وقتی از سیروس پرسیدم که چراهمسر بهترین دوستت شاهرخ را کشتی؟گفت:چند شب قبل از این حادثه بیتا همسر شاهرخ را در یک مجلس عروسی دیدم،آنقدر زیبا و قشنگ بود که دل از هر جوانی می برد،هر چه خواستم با اوارتباط بر قرار کنم ممکن نشد،سر انجام تصمیم گرفتم به خانه ی آنها بروم .آن روز ناهار مهمان آنها بودم،ناهار را که خوردیم و شاهرخ برای کاری بیرون رفت.منم در این فرصت دگر نتوانستم خودم را کنترل کنم دیوانه بار به سوی بیتا رفتم،بعد از ساعتی که به خودم آمدم دیدم دامن او را لکه دار کرده ام و بعد از آن به خاطراینکه آبرویم نرود اورا کشتم
در حالی که دستانش می لرزید می گفت:به خدا اگر در آن شب عروسی بیتا را ندیده بودم،هرگز چنین اتفاقی نمی افتاد.
برگرفته از کتاب هجوم خاموش
[جمعه 1396-06-10] [ 10:11:00 ق.ظ ]