رادیوی راننده ی آژانس روشن بود، خبر نگار این بار رفته بود به

 

یک پرنده فروشی،برام جالب بود،از مرغ کاسکو می گفت و از

 

قیمتش از مغازه دار سوال می کرد،فرشنده می گفت: اصولا

 

اونایی که کسی رو ندارند مشتری این نوع پرنده ها هستند.

 

گاهی می بینند مادرهاشون تنها هستند،این پرنده ی زیبا رو

 

می خرند تا مادرشون تنها نباشه و کم کم این مادر فراموش

 

میشه،آخه مرغ کاسکو اگر کسی بلد باشه باهاش حرف بزنه

 

تا 800 کلمه می تونه یاد بگیره،این روزا کسی حال و حوصله ی

 

حرف زدن نداره منم از ساعت 8 صبح تا ده شب تو مغازه هستم

 

و اصلا وقتی پیدا نمی کنم در یک فضای دوستانه با بچه هام حرف

 

بزنم……

 

با خودم اندیشیدم چه بر سرمون اومده؟همه تو افکار وگرفتاری های

 

خودشون غرقند… یادم به حرف دوستی افتاد…چقدر زیبا می گفت

 

تا بچه مون به حرف نیومدند چقدر قربون صدقه اشون می ریم تا فقط

 

یه کلمه بگن با…با… به حرف که اومد ذوق زده می شیم…بیشتر

 

نازش می کنیم …اما وقتی رشد می کنه و بزرگ میشه  دیگه حتی

 

گاهی حال و حوصله جواب سوالاتش رو هم نداریم.

 

راستی دوستان گلم واقعا این طور هست یا نه؟ / نوشته ی : م . ی

 

 

 

موضوعات: امام حسن مجتبی علیه السلام  لینک ثابت



[یکشنبه 1396-06-12] [ 10:40:00 ب.ظ ]