصوم مجموع اين امت است، و اين خود دليلى است بر اينكه اجماع و اتفاق امت حجت و قابل قبول است، و از دلائل معتبر محسوب مى شود.

    همانطور كه مى بينيم فخر رازى با اينكه معروف به اشكال تراشى در مسائل مختلف علمى است دلالت آيه را بر اينكه اولوا الامر بايد افراد معصومى باشند پذيرفته است، منتها از آنجا كه آشنائى به مكتب اهل بيت (عليهم السلام) و امامان و رهبران اين مكتب نداشته اين احتمال را كه اولوا الامر اشخاص معينى از امت بوده باشند ناديده گرفته است، و ناچار شده كه اولوا الامر را به معنى مجموع امت (يا نمايندگان عموم طبقات مسلمانان) تفسير كند، در حالى كه اين احتمال قابل قبول نيست، زيرا همانطور كه گفتيم اولوا الامر بايد رهبر جامعه اسلامى باشد و حكومت اسلامى و حل و فصل مشكلات مسلمين به وسيله او انجام شود و مى دانيم حكومت دستجمعى عموم و حتى نمايندگان آنها به صورت اتفاق آراء عملاً امكان پذير نيست، زيرا در مسائل مختلف اجتماعى و سياسى و فرهنگى و اخلاقى و اقتصادى كه مسلمانان با آن روبرو هستند، به دست آوردن اتفاق آراء همه امت يا نمايندگان آنها غالباً ممكن نيست، و پيروى از اكثريت نيز پيروى از اولوا الامر محسوب نمى شود، بنابراين لازمه سخن فخر رازى و كسانى كه از دانشمندان معاصر عقيده او را تعقيب كرده اند اين مى شود كه عملاً اطاعت از اولواالامر تعطيل گردد، و يا به صورت يك موضوع بسيار نادر و استثنائى درآيد.

    از مجموع بيانات فوق نتيجه مى گيريم كه آيه شريفه تنها رهبرى پيشوايان معصوم كه جمعى از امت را تشكيل مى دهند اثبات مى كند. (دقت كنيد)

    پاسخ چند سؤال

    در اينجا ايرادهائى به تفسير فوق شده كه از نظر رعايت بى طرفى در بحث بايد مطرح گردد:

    1ـ اگر منظور از اولواالامر، امامان معصوم باشند با كلمه «اولى» كه به معنى جمع است سازگار نيست، زيرا امام معصوم در هر زمان يك نفر بيش نمى باشد.

    پاسخ اين سؤال چنين است كه: امام معصوم در هر زمان اگر چه يك نفر بيش نيست ولى در مجموع زمانها افراد متعددى را تشكيل مى دهند و مى دانيم آيه تنها وظيفه مردم يك زمان را تعيين نمى كند.

    2ـ اولواالامر مطابق اين معنى در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله)وجود نداشته، و در اين صورت چگونه فرمان به اطاعت از وى داده شده است؟

    پاسخ اين سؤال نيز از گفته بالا نيز روشن مى شود، زيرا آيه منحصر به زمان معينى نيست و وظيفه مسلمانان را در تمام اعصار و قرون روشن مى سازد، و به عبارت ديگر مى توانيم چنين بگوئيم كه اولوا الامر در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) خود پيامبر بود زيرا پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دو منصب داشت يكى منصب «رسالت» كه در آيه به عنوان اطيعوا الرسول از او ياد شده و ديگر منصب «رهبرى و زمامدارى امت اسلامى» كه قرآن به عنوان اولوا الامر از آن ياد كرده، بنابراين پيشوا و رهبر معصوم در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله)خود پيامبر بود كه علاوه بر منصب رسالت و ابلاغ احكام اسلام، اين منصب را نيز به عهده داشت، و شايد تكرار نشدن «اطيعوا» در بين «رسول» و «اولوا الامر» خالى از اشاره به اين معنى نباشد، و به عبارت ديگر منصب «رسالت» و «منصب اولوا الامرى» دو منصب مختلف است كه در وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) يكجا جمع شده ولى در امام از هم جدا شده است و امام تنها منصب دوم را دارد.

    3ـ اگر منظور از اولوا الامر امامان و رهبران معصوم است، پس چرا در ذيل آيه كه مسئله تنازع و اختلاف مسلمانان را بيان مى كند مى گويد: فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله والرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و احسن تأويلا: «اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)ارجاع دهيد اگر ايمان به پروردگار و روز باز پسين داريد، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتش نيكوتر است» ـ همانطور كه مى بينيم در اينجا سخنى از اولوا الامر به ميان نيامده و مرجع حل اختلاف تنها خدا (كتاب الله، قرآن) و پيامبر (سنت) معرفى شده است.

    در پاسخ اين ايراد بايد گفت: اولاً اين ايراد مخصوص تفسير دانشمندان شيعه نيست بلكه به ساير تفسيرها نيز با كمى دقت متوجه مى شود و ثانياً شكى نيست كه منظور از اختلاف و تنازع در جمله فوق، اختلاف و تنازع در احكام است نه در مسائل مربوط به جزئيات حكومت و رهبرى مسلمين، زيرا در اين مسائل مسلماً بايد از اولواالامر اطاعت كرد (همانطور كه در جمله اول آيه تصريح شده) بنابراين منظور از آن، اختلاف در احكام و قوانين كلى اسلام است كه تشريع آن با خدا و پيامبر، است زيرا مى دانيم امام فقط مجرى احكام است، نه قانونى وضع مى كند و نه نسخ مى كند، بلكه همواره در مسير اجراى احكام خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)است و لذا در احاديث اهلبيت مى خوانيم كه اگر از ما سخنى بر خلاف كتاب الله و سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كردند هرگز نپذيريد، محال است ما چيزى بر خلاف كتاب الله و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بگوئيم، بنابراين نخستين مرجع حل اختلاف مردم در احكام و قوانين اسلامى خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) است كه بر او وحى مى شود و اگر امامان معصوم بيان حكم مى كنند، آن نيز از خودشان نيست بلكه از كتاب الله و يا علم و دانشى است كه از پيامبر (صلى الله عليه وآله) به آنها رسيده است و به اين ترتيب علت عدم ذكر اولوا الامر در رديف مراجع حل اختلاف در احكام روشن مى گردد.(3)

    ________________________________________

    1 و 2 ـ تفسير كبير فخر رازى جلد دهم صفحه 144 طبع مصر سال 1357

    3 ـ تفسير نمونه 3/435

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1395-01-25] [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      77 ـ بحث امامت از چه زمانى آغاز شد؟   ...

    ‏ بعد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)، بر سر جانشينى آن حضرت گفتگو در گرفت، گروهى معتقد بودند پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى خود جانشينى تعيين نكرد، و اين امر را بر عهده امت گذاشت كه آنها بنشينند و در ميان خود رهبرى برگزينند، رهبرى كه امر حكومت را به دست گيرد، و به عنوان نماينده مردم بر مردم حكومت كند، هر چند اين نمايندگى هرگز صورت نگرفت، بلكه در يك مرحله تنها گروه كوچكى از صحابه خليفه را برگزيدند، و در مرحله ديگر، گزينش خليفه شكل انتصابى داشت، و در مرحله سوم اين گزينش تنها بر عهده يك شوراى شش نفرى كه همگى انتصابى بودند گذارده شد.

    طرفداران اين طرز فكر را «اهل سنت» مى نامند.

    گروه ديگرى معتقد بودند امام و جانشين پيامبر (صلى الله عليه وآله) بايد از سوى خدا تعيين گردد، چرا كه او بايد همچون خود پيامبر (صلى الله عليه وآله) معصوم از گناه و خطا، و داراى علم فوق العاده اى باشد تا بتواند رهبرى معنوى و مادى امت را بر عهده گيرد، اساس اسلام را حفظ كند، و مشكلات احكام را تبيين نمايد و دقايق قرآن را شرح دهد و اسلام را تداوم بخشد.

    اين گروه را «اماميه» يا «شيعه» مى نامند، و اين واژه از احاديث معروف پيامبر(صلى الله عليه وآله)گرفته شده است.

    در تفسير الدر المنثور كه از منابع معروف اهل سنت است در ذيل آيه شريفه اَوْلئِكَ هُمْ خَيْرُالْبَرِيَّة از جابر بن عبدالله انصارى چنين نقل شده است كه مى گويد:

    «ما نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله) بوديم كه على (عليه السلام) به سوى ما آمد، پيامبر (صلى الله عليه وآله)فرمود: اين و شيعيانش در روز قيامت رستگارانند، و در اين هنگام آيه شريفه إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ أولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ (كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند بهترين خلق خدا هستند) نازل گرديد».(1)

    حاكم نيشابورى كه او نيز از دانشمندان معروف اهل سنت در قرن پنجم هجرى است اين مضمون را در كتاب معروفش شواهد التنزيل از طرق مختلف از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند و تعداد رواياتش از بيست روايت تجاوز مى كند.

    از جمله از ابن عباس نقل مى كند هنگامى كه آيه إِنّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ نازل شد، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام)فرمود: هُوَ اَنْتَ وَ شِيْعَتُكَ…: «منظور از اين آيه تو و شيعيانت هستيد»!(2)

    در حديث ديگرى از ابو برزه آمده است هنگامى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)اين آيه را تلاوت كرد، فرمود: هُمْ اَنْتَ و شيعَتكَ يا عَلِىّ: «آنها تو و شيعيان تو هستند».(3)

    بسيارى ديگر از علماى اسلام و دانشمندان اهل سنت مانند ابن حجر در كتاب صواعق و محمد شبلنجى در نور الابصار، اين حديث را ذكر كرده اند.(4)

    بنابراين به شهادت اين روايات نام و عنوان شيعه را پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)براى پيروان راه على (عليه السلام) و طرفداران او برگزيده است، آيا با اين حال جاى تعجب نيست كه چرا بعضى از اين اسم و عنوان ناراحت مى شوند و آن را شوم و بد مى شمرند و حرف شين را كه در اول آن قرار گرفته تداعى كننده «شر» و «شوم» و كلمات زشت ديگرى كه در آغاز آن، كلمه شين است مى دانند!

    راستى اين تعبيرها براى يك محقق كه مايل است هميشه در سايه دلايل منطقى حركت كند، شگفت آور است، در حالى كه براى هر حرف از حروف تهجى بدون استثناء مى توان، كلمات بد يا خوبى انتخاب كرد.

    به هر حال تاريخچه پيدايش شيعه نه بعد از رحلت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)بلكه به يك معنى در حيات خود آن حضرت (صلى الله عليه وآله) بوده است، و اين واژه را به ياران و پيروان على (عليه السلام) اطلاق فرموده، و تمام كسانى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) را به عنوان رسول خدا مى شناسند، مى دانند كه او سخنى از روى هوى و هوس نمى گفت، وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى ـ اِنْ هُوَ إلاّ وَحْىٌ يُوحى و اگر فرموده است تو و پيروانت فائزان و رستگاران در قيامت هستيد يك واقعيت است.(5)

    ________________________________________

    1 ـ الدار المنثور، جلد 6، صفحه 379 (ذيل آيه 7 سوره بينه).

    2 ـ شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 357.

    3 ـ همان مدرك، صفحه 359.

    4 ـ الصواعق، صفحه 96 و نور الابصار، صفحه 70 و 101 ـ براى آگاهى بيشتر از راويان اين خبر و كتابهايى كه در آن ذكر شده است، به جلد سوم احقاق الحق، صفحه 287 به بعد و جلد 14، صفحه 258 مراجعه فرماييد.

    5 ـ تفسير پيام قرآن 9/22

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      76 ـ امامت چيست؟ و آيا از اصول است يا فروع؟   ...

    ‏ در مورد تعريف امامت، اختلاف نظر زيادى وجود دارد، و بايد هم وجود داشته باشد، چرا كه امامت از نظر گروهى (شيعه و پيروان مكتب اهلبيت ((عليهم السلام))) از اصول دين و ريشه هاى اعتقادى است، در حالى كه از نظر گروه ديگر (اهل سنت) جزء فروع دين و دستورات عملى محسوب مى شود.

    بديهى است اين دو گروه به مسأله امامت يكسان نمى نگرند و طبيعى است كه تعريف واحدى نيز ندارند.

    به همين دليل مى بينيم يك دانشمند سنى امامت را چنين تعريف مى كند:

    اَلاِمامَة رِئاسَة عامّةٌ فى اُمُورِ الدِّينِ وَالدُّنْيا، خَلافَة عَنِ النَّبى (صلى الله عليه وآله): «امامت رياست و سرپرستى عمومى در امور دين و دنيا به عنوان جانشينى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است».(1)

    مطابق اين تعريف، امامت يك مسؤوليت ظاهرى در حد رياست حكومت است، منتها حكومتى كه شكل دينى دارد، و عنوان جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله) (جانشينى و نيابت در امر حكومت) را به خود گرفته است و طبعاً چنين امامى مى تواند از سوى مردم برگزيده شود.

    بعضى نيز امامت را به معنى «جانشينى يك شخص از پيامبر (صلى الله عليه وآله) در برپاداشتن احكام شرع و پاسدارى از حوزه دين بطورى كه اطاعت او بر همه امت واجب باشد» دانسته اند.(2)

    اين تعريف تفاوت چندانى با تعريف اول ندارد، و همان مفهوم و محتوا، و همان آثار را، در بر دارد.

    ابن خلدون در مقدمه معروفش بر تاريخ، نيز همين معنى را دنبال كرده است(3)شيخ مفيد در «اوائل المقالات» در بحث عصمت چنين مى گويد: «امامانى كه جانشينان پيامبران در اجراى احكام و اقامه حدود و حفظ شريعت و تربيت مردمند معصوم (از گناه و خطا) هستند، همچون معصوم بودن انبياء».(4)

    مطابق اين تعريف كه با اعتقاد پيروان مكتب اهلبيت هماهنگ است امامت چيزى فراتر از رياست و حكومت بر مردم مى باشد، بلكه تمام وظايف انبياء (بجز در يافت وحى و آنچه شبيه آن است) براى امامان ثابت است و به همين دليل شرط عصمت كه در انبياء مى باشد در امام نيز هست. (دقت كنيد)

    از اين رو در شرح احقاق الحق، امامت در نزد شيعه چنين تعريف شده هِىَ مَنْصَب اِلهى حائِز لِجَميعِ الشُّؤون الْكَريمَة وَالْفَضائِل اِلاّ النُّبُوَّة وَ ما يُلازِم تِلْكَ الْمَرْتَبَةِ السّامِيَه: «امامت يك منصب الهى و خدادادى است كه تمام شئون والا و فضايل را در بر دارد جز نبوت و آنچه لازمه آن است».(5)

    مطابق اين تعريف، امام از سوى خداوند و به وسيله پيامبر (صلى الله عليه وآله)تعيين مى شود، و همان فضايل و امتيازات پيامبر (صلى الله عليه وآله) را (جز مقام نبوت) دارد، و كار او منحصر به حكومت دينى نيست.

    به همين دليل اعتقاد به امامت جزئى از اصول دين محسوب مى شود، نه يكى از فروع دين و وظايف عملى.

    آيا امامت از اصول است يا از فروع؟

    از آنچه در بحث قبل گفته شد پاسخ اين سؤال روشن است، زيرا ديدگاهها در مسأله امامت مختلف مى باشد، «فضل بن روزبهان» از علماى متعصب اهل سنت نويسنده «نهج الحق» كه «احقاق الحق» پاسخى بر آن است، چنين مى گويد: «مبحث امامت نزد اشاعره از اصول دينى و اعتقادى نيست، بلكه نزد آنان از فروع متعلق به افعال مكلفين است».(6)

    ساير فرق اهل سنت نيز از اين نظر تفاوتى با اشاعره ندارند، چرا كه همه آن را يكى از وظايف عملى مى شمرند كه به خود مردم واگذار شده است.

    تنها شيعه و پيروان مكتب اهلبيت ((عليهم السلام)) و افراد كمى از اهل سنت مانند قاضى بيضاوى، و جمعى از پيروان او، آن را از اصول دين شمرده اند.(7)

    دليل آن نيز روشن است، زيرا امامت نزد آنان يك منصب الهى است كه بايد از سوى خدا تعيين شود، و يكى از شرايط اصلى آن معصوم بودن است كه هيچ كس جز خدا از آن آگاه نيست، و اعتقاد به امامان، همانند اعتقاد به پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه پايه گذار اصلى شريعت است، لازم مى باشد، ولى با اين حال اين سخن به آن معنى نيست كه اماميه مخالفان خود را در امامت كافر بدانند، بلكه آنها تمام فرق مسلمين را مسلمان مى شمرند و همچون يك برادر اسلامى به آنها نگاه مى كنند، هر چند عقيده آنها را در مسأله امامت نمى پذيرند، از اين رو گاهى اصول پنجگانه دين را به دو بخش تقسيم كرده سه اصل نخستين، يعنى اعتقاد به خدا، و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)، و معاد را، اصول دين، و اعتقاد به امامت امامان، و مسأله عدل الهى را اصول مذهب مى دانند.

    اين سخن را با حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) كه الهام بخش پيروان مكتب اهلبيت ((عليهم السلام)) در مسأله امامت است پايان مى دهيم.

    «امامت زمام دين و نظام مسلمين، صلاح دنيا و عزت مؤمنان است، امامت اساس اسلام بارور، و شاخه بلند آن است، با امام، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد كامل مى شود، و اموال بيت المال و انفاق به نيازمندان فراوان مى گردد، و اجراى حدود و احكام، و حفظ مرزها و جوانب كشور اسلام به وسيله امام صورت مى گيرد.

    امام، حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام مى شمرد (و تحقق مى بخشد) و حدود الهى را بر پا مى دارد، و از دين خدا دفاع مى كند، و به سوى راه پروردگارش به وسيله دانش و اندرز نيكو و دليل رسا و محكم دعوت مى كند».(8) (9)

    ________________________________________

    1 ـ شرح تجريد قوشچى، صفحه 472.

    2 ـ شرح قديم تجريد از شمس الدين اصفهانى اشعرى (بنا به نقل توضيح المراد تعليقه بر شرح تجريد عقايد، تأليف سيد هاشم حسينى تهرانى، صفحه 672.

    3 ـ مقدمه ابن خلدون، صفحه 191.

    4 ـ اوائل المقالات، صفحه 74، چاپ مكتبة الداورى.

    5 ـ احقاق الحق ، جلد2، صفحه 300 (پاورقى يك).

    6 ـ احقاق الحق، جلد 2 صفحه 294 ـ دلائل الصدق، جلد 2 صفحه 4.

    7 ـ دلائل الصدق، جلد2، صفحه 8.

    8 ـ اصول كافى جلد 1 صفحه 200

    9 ـ تفسير پيام قرآن 9/18

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      75 ـ چرا دادن قرآن به كفار حرام است؟   ...

    ‏ در صورتى جايز نيست قرآن به دست غير مسلمان داده شود كه مايه هتك و بى حرمتى باشد، ولى اگر بدانيم غير مسلمانى به راستى در فكر تحقيق از اسلام است، و مى خواهد قرآن را به اين منظور و هدف بررسى كند، نه تنها گذاردن قرآن در اختيارش بى مانع است، بلكه شايد واجب باشد و آنها كه اين امر را تحريم كرده اند منظورشان غير از اين صورت است.

    و لذا مجامع بزرگ اسلامى اصرار دارند كه قرآن را به زبانهاى زنده دنيا ترجمه كنند، و براى نشر دعوت اسلامى در اختيار حق طلبان و تشنگان حقائق قرار دهند.(1)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 19/417

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      74 ـ آيا بسم الله جزء سوره است؟   ...

    ‏ در ميان دانشمندان و علماء شيعه اختلافى در اين مسأله نيست، كه بسم الله جزء سوره حمد و همه سوره هاى قرآن است، اصولاً ثبت «بسم الله» در متن قرآن مجيد در آغاز همه سوره ها، خود گواه زنده اين امر است، زيرا مى دانيم در متن قرآن چيزى اضافه نوشته نشده است، و ذكر «بسم الله» در آغاز سوره ها از زمان پيامبر تا كنون معمول بوده است.

    و اما از نظر دانشمندان اهل تسنن، نويسنده تفسير المنار جمع آورى جامعى از اقوال آنها به شرح زير كرده است:

    در ميان علما گفتگو است كه آيا بسم الله در آغاز هر سوره اى جزء سوره است يا نه؟ دانشمندان پيشين از اهل مكه اعم از فقها و قاريان قرآن از جمله ابن كثير و اهل كوفه از جمله عاصم و كسائى از قراء و بعضى از صحابه و تابعين از اهل مدينه و همچنين شافعى در كتاب جديد، و پيروان او و ثورى و احمد در يكى از دو قولش معتقدند كه جزء سوره است، همچنين علماى اماميه و از صحابه ـ طبق گفته آنان ـ على و ابن عباس و عبدالله بن عمر و ابو هريره، و از علماى تابعين سعيد بن جبير و عطا و زهرى و ابن المبارك اين عقيده را برگزيده اند.

    سپس اضافه مى كند مهمترين دليل آنها اتفاق همه صحابه و كسانى كه بعد از آنها روى كار آمدند بر ذكر «بسم الله» در قرآن در آغاز هر سوره اى ـ جز سوره برائت - است، در حالى كه آنها متفقاً توصيه مى كردند كه قران را از آنچه جزء قرآن نيست پيراسته دارند، و به همين دليل «آمين» را در آخر سوره فاتحه ذكر نكرده اند…

    سپس از مالك و پيروان ابوحنيفه و بعضى ديگر نقل مى كند كه آنها بسم الله را يك آيه مستقل مى دانستند كه براى بيان آغاز سوره ها و فاصله ميان آنها نازل شده است.

    و از احمد (فقيه معروف اهل تسنن) و بعضى از قاريان كوفه نقل مى كند كه آنها بسم الله را جزء سوره حمد مى دانستند نه جزء ساير سوره ها.(1)

    از مجموع آنچه گفته شده چنين استفاده مى شود كه حتى اكثريت قاطع اهل تسنن نيز بسم الله را جزء سوره مى دانند.

    در اينجا بعضى از رواياتى را كه از طرق شيعه و اهل تسنن در اين زمينه نقل شده يادآور مى شويم: (و اعتراف مى كنيم كه ذكر همه آنها از حوصله اين بحث خارج، و متناسب با يك بحث فقهى تمام عيار است).

    «معاوية بن عمار» از دوستان «امام صادق (عليه السلام)مى گويد از امام پرسيدم هنگامى كه به نماز بر مى خيزم «بسم الله» را در آغاز حمد بخوانم؟ فرمود بلى مجدداً سؤال كردم هنگامى كه حمد تمام شد و سوره اى بعد از آن مى خوانم «بسم الله» را با آن بخوانم؟ باز فرمود آرى(2).

    2ـ دار قطنى از علماى سنت به سند صحيح از على(عليه السلام) نقل مى كند كه مردى از آن حضرت پرسيد «السبع المثانى» چيست؟ فرمود: سوره حمد است، عرض كرد: سوره حمد شش آيه است فرمود : بسم الله الرحمن الرحيم نيز آيه اى از آن است»(3).

    3ـ بيهقى محدث مشهور اهل سنت با سند صحيح از طريق ابن جبير از ابن عباس چنين نقل مى كند: استرق الشيطان من الناس، اعظم آيه من القرآن بسم الله الرحمن الرحيم: «مردم شيطان صفت، بزرگترين آيه قرآن بسم الله الرحمن الرحيم را سرقت كردند» (اشاره به اينكه در آغاز سوره ها آن را نمى خوانند).(4)

    گذشته از همه اينها سيره مسلمين همواره بر اين بوده كه هنگام تلاوت قرآن بسم الله را در آغاز هر سوره اى مى خواندند، و متواتراً نيز ثابت شده كه پيامبر (صلى الله عليه وآله)آن را نيز تلاوت مى فرمود، چگونه ممكن است چيزى جزء قرآن نباشد و پيامبر و مسلمانان همواره آن را ضمن قران بخوانند و بر آن مداومت كنند.

    و اما اينكه بعضى احتمال داده اند كه بسم الله آيه مستقلى باشد كه جزء قرآن است اما جزء سوره ها نيست، احتمال بسيار سست و ضعيفى به نظر مى رسد، زيرا مفهوم و محتواى بسم الله نشان مى دهد كه براى ابتدا و آغاز كارى است، نه اينكه خود يك مفهوم و معنى جدا و مستقل داشته باشد، در حقيقت اين جمود و تعصب شديد است كه ما بخواهيم براى ايستادن روى حرف خود هر احتمالى را مطرح كنيم و آيه اى را همچون بسم الله را كه مضمونش فرياد مى زند سرآغازى است براى بحثهاى بعد از آن، آيه مستقل و بريده از قبل و بعد بپنداريم.

    تنها ايراد قابل ملاحظه اى كه مخالفان در اين رابطه دارند اين است كه مى گويند در شمارش آيات سوره هاى قرآن (بجز سوره حمد) معمولاً بسم الله را يك آيه حساب نمى كنند، بلكه آيه نخست را بعد از آن قرار مى دهند.

    پاسخ اين سؤال را «فخر رازى» در تفسير كبير به روشنى داده است آنجا كه مى گويد: هيچ مانعى ندارد كه بسم الله در سوره حمد به تنهائى يك آيه باشد و در سوره هاى ديگر قرآن جزئى از آيه اول محسوب گردد. (بنابراين مثلا در سوره كوثر «بسم الله الرحمن الرحيم انا اعطيناك الكوثر» همه يك آيه محسوب مى شود).

    به هر حال مسأله آنقدر روشن است كه مى گويند: يك روز معاويه در دوران حكومتش در نماز جماعت بسم الله را نگفت، بعد از نماز جمعى از مهاجران و انصار فرياد زدند اسرقت ام نسيت؟ : «آيا بسم الله را دزديدى يا فراموش كردى»؟(5)(6)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير المنار جلد اول صفحه 39ـ40.

    2 ـ كافى جلد 3 صفحه 312.

    3 ـ الاتقان جلد اول صفحه 136.

    4 ـ بيهقى جلد 2 صفحه 50

    5 ـ بيهقى جزء دوم صفحه 49ـ حاكم نيز در مستدرك جزء اول صفحه 233 اين حديث را آورده و آن را حديث صحيح شمرده.

    6 ـ تفسير نمونه 1/17

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      73 ـ چرا بخشى از آيات قرآن متشابه است؟   ...

    با اينكه قرآن نور و روشنائى و سخن حق و آشكار است و براى هدايت عموم مردم آمده چرا متشابه دارد و چرا محتواى بعضى از آيات آن پيچيده است كه موجب سوء استفاده فتنه انگيزها شود؟

    اين موضوع بسيار با اهميتى است كه شايان هرگونه دقت است، بطور كلى ممكن است جهات ذيل، سرّ وجود آيات متشابه در قرآن باشد:

    1ـ الفاظ و عباراتى كه در گفتگوهاى انسانها به كار مى رود تنها براى نيازمنديهاى روزمره به وجود آمده، و به همين دليل، به محض اينكه از دائره زندگى محدود مادى بشر خارج شويم و مثلاً سخن درباره آفريدگار كه نامحدود از هر جهت است به ميان آيد به روشنى مى بينيم كه الفاظ ما قالب آن معانى نيست و ناچاريم كلماتى را به كار بريم كه از جهات مختلفى نارسائى دارد، همين نارسائى هاى كلمات، سرچشمه قسمت قابل توجهى از متشابهات قرآن است، آيات «يد الله فوق ايديهم» يا «الرحمن على العرش استوى» يا «الى ربها ناظرة» از اين نمونه است و نيز تعبيراتى همچون «سميع» و «بصير» همه از اين قبيل مى باشند كه با مراجعه به آيات محكم، تفسير آنها بخوبى روشن مى شود.

    2ـ بسيارى از حقايق مربوط بجهان ديگر، يا جهان ماوارى طبيعت است كه از افق فكر ما دور است و ما به حكم محدود بودن در زندان زمان و مكان قادر به درك عمق آنها نيستيم، اين نارسائى افكار ما و بلند بودن افق آن معانى، سبب ديگرى براى تشابه قسمتى از آيات است، مانند بعضى از آيات مربوط به قيامت و امثال آن.

    و اين درست به اين مى ماند كه كسى بخواهد براى كودكى كه در عالم جنين زندگى مى كند، مسائل اين جهان را تشريح كند. اگر سخنى نگويد، كوتاهى كرده و اگر هم بگويد ناچار است مطالب را بصورت سر بسته ادا كند زيرا شنونده در آن شرائط، توانائى و استعداد بيشتر از اين را ندارد.

    3ـ يكى ديگر از اسرار وجود متشابه در قرآن، بكار انداختن افكار و انديشه ها و بوجود آوردن جنبش و نهضت فكرى در مردم است، و اين درست به مسائل فكرى پيچيده اى مى ماند كه براى تقويت افكار انديشمندان، طرح مى شود تا بيشتر به تفكر و انديشه و دقت و بررسى در مسائل بپردازند.

    4ـ نكته ديگرى كه در ذكر متشابه در قرآن وجود دارد و اخبار اهلبيت ((عليهم السلام)) آن را تأييد مى كند، اين است كه وجود اين گونه آيات در قرآن، نياز شديد مردم را به پيشوايان الهى و پيامبر و اوصياى او روشن مى سازد و سبب مى شود كه مردم به حكم نياز علمى به سراغ آنها بروند و رهبرى آنها را عملاً به رسميت بشناسند و از علوم ديگر و راهنمائى هاى مختلف آنان نيز استفاده كنند و اين درست به آن مى ماند كه در پاره اى از كتب درسى، شرح بعضى از مسائل به عهده معلم و استاد گذارده مى شود تا شاگردان، رابطه خود را با استاد قطع نكنند و بر اثر اين نياز، در همه چيز از افكار او الهام بگيرند و در واقع در مورد قرآن به مصداق وصيت معروف پيامبر (انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض):

    «دو چيز گرانمايه را در ميان شما به يادگار مى گذارم : كتاب خدا و خاندانم و اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در قيامت در كنار كوثر به من برسند»(1)(2)

    ________________________________________

    1 ـ مستدرك حاكم جلد سوم صفحه 148

    2 ـ تفسير نمونه 2/322

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      72 ـ محكم و متشابه يعنى چه؟   ...

    در سوره آل عمران آيه 7 مى خوانيم «هو الّذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات و أخر متشابهات» (او كسى است كه اين كتاب (آسمانى) را بر تو نازل كرد قسمتى از آن آيات «محكم» است كه اساس اين كتاب مى باشد و قسمتى از آن «متشابه» است) در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه منظور از آيات «محكم» و متشابه چيست؟

    ‏ واژه «محكم» در اصل از «احكام» به معنى «ممنوع ساختن» گرفته شده است، و به همين دليل به موضوعات پايدار و استوار، «محكم» مى گويند، زيرا عوامل نابودى را از خود مى رانند، و نيز به سخنان روشن و قاطع كه هر گونه احتمال خلافى را از خود دور مى سازند، «محكم» مى گويند.

    بنابراين منظور از آيات محكمات، آياتى است كه مفهوم آن بقدرى روشن است كه جاى گفتگو و بحث در معنى آن نيست مثلاً آيه «قل هوالله احد». «ليس كمثله شىء»، «الله خالق كل شىء»، «للذكر مثل حظ الانثيين» و هزاران آيه مانند آنها درباره عقائد و احكام و مواعظ و تواريخ همه از «محكمات» مى باشند.

    اين آيات (محكمات) در قرآن «ام الكتاب» ناميده شده، يعنى اصل و مرجع و مفسر و توضيح دهنده آيات ديگر هستند.

    واژه «متشابه» در اصل به معنى چيزى است كه قسمت هاى مختلف آن شبيه يكديگر باشند، به همين جهت به جمله ها و كلماتى كه معنى آنها پيچيده باشد و گاهى احتمالات مختلف درباره آن داده شود، «متشابه» مى گويند، و منظور از متشابهات قرآن همين است، يعنى آياتى كه معانى آن در بدو نظر پيچيده است و در آغاز، احتمالات متعدد در آن مى رود اگر چه با توجه به آيات محكم تفسير آنها روشن است.

    گر چه درباره محكم و متشابه، مفسران احتمالات زيادى داده اند ولى آنچه ما در بالا گفتيم هم با معنى اصلى اين دو واژه كاملا مناسب است، و هم با شأن نزول آيه، و هم با رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده، و هم با خود آيه مورد بحث. زيرا در ذيل آيه مزبور مى خوانيم كه افراد مغرض هميشه آيات متشابه را دستاويز خود قرار مى دهند، بديهى است آنها از آياتى سوء استفاده مى كنند كه در بدو نظر تاب تفسيرهاى متعددى دارند و اين خود مى رساند كه «متشابه» به آن معنى است كه در بالا گفته شد.

    براى نمونه آيات متشابه، قسمتى از آيات مزبور به صفات خدا و چگونگى معاد را مى توان ذكر كرد، مانند «يدالله فوق ايديهم» : «دست خدا بالاى دستهاى آنها است» كه درباره قدرت خداوند مى باشد «والله سميع عليم» : «خداوند شنوا و دانا است» كه اشاره به علم خداوند است و مانند «ونضع الموازين القسط ليوم القيامه» : «ترازوهاى عدالت را در روز رستاخيز قرار مى دهيم» . كه درباره وسيله سنجش اعمال، سخن مى گويد.

    بديهى است نه خداوند دست ( به معنى عضو مخصوص) دارد و نه گوش ( به همين معنى) و نه ترازوى سنجش اعمال شبيه ترازوهاى ماست بلكه اينها اشاره به مفاهيم كلى قدرت و علم و سنجش مى باشد.

    اين نكته لازم به يادآورى است كه محكم و متشابه، به معنى ديگرى در قرآن نيز آمده است ، در اول سوره هود مى خوانيم «كتاب احكمت آياته» در اين آيه تمام آيات قرآن، «محكم» قلمداد شده است، و منظور از آن ارتباط و بهم پيوستگى آيات قرآن است. و در آيه 23 سوره «زمر» مى خوانيم كتابا متشابها… يعنى كتابى كه تمام آيات آن، متشابه است، «متشابه» در اينجا يعنى همانند يكديگر از نظر درستى و صحت و حقيقت.

    از آنچه درباره محكم و متشابه گفتيم معلوم شد كه يك انسان واقع بين و حقيقت جو براى فهم كلمات پروردگار، راهى جز اين ندارد كه همه آيات را در كنار هم بچيند و از آنها حقيقت را دريابد، و اگر در ظواهر پاره اى از آيات، در ابتداى نظر، ابهام و پيچيدگى بيابد، با توجه به آيات ديگر ، آن ابهام و پيچيدگى را برطرف سازد و به كنه آن برسد. در حقيقت، «آيات محكم» از يك نظر همچون شاهراههاى بزرگ و «آيات متشابه» همانند جاده هاى فرعى هستند، روشن است كه اگر انسان در جاده هاى فرعى، احياناً سرگردان شود، سعى مى كند خود را به نخستين شاهراه برساند و از آنجا مسير خود را اصلاح كرده و راه را پيدا كند.

    تعبير از محكمات به «ام الكتاب» نيز مؤيد همين حقيقت است، زيرا واژه «ام» در لغت به معنى اصل و اساس هر چيزى است و اگر مادر را «ام» مى گويند بخاطر اين است كه ريشه خانواده و پناهگاه فرزندان در حوادث و مشكلات مى باشد و به اين ترتيب، محكمات، اساس و ريشه و مادر آيات ديگر محسوب مى گردد.(1)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 2/320

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      71 ـ آيا جمع آورى قرآن در زمان پيامبر(ص) بود يا بعد از آن حضرت؟   ...

    ‏ همانگونه كه مى دانيم نام اولين سوره قرآن كريم «فاتحة الكتاب» است «فاتحة الكتاب» به معنى آغازگر كتاب (قرآن) است، و از روايات مختلفى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)نقل شده به خوبى استفاده مى شود كه اين سوره در زمان خود پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز به همين نام شناخته مى شده است.

    از اينجا دريچه اى به سوى مسأله مهمى از مسائل اسلامى گشوده مى شود و آن اينكه بر خلاف آنچه در ميان گروهى مشهور است كه (قرآن در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به صورت پراكنده بود، بعد در زمان ابوبكر يا عمر ياعثمان جمع آورى شد) قرآن در زمان خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) به همين صورت امروز جمع آورى شده بود، و سرآغازش همين سوره حمد بوده است، والا نه اين سوره نخستين سوره اى بوده است كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده، ونه دليل ديگرى براى انتخاب نام فاتحة الكتاب براى اين سوره وجود دارد.

    مدارك متعدد ديگرى در دست است كه اين واقعيت را تأييد مى كند كه قرآن به صورت مجموعه اى كه در دست ماست در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و به فرمان او جمع آورى شده بود.

    «على بن ابراهيم» از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام)فرمود: «قرآن در قطعات حرير و كاغذ و امثال آن پراكنده است آن را جمع آورى كنيد» سپس اضافه مى كند على (عليه السلام) از آن مجلس است و آن را در پارچه زرد رنگى جمع آورى نمود سپس برآن مهر زد (وانطلق على(عليه السلام) فجمعه فى ثوب اصفر ثم ختم عليه)(1).

    گواه ديگر اينكه «خوارزمى» دانشمند معروف اهل تسنن در كتاب «مناقب» از «على بن رياح» نقل مى كند كه على بن ابيطالب و ابىّ بن كعب، قرآن را در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) جمع آورى كردند.

    سومين شاهد جمله اى است كه «حاكم» نويسنده معروف اهل سنت در كتاب «مستدرك» از «زيد بن ثابت» آورده است:

    زيد مى گويد: «ما در خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرآن را از قطعات پراكنده جمع آورى مى كرديم و هر كدام را طبق راهنمائى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در محل مناسب خود قرار مى داديم، ولى با اينحال اين نوشته ها متفرق بود پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام) دستور داد كه آن را يكجا جمع كند، و ما را از ضايع ساختن آن بر حذر مى داشت».

    سيد مرتضى دانشمند بزرگ شيعه مى گويد: «قرآن در زمان رسول الله به همين صورت كنونى جمع آورى شده بود»(2).

    طبرانى و ابن عساكر از «شعبى» چنين نقل مى كنند كه شش نفر از انصار، قرآن را در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) جمع آورى كردند(3)و قتاده نقل مى كند كه از انس پرسيدم چه كسى قرآن را در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) جمع آورى كرد، گفت چهار نفر كه همه از انصار بودند: ابىّ بن كعب، معاذ، زيدبن ثابت، و ابوزيد(4) و بعضى روايات ديگر كه نقل همه آنها به طول مى انجامد.

    به هر حال علاوه بر اين احاديث كه در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده انتخاب نام فاتحة الكتاب براى سوره حمد ـ همانگونه كه گفتيم ـ شاهد زنده اى براى اثبات اين موضوع است.

    در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه مى توان اين گفته را باور كرد با اينكه در ميان گروهى از دانشمندان، معروف است كه قرآن پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) جمع آورى شده، (بوسيله على (عليه السلام) يا كسان ديگر).

    در پاسخ اين سؤال بايد گفت: اما قرآنى كه على (عليه السلام) جمع آورى كرد تنها خود قرآن نبود بلكه مجموعه اى بود از قرآن و تفسير وشأن نزول آيات، و مانند آن.

    و اما در مورد عثمان قرائنى در دست است كه نشان مى دهد عثمان براى جلوگيرى از اختلاف قرائت ها اقدام به نوشتن قرآن واحدى با قرائت و نقطه گذارى نمود (چرا كه تا آن زمان نقطه گذارى معمول نبود).

    و اما اصرار جمعى بر اينكه قرآن به هيچوجه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)جمع آورى نشده و اين افتخار نصيب عثمان يا خليفه اول و دوم گشت شايد بيشتر به خاطر فضيلت سازى بوده باشد، و لذا هر دسته اى اين فضيلت را به كسى نسبت مى دهد و روايت در مورد او نقل مى كند.

    اصولا چگونه مى توان باور كرد پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين كار مهمى را ناديده گرفته باشد در حالى كه او به كارهاى بسيار كوچك هم توجه داشت، مگر نه اين است كه قرآن، قانون اساسى اسلام، كتاب بزرگ تعليم و تربيت، زير بناى همه برنامه هاى اسلامى و عقائد و اعتقادات است؟ آيا عدم جمع آورى آن در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله) اين خطر را نداشت كه بخشى از قرآن ضايع گردد و يا اختلافاتى در ميان مسلمانان بروز كند.

    به علاوه حديث مشهور «ثقلين» كه شيعه و سنى آن را نقل كرده اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود من از ميان شما مى روم و دو چيز را به يادگار مى گذارم «كتاب خدا» و «خاندانم» اين خود نشان مى دهد كه قرآن به صورت يك كتاب جمع آورى شده بود.

    و اگر مى بينيم رواياتى كه دلالت برجمع آورى قرآن توسط گروهى از صحابه زير نظر پيامبر(صلى الله عليه وآله) دارد، از نظر تعداد نفرات مختلف است مشكلى ايجاد نمى كند، ممكن است هر روايت عده اى از آنها را معرفى كند.(5)

    ________________________________________

    1 ـ تاريخ القرآن ابوعبدالله زنجانى صفحه 24.

    2 ـ مجمع البيان جلد اول صفحه 15.

    3 ـ منتخب كنز العمال ج 2 صفحه 52.

    4 ـ صحيح بخارى ج 6 صفحه 102.

    5 ـ تفسير نمونه 1/8

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      70 ـ آيا قرآن مندرجات تورات و انجيل را تصديق كرده است؟   ...

    در آيات متعدّدى از قرآن مجيد، اين تعبير به چشم مى خورد كه: «قرآن مفاد كتب پيشين را تصديق مى كند».

    در آيه 48 مائده مى فرمايد: وانزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب: «ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم در حالى كه اين كتاب، كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند».

    همين امر سبب شده كه جمعى از مبلغان يهود و مسيحى، اين آيات را سندى بر عدم تحريف تورات و انجيل بگيرند، و بگويند: تورات و انجيل در عصر پيامبر اسلام مسلماً باتورات و انجيل امروز تفاوتى پيدا نكرده، و اگر تحريفى در تورات و انجيلها رخ داده باشد، مسلماً مربوط به قبل از آن است، و چون قرآن صحت تورات و انجيل موجود عصر پيامبر اسلام را تصديق نموده پس مسلمانان بايد اين كتب را به عنوان كتب آسمانى دست نخورده به رسميت بشناسد.

    ‏ آيات مختلفى از قرآن گواهى مى دهد كه نشانه هاى پيامبر اسلام و آئين او در همان كتابهاى محرّف كه در دست يهود و نصارى در آن زمان بوده وجود داشته است، زيرا مسلم است كه منظور از تحريف اين كتب آسمانى اين نيست كه تمام كتابهاى موجود باطل و برخلاف واقع مى باشد، بلكه قسمتى از تورات و انجيل واقعى در لابلاى همين كتب وجود داشته و دارد، و نشانه هاى پيامبر اسلام، در همين كتب و يا سائر كتابهاى مذهبى كه در دست يهود و نصارى بوده، وجود داشته است (والان هم بشاراتى در آنها هست).

    به اين ترتيب ظهور پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و كتاب آسمانى او عملاً تمام آن نشانه ها را تصديق مى نموده زيرا با آن مطابقت داشته است.

    بنابراين معنى تصديق قرآن نسبت به تورات و انجيل اين است كه صفات و ويژگيهاى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و قرآن با نشانه هائى كه در تورات و انجيل آمده مطابقت كامل دارد.

    استعمال واژه «تصديق» در معنى «مطابقت» در آيات ديگر قرآن نيز مشاهده مى شود، از جمله در آيه 105 سوره «صافات» به ابراهيم(عليه السلام)مى گويد: قد صدّقت الرويا (تو تصديق خواب خود نمودى) يعنى عمل تو مطابق خوابى است كه ديده اى، و در آيه 157 سوره اعراف چنين مى خوانيم:

    الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل… اين معنى صريحا بيان شده، يعنى اوصافى كه در او مى بينند مطابق است با آنچه در تورات يافته اند.

    در هرحال آيات فوق چيزى جز «تصديق كردن عملى» قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت به نشانه هاى حقانيت او كه در كتب گذشته بوده است نيست، و دلالتى بر تصديق تمام مندرجات تورات و انجيل ندارد بعلاوه آيات متعددى از قرآن حكايت از اين مى كند كه آنها آيات تورات و انجيل را تحريف نمودند، اين خود شاهد زنده اى است برگفتار بالا.(1)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 1/210

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      69 ـ منظور از حروف مقطّعه در قرآن چيست؟   ...

    ‏ در آغاز بيست و نه سوره از سوره هاى قرآن با حروف مقطعه برخورد مى كنيم و چنانكه از نامش پيدا است اين حروف حروفى بريده از هم به نظر مى رسد، و كلمه مفهومى را ظاهراً نمى سازد.

    حروف مقطعه قرآن هميشه جزء كلمات اسرارآميز قرآن محسوب مى شده، و مفسران براى آن تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند، و با گذشت زمان و تحقيقات جديد دانشمندان، تفسيرهاى تازه اى براى آن پيدا مى شود.

    جالب اينكه در هيچيك از تواريخ نديده ايم كه عرب جاهلى و مشركان، وجود حروف مقطعه را در آغاز بسيارى از سوره هاى قرآن بر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) خرده بگيرند، و آن را وسيله اى براى استهزاء و سخريه قرار دهند، و اين خود مى رساند كه گويا آنها نيز از اسرار وجود حروف مقطعه كاملا بى خبر نبوده اند.

    به هر حال از ميان اين تفاسير چند تفسير است كه از همه مهمتر و معتبرتر به نظر مى رسد، و همآهنگ با آخرين تحقيقاتى است كه در اين زمينه به عمل آمده، اكنون به مهمترين آنها در اينجا مى پردازيم:

    1 ـ اين حروف اشاره به اين است كه اين كتاب آسمانى با آن عظمت و اهميتى كه تمام سخنوران عرب و غير عرب را متحيرساخته، و دانشمندان را از معارضه با آن عاجز نموده است، از نمونه همين حروفى است كه در اختيار همگان قرار دارد.

    در عين اينكه قرآن از همان حروف «الف باء» و كلمات معمولى تركيب يافته، به قدرى كلمات آن موزون است و معانى بزرگى در بردارد، كه در اعماق دل و جان انسان نفوذ مى كند، روح را مملو از اعجاب و تحسين مى سازد، و افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مى نمايد، جمله بنديهاى مرتب و كلمات آن در بلندترين پايه قرار گرفته و معانى بلند را در قالب زيباترين الفاظ مى ريزد، كه همانند و نظير ندارد.

    نكته ديگرى كه اين نظريه را درباره معنى حروف مقطعه قرآن تأييد مى كند اين است كه در 24 مورد از آغاز سوره هائى كه با اين حروف شروع شده است، بلافاصله سخن از قرآن و عظمت آن به ميان آمده، اين خود نشان مى دهد كه ارتباطى ميان اين دو، (حروف مقطعه و عظمت قرآن) موجود است.

    اينك چند نمونه از آنها را در اينجا مى آوريم:

    1 ـ الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير (هود ـ 1)

    2 ـ طس تلك آيات القرآن و كتاب مبين(نمل ـ 1)

    3 ـ الم تلك آيات الكتاب الحكيم (لقمان 1و2).

    4 ـ المص كتاب انزل اليك (اعراف ـ 1و2).

    در تمام اين موارد و موارد بسيار ديگر از آغاز سوره هاى قرآن پس از ذكر حروف مقطعه، سخن از قرآن به ميان آمده، و از عظمت آن بحث شده است.(1)

    2 ـ ممكن است يكى ديگر از اهداف اين حروف، جلب توجه شنوندگان، و دعوت آنها به سكوت و استماع بوده باشد، زيرا ذكر اين حروف در آغاز سخن، مطلب عجيب و نوظهورى در نظر عرب بود، و حس كنجكاوى او را برمى انگيخت، و در نتيجه به دنباله آن نيز گوش فرا مى داد و اتفاقاً غالب سوره هائى كه با حروف مقطعه شروع مى شود سوره هائى است كه در مكه نازل شده است و مى دانيم در آنجا مسلمانان در اقليت بودند و دشمنان لجوج و سرسخت، حتى حاضر نبودند، به سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)گوش فرا دهند ـ سهل است ـ گاهى آنچنان سر و صدا و غوغا به راه مى انداختند، كه صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان آنها گم مى شد، كه در بعضى از آيات قرآن (مانند آيه 26 سوره فصلت) اشاره به اين مطلب شده است.

    3 ـ در بعضى از روايات كه از طرف اهل بيت (عليهم السلام) آمده مى خوانيم كه اين حروف رموز و اشاراتى است به نامهاى خداوند، مثلاً «المص» در سوره اعراف اشاره به اناالله المقتدر الصادق مى باشد. يعنى «من خداوند تواناى راستگو هستم» و به اين ترتيب هر يك از حروف چهار گانه شكل اختصارى يكى از نامهاى خدا است.

    موضوع جانشين ساختن اشكال اختصارى به جاى اشكال مفصل كلمات، از قديم رائج بوده، اگر چه در عصر و زمان ما به صورت بسيار گسترده ترى مورد بهره بردارى قرار گرفته است و بسيارى از عبارات طولانى و اسامى مؤسسات يا انجمنها را در يك كلمه كوتاه خلاصه مى كنند.

    ذكر اين نكته نيز لازم است كه اين تفسيرهاى مختلف براى «حروف مقطعه» هيچگونه منافاتى با يكديگر ندارند، و ممكن است در آن واحد تمام اين تفسيرها به عنوان بطون مختلف قرآن، اراده شود.(2)

    4 ـ ممكن است همه يا حداقل قسمتى از اين حروف مقطعه، داراى معانى و مفاهيم خاصى باشد، درست همانند يك كلمه كه محتوائى دربردارد.

    اتفاقاً در بسيارى از روايات و كلمات مفسران در آغاز سوره طه و سوره يس به چنين مطلبى برخورد مى كنيم كه: «طه» به معنى يا رجل (اى مرد) است، و در پاره اى از اشعار عرب نيز به كلمه «طه» برخورد مى كنيم كه مفهومى شبيه «يا رجل» و يا نزديك به آن دارد كه بعضى از اين شعار ممكن است مربوط به آغاز اسلام يا قبل از اسلام باشد.(3)

    و بطورى كه يكى از آگاهان براى ما نقل كرد بعضى از دانشمندان غرب كه پيرامون مسائل اسلامى مطالعه مى كنند اين مطلب را به همه حروف مقطعه قرآن تعميم داده اند و معتقدند حروف مقطعه در آغاز هر سوره، كلمه اى است، داراى معنى خاص كه بعضى با گذشت زمان متروك مانده، و بعضى به ما رسيده است، و الاّ بعيد به نظر مى رسد كه مشركان عرب، حروف مقطعه را بشنوند و مفهومى از آن درك نكنند وبه سخريه و استهزاء برنخيزند، در حالى كه در هيچيك از تواريخ ديده نشده كه اين بهانه جويان سبك مغز، حروف مقطعه را دستاويز براى چنين عكس العملى كرده باشند.

    البتّه اين نظر را به طور كلى و درباره همه حروف مقطعه قرآن، مشكل بتوان پذيرفت، ولى درباره بعضى قابل قبول است و در منابع اسلامى نيز از آن بحث شده است.

    اين موضوع نيز جالب توجه است كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم «طه» از اسامى پيامبر است و معنى آن يا طالب الحق، الهادى اليه: «اى كسى كه طالب حقى، و هدايت كننده به سوى آنى».

    از اين حديث چنين برمى آيد كه «طه» مركب از دو حرف رمزى است «طا» اشاره به «طالب الحق» و «ها» اشاره به «هادى اليه» مى باشد. آخرين سخن در اين زمينه اينكه كلمه «طه» مانند «يس» بر اثر گذشت زمان، تدريجاً به صورت «اسم خاص» براى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) درآمده است، تا آنجا كه آل پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نيز «آل طه» مى گويند، و از حضرت مهدى(عليه السلام) در دعاى ندبه «يابن طه» تعبير شده است.(4)

    5 ـ علامه طباطبائى (رضوان الله تعالى عليه) احتمال ديگرى ابداع كرده است كه آنرا تفسير ديگرى براى اين حروف مى توان برشمرد هر چند خود او آنرا به عنوان يك احتمال و حدس بيان نموده است.

    و خلاصه آن چنين است:

    هنگامى كه سوره هائى را كه با «حروف مقطعه» آغاز مى شود مورد دقت قرار مى دهيم مى بينيم سوره هائى كه با يكنوع حروف مقطعه آغاز مى شود مطالب مشتركى دارند، في المثل سوره هائى كه با «حم» شروع مى شود بلافاصله بعد از آن جمله «تنزيل الكتاب من الله» يا چيزى كه به معنى آن است قرار گرفته، و سوره هائى كه با «الر» شروع مى شود بعد از آن «تلك آيات الكتاب» و يا شبيه آن است.

    و سوره هائى كه با «الم» آغاز مى گردد به دنبال آن «ذلك الكتاب لاريب فيه» يا مفهوم آن است.

    از اينجا مى توان حدس زد كه ميان حروف مقطعه، و محتواى اين سوره ها ارتباط خاصى است، تا آنجا كه مثلا سوره اعراف كه با «المص» شروع شده مضمون و محتوايش جامع ميان مضمون سوره هاى «الم» و سوره «ص» است.

    البته اين ارتباط ممكن است بسيار عميق و دقيق باشد، وافهام عادى به آن راه نيابد.

    و شايد اگر آيات اين سوره ها را در كنار هم بچينيم و باهم مقاسه كنيم مطالب تازه اى براى ما در اين زمينه كشف شود(5).(6)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 1/61

    2 ـ تفسير نمونه 6/78

    3 ـ تفسير مجمع البيان ذيل آيه اول سوره طه

    4 ـ تفسير نمونه 13/157

    5 ـ تفسير الميزان جلد 18 صفحه 5 و6.

    6 ـ تفسير نمونه 20/346

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم