فضه كنيز فاطمه زهرا عليهاالسلام بود و در محضر آن بانوى گرامى پرورش ‍ يافت ، مدتها مطالب خود را با آياتى قرآنى ادا مى نمود.

ابوالقاسم قشيرى از شخصى نقل مى كند:

از كاروانى كه عازم مكه بود، فاصله داشتم ، بانويى را در بيابان ديدم متحير و نگران است . به نزد او رفتم هر چه از او پرسيدم با آيه اى از قرآن جوابم را داد.

پرسيدم : تو كيستى ؟

گفت : وقل سلام فسوف تعلمون (اول سلام بگو آنگاه بپرس .)

بر او سلام كردم و گفتم :

در اينجا چه مى كنى ؟

گفت : و من يهدى الله فماله من مضل (فهميدم راه را گم كرده است .)

پرسيدم : از جن هستى يا از انس ؟

جواب داد: يا بنى آدم خذوا زينتكم (يعنى از آدميان هستم .)

گفتم : از كجا مى آيى ؟

پاسخ داد: ينادون من مكان بعيد (فهميدم كه از راه دور مى آيد.)

گفتم : كجا مى روى ؟

گفت : لله على الناس حج البيت (دانستم قصد مكه را دارد.)

گفتم : چند روز است از كاروان جدا شده اى ؟

گفت : و لقد خلقنا السموات فى ستته ايام (فهميدم كه شش روز است .)

گفتم : آيا به غذا ميل دارى ؟

گفت : و ما جعلنا جسدا لا ياكلون الطعام (دانستم كه ميل به غذا دارد به او غذا دادم .)

گفتم : عجله كن و تند بيا.

گفت : لا يكلف الله نفسا لا وسعها (فهميدم خسته است .)

گفتم : حالا كه نمى توانى راه بروى بيا با من سوار شتر شو!

گفت : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا (يعنى سوار شدن مرد و زن نامحرم بر يك مركب موجب فساد است . به ناچار من پياده شدم و او را سوار كردم .)

گفت : سبحان الله الذى سخر لنا هذا (در مقابل اين نعمت ، خدا را شكر نمود.)

چون به كاروان رسيديم ، گفتم :

آيا كسى از بستگان شما در كاروان هست ؟

گفت : يا داود انا جعلناك خليفة و ما محمد الا رسول الله . يا يحيى خذ الكتاب . يا موسى انى انا الله (فهميدم چهار نفر از كسان وى در كاروان هستند و اسمهايشان داود، موسى ، يحيى و محمد مى باشد. آنها را صدا كردم ، در اين وقت چهار نفر با شتاب به سوى وى دويدند.)

پرسيدم : اينها با تو چه نسبتى دارند؟

در جواب گفت : المال و البنون زينة الحيواة الدنيا (دانستم كه چهار نفر فرزندان وى هستند.)

هنگامى كه آنان نزد مادرشان رسيدند، گفت :

يا ابتى استاجره خير من استاجرت لقوى امين (متوجه شدم كه به پسرانش مى گويد، به من مزدى بدهند آنان نيز مقدارى پول به من دادند.)

سپس گفت : والله يضاعف لم يشاء (فهميدم مى گويد مزدم را زيادتر بدهند، از اين رو مزدم را اضافه كردند.)

از آنان پرسيدم : اين زن كيست ؟

پاسخ دادند: اين زن مادر ما فضه ، كنيز حضرت فاطمه زهراست كه مدت بيست سال است به جز قرآن سخن نمى گويد.(29)

29- بحار: ج 43، ص 87. آيات به ترتيب : زخرف 89، زمر 38، اعراف 29، فصلت 44، آل عمران 91 ق 37، انبيا 22، زخرف 12، ص 25، آل عمران 128، مريم 13، طه 11 و 13، كهف 44، قصص 26، بقره 263، حجر 43 و 44.

در گذشته اين داستان براى بعضى باور كردنى نبود ولى ظهور دكتر محمد حسين طباطبايى مساءله را حل كرد و امروز بسيارى از مردم از نزديك و يا در رسانه ها اين نابغه كوچك قرن را كه اكنون تقريبا نه بهار از عمر پر بركتش مى گذرد، ديده و از حالات وى كم و بيش آگاهند.

موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



[سه شنبه 1395-06-30] [ 11:25:00 ب.ظ ]