اين سردار جنگى كه دلى بر افروخته و بيقرار جنگ و سينه ای داغدار و جوياى انتقام دو فرزند بيگناه خود داشت ، از روزى كه با لشكر خود از ( دير عبدالرحمن) خارج شد ، پيوسته بطور جسته گريخته اخبار كوفه را دريافت ميكرد او كوفه را با موج تبليغات همه گير شيعى منش و دوستدارانه اش كه رو به ازدياد نيز مى رفت ، ترك گفته و اميدوار بود كه بر اثر زمينه ى مساعدى كه آن وضع بوجود آورده ، قواى امدادى پى در پى بسوى او سرازير گردد .
وقتى به ( مسكن) - يعنى نقطه ى ديدار دو لشكر متخاصم - رسيد ، اطلاع يافت كه آن تبليغات آتشين و پر هيجان كوفه اثر تازه ای بروز نداده و جز گروههاى پراكنده ای از جنگجويان اطراف يا داوطلبان مدائن كه به لشكر همان شهر پيوسته اند ، كس ديگرى به سپاه حسن ملحق نگشته است به او خبر رسيد .
كه عمليات كينه توزانه ای كه برخى از رؤساى كوفه آنرا رهبرى ميكرده اند ، علت اساسى خنثى شدن كوششهاى فراوان بزرگان شيعه شده و مانعى در سر راه بسيج عمومى - با آن افق وسيعى كه انتظار مى رفت بر آن شور و هيجان آغاز كار مترتب شود - قرار گرفته است .
طبيعى است كه اين اخبار ، عبدالله را بخشم آورده و همه ى وجود او را از غيظ و غضب بر مردم ، آكنده سازد .
على القاعده او بايد همچون فرماندهى كه اميد او به رسيدن قواى امدادى ضعيف شده و طلای ترين آرزوهايش كه بر اين اميد استوار بود نقش بر آب گشته ، از اين واقعيتى كه اوضاع و احوال براى او پيش آورده درس بگيرد و نيروهاى خود را مورد مطالعه قرار دهد و آنها را با نيروهاى دشمنى كه روبروى اوست و قدر مسلم از 60 هزار سرباز چشم بسته و گوش بفرمان - كه معروف به اطاعت بى قيد و شرط از امراء و سرداران خود مى باشند - كمتر نيست ، موازنه كند .
تفاوت عدد دو سپاه براى او چندان رعب آور نبود او بيشتر به مزاياى معنوى ای كه سپاهيان دو جبهه از آن برخوردار بودند مى انديشيد او فرماندهى بود كه بيش از هر چيز به روحيه ى سپاهش كه تنها ذخيره ى وى براى لحظه ى ديدار دشمن بود ، اهميت ميداد .
در هنگام مقايسه ، نا هماهنگى واحدها و نفرات سپاهش براى او آشكار شد او ميدان جنگى در پيش داشت كه در آن هيچ چيز بجز جمع انبوهى از مردم با اخلاص و جنگاوران سر سخت ، بكار نمىآمد در اينصورت ، سپاهى لشكرى كه جهاد را جز وسيله ای براى رسيدن به غنائم جنگى نمى شناسد ، چه ارزشى ميتوانست داشته باشد ؟ .
از اولين لحظه ای كه عبيدالله وارد اردوگاه ( مسكن) شد ، يكنوع بد بينى در روح او پديد آمد كه اثر آن در حوادث بعدى آشكار گشت .
نا ملايمترين چيزى كه عبيدالله از آن بر مقدرات سپاه بيم داشت اين بود كه خبر فعاليت خنثى و شكست خورده ى كوفه به صفوف او برسد يا دام تزوير معاويه كه از مشتى خبر دروغ و وعده هاى فريبنده درست شده بود ، در سر راه آن گسترده شود اينك كه اين دو سپاه در يك سرزمين و بر سر يك آبشخور و در زير آسمان ( مسكن ) قرار داشتند ، چگونه او ميتوانست مطمئن باشد كه با سربازان او و يا از خود همين سربازان ، كسانى از سوى معاويه حامل بذر فساد نبوده و كار را بر او و بر امام ، دگرگون نسازند ؟ چه اينكه ( سلاح سرد) در اين ميدان و در همه ى ميدانهاى معاويه ، كارگرترين و براترين سلاح هاى او بود .
و عبيدالله درست حدس زده بود .
طليعه ى دسائس معاويه در اردوگاه ( مسكن) پديدار شد در حاليكه در اين اردوگاه هم مردم با اخلاص بودند و هم افراد منافق و هم عافيت طلبانى كه آرزو ميكردند شايعه ى جديد - يعنى شايعه ى شروع مذاكرات صلح از طرف امام حسن ( 1 ) - راست و مطابق واقع باشد .
براى ابن عباس كافى نبود كه او و ياران خصوصى اش از دروغ بودن اين خبر مطلع باشند درست است كه آنها ميدانستند اين شايعه با واقعيت غير قابل ترديد ، مخالف است و امام حسن كه در همه ى پيامهايش به اطراف و در نامه هايش به معاويه و هم در خطبه ای كه در كوفه انشاء كرد ، همه جا آمادگى خود را براى جنگ نشان داده ، ممكن نيست كلمه ای درباره ى صلح به معاويه بنويسد و از رأى خود عدول نمايد ولى اين دام شيطان بود كه با كمال مهارت گسترده شده بود .
فرياد ياران مخلص بلند شد كه مردم را به آرامش دعوت ميكردند و از آنان تا رسيدن قاصد مدائن ، مهلت مى خواستند ولى اين فريادها كجا ميتوانست در آن موقعيت مؤثر باشد ، آشفتگى تأسف آورى بر محيط تسلط يافته و آنرا از صورت يك محيط مساعد براى جنگ ، خارج ساخته بود .
عبيدالله ، زبون خدعه و فريبى شد كه نقطه ى حساس را هدف قرار داده بود .
ساعتى تنها ماند و در زير خيمه ى خود كه از غوغاى جمعيت دور بود ، بفكر فرو رفت ناگهان واقعيت تلخ در برابرش نمايان شد احساس كرد كه اين فرماندهى ، موقعيت نظامى او را به آخرين درجه ى انحطاط ، تنزل خواهد داد ، ياد آورى آبروى بر خاك ريخته اش و حرف های كه مردم درباره ى او خواهند زد ، خون او را بجوش آورد و پشيمانى از قبول اين مأموريت بر تمام وجودش مستولى گشت ، خشونت و تند مزاجى جبلى او چنان تحريك شد كه بر شرائطى كه موجب افتادن او به دام اين مأموريت شده بود ، لعنت فرستاد و سپس تحت تاثير كابوسى از اضطراب و ( حب نفس) چنان در هم كوبيده شد كه نميدانست چه بكند ! .
عاقبت پس از فكر زياد به اين نتيجه رسيد كه بايد از اين منصب كناره گيرى كند اين فرمانى بود كه صفات و روحيات خود پسندانه اش صادر مى كردند چه ميدانيم ! شايد در او آن مايه از استعداد و نيروى فكرى كه بتواند موقعيت او را براى خودش روشن سازد و وى را در دور ماندن از اشتباهات يا پيشگيرى از پيشامدهاى ناگهانى و غيره منتظره ، كمك كند وجود نداشته است .
بارى ، اكنونكه مصمم بر كناره گيرى است ، ميبايد فرماندهى را به همان وضعى كه امام اراده كرده است در آورد ، يا آنرا به دست فرمانده دوم سپاه ، يعنى ( قيسبن سعد) بسپارد .
هنوز از خيمه ى خود - آن تنها شاهد هيجان روح زبون شده و زمزمه ى شكايتبار و دل ناسپاس و حق ناشناس او - كه در نقطه ای دور از جايگاه سربازانش قرار داشت ، بيرون نرفته بود كه ناگهان متوجه شد كناره گرفتن از هر وظيفه و مسئوليتى ، طبق مقررات اسلام فقط در آنصورت جايز و ممكن است كه به ناتوانى از آن كار ، صريحا اعتراف شود ولى آيا او آن جوان خود خواه و مغرور ، كسى بود كه شخصيت خود را در هم كوبيده و خويشتن را در معرض تمسخر و ريشخند مردم قرار دهد ؟ بار ديگر به فكر فرو رفت شايد بتواند راهى پيدا كند كه مستلزم اين اعتراف تلخ نباشد .
نامه هاى معاويه كه در همانشب به دست او رسيده بود - و او نميدانست كه آنها را از دست همانكسى دريافت كرده كه صبح آنروز ، آن شايعه ى لعنتى دروغين را در ميان اردو منتشر ساخته است - نقطه ى ديگرى بود كه در اثناى تفكر و چاره جوای ، با وعده هاى فريبنده اش مزاحم او مى شد و توجه او را بسوى خود جلب مى كرد .
ياد آورى اين نامه ها ، تفاوت زيادى را كه ميان ( بردبارى و خوش اخلاقى زراندود ! معاويه و ( حقيقت تلخ) موجود است از خاطر او برد نيروى فكر و تشخيص از او گرفته شد و از گرفتن تصميمى كه ميبايد يك فرمانده هاشمى در ميدان جنگ با سرسخت ترين دشمن بنى هاشم بگيرد ، عاجز ماند .
او ميتوانست كناره گيرى كند و بدون ترديد و تأمل اعتراف به عجز را بپذيرد و سپس از شكست حتمى و مسلمى كه در انتظار جانشين او - فرمانده دوم لشكر - بود ، عذر موجه و مشروعى براى عجز خود بدست بياورد و بدينوسيله ، حيثيت و شرف از دست رفته را باز گرداند .
و باز ميتوانست در همان وضعى كه داشت ، با تردستى و درايت و با وعد و وعيد ، آشوب طلبان را بر سر جاى خود نشانده و با يكى از همين تدبيرهاى رائجى كه سردارانى چون او با آنها كاملا آشنايند ، رفتار احتياط آميزى را در پيش گيرد كه به ظاهر ، خشونت و در باطن ، رهبرى و اداره كردن است و آنگاه اندكى كارها را متوقف سازد تا دستور و فرمان نهای امام به او برسد و با اين روش خود را از جهت وظيفه ى دينى معذور و از تعرض زبانى مردم مصون داشته باشد .
اما اينكه خود را از شأن و مرتبه ای كه در خور فرمانده اردوگاه امام است ، تنزل دهد و با فرستاده هاى معاويه درباره ى مزد فرار گفتگو كند ، نه اين ديگر بسى پست و زشت است ! در نامه ى معاويه ، بر روى نقطه ضعف اساسى او يعنى جاه طلبى و ميل به جلو افتادن ، انگشت گذارده شده بود معاويه در اين نامه نوشته بود : ( همانا حسن بزودى ناگزير از صلح خواهد شد ( 2 ) براى تو بهتر است كه پيشقدم باشى نه تابع ( 3 ) ) و در همين نامه براى او يك ميليون درهم پاداش قرار داده بود ( 4 ) و معاويه حريص ترين مردم بر بهره بردارى از تنگناهاى دشمنانش بود.
( ايمان معاويه به پستى و دنائت بشرى ، نهايت نداشت اين ايمان از آنجا بود كه وى اعتقاد داشت : با اراده ترين و با فضيلت ترين افراد نيز در لحظه ای كه ضعف بشرى بر او چيره مى شود و شك و ترديدى كه كمتر كسى از آن مصون است ، بر او مستولى مى گردد ، ممكن است فريفته و زبون حرص و طمع شود( 5 ) ) .
اميرالمؤمنين على عليه السلام در توصيه هايش به ( زياد) گفته بود : ( معاويه ، از پيش رو و پشت سر و طرف راست و طرف چپ انسان ، پيش مىآيد ، زنهار و زنهار از او غافل نباش) ( 6 ) .
بدين ترتيب ، احساس شكست و تسليم شدن به طمع ، اين جوان هاشمى اصيل را مغلوب ساخت و واقعه ای كه نمايشگر يكى از زشتترين صحنه هاى خيانت و ضعف و زبونى بود ، بوقوع پيوست .
نه دين ، نه انتقامجوای ، نه مفاخر قبيله ای ، نه خويشاوندى نزديك با رسولخدا و با مقام فرماندهى عالى ، نه ميثاقى كه در روز بيعت حسن بن على و پيش از هر كس ديگر ، با خدا بسته بود و نه ترس از زبان مردم و انتقام تاريخ ، هيچيك نتوانست او را از پرت شدن در اين پرتگاه ژرف باز دارد.
شبانه ، همچون فرارى ذليلى كه خودش ميداند چه گناه بزرگى مرتكب شده ، وارد اردوگاه معاويه شد .
و تاريخ از او روى بر گردانيد و نام او را جز در ليست سياه ، ثبت نكرد و اين است سزاى خيانتكارانى كه بدست خود گور خويشتن را مى كنند و آنگاه به عمد و پيش از آنكه مجبور شوند ، ميميرند .
فرار عبيدالله ، فضاى ( مسكن) را به بد دلى همه گيرى آلوده ساخت و ديرى نپائيد كه اين حالت به ( مدائن) نيز سرايت كرد و كم كم مصيبتى كمر شكن شد .
پس از اين مصيبت بزرگ ، مسئوليت هاى ديگرى نيز پديد آمد كه عهده دار همه ى آنها در پيشگاه خدا و در قضاوت تاريخ ، كسى جز عبيدالله نيست.
فرماندهى ( لشكر مقدمه) را پس از فرار اولين فرمانده اش ، مسئول قانونى آن كه امام ، از پيش به فرماندهى برگزيده بود - يعنى قيس بن سعد - بدست گرفت و او همان دارنده ى اعتقاد پولادين و صاحب عقل و درايت مورد اعتراف تاريخ عرب و شخصيت ممتاز در ميان بقاياى اصحاب على عليه السلام است ( 7 ) و همانكسى است كه جوانيش را در جهاد گذرانيده و پيوسته در صحنه هاى خونين و بر افروخته ى جنگ بوده است ، هميشه ضعف كسان را بديده ى انكار نگريسته و دلباختگى آنان را به جلوه هاى فريبنده ى مادى و پهلوتهى كردنشان را از وظيفه ، تقبيح كرده است .
همينكه اردوگاه ( مسكن) زير فرمان او در آمد ، به ميان صفوف خود كه از بقاياى لشكر تشكيل شده بود آمد تا فرمانده پيشين را با سخنى كه شايسته ى او باشد ، توديع گويد و سپس در پست جديد فرماندهى به كار شروع كند و شكست روحى و معنوى ای را كه واقعه ى فرار ، در ميان لشكر ايجاد كرده ترميم نمايد .
گفت :
( هان اى مردم ! كارى كه اين مرد بيخرد انجام داد بر شما گران نيايد و شما را نترساند همانا او و پدر و برادرش ، يك روز نيك براى اسلام ببار نياوردند .
پدرش عموى پيغمبر در روز بدر به جنگ رسولخدا آمد ، ابواليسر كعب بن عمر و انصارى او را اسير كرد و نزد پيغمبر آورد و آنحضرت فديه ى او را گرفت و ميان مسلمانان تقسيم كرد برادرش را على بر بصره گماشت و او اموال على و مسلمانان را دزديد و با آن كنيز خريد و پنداشت كه اين كار براى او جايز است و خود او را على والى يمن قرار داد و او از جلو بسر بن ارطاه گريخت و بچه هايش را گذاشت تا كشته شوند و امروز هم اينكارى كه ديديد انجام داد) ( 8 ) قيس ، سخنران ماهرى بود كه بميل خود ميتوانست هر گونه تأثيرى را در شنونده باقى گذارد ، مخصوصا هرگاه كه مانند اين مورد ، احساس و عاطفه ای قوى بر روحش مستولى مى گشت اثرى كه با اين خطابه بر روى شنوندگانش گذارد آنچنان بود كه مردم فرياد ميزدند : ( الحمدلله كه او را از ميان ما خارج ساخت) ! ( 9 ) .
و اين است كه گفته اند : آزمايش ، كليد مردان است .
…………………………….
پی نوشت ها
1 - شرح نهج البلاغه ( 4 / 15 ) .
2- همين سخن ، خود دليل آن است كه شايعه ى ( اظهار تمايل امام حسن به صلح) كه در اردوگاه مسكن رواج داشت ، دروغ و خلاف واقع بوده است .
3- ابن ابى الحديد : 4 / 15 .
4- يعقوبى : 2 / 191 و شرح النهج : 4 / 15 .
5- على ادهم - مجله ى ( العالم العربى) ( سال 11 ، شماره 2 ص 30 ) .
6- ابن اثير در ( كامل) : ج 5 ص 176 .
7- مسعودى مى نويسد : ( قيس بن سعد در ديانت و زهد و گرايش به على ، مرتبه ای رفيع داشت ترس او از خدا و اطاعتش در برابر او آنچنان بود كه روزى در حال نماز در جايگاه سجده اش افعى بزرگى را ديد كه حلقه زده است ، سر خود را قدرى كنار كشيد و پهلوى افعى سر به سجده نهاد افعى به گردن او پيچيد ولى او از نمازش چيزى فرو نگذاشت و كم نكرد تا از نماز فارغ شد ، آنگاه افعى را گرفت و بكنارى پرتاب كرد) مى گويد : ( به همين گونه داستانى را حسن بن على بن عبدالله بن مغيره بن معمر بن خلاد از ابى الحسن على بن موسى الرضا نقل كرده است) و قيس در سال 85 وفات يافت.
8- مقاتل الطالبيين ( ص) 35 .
9- مقاتل الطالبيين ( ص) 35 .
[جمعه 1395-03-28] [ 05:24:00 ب.ظ ]