روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در پيش كعبه نشسته بود كه جماعتى از سران قريس ، من جمله وليد بن مغيره مخزومى ، ابو البخترى بن هشام و ابو جهل بن هشام ، عاص بن وائل سهمى ، عبدالله بن ابى اميه مخزومى و ديگران به گرد هم آمده بودند. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نيز مشغول قرائت قرآن بر چند نفر از اصحابش بود. مشركين با خود گفتند: مشكل محمد جدى شده و امر او بالا گرفته است ؛ بياييد او را سؤ ال پيچ كرده ، بر او احتجاج آوريم و سخنانش را باطل كنيم و او را نزد اصحابش خوار و بى ارزش نماييم . شايد از گمراهى و تمرد و طغيانش دست بردارد و اگر كار تمام شد كه هيچ و گرنه با شمشير برنده بر او بتازيم .
ابو جهل گفت : چه كسى مى تواند با او مجادله كند ؟
عبدالله بن ابى اميه مخزونى گفت : من ، آيا مرا همتايى نيك و مجادله كننده اى كافى براى او نمى دانى ؟
ابو جهل گفت : آرى !
پس ، همگى نزد پيامبر (ص )آمدند و عبدالله بن ابى اميه مخزومى شروع به سخن كرده ، گفت : اى محمد !تو ادعاى بزرگى اظهار مى كنى و سزاوار آن رب العالمين و خالق مخلوقات نيست كه چون تويى را كه بشرى چون مايى و از آنچه ما مى خوريم مى خورى و در بازار راه مى روى ! به رسالت بر گزيند… اگر تو پيامبر مى بودى همراه تو ملكى مى بود كه تو را تصديق مى كرد و ما او را مى ديديم ؛ بلكه اگر خدا مى خواست پيامبرى براى ما بفرستد، فرشته اى را مبعوث مى كرد: نه تشرى چون خودمان را. اى محمد! تو سحر شده اى بيش نبوده ، پيامبر نيستى !… پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در جواب فرمود: اما اين كه گفتى : بايد گفت كه : فرشته را نمى توان به ادراك آورد، چون او از جنسى است كه چيزى از آن آشكار نيست و اگر آن را مشاهده مى كرديد به اين وسيله كه بر قواى ديد شما افزوده مى گشت ، باز مى گفتيد:اين ملك نيست بلكه بشر است ؛ زيرا ملك فقط به صورت انسان كه بدان انس داريد بر شما ظاهر مى شود، تا سخن و خطاب و مرادش را دريابيد. در اين صورت ، چگونه صدق گفتار و حقانيت سخن او را نخواهيد فهميد ؟بلكه خداوند بشرى را به رسالت برانگيخت و در دستش معجزاتى ظاهر كرد كه طبايع بشر كه شما بر ضماير قلوب شان آگاهيد از آوردن آن معجزات ناتوانند.
پس به واسطه ناتوانى از آوردن آنچه كه او آورده ، در مى يابيد كه آن ، معجزه است و اين گواهى الهى بر صدق اوست . اگر ملكى شما را ظاهر و بر دست او معجزه اى آشكار مى گشت كه بشر از آوردنش عاجز مى بود، هيچ گاه آن معجزه ، نشانى از آن نبود كه همجنسانش از آوردن چنين عملى ناتوانند، با بتوان آن را معجزه دانست . آيا نمى بينيد كه پرواز پرندگان معجزه محسوب نمى شود؛ زيرا همه پرندگان پرواز مى كنند ؟ولى اگر انسانى چون پرنده پرواز كند معجزه خواهد بود. پس ، خداوند عز و جل از آن جهت پيامبرش را به گونه اى مبعوث فرمود تا حجت بر شما تمام شود؛ امر را بر شما آسان كرده است . ولى شما امر دشوارى را مى طلبيد كه حجتى در آن نيست .
سپس فرمود: اما آن كه گفتى : تو سحر شده اى بيش نيستى ، آيا من مسحورم و حال آن كه مى دانيد در صحت تميز و عقل بوده ، برتر از شمايم ؟!
آيا از بدو تولدم تا سن چهل سالگى ، خويى پست و عملى كه حاكى از ذلت باشد، يا دروغ و خيانت و خطايى در گفتار و سفاهتى در راءى من ديده ايد ؟
آيا به گمان شما كسى مى تواند چنين مدتى ، با نيرو و قوت خود معصوم باشد ؟و يا اين كه تكيه او بر حول و قوت خداوند بوده است ….(150)
150-امامت ، ص 87و88.
[سه شنبه 1395-06-30] [ 11:29:00 ب.ظ ]