حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 1811
  • دیروز: 1092
  • 7 روز قبل: 2006
  • 1 ماه قبل: 11408
  • کل بازدیدها: 2481400





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • رحيمي فيل آبادي
  • فريده حبيبيان
  • زفاک
  • مسافر
  • anam


  •   علامتهاى آخرالزمان   ...

    ابن عباس نقل مى كند:

    ما با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در آخرين حجى كه در سال آخر عمر خود بجاى آورد (حجة الوداع ) بوديم . رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حلقه در خانه كعبه را گرفت و رو به ما كرد و فرمود:

    آيا حاضريد شما را از علامتهاى آخرالزمان باخبر سازم ؟

    سلمان كه در آن روز از همه به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نزديك بود، عرض كرد:

    آرى ، يا رسول الله !

    پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود:

    از علامت هاى آخرالزمان ضايع كردن نماز، پيروى از شهوات ، تمايل به هواپرستى ، گرامى داشتن ثروتمندان و فروختن دين به دنياست و در آن وقت قلب مؤ من در درونش آب مى شود مثل آب نمك در آب ! از اين همه زشتيها كه مى بيند و قدرت بر جلوگيرى آن را ندارد.

    سلمان پرسيد: آيا چنين چيزى واقع خواهد شد؟

    حضرت فرمود: آرى ، سوگند به خداوند! اى سلمان ! در آن وقت زمامداران ظالم ، وزيرانى فاسق ، كارشناسان ستمگر و امنايى خائن بر مردم حكومت كنند.

    سلمان پرسيد: آيا چنين امرى واقع خواهد شد؟

    پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود:

    آرى ، سوگند به خدا! اى سلمان ! در آن وقت زشتى ها زيبا و زيبايى ها زشت مى شود. امانت به خيانتكار سپرده مى شود و امانتدار خيانت مى كند، دروغگو تصديق مى شود و راستگو تكذيب !

    سلمان پرسيد:

    آيا اين امر واقع خواهد شد؟

    پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود:

    آرى ، سوگند به خداوند! در آن وقت حكومت به دست زنان و مشورت با بردگان خواهد بود، كودكان بر منبر مى نشينند، دروغ خوشايند و زرنگى ، زكات ضرر و بيت المال غنيمت محسوب مى شود!

    اولاد در حق پدر و مادر جفا مى كنند و به دوستانشان نيكى مى نمايند و ستاره دنباله دار طلوع مى كند!

    سلمان پرسيد:

    آيا چنين چيزى واقع خواهد شد، يا رسول الله ؟

    پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود:

    آرى ، اى سلمان ! در آن زمان زنان در تجارت با شوهران خود شريك مى شوند، باران رحمت كم ، جوانمردان بخيل ، تهى دستان حقير مى شوند، بازارها به هم نزديك مى گردد و همه از خدا شكايت مى كنند. يكى مى گويد سودى نبردم و ديگرى مى گويد چيزى نفروختم .

    سلمان پرسيد: اين امر واقع خواهد شد؟

    حضرت فرمود:

    آرى ، در آن وقت گروهى به حكومت مى رسند، اگر مردم حرف بزنند آنها را مى كشند و اگر سكوت كنند اموالشان را غارت ، حقشان را پايمال مى كنند و خونشان را مى ريزند و دلها را پر از كينه و وحشت مى كنند و…

    در آن زمان اشياء و قوانين را از شرق و غرب مى آورند و امت من رنگارنگ مى شوند، نه ، بر كوچك رحم مى كنند و نه ، بر بزرگ احترام مى گذارند و نه ، گناه كارى را مى بخشند، هيكل هايشان مانند آدميان و قلب هايشان همچو شياطين است .

    در آن زمان لواط زياد مى شود، مردان خود را شبيه زنان مى كنند و زنان خود را شبيه مردان ، لعنت خدا بر آنها باد!

    در آن زمان مساجد را زينت مى كنند، قرآن ها را آرايش مى دهند و مناره هاى مساجد را بلند مى نمايند و صفهاى نمازگزاران زياد، اما دلهايشان به يكديگر كينه توز و زبانهايشان مختلف است !

    مردان و پسران ، خود را با طلا زينت مى كنند و لباس حرير و ديباج مى پوشند، پوست پلنگ را براى اظهار بزرگى در بر مى كنند.

    ربا در بين مردم شايع مى شود و معاملات با غيبت و رشوه انجام مى گيرد، دين را مى گذارند و دنيا را برمى دارند!

    طلاق زياد مى شود، حدود اجرا نمى گردد، زنان خواننده و آلات نوازندگى آشكار مى گردد و اشرار امت به دنبال آنها مى روند، ثروتمندان براى تفريح و طبقه متوسط براى تجارت و فقرا براى ريا و خودنمايى به حج مى روند!

    عده اى قرآن را براى غير خدا و عده اى براى خوانندگى ياد مى گيرند و گروهى نيز علم را براى غير خدا مى آموزند، زنازاده فراوان مى شود و براى دنيا با يكديگر عداوت مى كنند!

    پرده هاى حرمت پاره مى گردد، گناه زياد مى شود، بدان بر خوبان مسلط مى شوند دروغ فراوان ، لجاجت شايع و فقر فزونى مى يابد، با انواع لباسها بر يكديگر فخر مى فروشند، قمار و آلات موسيقى را تعريف مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر را زشت مى شمرند.

    مؤ من واقعى در آن زمان خوار است ، قاريان قرآن و عبادت كنندگان پيوسته از يكديگر بدگويى مى كنند و در ملكوت آسمانها آنان را افراد پليد مى دانند.

    ثروتمندان از فقر مى ترسند و بر فقرا رحم نمى كنند و آدمهاى نالايق درباره جامعه سخن مى گويند كه حقيقت ندارند، حرفهايشان فقط شعار است !

    در آن زمان صداى تواءم با لرزش از زمين برمى خيزد كه همه مى شنوند، گنجهاى طلا و نقره بيرون مى ريزند ولى براى انسان ديگر سودى نخواهند داشت و دنيا به آخر مى رسد…(11)

    11- بحار: ج 6، ص 306.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      زندن شدن مردگان   ...

    روزى يكى از دشمنان اسلام به نام ((ابى پسر خلف )) قطعه استخوان پوسيده اى را نزد پيامبر اسلام آورد. (به خيال خود مى تواند سخنان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را درباره معاد، با آن باطل كند.) و آن را در دست خود نرم كرد و در فضا پراكنده ساخت و گفت :

    كدام قدرتى مى تواند اين استخوان هاى پوسيده و خاك شده را از نو زنده كند! و كدام عقل آن را باور كند؟

    خداوند متعال به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستور داد كه در پاسخ او بگويد:

    همان خدايى كه در ابتدا اين استخوان ها را از خاك آفريده و زندگى به آن داده است ، مى تواند بار ديگر اين استخوان هاى پوسيده پراكنده را جمع كرده و زنده نمايد.

    ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قل من يحى العظام و هى رميم قل يحيها الذى انشاءها اول مرة و هو بكل خلق عليم .))

    ((ابى پسر خلف )) مى گويد: چه كسى مى تواند اين استخوان هاى پوسيده را زنده كند؟

    اى پيامبر ما! به او بگو همان كسى آن را زنده مى كند كه بار اول آن را آفريده و حيات و زندگى داد و او به هر آفريده شده آگاه است .(10)

    10- بحار: ج 7، ص 33 و ج 9، ص 218 و ج 18، ص 202 با اندكى تفاوت .

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      انسان خوشبخت   ...

    روزى كاروان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) از محلى مى گذشت ، به اصحاب فرمود:

    اكنون شخصى از طرف اين بيابان ظاهر مى گردد كه سه روز است شيطان ارتباطى با او ندارد.

    طولى نكشيد عربى نمايان گشت كه پوستش به استخوان چسبيده بود، چشمهايش به گودى افتاده و لبهايش از خوردن گياهان سبز شده بود. نزديك آمد، پرسيد: پيغمبر كيست ؟

    رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را به او نشان دادند. خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) كه رسيد عرض كرد: يا رسول الله ! اسلام را به من ياد بده !

    حضرت فرمود: بگو! ((اشهد ان لا اله الله و اشهد ان محمدا رسول الله )).

    مرد اقرار كرد.

    حضرت : نماز پنچگانه را بايد بخوانى و ماه رمضان را روزه بگيرى ؟

    مرد: پذيرفتم .

    حضرت : حج خانه خدا را بايد انجام دهى ، زكات بدهى و غسل جنابت را بجاى آورى .

    مرد: قبول كردم .

    مرد عرب پس از پذيرش اسلام همراه كاروان مسلمانان به راه افتاد. مقدارى راه طى كردند، كم كم شتر عرب از كاروان عقب ماند.

    پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) كه متوجه گشت ، ايستاد و از حال وى جويا شد.

    عرض كردند: شترش نتوانست همگام با كاروان حركت كند، عقب ماند. مسلمانان براى جستجوى او به عقب برگشتند.

    ناگاه ديدند پاى شتر به سوراخ موشى فرو رفته ، مرد از بالاى شتر افتاده است ، گردن وى و گردن شترش شكسته و هر دو همانجا جان داده اند.

    پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستور داد خيمه اى زدند و در خيمه غسلش ‍ دادند. سپس رسول خدا خود وارد خيمه شد، او را كفن كرد.

    آنگاه از خيمه بيرون آمد در حالى كه از پيشانى مباركش عرق مى ريخت ، فرمود: اين مرد اعرابى ، در حال گرسنه از دنيا رفت و او كسى است كه ايمان آورد و ايمانش آلوده به ظلم نگشت ، با ايمان پاك از دنيا رفت .

    از اينرو حوريان با ميوه هاى بهشتى به پيشواز او آمدند، اطرافش را گرفته بودند و هر كدامشان عرض مى كرد:

    يا رسول الله ! شما واسطه شويد اين مرد، در بهشت با من ازدواج كند و همسر من باشد.(9)

    9- بحار: ج 22، ص 75 و ج 68، ص 282.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      كنترل زبان   ...

    شخصى محضر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) مشرف شد. حضرت به او فرمود: آيا مى خواهى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به وسيله آن داخل بهشت شوى ؟

    مرد پاسخ داد: مى خواهم يا رسول الله !

    حضرت فرمود: از آن چه خداوند به تو داده است انفاق كن و به ديگران بده !

    مرد: اگر خود نيازمندتر از ديگران باشم ، چه كنم ؟

    فرمود: مظلوم را يارى كن !

    مرد: اگر خودم ناتوان تر از او باشم ، چه كنم ؟

    فرمود: نادانى را راهنمايى كن !

    مرد: اگر خودم نادان تر از او باشم ، چه كنم ؟

    فرمود: در اين صورت زبانت را جز در موارد خير نگهدار! سپس رسول خدا فرمود:

    آيا خوشحال نمى شوى كه يكى از اين صفات را داشته باشى و به بهشت داخلت نمايند؟(8)

    8- بحار: ج 71، ص 296.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      دروغ كوچك در نامه اعمال   ...

    اسماء دختر عميس مى گويد:

    من شب زفاف عايشه را آماده كرده به نزد پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) بردم و عده اى از زنان همراه من بودند. به خدا سوگند! نزد حضرت غذايى جز يك ظرف شير نبود. رسول خدا مقدارى از آن خورد. سپس ظرف شير را به دست عايشه داد، عايشه حيا نمود بگيرد. به او گفتم : دست پيغمبر را رد نكن ! عايشه با شرم ظرف شير را گرفت و مقدارى خورد.

    آنگاه پيامبر فرمود: ظرف شير را به همراهان خود بده !

    آنها گفتند: ما اشتها نداريم .

    پيامبر خدا فرمود:

    هرگز گرسنگى و دروغ را با هم جمع نكنيد.

    اسماء گفت : يا رسول الله ! اگر يكى از ما بگويد اشتها نداريم ، اين دروغ حساب مى شود؟

    پيامبر فرمود: بلى ! دروغ در نامه عمل انسان نوشته مى شود. حتى دروغ كوچك در نامه اعمال به عنوان دروغ كوچك ثبت مى گردد.(7)

    7- بحار: ج 72، ص 258.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      خصلت هاى پسنديده   ...

    گروهى از اسيران كافر را به حضور پيامبر اسلام عليه السلام آوردند. پيامبر دستور داد همه را اعدام كنند، به جز يك نفر، كه مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد.

    مرد با تعجب پرسيد: براى چه تنها مرا آزاد كردى !؟

    فرمود: جبرئيل امين ، به من خبر داد كه در وجود تو پنج خصلت خوب وجود دارد كه خداوند و پيامبرش آنها را دوست مى دارند.

    1- آن كه نسبت به ناموس خودت داراى غيرت شديد هستى .

    2- از صفات سخاوت ، بذل و بخشش برخوردارى .

    3- اخلاق خوب دارى .

    4- همواره راستگو بوده هرگز دروغ نمى گويى .

    5- مرد شجاع و دليرى هستى .

    مرد اسير كه سخنان پيامبر را با حالات درونى خود مطابق يافت به حقانيت اسلام پى برد، مسلمان شد و تا آخرين لحظه در عقيده پاك خود باقى مى ماند.(6)

    6- بحار: 18، ص 108 و ج 69، ص 383 و ج 71، ص 384.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مردى كه باغهاى بهشت را به دنيا فروخت   ...

    مرد مسلمانى بود كه شاخه يكى از درختان خرماى او به حياط خانه مرد فقير و عيالمندى رفته بود، صاحب درخت گاهى بدون اجازه وارد حياط خانه مى شد و براى چيدن خرماها بالاى درخت مى رفت ، گاهى تعدادى خرما به حياط مرد فقير مى افتاد و كودكانش خرماها را بر مى داشتند، مرد از درخت پايين مى آمد و خرماها را از دست آنها مى گرفت و اگر خرما را در دهان يكى از بچه ها مى ديد انگشتش را در داخل دهان مى كرد و خرما را بيرون مى آورد.

    مرد فقير خدمت پيامبر رسيد و از صاحب درخت شكايت كرد. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: برو تا به شكايتت رسيدگى كنم .

    سپس پيامبر صاحب درخت را ديد و به او فرمود: اين درختى كه شاخه هايش به خانه فلان كس آمده است به من مى دهى تا در مقابل آن ، درخت خرمايى در بهشت از آن تو باشد؟

    مرد گفت : نمى دهم ! من خيلى درختان خرما دارم و خرماى هيچ كدام به خوبى اين درخت نيست .

    حضرت فرمود: اگر بدهى من در مقابلش باغى در بهشت به تو مى دهم . مرد گفت : نمى دهم !

    ابو دحداح يكى از صحابه پيامبر بود، سخن رسول خدا را شنيد. و عرض ‍ كرد: يا رسول الله اگر من اين درخت را از او بخرم و به شما واگذار كنم آيا شما آنچه را كه به آن مرد مى دادى به من مرحمت مى كنى ؟ فرمود: آرى . ابو دحداح رفت با صاحب درخت صحبت كرد مرد گفت : محمد (صلى الله عليه و آله ) مى خواست مقابل اين درخت درختهايى در بهشت به من بدهد من نپذيرفتم چون خرماى اين درخت بسيار لذيذ است . ابو دحداح گفت : آيا حاضرى بفروشى يا نه ؟ گفت نه ، مگر اينكه چهل درخت به من بدهى . ابو دحداح گفت : چه بهاى سنگينى براى درخت كچ شده مطالبه مى كنى . ابو دحداح پس از سكوت كوتاه گفت خيلى خوب چهل درخت به تو مى دهم .

    مرد طمع كار گفت : اگر راست مى گويى چند نفر بعنوان شاهد بياور! ابو دحداح عده اى را براى انجام معامله شاهد گرفت آنگاه به محضر پيامبر آمد و عرض كرد: يا رسول الله درخت خرما را خريدم ملك من شده است ، تقديم خدمت مباركتان مى كنم ، تقاضا دارم آن را از من بپذير و باغ بهشتى كه به آن مرد مى دادى قبول نكرد اينك به من عنايت فرما.

    پيامبر فرمود: اى ابو دحداح ! نه يك باغ بلكه تعدادى از باغهاى بهشت در اختيار شماست . پيامبر به سراغ مرد فقير رفت و به او گفت اين درخت از آن تو و فرزندان تو است .(5) به اين ترتيب مرد كوتاه نظر براى زندگى چند روزه دنيا باغ بهشتى را از دست داد و ابو دحداح مالك آن باغ و باغهاى ديگر شد.

    5- بحار: ج 22، ص 60 99 و ج 96، ص 117 و ج 103، ص : 127، از سه روايت استفاده شده .

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      زندگى دنيا   ...

    ابن مسعود كه يكى از دانشمندان اصحاب رسول اكرم بود روزى وارد اتاق پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) شد، در حالى كه حضرت روى حصير خوابيده بود.

    همين كه پيغمبر از خواب بيدار شد، ابن مسعود ملاحظه كرد اثر چوبهاى خشك و زبر حصير روى بدن پيامبر ديده مى شود.

    با مشاهده اين وضع عرض كرد:

    يا رسول الله ! اگر صلاح است ، براى اتاق خواب شما وسايل آسايش تهيه كنيم ؟

    حضرت فرمود:

    ابن مسعود! وسايل آسايش اين دنيا، برايم مهم نيست . زيرا من همانند مسافرى هستم كه پس از استراحت اندك در سايه درختى ، به سوى مقصد حركت كند.(4) اينجا خانه اصلى من نيست كه در آبادى آن بكوشم .

    4- بحار: ج 16، ص 383 و ج 73، ص 68 و ج 16، ص 263 و 256 و 282 و ج 73، ص 123 و 126 و ج 79، ص 322.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بنده سپاسگزار   ...

    پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله ) آن قدر براى نماز و عبادت مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد، آن قدر نماز شب مى خواند كه چهره اش زرد مى شد و آن قدر در حال عبادت مى گريست كه بى حال مى گشت .

    شخصى به آن حضرت عرض كرد:

    مگر نه اين است كه خداوند گناه گذشته و آينده تو را بخشيده است .(2) چرا خود را اين گونه زحمت مى دهى ؟

    حضرت در پاسخ فرمود:

    ((افلا اكون عبدا شكورا)): آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم .(3)

    2- منظور ترك اولى است .

    3- بحار: ج 17، ص 257 و 287.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چگونگى گناهان فرو مى ريزد   ...

    ابوعثمان مى گويد:

    من با سلمان فارسى زير درختى نشسته بودم ، او شاخه خشكى را گرفت و تكان داد همه برگهايش فرو ريخت . آنگاه به من گفت : نمى پرسى چرا چنين كردم ؟

    گفتم : چرا اين كار را كردى ؟

    در پاسخ گفت :

    يك وقت زير درختى در محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نشسته بودم ، حضرت شاخه خشك درخت را گرفت و تكان داد تمام برگهايش فرو ريخت . سپس فرمود:

    سلمان ! سؤ ال نكردى چرا اين كار را انجام دادم ؟

    عرض كردم : منظورت از اين كار چه بود؟

    فرمود: وقتى كه مسلمان وضويش را به خوبى گرفت ، سپس نمازهاى پنچگانه را بجا آورد، گناهان او فرو مى ريزد، همچنان كه برگهاى اين درخت فرو ريخت .(1)

    1- بحار ج 82، ص 319.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم