حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 1308
  • دیروز: 1092
  • 7 روز قبل: 2006
  • 1 ماه قبل: 11408
  • کل بازدیدها: 2481400





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • زفاک
  • نورفشان


  •   گريه امام صادق (ع ) بر غيبت امام زمان (عج )   ...

    سدير صيرفى مى گويد:

    من با سه نفر از صحابه محضر امام صادق رسيديم ، ديديم آن بزرگوار بر روى خاك نشسته و مانند فرزند مرده جگر سوخته گريه مى كرد. آثار حزن و اندوه از چهره اش نمايان است و اشك ، كاسه چشمهايش را پر كرده بود و چنين مى فرمود:

    سرور من غيبت (دورى ) تو خوابم را گرفته و خوابگاهم را بر من تنگ كرده و آرامشم را از دلم ربوده .

    آقاى من غيبت تو مصيبتم را به مصيبتهاى دردناك ابدى پيوسته است . گفتم :

    خدا ديدگانت را نگرياند اى فرزند بهترين مخلوق ! براى چه اين چنين گريانى و از ديده اشك مى بارى ؟

    چه پيش آمدى رخ داده كه اين گونه اشك مى ريزى ؟

    حضرت آه دردناكى كشيد و با تعجب فرمود:

    واى بر شما، سحرگاه امروز به كتاب ((جفر)) نگاه مى كردم و آن كتابى است كه علم منايا و بلايا و آنچه تا روز قيامت واقع شده و مى شود در آن نوشته شده ، درباره تولد غائب ما و غيبت و طول عمر او دقت كردم .

    و همچنين دقت كردم در گرفتارى مؤ منان آن زمان و شك و ترديدها كه به خاطر طول غيبت او كه در دلهايشان پيدا مى شود و در نتيجه بيشتر آن ها از دين خارج مى شوند و ريسمان اسلام را از گردن برمى دارند…. اينها باعث گريه من شده است .(82)

    82- بحار: ج 51، ص 219؛ روايت تلخيص شده است .

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مهدى عج در تفكر اميرالمؤ منين عليه السلام   ...

    به حضور اميرالمؤ منين رسيدم ديدم حضرت در حالى كه غرق در فكر است با سر چوبى خاك زمين را به هم مى زند.

    عرض كردم :

    يا اميرالمؤ منين عليه السلام ! چرا در فكر غوطه وريد و چرا خاك زمين را بهم مى زنيد؟ آيا به اين زمين علاقمند شده ايد؟

    فرمود:

    نه ! به خدا سوگند! يك روز هم نشده كه نه به زمين و نه به دنيا رغبت پيدا كنم .

    لكن درباره دوازدهمين فرزندى كه از نسل من به وجود خواهد آمد فكر مى كنم .

    اسم او ((مهدى )) است جهان را پر از عدل و داد مى كند چنانكه پر از ظلم و ستم باشد.

    عرض كردم :

    اينها را كه فرموديد پيش مى آيد؟

    فرمود:

    آرى ! آنچه گفتم واقع مى شود.(81)

    و دوازدهمين فرزندم پس از آن كه دنيا پر از ظلم و جور شد ظهور مى كند و جهان را پر از عدل و داد مى كند.

    81- بحار: ج 51، ص 118.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پاسخ به پرسش   ...

    ابوهاشم مى گويد:

    شخصى از امام عسكرى عليه السلام پرسيد:

    چرا زن بيچاره در ارث يك سهم و مرد دو سهم مى برد؟

    امام عليه السلام فرمود:

    چون جهاد و مخارج همسر به عهده زن نيست و نيز پرداخت ديه قتل خطايى (79) بر عهده مردان است و بر زن چيزى نيست .

    ابوهاشم مى گويد:

    با خود گفتم :

    اين مساءله را ((ابن ابى العوجاء)) از امام صادق عليه السلام پرسيد همين جواب را به او داد.

    بدون آنكه اين سخن را اظهار كنم ، ناگاه امام عسكرى عليه السلام رو به من كرد و فرمود:

    آرى ! اين همان سوال ((ابن ابى العوجاء)) است و وقتى سوال يكى باشد پاسخ ما (امامان ) نيز يكى است ، آخرى ما (امامان ) همان سخن را مى گويند كه اولى ما آن را گفته است و نخستين فرد ما با آخرين نفر ما در علم و امامت مساوى هستند.

    لكن برترى و امتياز پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمومنين عليه السلام در جاى خود ثابت است .(80) و آن دو بزرگوار بر سايرين ائمه اطهار امتيازاتى دارند.

    79- ديه قتل خطايى بر عهده ((عاقله )) از خويشان قاتل است . عاقله ؛ ((برادرها و عموها و پسر برادر و پسر عمو و پدر و فرزند قاتل مى باشد.))

    80- بحار: ج 50، ص 255.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نيازمندان در محضر امام حسن عسكرى (ع )   ...

    محمد بن على مى گويد:

    تهى دست شديم زندگى بر ما خيلى سخت شد، پدرم به من گفت : برويم نزد امام عسگرى عليه السلام مى گويند مرد بخشنده است .

    گفتم :

    او را مى شناسى ؟

    پدرم گفت :

    نه او را مى شناسم و نه تا به حال وى را ديده ام .

    با هم به سوى خانه آن حضرت حركت كرديم ، پدرم در بين راه به من گفت :

    پانصد درهم نيازمنديم كاش امام مى داد، دويست درهم براى خريد لباس ، دويست درهم براى خريد آرد و صد درهمش را براى مخارج ديگر زندگى مى رسانيم.

    محمد بن على مى گويد:

    من با خود گفتم :

    اى كاش سيصد درهم نيز به من بدهد كه صد درهم براى خريد يك درازگوش و صد درهم براى مخارج و صد درهم نيز براى خريد لباس باشد، تا به جبل (قسمتهاى كوهستانى غرب ايران تا همدان و قزوين ) بروم .

    هنگامى كه به خانه امام عليه السلام رسيديم غلام آن حضرت بيرون آمد و گفت :

    على بن ابراهيم و پسرش وارد شوند. چون وارد شديم و سلام كرديم امام عليه السلام به پدرم فرمود:

    اى على ! چرا تا كنون نزد ما نيامدى ؟

    پدرم گفت :

    سرورم ! خجالت مى كشيدم با اين وضع شما را ديدار كنم . چون از محضر امام بيرون آمديم ، غلام آن حضرت به دنبال ما آمد و يك كيسه پول به پدرم داد و گفت :

    اين پانصد درهم است ! دويست درهم براى خريد لباس ، دويست درهم براى خريد آرد و صد درهم براى ساير مخارج .

    آنگاه كيسه ديگرى به من داد و گفت :

    اين سيصد درهم است ! با صد درهم آن درازگوش بخر! و با صد درهم آن لباس تهيه كن ! و صد درهمش براى مخارج ديگر تو باشد.

    سپس گفت :

    به ايران نرو بلكه به سورا (شهرى در عراق يا محلى در بغداد بوده ) برو محمد بن على نيز به سورا رفت و در آنجا با زنى ازدواج نمود و روزانه چهار هزار دينار درآمد داشت . متاءسفانه در عقيده هفت امامى باقى ماند.(78)

    78- بحار: ج 50، ص 278.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فتواى امام هادى (ع ) درباره مسيحى زناكار   ...

    روزى مرد مسيحى را كه با زن مسلمان زنا كرده بود، پيش متوكل آوردند.

    متوكل تصميم گرفت بر او حد شرعى جارى كند در اين وقت مسيحى شهادتين گفت و مسلمان شد.

    يحيى بن اكثم ((قاضى القضات )) گفت :

    اسلام آوردن او كارهاى خلاف پيشين وى را از بين مى برد.

    بنابراين نبايد حد در مورد او جارى شود.

    بعضى از فقها گفتند:

    بايد سه بار در مورد او حد جارى گردد.

    اختلاف نظرها باعث شد متوكل مساءله را از امام هادى عليه السلام بپرسد.

    مساءله را براى امام نوشت .

    امام در پاسخ نوشت : ((آن قدر بايد شلاق بخورد تا بميرد.))

    يحيى بن اكثم و فقهاى ديگر با فتواى امام مخالفت كردند و گفتند:

    اين فتوا مدركى از آيه و روايت ندارد.

    متوكل نامه اى به حضرت نوشت مدرك اين فتوا را پرسيد.

    امام در جواب نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم فلما راءو باءسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين فلم يكن ينفعهم ايمانهم لما راءوا باسنا… (76)

    ((هنگامى كه قهر و غضب ما را ديدند، گفتند: به آفريدگار يكتا، ايمان آورديم و به بتها و هر آنچه را كه شريك خدا قرار داده بوديم ، كافر شديم ، ولى ايمانشان به وقت ديدن قهر و غضب ما، سودى نداد…))

    متوكل پاسخ منطقى امام را پذيرفت و دستور داد حد زناكار مطابق فتواى حضرت اجرا گردد و آن قدر زدند تا زير ضربات شلاق مرد.(77)

    امام هادى عليه السلام با ذكر اين آيه مباركه ، آنان را متوجه نمود همچنان كه ايمان كافران عذاب خدا را از آنان بازنداشت ، اسلام آوردن اين مسيحى نيز حد را ساقط نمى كند.

    76- سوره غافر: آيه 84.

    77- بحار: ج 50، ص 174.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام هادى (ع ) در ميان درندگان   ...

    در زمان متوكل عباسى زنى به دروغ ادعا كرد كه من زينب دختر على بن ابى طالب هستم ، - با اين حيله از مردم پول مى گرفت - او را نزد متوكل آوردند.

    متوكل به او گفت :

    تو زن جوانى هستى با اينكه از زمان زينب دختر على سالها مى گذرد؟ گفت :

    پيغمبر دست بر سرم كشيده و دعا كرده است كه در هر چهل سال جوانى برايم برگردد.

    من تا حال خود را به مردم نشان نمى دادم ولى احتياج وادارم كرد كه خود را به مردم معرفى كنم .

    متوكل گروهى از اولاد على عليه السلام و بنى عباس و طايفه قريش را احضار كرد و جريان را به آنان گفت . چند نفرشان گفتند: روايتى نقل شده كه زينب دختر على عليه السلام در سال فلان از دنيا رفته است . متوكل به او گفت :

    در مقابل اين روايت ، تو چه مى گويى ؟

    گفت :

    اين روايت دروغى است كه از خودشان ساخته اند من از نظر مردم پنهان بودم كسى از مرگ و زندگى من خبر نداشت .

    متوكل به حاضرين گفت :

    غير از اين روايت ، دليلى نداريد تا اين زن مغلوب گردد؟

    گفتند:

    دليل ديگرى نداريم ، ولى خوب است حضرت امام هادى را احضار كنى ، شايد او دليل ديگرى داشته باشد.

    سرانجام متوكل حضرت را احضار كرد و قضيه آن زن را برايش مطرح نمود.

    امام فرمود:

    حضرت زينب در فلان تاريخ چشم از جهان فروبسته است .

    متوكل گفت :

    حاضرين نيز اين روايت نقل كردند، او نپذيرفت و من سوگند خورده ام جلوى ادعاى ايشان را نگيرم مگر با دليل محكم .

    حضرت فرمود:

    كار مهمى نيست من دليلى مى آورم كه او را مجاب كند و ديگران نيز قبول داشته باشند.

    متوكل گفت :

    آن دليل كدام است ؟

    حضرت فرمود:

    گوشت بدن فرزندان فاطمه عليهاالسلام بر درندگان حرام است اگر راست مى گويد او را جلو درندگان بگذار چنانچه از فرزندان فاطمه عليهاالسلام باشد درندگان به او آسيب نمى رسانند.

    متوكل به آن زن گفت :

    شما چه مى گويى ؟

    گفت :

    او مى خواهد من كشته شوم ، در اينجا از فرزندان فاطمه زياد هستند، هر كدام را مى خواهد جلو درندگان بياندازد. در اين وقت رنگ همگان پريد.

    بعضى از دشمنان امام گفتند:

    چرا خودش پيش درندگان نمى رود؟

    متوكل به اين پيشنهاد تمايل كرد. چون مى خواست بدون آنكه در قتل امام دخالت داشته باشد او را از بين ببرد!

    به حضرت گفت :

    چرا خودتان نمى رويد؟

    امام فرمود:

    اگر شما مايل باشيد من مى روم .

    متوكل گفت : بفرماييد.

    در آنجا شش عدد شير بود امام در جلو شيرها قرار گرفت .

    شيرها اطراف امام را گرفتند، دستهايشان را بر زمين گذاشته سر بر روى دست خويش نهادند.

    امام دست بر سر آنها كشيد و اشاره كرد كه كنار بروند و فاصله بگيرند، شيرها به جانبى كه امام اشاره كرده بود رفتند و در مقابل امام ايستادند.

    وزير متوكل به او گفت :

    اين كار بر ضرر تو است پيش از آنكه مردم از قضيه با خبر شوند او را بيرون بياور!

    متوكل از امام خواست از محل درندگان خارج شود و از حضرت عذر خواست كه نظر بدى درباره شما نداشتيم ، مقصودمان اين بود سخن شما ثابت شود.

    امام كه خواست حركت كند شيرها اطرافش را گرفتند و خود را به لباسهاى ايشان مى ماليدند.

    هنگامى كه حضرت پاى به اولين پله گذاشت اشاره كرد برگرديد! همه برگشتند و امام بيرون آمد.

    متوكل به آن زن گفت :

    اكنون نوبت تو است كه به محل درندگان بروى ، ناله و فرياد زن بلند شد، شروع به التماس كرده ، اعتراف به دروغگويى خود نمود.

    سپس گفت :

    من دختر فلان هستم از فقر و تهى دستى به اين ادعا افتادم .

    متوكل به حرف او گوش نكرد دستور داد او را جلو درندگان بيندازند ولى مادر متوكل درخواست كرد از تقصيرات آن زن بگذرد، متوكل نيز او را بخشيد.(75)

    75- بحار: ج 50، ص 150.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      دلجويى امام جواد(ع ) از كتك خورده   ...

    على بن جرير مى گويد:

    خدمت امام جواد عليه السلام نشسته بودم گوسفندى از خانه امام گم شده بود.

    يكى از همسايه هاى امام را به اتهام دزدى گرفته كشان كشان نزد حضرت جواد عليه السلام آوردند.

    امام فرمود:

    واى بر شما او را رها كنيد! او دزدى نكرده است ، گوسفند در خانه فلان كس ‍ است ، برويد از خانه او بياوريد!

    به همان خانه رفتند ديدند گوسفند آنجا است ، صاحب خانه را به اتهام دزدى دستگير كردند، لباسهايش را پاره كرده كتك زدند. وى قسم مى خورد كه گوسفند را ندزديده است .

    او را خدمت امام آوردند فرمود:

    چرا به او ستم كرده ايد، گوسفند خودش به خانه او داخل شده و اطلاعى نداشته است .

    آنگاه امام از او دلجوى نمود و مبلغى در مقابل لباسها و كتكى كه خورده بود به او بخشيد.(74)

    74- بحار: ج 50، ص 46.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مردى نيكوكار در خدمت امام جواد عليه السلام   ...

    مرد نيكوكارى در حال نشاط و خوشحالى خدمت امام جواد عليه السلام رسيد.

    حضرت فرمود:

    چه خبر است كه اين چنين مسرور و خوشحالى ؟

    آن مرد عرض كرد:

    فرزند رسول خدا! از پدر شما شنيدم كه مى فرمود:

    بهترين روز شادى انسان روزى است كه خداوند توفيق انجام كارهاى نيك و خيرات و احسانات به او دهد و او را در حل مشكلات برادران دينى موفق بدارد. امروز نيازمندانى از جاهاى مختلف به من مراجعه كردند و بخواست خداوند گرفتاريهايشان حل شد و نياز ده نفر از نيازمندان را برطرف كردم ، بدين جهت چنين سرور و شادى به من دست داده است .

    امام جواد عليه السلام فرمود:

    به جانم سوگند! كه شايسته است چنين شاد و خوشحال باشى ! به شرط اين كه اعمالت را ضايع نكرده و نيز در آينده باطل نكنى .

    سپس امام عليه السلام فرمود:

    يا ايها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى .(72)

    اى آنانكه ايمان آورده ايد، اعمال نيك خود را با منت نهادن و اذيت كردن باطل نكنيد…(73)

    72- سوره بقره : آيه 264.

    73- بحار: ج 68، ص 159.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      آنچه مصلحت بود   ...

    صفوان بن يحيى مى گويد:

    در مدينه محضر امام رضا بودم با عده اى از كنار شخصى كه نشسته بود رد شديم . آن مرد به امام اشاره كرد و به عنوان امامت گفت :

    اين پيشواى رافضيها (شيعيان ) است .

    به حضرت عرض كردم : شنيديد آن مرد چه گفت ؟

    فرمود:

    آرى ، اما او مؤ منى است ، در راه تكميل ايمان گام بر مى دارد.

    شب هنگام امام عليه السلام براى اصلاح او دعا كرد. طولى نكشيد مغازه اش آتش گرفت و دزدان باقى مانده اموالش را به غارت بردند.

    سحرگاه همان شب آن مرد را ديدم متواضع و پريشان در كنار امام نشسته است . امام دستور داد به او كمك كردند.

    سپس خطاب به من كرد و فرمود:

    صفوان ! او مؤ منى است در راه تكميل ايمان قدم برمى داشت جزء آنچه ديدى به صلاح او نبود. (و راه اصلاحش همان بود كه انجام گرفت .)(71)

    71- بحار: ج 49، ص 55.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مساوات از ديدگاه امام رضا   ...

    مردى از اهالى بلخ مى گويد:

    در سفر خراسان در خدمت امام رضا عليه السلام بودم ، روزى سفره غذا انداختند و امام همه غلامان و خدمتگزاران خود حتى سياهان را بر سر سفره نشانيد تا با آنها غذا بخورند.

    عرض كردم :

    فدايت شوم ! بهتر است براى اينان سفره جداگانه مى انداختند.

    امام فرمود:

    ساكت باش ! خداى همه ما يكى است ، پدر و مادرمان نيز يكى است و پاداش بستگى به عمل اشخاص دارد.(70)

    70- بحار: ج 49، ص 101.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم