قرآن بحث فشرده اى در زمينه خلقت انسان دارد كه تقريباً به طور سربسته و اجمالى، از آن گذشته است چرا كه منظور اصلى مسائل تربيتى بوده است، و نظير اين بحث در چند مورد ديگر از قرآن مانند سوره سجده، مؤمنون، سوره ص، و غير آن آمده است.
البته مى دانيم قرآن يك كتاب علوم طبيعى نيست، بلكه يك كتاب انسان سازى است، و بنابراين نبايد انتظار داشت كه جزئيات اين علوم از قبيل مسائل مربوط به تكامل، تشريح، جنين شناسى، گياه شناسى و مانند آن در قرآن مطرح شود، ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه به تناسب بحثهاى تربيتى اشاره كوتاهش به قسمتهائى از اين علوم در قرآن بشود.
به هرحال بعد از توجه به اين مقدمه كوتاه در اينجا دو بحث داريم كه طرح آنها لازم به نظر مى رسد:
1 ـ تكامل انواع از نظر علمى
2 ـ تكامل انواع از ديدگاه قرآن
نخست به سراغ بحث اول مى رويم و منهاى آيات و روايات و تنها با تكيه بر معيارهاى خاص علوم طبيعى روى اين مسأله بحث مى كنيم:
ميدانيم در ميان دانشمندان علوم طبيعى دو فرضيه درباره آفرينش موجودات زنده، اعم از گياهان و جانداران، وجود داشته است:
الف: فرضيه تكامل انواع يا «ترانسفورميسم» كه مى گويد انواع موجودات زنده در آغاز به شكل كنونى نبودند، بلكه آغاز موجودات تك سلولى در آب اقيانوسها و از لابلاى لجنهاى اعماق درياها با يك جهش پيدا شدند، بعضى موجودات بى جان در شرائط خاصى قرار گرفتند كه از آنها نخستين سلولهاى زنده پيدا شد.
اين موجودات ذره بينى زنده تدريجاً تكامل يافتند و از نوعى به نوع ديگر تغيير شكل دادند، از درياها به صحراها و از آن به هوا منتقل شدند، و انواع گياهان و انواع جانوران آبى و زمينى و پرندگان به وجود آمدند.
كاملترين حلقه اين تكامل همين انسانهاى امروزند كه از موجوداتى شبيه به ميمون، و سپس ميمونهاى انسان نماظاهر گشتند.
ب ـ فرضيه ثبوت انواع يا «فيكسيسم» كه مى گويد انواع جانداران هركدام جداگانه از آغاز به همين شكل كنونى ظاهر گشتند، و هيچ نوع به نوع ديگر تبديل نيافته است،، و طبعاً انسان هم داراى خلقت مستقلى بوده كه از آغاز به همين صورت آفريده شده است.
دانشمندان هر دو گروه براى اثبات عقيده خود مطالب فراوانى نوشته اند و جنگها و نزاعهاى زيادى در محافل علمى بر سر اين مسأله در گرفته است.
تشديد اين جنگها از زمانى شد كه لامارك (دانشمند جانور شناس معروف فرانسوى كه در اواخر قرن 18 و اوائل قرن 19 مى زيست) و سپس داروين دانشمند جانور شناس انگليسى كه در قرن نوزدهم مى زيست نظرات خود را در زمينه تكامل انواع با دلائل تازه اى عرضه كرد.
ولى در محافل علوم طبيعى امروز شك نيست كه اكثريت دانشمندان طرفدار فرضيه تكاملند.
دلائل طرفداران تكامل.
به آسانى مى توان استدلالات آنها را در سه قسمت خلاصه كرد:
نخست دلائلى است كه از ديرين شناسى و به اصطلاح مطالعه روى فسيلها، يعنى اسكلت هاى متحجر شده موجودات زنده گذشته، آورده اند، آنها معتقدند مطالعات طبقات مختلف زمين نشان مى دهد كه موجودات زنده، از صورتهاى ساده تر به صورتهاى كاملتر و پيچيده تر تغيير شكل داده اند.
تنها راهى كه اختلاف و تفاوت فسيلها را مى توان با آن تفسير كرد، همين فرضيه تكامل است.
دليل ديگر قرائنى است كه از «تشريح مقايسه اى» جمع آورى كرده اند، آنها طى بحثهاى مفصل و طولانى مى گويند هنگامى كه استخوان بندى حيوانات مختلف را تشريح كرده، باهم مقايسه كنيم شباهت زيادى در آنها مى بينيم كه نشان مى دهد همه از يك اصل گرفته شد0 اند.
بالاخره سومين دليل آنها قرائنى است كه از «جنين شناسى» بدست آورده اند و معتقدند اگر حيوانات را در حالت جنينى كه هنوز تكامل لازم را نيافته اند در كنار هم بگذاريم خواهيم ديد كه جنينها قبل از تكامل در شكم مادر، يا در درون تخم تا چه اندازه با هم شباهت دارند، اين نيز تأييد مى كند كه همه آنها در آغاز از يك اصل گرفته شده اند.
پاسخهاى طرفداران ثبوت انواع
ولى طرفداران فرضيه ثبوت انواع، يك پاسخ كلى به تمام اين استدلالات دارند و آن اينكه هيچيك از اين قرائن قانع كننده نيست، التبه نمى توان انكار كرد كه هريك از اين قرائن سه گانه احتمال تكامل را در ذهن به عنوان يك «احتمال ظنى» توجيه مى كند، ولى هرگز يقين آور نخواهد بود.
به عبارت روشنتر اثبات فرضيه تكامل، و تبديل آن از صورت يك فرضيه به يك قانون علمى و قطعى، يا بايد از طريق دليل عقلى بوده باشد، و يا از طريق آزمايش و حس و تجربه، و غير از اين دو راهى نيست.
امّا از يكسو مى دانيم دلائل عقلى و فلسفى را به اين مسائل، راهى نيست، و از سوى ديگر دست تجربه و آزمايش از مسائلى كه ريشه هاى آن در ميليونها سال قبل نهفته است كوتاه است!.
آنچه ما با حس و تجربه درك مى كنيم اين است، تغييرات سطحى با گذشت زمان به صورت جهش «موتاسيون» در حيوانات و گياهان رخ مى دهد، مثلاً از نسل گوسفندان معمولى ناگهان گوسفندى متولد مى شود كه پشم آن با پشم گوسفندان معمولى متفاوت است، يعنى بسيار لطيفتر و نرمتر مى باشد، و همان، سرچشمه پيدايش نسلى در گوسفند بنام «گوسفند مرينوس» مى شود، با اين ويژگى در پشم.
و يا اينكه حيواناتى بر اثر جهش، تغيير رنگ چشم يا ناخن و يا شكل پوست بدن و مانند آن پيدا مى كنند.
ولى هيچكس تاكنون جهشى نديده است، كه دگرگونى مهمى در اعضاى اصلى بدن يك حيوان ايجاد كند و يا نوعى را به نوع ديگر مبدل سازد.
بنابراين ما تنها مى توانيم حدس بزنيم كه تراكم جهشها ممكن است يك روز سر از تغيير نوع حيوان دربياورد، و مثلاً حيوانات خزنده را تبديل به پرندگان كند، ولى اين حدس هرگز يك حدس قطعى نيست، بلكه تنها يك مساله ظنى است چرا كه ما هرگز با جهشهاى تغيير دهنده اعضاء اصلى به عنوان يك حس و تجربه روبرو نشده ايم.
از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كه دلائل سه گانه طرفداران ترانسفورميسم نمى تواند اين نظريه را از صورت يك فرضيه فراتر برد، و به همين دليل آنها كه دقيقاً روى اين مسائل بحث مى كنند، همواره از آن به عنوان «فرضيه تكامل انواع» سخن مى گويند نه قانون و اصل.
فرضيه تكامل و مسأله خداشناسى
با اينكه بسيارى كوشش دارند ميان اين فرضيه و مسأله خداشناسى، يكنوع تضاد قائل شوند و شايد از يك نظر حق داشته باشند، چرا كه پيدايش عقيده دار و ينيسم جنگ شديدى ميان ارباب كليسا از يكسو، و طرفداران اين فرضيه از سوى ديگر به وجود آورد، و روى اين مسأله در آن عصر به دلائل سياسى، اجتماعى كه اينجا جاى شرح آن نيست تبليغات وسيعى درگرفت كه داروينيسم با خداشناسى سازگار نمى باشد.
ولى امروز اين مسأله براى ما روشن است كه اين دو باهم تضادى ندارند يعنى ما چه فرضيه تكامل را قبول كنيم و چه آنرا بر اثر فقدان دليل رد نمائيم در هر دو صورت مى توانيم خداشناس باشيم.
فرضيه تكامل اگر فرضاً هم ثابت شود، شكل يك قانون علمى كه از روى علت و معلول طبيعى پرده برمى دارد به خود خواهد گرفت، و فرقى ميان اين رابطه علت و معلولى در عالم جانداران و ديگر موجودات نيست، آيا كشف علل طبيعى نزول باران و جزر و مد درياها و زلزله ها و مانند آن مانعى بر سر راه خداشناسى خواهد بود؟ مسلماً نه، بنابراين كشف يك رابطه تكاملى در ميان انواع موجودات نيز هيچگونه مانعى در مسير شناخت خدا ايجاد نمى كند.
تنها كسانى كه تصور مى كردند كشف علل طبيعى با قبول وجود خدا منافات دارد مى توانند چنين سخنى را بگويند، ولى ما امروز به خوبى مى دانيم كه نه تنها كشف اين علل ضررى به توحيد نمى زند بلكه خود دلائل تازه اى از نظام آفرينش براى اثبات وجود خدا پيش پاى ما مى گذارد.
جالب اينكه خود داروين در برابر اتهام الحاد و بيدينى قد علم كرده، و در كتابش (اصل انواع) تصريح مى كند كه من در عين قبول تكامل انواع، خدا پرستم، و اصولاً بدون قبول وجود خدا نمى توان تكامل را توجيه كرد.
به اين عبارت دقت كنيد: «او با وجود قبول علل طبيعى براى ظهور انواع مختلف جانداران، همواره به خداى يگانه، مؤمن باقى ميماند، و تدريجاً كه سن او افزايش حاصل مى كند احساس درونى مخصوصى به درك قدرتى ما فوق بشر در او تشديد مى گردد، به حدّى كه معماى آفرينش را براى انسان لاينحل مى يابد»(1).
اصولاً او معتقد بود كه هدايت و رهبرى انواع، در اين پيچ و خم عجيب تكامل، و تبديل يك موجود زنده بسيار ساده به اين همه انواع مختلف و متنوع جانداران بدون وجود يك نقشه حساب شده و دقيق از طرف يك عقل كل امكان پذير نيست!
راستى هم چنين است آيا از يك ماده واحد و بسيار ساده و پست، اينهمه مشتقات شگفت انگيز و عجيب، كه هركدام براى خود تشكيلات مفصلى دارد به وجود آوردن، بدون تكيه بر يك علم و قدرت بى پايان امكان پذير است؟
نتيجه اينكه: غوغاى تضاد عقيده تكامل انواع با مسأله خداشناسى يك غوغاى بى اساس و بى دليل بوده است (خواه فرضيه تكامل را بپذيريم يا نپذيريم).
تنها اين مسأله باقى مى ماند كه آيا فرضيه تكامل انواع با تاريخچه اى كه قرآن براى آفرينش آدم ذكر كرده است تضادى دارد يانه؟! كه در سؤال بعدى از آن بحث مى شود.(2)
________________________________________
1 ـ داروينيسم نوشته محمود بهزاد صفحه 75 و 76.
2 ـ تفسير نمونه 11/81
[پنجشنبه 1395-01-26] [ 06:32:00 ق.ظ ]