حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 335
  • دیروز: 573
  • 7 روز قبل: 9787
  • 1 ماه قبل: 14888
  • کل بازدیدها: 2398628





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • avije danesh


  •   نوشته اى به خط سبز!   ...

    مردى از بزرگان جبل هر سال به زيارت مكه مشرف مى شد و هنگام برگشت در مدينه محضر امام صادق عليه السلام مى رسيد.

    يك بار قبل از تشرف به حج ، خدمت امام عليه السلام رسيد و ده هزار درهم به ايشان داد و گفت :

    - تقاضا دارم با اين مبلغ خانه اى برايم خريدارى نماييد.

    سپس به قصد زيارت مكه معظمه از محضر امام عليه السلام خارج شد.

    پس از انجام مراسم حج ، خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و حضرت او را در خانه خود جاى داد و نوشته اى به او مرحمت نمود و فرمود:

    - خانه اى در بهشت برايت خريدم كه حد اول آن به خانه محمد مصطفى صلى الله عليه و آله وسلم ، حد دومش به خانه على عليه السلام ، حد سوم به خانه حسن مجتبى عليه السلام و حد چهارم آن به خانه حسين بن على عليه السلام متصل است .

    مرد كه اين سخن را از امام شنيد، قبول كرد.

    حضرت آن مبلغ را ميان فقرا و نيازمندان از فرزندان امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام تقسيم كردند و مرد جبلى به وطن خود بازگشت.

    چون مدتى گذشت ، آن مرد مريض شد و بستگان خود را احضار نموده ، گفت :

    - من مى دانم آنچه امام صادق عليه السلام فرمود، حقيقت دارد. خواهش مى كنم اين نوشته را با من دفن كنيد!

    پس از مدت كوتاهى از دنيا رفت و بنابر وصيتش آن نوشته را با او دفن كردند. روز ديگر كه آمدند، ديدند مكتوبى با خط سبز روى قبر اوست كه در آن نوشته شده : ((به خدا سوگند! جعفر بن محمد به آنچه وعده داده بود وفا نمود!))(51)

    51- بحارالانوار، ج 47، ص 134

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اگر پيش از ملاقات قائم (عج ) بميرم !   ...

    عبدالحميد واسطى نقل مى كند، به امام محمد باقر عليه السلام عرض ‍ كردم :

    به خدا قسم دكان هاى خود را به انتظار ظهور امام زمان (عج ) رها كرديم ، تا جايى كه اكنون چيزى نمانده از فقر و بيچارگى ، دست گدايى پيش مردم دراز كنيم !

    فرمود:

    - اين عبدالحميد! آيا گمان مى كنى اگر كسى خود را وقف راه خدا كند، خداوند راه روزى را به روى او نمى گشايد؟ والله ! خداوند در رحمت خود را به روى او خواهد گشود.

    رحمت خدا بر كسى كه خود را در اختيار ما گذاشته و ما را و امر ما را زنده نگه مى دارد.

    عرض كردم :

    - اگر من پيش از آنكه به ملاقات قائم شما مشرف گردم ، بميرم ، چگونه خواهم بود؟

    فرمود:

    - هر كدام از شما كه مى گويد:

    اگر قائم آل محمد (عج ) را ببينم به يارى او بر مى خيزم ، مانند كسى است كه در ركاب او شمشير بزند و كسى كه در ركاب وى شهيد گردد، مثل اين است كه دوبار شهيد شده است .

    (در روايت ديگرى نقل شده :

    مثل كسى است كه در ركاب او شمشير زند؛ بلكه مثل كسى است كه با وى شهيد شود.)(50)

    50- بحار، ج 52، ص 126

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سفارش هايى از امام باقر عليه السلام   ...

    جابر جعفى نقل مى كند:

    بعد از خاتمه اعمال حج ، با جمعى به خدمت امام محمد باقر عليه السلام رسيديم . هنگامى كه خواستيم با حضرت وداع كنيم ، عرض ‍ كرديم توصيه اى بفرمايند!

    اظهار داشتند:

    - اقوياى شما به ضعفا كمك كنند!

    اغنيا از فقرا دلجويى نمايند!

    هر يك از شما خير خواه برادر دينى اش باشد. و آنچه براى خود مى خواهد براى او نيز بخواهد!

    اسرار ما را از نااهلان مخفى داريد، و مردم را بر ما مسلط نكنيد!

    به گفته هاى ما و آنچه از ما به شما مى رسانند توجه كنيد؛ اگر ديديد موافق قرآن است ، آن را بپذيريد و چنانچه آن را موافق قرآن نيافتيد، بر زمين بياندازيد!

    اگر مطلبى بر شما مشتبه شد، درباره آن تصميمى نگيريد و آن را به ما عرضه داريد تا آن طور كه لازم است براى شما تشريح كنيم .

    اگر شما چنين بوديد كه توصيه شد و از اين حدود تجاوز نكرديد و پيش ‍ از زمان قائم ما كسى از شما بميرد، شهيد از دنيا رفته است . هر كس قائم ما را درك كند و در ركاب او كشته شود، ثواب دو شهيد دارد و هر كس در ركاب او يكى از دشمنان ما را به قتل برساند، ثواب بيست شهيد خواهد داشت .(49)

    49- بحار، ج 2، ص 236

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حرمت شوخى با زن نامحرم !   ...

    ابوبصير رحمة الله مى گويد:

    در كوفه بودم ، به يكى از بانوان درس قرائت قرآن مى آموختم . روزى در يك موردى با او شوخى كردم !

    مدت ها گذشت تا اينكه در مدينه به حضور امام باقر عليه السلام رسيدم . آن حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود:

    - كسى كه در حال خلوت گناه كند، خداوند نظر لطفش را از او برمى گرداند، اين چه سخنى بود كه به آن زن گفتى ؟

    از شدت شرم ، سرم را پايين انداخته و توبه نمودم . امام باقر عليه السلام فرمود:

    - مراقب باش كه تكرار نكنى .(48)

    48- بحار، ج 46، ص 247

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      توشه بر دوش به سوى آخرت !   ...

    زهرى مى گويد:

    در شبى تاريك و سرد، على بن حسين عليه السلام را ديدم كه مقدارى آذوقه به دوش گرفته ، مى رود. عرض كردم :

    - يابن رسول الله ! اين چيست ، به كجا مى بريد؟

    حضرت فرمودند:

    - زهرى ! من مسافرم . اين توشه سفر من است . مى برم در جاى محفوظى بگذارم (تا هنگام مسافرت دست خالى و بى توشه نباشم !)

    گفتم :

    - يابن رسول الله ! اين غلام من است ، اجازه بفرما اين بار را به دوش ‍ بگيرد و هر جا مى خواهى ببرد.

    فرمودند:

    - تو را به خدا بگذار من خودم بار خود را ببرم ، تو راه خود را بگير و برو با من كارى نداشته باش !

    زهرى بعد از چند روز حضرت را ديد، عرض كرد:

    - يابن رسول الله ! من از آن سفرى كه آن شب درباره اش سخن مى گفتى ، اثرى نديدم !

    فرمود:

    - سفر آخرت را مى گفتم و سفر مرگ نظرم بود كه براى آن آماده مى شدم !

    سپس آن حضرت هدف خود را از بردن آن توشه در شب به خانه هاى نيازمندان توضيح داد و فرمود:

    - آمادگى براى مرگ با دورى جستن از حرام و خيرات دادن به دست مى آيد.(47)

    47- بحار، ج 46، ص 65

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناجات امام سجاد عليه السلام در كنار كعبه   ...

    طاووس يمانى مى گويد:

    على بن الحسين عليه السلام را ديدم كه از وقت عشا تا سحر به دور كعبه طواف مى كرد و به عبادت پروردگار مشغول بود.

    وقتى كه خلوت شد و حجاج به منازلشان رفتند، به آسمان نگاهى كرد و گفت :

    خدايا! ستارگان در افق ناپديد شدند و چشم هاى مردم به خواب رفته و درهاى رحمت تو بر روى همه نيازمندان درگاهت باز است .

    به پيشگاه با عظمت تو رو آوردم تا بر من رحم نمايى و مرا مورد عفو و گذشت خود قرار دهى و روز قيامت در صحراى محشر چهره جدم محمد صلى الله عليه وآله را به من بنمايانى .

    سپس در حال ناله و گريه چنين دعا مى كردند:

    ((و بعزتك و جلالك ، ما اردت بمعصيتى مخالفتك و ما عصيتك و انا بك شاك ، و لا بنكالك جاهل و لا لعقوبتك متعرض و لكن سولت بى نفسى و اعاننى على ذلك سترك المرخى به على ))

    خدايا! به عزت و جلالت سوگند با نافرمانى خود قصد مخالفت تو را نداشتم و تمردم از اين جهت نيست كه در حقانيت تو شك و ترديد دارم و يا از عذابت بى خبرم و يا به شكنجه تو اعتراض دارم بلكه از اين روست كه مرا هواى نفس فريفته و پرده پوشى تو بر اين امر كمك كرد، بارالهى ! اكنون چه كسى مرا از عذاب تو مى رهاند و چنگ به دامان كه بزنم اگر دست مرا قطع بكنى … واى بر من ! هرچه عمرم طولانى شود، گناهانم بيشتر مى گردد و توبه نمى كنم . آيا وقت آن نرسيده است كه حيا كنم ؟ سپس گريست و گفت :

    اى منتهاى آمال و آرزوها! آيا با اين همه اميد و محبتى كه به تو دارم مرا در آتش مى سوزانى ؟ چقدر كارهاى زشت و شرم آورى نموده ام ! ميان مردم جنايتكارتر از من كسى نيست ! باز اشك ريخت و گفت :

    خدايا! تو از هر عيب و نقص منزهى ، مردم چنان تو را معصيت مى كنند مثل اينكه تو آنان را نمى بينى ، و چنان حلم مى ورزى كه گويا تو را نافرمانى نكرده اند و طورى به خلق محبت مى كنى ، مثل اينكه به آنان نيازمندى ، با اينكه خدايا تو از همه آنها بى نيازى .

    آنگاه بر روى زمين افتاد و غش كرد. من نزديك رفتم سر او را بر زانو نهادم ، چنان گريه كردم كه قطرات اشكم بر صورت آن حضرت چكيد. برخواست و نشست و فرمود:

    كيست مرا از مناجات با پروردگارم باز داشت ؟

    عرض كردم :

    فرزند رسول خدا! من طاووس يمانى ام . اين ناله و فغان چيست ؟ ما جنايتكاران سياه رو هستيم كه بايد آه و ناله داشته باشيم نه شما! كه پدرت حسين عليه السلام و مادرت فاطمه عليهاالسلام و جدت رسول اكرم صلى الله عليه وآله است .

    روى به من كرد و فرمود:

    چه دور رفتى اى طاووس ! از پدر و مادر و جدم سخن مگو. خداوند بهشت را آفريده براى بنده مطيع و نيكوكار، گرچه غلام سياه حبشى باشد و جهنم را آفريده براى بنده معصيت كار، گرچه سيد قريشى باشد.(44) مگر نشنيده اى خداوند مى فرمايد:

    ((فاذا نفخ فى الصور فلاانساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون .))(45)

    به خدا سوگند! فردا جز عمل صالح چيزى برايت سودى نمى بخشد.(46)

    44- خلق الله الجنه لمن اطاعه و احسن ولو كان عبدا حبشيا و خلق النار لمن عصاه و لو كان سيدا قرشيا.

    45- هنگامى كه صور دميده شد ديگر خويشاوندى بين مردم نيست و از كسى سؤ ال نمى شود با چه كسى نسبت دارى ؟ مؤ منون - آيه 101

    46- بحار، ج 46، ص 81

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      طلب روزى حلال ، صدقه است !   ...

    امام زين العابدين عليه السلام سحرگاه در طلب روزى از منزل خارج شد، عرض كردند:

    - يابن رسول الله ! كجا مى رويد؟

    فرمود:

    - از منزل بيرون آمدم تا براى خانواده ام صدقه اى بدهم .

    عرض كردند:

    - چطور به خانواده تان صدقه مى دهيد؟

    فرمود:

    - هركس از راه حلال روزى را به دست آورد (و براى خانواده خود خرج نمايد) در پيشگاه خداوند براى او صدقه محسوب مى شود! (43)

    43- بحار، ج 46، ص 67

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عاقبت كسى كه حديث پيامبر صلى الله عليه وآله را مسخره كرد!   ...

    امام زين العابدين عليه السلام فرمود:

    انسان نمى داند با مردم چه كند! اگر بعضى امور كه از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيده ايم به آنان بگوييم ممكن است مورد تمسخر قرار دهند، از طرفى طاقت هم نداريم اين حقايق را ناگفته بگذاريم !

    ضمرة بن معبد گفت :

    - شما آنچه شنيده ايد بگوييد!

    فرمود:

    - مى دانيد وقتى دشمن خدا را در تابوت مى گذارند، و به گورستان مى برند، چه مى گويد؟

    - خير!

    - به كسانى كه او را مى برند مى گويد:

    آيا نمى شنويد؟ از دشمن خدا به شما شكايت دارم كه مرا فريب داد و به اين روز سياه انداخت و نجاتم نداد. من شكايت دارم از دوستانى كه با من دوستى كردند و مرا خوار نمودند و از اولادى كه حمايتشان كردم ولى مرا ذليل كردند و از خانه اى كه ثروتم را در آبادى آن خرج كردم ولى سرانجام ، ديگران آنجا ساكن شدند. به من رحم كنيد! اين قدر عجله نكنيد!

    ضمرة گفت :

    - اگر بتواند به اين خوبى صحبت كند ممكن است حتى حركت كند و روى شانه حاملين بنشيند!

    امام عليه السلام فرمود:

    - خدايا! اگر ضمرة سخنان پيغمبر صلى الله عليه وآله را مسخره مى كند از او انتقام بگير!

    ضمرة چهل روز زنده بود و بعد فوت كرد. غلام وى كه در كنار جنازه اش ‍ بود، پس از مراسم دفن محضر امام زين العابدين عليه السلام رسيد و در كنار وى نشست . امام فرمود:

    - از كجا مى آيى ؟

    عرض كرد:

    - از دفن ضمرة . وقتى كه خاك بر او ريختند صدايش را شنيدم كه كاملا آن صدا را در زمان زندگى اش مى شناختم . مى گفت :

    - واى بر تو ضمرة بن معبد! امروز هر دوستى كه داشتى خوارت كرد و عاقبت رهسپار جهنم شدى كه پناهگاه و خوابگاه ابدى توست .

    امام زين العابدين فرمود:

    - از خداوند عافيت مساءلت دارم ، زيرا سزاى كسى كه حديث پيغمبر صلى الله عليه وآله را مسخره كند، همين است . (42)

    42- بحار، ج 46، ص 142

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      موعظه خام !   ...

    روزى امام سجاد عليه السلام در منى به حسن بصرى برخورد كه مردم را موعظه مى كرد امام عليه السلام فرمود:

    - اى حسن ! ساكت باش تا من سؤ الى از تو بكنم !

    آيا در سرانجام كار از اين حال كه بين خود و خدا دارى راضى خواهى بود؟

    پاسخ داد:

    - خير! راضى نخواهم بود.

    - آيا در فكر تغيير اين وضع خود هستى تا به وضع و حال شايسته اى كه مورد رضايت تو باشد؟

    حسن بصرى مدتى سر به زير انداخت ، سپس گفت :

    - هر بار با خود عهد مى كنم كه اين حال را تغيير دهم ولى متاءسفانه چنين نمى شود و فقط در حد حرف باقى مى ماند.

    حضرت فرمود:

    - آيا اميدوارى بعد از محمد صلى الله عليه وآله پيغمبرى بيايد كه با تو سابقه آشنايى داشته باشد؟

    - خير!

    - آيا اميدوارى غير از اين ، جهان ديگرى باشد كه در آن كارهاى نيك انجام دهى ؟

    - خير!

    - آيا اگر كسى مختصر عقلى داشته باشد، به همين اندازه كه تو راضى هستى ، از خود راضى بود، تويى كه به طور جدى سعى در تغيير حال خود نمى كنى - و اميد هم ندارى پيامبر ديگرى بيايد و دنياى ديگرى باشد كه در آنجا به اعمال شايسته مشغول شوى ! - حال ، مردم را نيز موعظه مى كنى ؟

    همين كه امام عليه السلام رد شد، حسن بصرى پرسيد:

    - اين شخص كه بود؟

    گفتند:

    - على بن حسين عليه السلام

    گفت :

    - اينان (اهل بيت ) منبع علم و دانش اند.

    از آن پس ديگر كسى نديد حسن بصرى موعظه اى بكند.(41)

    41- بحار، ج 46، ص 116

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عاقبت ابن زياد!   ...

    ابراهيم (پسر مالك اشتر) سرهاى بريده ابن زياد و سران دشمن را براى مختار فرستاد. مختار در حال غذا خوردن بود كه سرهاى بريده دشمنان را در كنار وى به زمين ريختند.

    مختار گفت :

    - سر مقدس حسين عليه السلام را هنگامى كه ابن زياد غذا مى خورد نزدش آوردند، اكنون حمد و سپاس خداوند را كه سر نحس ابن زياد در هنگام غذا خوردن نزد من آورده شده است !

    در اين هنگام ، مار سفيدى در ميان سرها پيدا شد و درون سوراخ بينى ابن زياد رفت و از سوراخ گوش او بيرون آمد، و اين عمل چندين بار تكرار شد!

    مختار پس از صرف غذا برخاست و با كفشى كه در پايش بود به صورت نحس ابن زياد زد، سپس كفشش را نزد غلامش انداخت و گفت :

    - اين كفش را بشوى كه آن را بر صورت كافرى نجس نهادم !

    مختار سرهاى نحس دشمنان را براى محمد حنفيه در حجاز فرستاد.

    محمد حنفيه نيز سر ابن زياد را نزد امام سجاد عليه السلام فرستاد، امام عليه السلام در آن هنگام مشغول غذا خوردن بودند، فرمودند:

    - روزى كه سر مقدس پدرم را نزد ابن زياد آوردند او غذا مى خورد. از خداوند خواستم ، مرا زنده نگهدارد تا سر بريده ابن زياد را در كنار سفره غذا بنگرم . خداوند را سپاس كه اكنون دعايم مستجاب شد.(40)

    40- بحار، ج 45، ص 335

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.