كلينى به اسنادش از اسحاق بن عمار نقل مى كند: (123)از امام صادق (ع )شنيدم كه فرمود: رسول خدا (ص )در مسجد، نماز صبح را با مردم خواند. جوانى را ديد كه كم خوابى از چهره و حركاتش پديدار بود. رنگش به زردى گراييده و چشمش نحيف گشته و چشمانش در گودى فرو رفته بود. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بدو فرمود: اى فلان ! شست را چگونه سپرى كرده اى ؟جوان گفت : در حال يقين .
رسول خدا از سخن او به شگفت آمد و فرمود: هر يقينى را، حقيقتى و نشانى است . حقيقت و نشانه يقين تو چيست ؟
گفت : اى رسول خدا !حقيقت يقين من آن است كه مرا به حزن آورده و خوابم را ربوده و روزم را تشنه نموده است . پس از دنيا و مافيها دورى جسته ام ؛ گويى به عرش خدايم مى نگرم ، و مى بينم كه حساب و حشر خلايق بر پاست و من در آنانم . اهل بهشت در بهشتند و به تعارف و معارفه مشغولند و بر بالش و تخت خود، تكيه داده اند . و گويى اهل دوزخ را مى بينم كه در حال شكنجه و عذابند و كمك مى طلبند و زفير آنش را مى شنوم و در گوش خود، حس مى نمايم .
(چون سخن بدين جا رسيد )پيامبر (صلى الله عليه وآله ) روى به اصحابش نمود و فرمود: اين بنده اى است كه خداوند رلش را به ايمان نورانى فرمود.سپس رو به آن جوان كرد و برو فرمود: خود را بر همين حال حفظ كن !
جوان عرض كرد: اى رسول خدا !من استدعا دارم كه از خداوند طلب نماييد، تا در ركاب شما به شهادت رسم . پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) خواسته او را اجابت نمود و از خداوند، شهادت او را طلبيد. بدين ترتيب ، آن جوان مدتى بعد در يكى از غزوات رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پس از نه نفر شهيد به شهادت رسيد، كه او شهيد دهمين بود.(124)
123-اصول كافى ، معرب ، كتاب ايمان و كفر، ج 2، ص 44.
124-لقاء الله ، ص 172و173.
[سه شنبه 1395-06-30] [ 11:29:00 ب.ظ ]