روى انه لما صار معاوية نحوالعراق ، و تحرك الحسن عليه السلام و استنفر الناس للجهاد فتثاقلوا عنه ، صار عليه السلام حتى نزل ساباط و بات هناك ، فلما اصبح اراد عليه السلام ان يمتحن اصحابه ، و يستبرى ء احوالهم فى طاعته ، ليميز، اولياءه من اعدائه ، و يكون على بصيرة من لقاء معاوية ، فاءمر ان ينادى فى الناس بالصلاة جامعة فاجتمعوا فصعد المنبر فخطبهم فقال : الحمد لله كلما حمده حامد، و اشهد ان لااله اله الله كلما شهد له شاهد، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ، ارسله بالحق و ائتمنه على الوحى . اما بعد، فوالله انى لارجو ان اكون قد اصبحت بحمدالله و منه و انا انصح خلق الله لخلقه و ما اصبحت محتملا على امرى مسلم ضغينة ، و لامريد، له بسوء و لاغائلة ، و ان ما تكرهون فى الجماعة خيرلكم مما تحبون فى الفرقة و انى ناظر لكم خيرا من ناظر لكم خيرا من نظركم لانفسكم فلاتخالفوا، امرى و لاتردوا على راءيى ، غفر الله لى و لكم ، و ارشدنى ، و اياكم ، لما فيه ، المحبة ، و الرض قال : فنظر الناس ، بعضهم الى بعض ، و قالوا: ما ترونه يريد بما قال : قالوا: نظن انه يريد ان يصالح ، معاوية و يسلم الامر اليه ، فقالوا: كفر والله الرجل و شدوا على فسطاطه ، فانتهبوه ، حتى اخذوا مصلاه من تحته - الخ (25) خطبه آن حضرت هنگامى كه قصد صلح كردن را نمود روايت شده : هنگامى كه معاويه به سوى عراق رفت ، امام آماده نبرد شد و مردم را دعوت به جهاد كرد، آنان ار آن خوددارى كردند، امام حركت كرد تا با ساباط رسيد و در آنجا شب را گذراند، بامداد روز بعد خواست اصحاب خود را امتحان نمايد و اطاعتشان را نسبت به خود بداند، تا دوستانش از دشمنانش شناخته شوند و با آگاهى به نبرد با معاويه برخيزد، دستور داد كه مردم را فرا خوانند، هنگاميكه مردم اجتماع كردند بر فراز منبر رفت و چنين گفت : سپاس خداى را سزاست هرگاه ستايشگرى او را سپاس گويد، و شهادت مى دهم كه معبودى جز خداوند نمى باشد، هرگاه شاهدى بر آن گواهى دهد، و گواهى مى دهم كه محمد بنده و رسول اوست ، او را به حق ارسال كرد و بر وحيش امين شمرد. اما بعد، سوگند به خداوند اميد دارم ، كه به لطف و منت پروردگار بهترين اندرزگوى بندگانش باشم ، و هرگز كينه اى از هيچ مسلمانى به دل نمى گيرم ، و نسبت به كسى اراده بد و نيت ناروائى ندارم و شما آنچه را كه در هماهنگى و يگانگى ناخوش داريد، بهتر است از پراكندگى و تفرقه اى كه دوست مى داريد، آنچه من درباره شما مى دانم ، و مى خواهم ، از خواست ، خود شما بهتر است پس نافرمانى مرا نكنيد، و راءى مرا ناچيز نشماريد، خداوند من و شما را ببخشايد، و ما را به آن چه خواست و خشنودى اوست ، هدايت فرمايد. راوى گويد: مردم به يكديگر نگاه كردند، و گفتند: قصدش از اين گفتار چيست ؟ بعضى گفتند: گمان مى كنيم كه مى خواهد با معاويه صلح كند و حكومت را به او بسپارد، گفتند: سوگند به خدا كه او كافر شده و به خيمه اش هجوم آوردند، و آن را غارت كردند، حتى سجاده اش را از زير پايش كشيدند - تا آخر حديث .
[شنبه 1395-03-29] [ 11:27:00 ب.ظ ]