حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 6
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 5849
  • 1 ماه قبل: 21565
  • کل بازدیدها: 2408452





  • رتبه






    کاربران آنلاین

  • مدیر النفیسه
  • ط.جمالی
  • مينا عبدالهي
  • زهرا بانوی ایرانی


  •   پيش بينى خطر در تشييع جنازه   ...

    محمّد بن مسلم به نقل از امام محمّد باقر صلوات اللّه و سلامه عليه حكايت نمايد:

    امام حسن مجتبى عليه السلام فرا رسيد و آثار شهادت و رحلت در چهره وى نمايان شد، وصاياى امامت را به برادرش ابا عبدالله الحسين عليه السلام تحويل داد و اظهار داشت : برادرم ، حسين ! تو را به چند نكته مهمّ سفارش و توصيه مى كنم ؛ و از تو مى خواهم كه به آن ها اهميّت دهى .

    و سپس چنين اظهار داشت : هنگامى كه روح از بدنم پرواز كرد و مرا آماده دفن كردى ، قبل از هر چيز جنازه ام را نزد قبر مطّهر جدّم رسول اللّه صلى الله عليه و آله بِبَرى ، تا با او تجديد عهد نمايم .

    و بعد از آن نزد قبر مادرم فاطمه زهراء عليها السلام نيز بِبَر، پس از آن جنازه ام برگردان به سوى قبرستان بقيع ؛ و مرا در آنجا دفن نما.

    چون عايشه مصيبت بزرگى بر من وارد مى كند كه بسيار براى مؤ منين سخت و ناگوار خواهد بود، به جهت آن كه عايشه دشمنى سرسختى با رسول خدا و با ما اهل بيت عصمت و طهارت دارد، بنابر اين مواظب كينه و حسادت هاى او باشيد.

    سپس امام باقر عليه السلام افزود: پس از آن كه امام حسن مجتبى عليه السلام به شهادت رسيد؛ و اصحاب و ياران ، جنازه مطهّرش را غسل داده و بر جايگاه نماز حضرت رسول بردند؛ و بر جنازه اش نماز گذاردند.

    و آن هنگام كه خواستند پيكر مقدّسش را براى وداع با جدّ بزرگوارش ، به سمت مسجد و قبر مطهّر رسول گرامى اسلام صلوات اللّه عليه حركت دهند، ماءمورين عايشه سريع به او خبر دادند كه جنازه را به سمت قبر مطهّر مى برند و مى خواهند او راكنار پيغمبر اسلام دفن كنند.

    عايشه سوار بر قاطرى شده و به همراه عدّه اى ديگر بر جنازه و تشييع كنندگان حمله كردند؛ و فريادكنان گفتند: جنازه نبايد وارد حرم گردد، چون من در آن خانه سهيم هستم .

    در اين هنگام امام حسين عليه السلام فرمود: اى عايشه ! تو و پدرت از قديم الا يّام حرمت رسول خدا را شكستيد؛ و بدانيد كه فرداى قيامت بايد پاسخ ‌گوى كردار و برخوردهاى خود باشيد.

    و پس از آن ، جنازه مقدّس را به سمت قبرستان بقيع حركت دادند و در آن جا دفن كردند.(54)

    و روايات در اين باره مختلف است و در بسيارى از احاديث آمده است كه جنازه آن امام مظلوم را هدف تيرهاى خويش قرار دادند و چند تير بر پيكر مقدّس آن امام همام اصابت كرد.

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1395-03-27] [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      در آخرين لحظات ، در فكر هدايت   ...

    عمرو بن اسحاق كه يكى از اصحاب حضرت ابومحمّد امام حسن مجتبى صلوات الله و سلامه عليه مى باشد، حكايت كند:

    روزى من به همراه يكى از دوستانم جهت عيادت آن حضرت به محضر شريف ايشان شرفياب گشتيم .

    و چون اندك زمانى نشستيم ، جوياى حال و احوال آن امام مظلوم عليه السلام شديم ، كه حضرت به من خطاب نمود و فرمود:

    يا ابن اسحاق ! آنچه نياز دارى سؤ ال كن ؟

    عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! حال شما مساعد نيست ، هرگاه نقاهت شما برطرف شد و سلامتى خود را باز يافتى مسائل خود را مطرح مى نمائيم .

    در همين موقع حضرت از جاى خود برخاست و جهت رفع حاجت از اتاق خارج گشت و پس از گذشت لحظاتى كه مراجعت نمود؛ فرمود: پيش از آن كه مرا از دست بدهى ، آنچه مى خواهى سؤ ال كن .

    گفتم : ان شاء اللّه پس از آن كه عافيت و سلامتى خود را باز يافتى ، اگر سؤ الى داشتم به عرض عالى مى رسانم .

    در اين هنگام حضرت فرمود: دشمنان چندين مرتبه مرا زهر خورانيده اند؛ ليكن اين بار به جهت شدّت زهر جگرم متلاشى شده است و ديگر مرا گريزى از مرگ نيست .

    عمرو بن اسحاق گويد: ناگاه حال حضرت وخيم گشت ؛ و لخته هاى خون قى و استفراغ مى نمود؛ و من ديگر نتوانستيم بنشينيم ، لذا مرخّص شدم تا آن حضرت اندكى بيارامد.

    فرداى آن روز دوباره جهت ملاقات و ديدار به حضور آن امام مظلوم شرفياب شدم ؛ و ديدم كه حضرت سخت به خود مى پيچد و مى نالد و حسين عليه السلام بر بالين بسترش غمگين و افسرده حال نشسته بود و اظهار داشت : برادرم ! چه كسى با تو چنين كرد؟

    امام حسن مجتبى سلام اللّه عليه با سختى لب به سخن گشود؛ و در جواب فرمود: آيا مى خواهى از قاتل من انتقام بگيرى و قصاصش كنى ؟

    برادرش حسين عليه السلام ، پاسخ داد: بلى .

    امام مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: خداوند متعال از همه خلايق قوى تر و عالم تر است ؛ و من دوست ندارم كه به خاطر من ، شخصى كشته گردد و خونى بر زمين ريخته شود.(53)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      دو آپارتمان سبز و قرمز   ...

    محدّثين و مورّخين آورده ند:

    چون امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه عليه روزهاى آخر عمر خويش را سپرى مى نمود و زهر، تمام وجودش را فرا گرفته بود و چهره مباركش به رنگ سبز متمايل گشته بود.

    و در اين هنگام برادرش حسين سلام اللّه عليه كنار او حضور داشت ؛ كه ناگاه امام حسن عليه السلام گريان شد، حسين اظهار داشت : چرا رنگ صورتت دگرگون و سبز شده است ؛ و چرا گريان هستى ؟

    فرمود: اى برادر! هم اكنون به ياد سخنى از جدّم رسول خدا افتادم ؛ و ناگهان دست در گردن هم انداخته و مدّتى گريستند.

    پس از آن امام حسين سلام اللّه عليه پرسيد جدّم چه فرموده است ؟

    پاسخ داد: در ضمن سخنانى فرمود: آن هنگامى كه به معراج رفتم و در بهشت وارد شدم و جايگاه مؤ منين را مشاهده كردم ، دو قصر بسيار زيبا و عظيم مرا جلب توجّه ساخت كه يكى از آن ها زبرجدِ سبز رنگ و ديگرى از ياقوتِ قرمز بود.

    از جبرئيل پرسيدم : اين دو قصر زيبا براى چه كسانى است ؟

    جبرئيل اظهار داشت : يكى از آن ها براى حسن و آن ديگرى از براى حسين مى باشد.

    گفتم : اى برادر، جبرئيل ! پس چرا هر دو يك رنگ نيستند؟

    ساكت ماند و جوابى نگفت ، پرسيدم : چرا حرف نمى زنى و جواب مرا نمى دهى ؟

    گفت : شرم دارم از اين كه سخنى بر زبان آورم .

    پس او را به خداوند متعال سوگند دادم كه علّت آن را بيان نمايد.

    پاسخ داد: آن ساختمانى كه سبز رنگ است براى حسن ساخته شده ، چون او را به وسيله زهر مسموم مى كنند و هنگام رحلت رنگ بدن مباركش سبز خواهد شد.

    و آن ديگرى كه قرمز مى باشد براى حسين تهيّه شده ، چون او را به قتل مى رسانند و سر و صورت و بدن مقدّسش آغشته به خون خواهد شد.

    و در اين لحظه امام حسن مجتبى و برادرش حسين سلام اللّه عليهما و تمام كسانى كه در آن مجلس حضور داشتند سخت گريستند.(52)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نصايحى سعادت بخش در لحظاتى حسّاس   ...

    جنادة بن أ بى اميّه كه يكى از دوستان حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است حكايت كند:

    هنگامى كه حضرت را مسموم كرده بودند، در آخرين لحظات عمر شريفش ، به حضور ايشان شرفياب شدم ، ديدم جلوى آن حضرت طشتى نهاده بودند، كنار بستر آن حضرت نشستم ؛ پس از لحظه اى ديدم كه خون به همراه پاره هاى جگر استفراغ مى نمايد،

    أ فسوس خوردم و با حالت غم و اندوه گفتم : چرا خودتان را معالجه و درمان نمى كنيد؟!

    حضرت به سختى لب به سخن گشود و فرمود: اى بنده خدا! مگر مى شود مرگ را معالجه كرد؟!

    گفتم : ((انّا للّه وانّا اليه راجعون ))؛ همه ما از سوى خدا آمده و به سوى او باز خواهيم گشت .

    رمود: به خدا سوگند! رسول خدا صلى الله عليه و آله با ما عهد بست كه دوازده نفر مسئوليّت إ مامت و ولايت امّت را به دوش خواهند گرفت كه همگى از فرزندان امام علىّ و فاطمه زهراء عليهما السلام مى باشند؛ و هر يك به وسيله زهر مسموم و يا به وسيله شمشير كشته خواهند شد.

    عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چنانچه ممكن باشد مرا موعظه و نصيحتى بفرما كه برايم سودمند باشد؟

    امام مجتبى عليهما السلام فرمود: مهيّا باش براى سفرى كه در پيش دارى و زاد و توشه مورد نيازت را فراهم ساز.

    آگاه باش ! تو دنيا را مى طلبى ولى غافلى از اين كه مرگ هر لحظه به دنبال تو است .

    توجّه داشته باش ! تو بيش از سهميّه و قوت خود از دنيا بهره اى نمى برى ؛ و هر چه زحمت بكشى براى ديگران ذخيره خواهى كرد.

    آگاه باش ! آنچه از دنيا به دست مى آورى ، اگر حلال باشد بايد محاسبه شود، واگر حرام باشد عقاب و عذاب دارد، و چنانچه از راه مشكوك و شبهه ناك باشد مؤ اخذه مى گردى .

    پس سعى كن دنيا را همچون مردارى بدانى كه فقط به مقدار نياز و ضرورت از آن بهره گيرى … .

    و براى امور دنيويت طورى برنامه ريزى كن كه گوئى يك زندگى جاويد و هميشگى دارى ؛ و براى آخرت خويش به گونه اى باش مثل آن كه همين فردا خواهى مرد و از دنيا خواهى رفت .

    و بدان كه عزّت و سعادت هر فردى در گرو پيروى از دستورات خدا و معصيت نكردن است .

    پس از آن ؛ نَفَسِ حضرت ، قطع و چهره مباركش به گونه اى زرد شد كه تمام حاضران وحشت زده شدند و گريستند.(51)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مجازات زن بدكاره با كنيز   ...

    محمّد بن مسلم به نقل از حضرت باقرالعلوم ؛ و از صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهما حكايت نمايد:

    روزى امام حسن مجتبى عليه السلام در منزل پدرش اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام نشسته بود كه عدّه اى وارد شدند و گفتند: ما اميرالمؤ منين را مى خواهيم .

    امام حسن مجتبى عليه السلام به آنان فرمود: چه خواسته اى داريد؟

    گفتند: مشكلى براى ما پيش آمده است مى خواهيم آن را حلّ نموده و پاسخ فرمايد.

    حضرت فرمود: مطلب خود را بگوئيد؟

    اظهار داشتند: مردى با همسر خود مجامعت نموده است ؛ و پس از آن همان زن با كنيز خود ملاعبه و مساحقه كرد و هم اكنون نطفه مرد توسطّ زن در رحم كنيز قرار گرفته ؛ و به همين جهت كنيز آبستن مى باشد، حال بفرمائيد حكم آن ها چيست ؟

    امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: مطلب ، بسيار مشكل است و تنها حلاّل آن پدرم علىّ عليه السلام مى باشد، با اين حال جواب آن را مى گويم ، اگر صحيح و درست بود؛ پس خداوند متعال مرا كمك كرده و از علومى است كه از پدرم فرا گرفته ام .

    و چنانچه صحيح نبود خودم اشتباه كرده ام و از خداى سبحان خواستارم كه مرا از خطا مصون فرمايد، ان شاء اللّه تعالى .

    آن گاه در پاسخ سؤ ال چنين فرمود: در مرحله اوّل زن بايد مهرالمثل كنيز را كه دختر بوده و آبستن شده است بپردازد، چون به هنگام زايمان بكارت او از بين مى رود.

    پس از آن زن را بايد سنگسار كنند؛ چون شوهر داشته و چنان عمل زشتى - زناى محصنه - را انجام داده است .

    و امّا نسبت به كنيز بايد صبر نمايند تا زايمان نمايد؛ و بعد بچّه را به پدرش كه صاحب نطفه باشد تحويل دهند و سپس حدّ مساحقه بر آن كنيز جارى شود.

    محمّد بن مسلم گويد: جمعيّت با شنيدن اين جواب ، از حضور امام حسن مجتبى عليه السلام خارج شدند و در بين راه اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام را ملاقات كردند؛ پس جريان خود را و نيز پاسخ امام مجتبى عليه السلام را برايش بازگو نمودند.

    امام علىّ عليه السلام فرمود: به درستى كه پيش من جوابى بيش از آنچه فرزندم حسن مجتبى براى شما بيان نموده است ، نخواهد بود؛ و فرزندم جواب صحيح و كاملى رابراى شما بيان نموده است .(50)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جواب شش موضوع مبهم   ...

    مرحوم قطب الدّين رواندى در كتاب خرايج خود آورده است :

    روزى يك نفر از بلاد روم خدمت امام علىّ عليه السلام وارد شد و اظهار داشت : من يك نفر از رعيّت تو و از اهالى اين شهر هستم .

    حضرت فرمود: خير، تو از رعيّت من و از اهالى اين شهر نيستى ؛ بلكه تو از سوى پادشاه روم آمده اى و او چند سؤ ال براى معاويه فرستاده است و چون معاويه جواب آن ها را نمى دانست به من ارجاع شده است .

    آن شخص اظهار داشت : بلى ، صحيح فرمودى ، معاويه مرا به طور محرمانه نزد شما فرستاد تا جواب مسائلم را از شما دريافت دارم ؛ و اين موضوع را كسى غير از ما نمى دانست .

    پس از آن اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام فرمود: آنچه مى خواهى از اين دو فرزندم سؤ ال كن كه جواب كافى دريافت خواهى داشت .

    آن شخص گفت : از آن كسى كه موهاى سرش تا روى گوشهايش آمده - يعنى ؛ حسن مجتبى عليه السلام - سؤ ال مى كنم.

    و چون آن شخص رومى نزد امام حسن مجتبى عليه السلام آمد، پيش از آن كه سخنى مطرح شود، حضرت به او فرمود: آمده اى تا سؤ ال كنى : فاصله بين حقّ و باطل چيست ؟

    و بين زمين و آسمان چه مقدار فاصله است ؟

    و بين مشرق تا مغرب چه مقدار مسافت است ؟

    و قوس و قزح - يعنى ؛ رنگين كمان - چيست ؟

    و خنثى به چه كسى گفته مى شود؟

    و آن ده چيزى كه يكى از ديگرى محكم تر و سخت تر مى باشند كدامند؟

    مرد رومى با حالت تعجّب گفت : بلى ، سؤ ال هاى من همين ها مى باشد.

    امام حسن مجتبى عليه السلام در اين موقع به پاسخ سؤ ال ها پرداخت و فرمود: بين حقّ و باطل چهار انگشت است ، آنچه با چشم خود ديدى حقّ و آنچه شنيدى باطل است .

    فاصله بين زمين و آسمان به اندازه دعاى مظلوم بر عليه ظالم است و نيز تا جائى كه چشم ببيند.

    همچنين فاصله بين مشرق تا مغرب به مقدار سرعت گردش و حركت خورشيد در يك روز خواهد بود.

    و امّا قوس و قزح : قوس علامتى است از طرف خداوند رحمان براى در اءمان ماندن موجودات زمين از غرق شدن و ديگر حوادث مشابه آن ؛ و قزح نام شيطان است .

    و امّا خنثى به شخصى گفته مى شود كه معلوم نباشد مرد است يا زن ، كه اگر هيچ نشانه اى نداشته باشد، يا هر دو نشانه را موجود باشد به او گفته مى شود: ادرار كن ، پس اگر ادرارش به سمت جلو يا بالا بود مرد است و در غير اين صورت در حكم زن خواهد بود.

    و امّا جواب آن ده چيز - به اين شرح است - :

    خداوند متعال سنگ را آفريد و به دنبالش آهن را به وجود آورد كه همانا آهن سنگ را قطعه قطعه مى كند.

    و سپس آتش را آفريد كه آهن را گداخته و آب مى نمايد.

    و سخت تر از آتش آب است كه آتش را خاموش مى كند.

    و از آب شديدتر، ابر مى باشد كه آن را حمل و منتقل مى كند.

    و از ابر نيرومندتر باد خواهد بود كه ابر را به اين سو، آن سو مى برد.

    و از باد قدرتمندتر آن نيروئى است كه باد را كنترل مى كند.

    و از آن شديدتر ملك الموت - عزرائيل - است كه جان همه چيز را مى گيرد؛ و مى ميراند.

    و از آن مهمّتر خود مرگ است كه جان عزرائيل را نيز مى ربايد.

    و از مرگ محكم تر، و نيرومندتر مشيّت و اراده الهى است كه مرگ را برطرف مى نمايد - و در روز واپسين ، مردگان را زنده مى گرداند - .(49)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جنّ حامى گمشدگان با خدا   ...

    امام جعفر صادق عليه السلام حكايت فرمايد:

    حضرت رسول صلى الله عليه و آله مختصر ناراحتى جسمى بر او عارض شد، فاطمه زهراء به همراه امام حسن و حسين عليهم السلام به ديدار آن حضرت آمدند؛ و ايشان را در حالى مشاهده كردند كه در بستر آرميده بود، امام حسن سمت راست رسول اللّه ؛ و حسين سمت چپ آن حضرت نشستند.

    و چون مدّتى به طول انجاميد و حضرت رسول بيدار نگشت ، فاطمه زهراء عليها السلام به دو فرزندش گفت : عزيزانم ! جدّتان خواب است ، برخيزيد تا به منزل برويم ؛ و هرگاه بيدار گردد شما را مى آورم .

    آن دو برادر اظهار داشتند: ما همين جا خواهيم ماند.

    حضرت زهرا عليها السلام برخاست و از منزل خارج شد؛ و حسين بر بازوى چپ و حسن بر بازوى راست جدّشان خوابيدند؛ و چون ساعتى بگذشت ، بيدار گشتند ولى مادرشان را نديدند و هنوز رسول خدا در بستر خويش آرميده بود، برخاستند و حركت كرده تا به منزل خود بروند.

    آن شب بسيار تاريك و ابرى بود و صداى رعد و برق زيادى به گوش مى رسيد؛ همين كه امام حسن به همراه برادرش حسين عليهما السلام از منزل رسول خدا خارج شدند، نورى از آسمان ظاهر گرديد؛ و ايشان با استفاده از روشنائى آن نور به سوى منزل خود روانه گرديدند.

    ولى آن دو كودك خردسال در مسير، راه منزل را گم كرده و به باغى رسيدند؛ و چون خسته شده بودند، در كنار همان باغ در گوشه اى نشستند و پس از لحظه اى دست در گردن يكديگر انداخته و خوابيدند.

    همين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از خواب بيدار شد، عايشه تمام جريان را براى آن حضرت تعريف كرد.

    ناگاه حضرت از جاى برخاست و اظهار داشت : خدايا! دو نور ديده ام كجايند؟! خدايا! آن ها گرسنه و تشنه كجا رفتند؟! خداوندا! تو حافظ و نگهبان ايشان باش .

    و سپس براى يافتن آن دو عزيز حركت نمود؛ و چون به آن باغ رسيد، ديد كه حسن و حسين دست در گريبان يكديگر كرده و خوابيده اند؛ و باران شديدى شروع به باريدن كرده بود؛ وليكن حتّى قطره اى بر اين دو برادر نريخته بود.

    ناگهان چشم حضرت بر مار بسيار بزرگى افتاد كه داراى دو بال بود، و بالهاى خود را همانند چتر و سايبان بر آن دو برادر گشوده بود.

    در اين هنگام پيغمبر خدا نزديك مار آمد؛ و سرفه اى نمود، چون مار متوجّه آن حضرت شد، به سخن آمد و گفت : خدايا! تو شاهد باش كه من اين دو فرزند رسول خدا را محافظت كردم و آن ها را صحيح و سالم تحويل جدّشان دادم .

    حضرت رسول صلوات اللّه عليه اظهار نمود: اى مار! تو كه هستى ؟

    پاسخ داد: من از طايفه جنّيان هستم ؛ كه براى حراست و حفاظت اين دو كودك ماءمور شده بودم .

    پس از آن حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهما السلام را در برگرفت و يكى را بر شانه راست و ديگرى را بر شانه چپ نهاد؛ و به سمت منزل روانه گشت .

    ر راه اميرالمؤ منين علىّ عليهما السلام ، كه به همراه يكى دو نفر از اصحاب مى آمدند، به حضرت رسول برخورد نموده و چون مشاهده كردند كه حسن بر شانه راست و حسين بر شانه چپ آن حضرت سوار مى باشند، گفتند: يا رسول اللّه ! يكى از آن دو عزيز را به ما بده تا بياوريم ؟

    حضرت رسول صلى الله عليه و آله به حسن فرمود: مايل هستى روى شانه پدرت بروى ؟

    گفت : خير، اگر بر شانه تو سوار باشم بيشتر دوست دارم ؛ و حسين نيز چنين اظهار داشت .

    پس آن دو عزيز را با همان حالت به منزل نزد مادرشان آورد، آن گاه مادرشان مقدارى خرما برايشان آورد و ميل نمودند، بعد از آن حضرت زهرا عليها السلام از اتاق بيرون رفت ؛ و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اكنون بلند شويد و با هم كشتى بگيريد

    و چون مشغول كشتى گرفتن شدند مادرشان آمد و ديد رسول خدا حسن را ترغيب و تشويق مى نمايد كه بر حسين پيروز آيد.

    گفت : پدرجان ! چرا بزرگتر را بر عليه كوچكتر تحريك مى نمائى ؟!

    حضرت رسول فرمود: جبرئيل حسين را ترغيب مى نمايد و من نيز حسن را ترغيب وتحريك مى نمايم .(48)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فائده گذشت و ملاطفت   ...

    ابن عبّاس ضمن حديثى حكايت كند:

    روزى جمعى از بنى اميّه در محلّى نشسته بودند و در جمع ايشان يك نفر از اهالى شام نيز حضور داشت .

    و امام حسن مجتبى عليه السلام به همراه عدّه اى از بنى هاشم از آن محلّ عبور مى كردند، مرد شامى به دوستان خود گفت : اين ها چه كسانى هستند، كه با چنين هيبت و وقارى حركت مى كنند؟!

    گفتند: او حسن ، پسر علىّ بن ابى طالب عليه السلام است ؛ و همراهان او از بنى هاشم مى باشند.

    مرد شامى از جاى برخاست و به سمت امام حسن مجتبى عليه السلام و همراهانش حركت نمود؛ و چون نزديك حضرت رسيد گفت : آيا تو حسن ، پسر علىّ هستى ؟!

    حضرت سلام اللّه عليه با آرامش و متانت فرمود: بلى .

    مرد شامى گفت : دوست دارى همان راهى را بروى كه پدرت رفت ؟

    حضرت فرمود: واى بر تو! آيا مى دانى كه پدرم چه سوابق درخشانى داشت ؟!

    مرد شامى با خشونت و جسارت گفت : خداوند تو را همنشين پدرت گرداند، چون پدرت كافر بود و تو نيز همانند او كافر هستى و دين ندارى .

    در اين لحظه ، يكى از همراهان حضرت سيلى محكمى به صورت مرد شامى زد و او را نقش بر زمين ساخت .

    امام حسن عليه السلام فورا عباى خود را روى مرد شامى انداخت و از او حمايت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستيد، برويد در مسجد نماز گذاريد تا من بيايم .

    پس از آن امام عليه السلام دست مرد شامى را گرفت و او رابه منزل آورد و پس از رفع خستگى و خوردن غذا، يك دست لباس نيز به او هديه داد و سپس روانه اش نمود.

    بعضى از اصحاب به حضرت مجتبى عليه السلام گفتند: يا ابن رسول اللّه ! او دشمن شما بود، نبايد چنين محبّتى در حقّ او شود.

    حضرت فرمود: من ناموس و آبروى خود و دوستانم را با مال دنيا خريدارى كردم .

    همچنين در ادامه روايت آمده است : پس از آن كه مرد شامى رفت ، به طور مكرّر از او مى شنيدند كه مى گفت : روى زمين كسى بهتر و محبوب تر از حسن بن علىّ عليهما السلام وجود ندارد.(47)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ايثار پيرزن و عكس العمل امام   ...

    روزى امام حسن مجتبى و برادرش حسين عليهمالسلام به همراهى شوهر خواهرشان - عبداللّه بن جعفر - به قصد مكّه و انجام مراسم حجّ از شهر مدينه خارج شدند.

    در مسير راه آذوقه خوراكى آن ها پايان يافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند؛ و همين طور به راه خويش ادامه دادند تا به سياه چادرى نزديك شدند، پيرزنى را در كنار آن مشاهده كردند، به او گفتند: ما تشنه ايم ، آيا نوشيدنى دارى ؟

    پيرزن عرضه داشت : بلى ، بعد از آن هر سه نفر از مَركب هاى خود پياده شدند؛ و پيرزن بُزى را كه جلوى سياه چادر خود بسته بود، به ميهمانان نشان داد و گفت : خودتان شير آن را بدوشيد و استفاده نمائيد.

    ميهمانان گفتند: آيا خوراكى دارى كه ما را از گرسنگى نجات دهى ؟

    پاسخ داد: من فقط همين حيوان را دارم ، يكى از خودتان آن را ذبح نمايد و آماده كند تا برايتان كباب نمايم ؛ و آن را ميل كنيد.

    لذا يكى از آن سه نفر گوسفند را سر بريد و پوست آن را كَنْدْ؛ و پس از آماده شدن تحويل پيرزن داد؛ و او هم آن را طبخ نمود و جلوى ميهمانان عزيز نهاد؛ و آن ها تناول نمودند.

    و هنگامى كه خواستند خداحافظى نمايند و بروند گفتند: ما از خانواده قريش هستيم ؛ و اكنون قصد مكّه داريم ، چنانچه از اين مسير بازگشتيم ، حتما جبران لطف تو را خواهيم كرد.

    پس از رفتن ميهمانان ناخوانده ، شوهر پيرزن آمد؛ و چون از جريان آگاه شد، همسر خود را مورد سرزنش و توبيخ قرار داد كه چرا از كسانى كه نمى شناختى ، پذيرائى كردى ؟!

    و اين جريان گذشت ، تا آن كه سخت در مضيقه قرار گرفتند؛ و به شهر مدينه رفتند، پيرزن از كوچه بنى هاشم حركت مى كرد، امام حسن مجتبى عليه السلام جلوى خانه اش روى سكّوئى نشسته بود، پيرزن را شناخت .

    حضرت مجتبى عليه السلام فورا غلام خود را به دنبال آن پيرزن فرستاد، وقتى پيرزن نزد حضرت آمد فرمود: آيا مرا مى شناسى ؟

    عرضه داشت : خير.

    امام عليه السلام اظهار نمود: من آن ميهمان تو هستم كه در فلان روز به همراه دو نفر ديگر بر تو وارد شديم ؛ و تو به ما خدمت كردى و ما را از گرسنگى و تشنگى نجات دادى .

    پيرزن عرضه داشت : پدر و مادرم فداى تو باد! من به جهت خوشنودى خدا به شما خدمت كردم ؛ و انتظار چيزى نداشتم .

    حضرت دستور داد تا تعدادى گوسفند و يك هزار دينار به پاس ايثار پيرزن تحويلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسين عليه السلام - و شوهر خواهرش - عبداللّه - معرّفى نمود؛ و آن ها هم به همان مقدار به پيرزن كمك نمودند.(46)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ترس از مرگ به جهت تخريب خانه   ...

    حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم حكايت فرمايد:

    امام حسن مجتبى عليه السلام دوستى شوخ طبع داشت كه مرتّب به ملاقات و ديدار آن حضرت مى آمد و نيز در جلسات شركت مى كرد، تا آن كه مدّتى گذشت ؛ و هيچ خبرى از اين شخص نشد.

    حضرت از اين جريان متعّجب شد و از اطرافيان جوياى احوال او گرديد، تا آن كه پس از گذشت چند روزى ، مجدّدا آن شخص به ملاقات امام عليه السلام آمد.

    حضرت جوياى احوال او شد و به او فرمود: چند روزى است كه به اين جا نيامده اى ، در چه حالت و وضعيّتى هستى ؟ آيا مشكل و ناراحتى خاصّى برايت پيش آمده بود؟

    آن شخص در پاسخ اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! در حالتى قرار گرفته ام كه آنچه را دوست دارم ، به آن دست نمى يابم ؛ و آنچه را خداوند دوست دارد انجام نمى دهم ؛ و آنچه را هم كه شيطان مى خواهد برآورده نمى كنم .

    امام حسن مجتبى عليه السلام تبسّمى نمود و فرمود: يعنى چه ؟ منظورت چيست ؟ توضيح بده .

    آن شخص گفت : چون خداوند متعال دوست دارد كه من بنده و مطيع و فرمان بر او باشم و معصيت او را نكنم ؛ و من چنين نيستم .

    و شيطان دوست دارد كه من در همه كارهايم معصيت خدا را نمايم و نسبت به دستورات خداوند مخالفت و سرپيچى كنم و من چنين نيستم .

    و همچنين من مرگ را دوست ندارم ؛ بلكه علاقه دارم هميشه سالم و زنده باشم ، كه هرگز چنين نخواهد بود.

    در اين هنگام يكى از اشخاصى كه در آن مجلس حضور داشت ، گفت : ياابن رسول اللّه ! چرا ما از مرگ ترسناك هستيم و آن را دوست نداريم ؛ و گريزان هستيم ؟

    امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: چون شما دنياى خود را تعمير و آباد كرده ايد و آخرت را تخريب و ويران ساخته ايد.

    و سپس افزود: اين امر طبيعى است كه چون هيچ انسانى دوست ندارد از منزل و محلّى كه آن را آباد كرده و به ظاهر آراسته و مجهّز است ، از آن دست برداشته و چشم پوشى كند و به محلّى خراب و نامساعد برود، چون خود را در زمره مؤ منين و مقرّبين الهى نمى بيند.(45)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:42:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.