حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 16
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 3818
  • 1 ماه قبل: 16704
  • کل بازدیدها: 2401061





  • رتبه






    کاربران آنلاین

  • زفاک
  • ♡ گوشه نشین حرم ♡
  • زهرا بانوی ایرانی


  •   پاسخ امام زمان (عج ) به نامه اسحاق   ...

    اسحاق بن يعقوب نامه اى به ولى عصر امام زمان (عج ) نوشت و در آن مطالبى را از حضرت سؤال نمود. امام زمان (عج ) در پاسخ نامه وى مرقوم فرمود:

    اما ظهور فرجم بسته به اراده خدا است .

    كسانى كه براى ظهور وقت تعين مى كنند دروغگو هستند.

    در پيشامدها كه به شما رخ مى دهد - براى دانستن حكم - آنها به راويان حديث ما (مراجع تقليد) رجوع كنيد، زيرا آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنها مى باشم .

    اما كسانى كه اموال ما (وجوهات ) در اختيار آنها است ، هر كس ولو مختصرى از آن را حلال بداند و بخورد، آتش خورده است .

    و خمس بر شيعيان ما تا ظهور مباح شده و حلال است (95) تا اولادشان پاك باشد.

    و علت غيبت مرا صلاح نيست بدانيد. خداوند مى فرمايد:

    (يا ايها الذين آمنو لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسؤ كم ):

    اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از چيزهايى كه اگر به شما آشكار شود ناراحت مى شويد، نپرسيد.

    هر كدام از پدران من ، بيعت يكى از طاغوتيان به گردن آنها بود ولى من زمانى ظهور مى كنم كه بيعت هيچ كس از طاغوتيان زمان ، به گردن من نخواهد بود.

    اما كيفيت بهره مندى مردم از من در زمان غيبتم ، مانند بهره مندى از خورشيد پنهان در پشت ابر است و من امان براى ساكنين زمين هستم .(96)

    95- فتاواى مشهور بر اساس دلايل ديگر خلاف اين جمله ها است .

    96- ب : ج 78، ص 53، در ج 53 مفصل تر آمده است .

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام زمان (عج ) نورى بر دوش پدر   ...

    احمد بن اسحاق (وكيل امام حسن عسكرى در قم ) مى گويد:

    محضر امام حسن عسكرى عليه السلام رسيدم و مى خواستم درباره جانشين آن حضرت سؤ ال كنم .

    امام عليه السلام پيش از آن كه من سؤال كنم ، فرمود:

    اى احمد! خداوند متعال از لحظه اى كه آدم را آفريده تا روز قيامت ، زمين را از حجت خود خالى نگذاشته و نخواهد گذاشت و به ميمنت حجت الهى از اهل زمين گرفتاريها بر طرف مى شود، باران مى بارد و زمين بركاتش را خارج مى كند.

    عرض كردم :

    پسر پيامبر خدا! و جانشين پس از شما كيست ؟

    حضرت با شتاب برخاست و به درون خانه رفت و بازگشت ، در حالى كه پسر بچه سه ساله اى را كه چهره اى همانند ماه شب چهارده داشت بر دوش ‍ گرفته بود.

    آنگاه فرمود:

    اى احمد بن اسحاق ! اگر نزد خداى متعال و حجتهاى او گرامى نبودى ، اين پسرم را به تو نشان نمى دادم ، همين پسرم همنام رسول خدا و هم كينه اوست . او كسى است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند، همچنان كه پر ظلم و جور شده باشد.

    اى اسحاق ! مثل او در ميان امت من ، مثل خضر و ذوالقرنين است . به خدا سوگند او غايب مى شود، كه در زمان غيبت او كسى از هلاكت نجات نمى يابد مگر اينكه خداوند او را در عقيده به امامتش ثابت نگه دارد و موفق بدارد كه براى ظهور او دعا كند.

    عرض كردم :

    سرور من ! آيا نشانه اى در اين بچه هست كه قلب من به امامت او اطمينان بيشترى پيدا كند و بدانم كه او همان قائم بحق است ؟

    در اين وقت ناگاه آن پسر بچه به سخن آمد و با زبان فصيح عربى فرمود:

    انا بقية الله …

    من آخرين سفير الهى در روى زمين و انتقام گيرنده از دشمنان خدا هستم . سپس فرمود:

    اى احمد بن اسحاق ! اكنون كه با چشم خود، حجت حق را ديدى ، در جستجوى نشانه ديگرى مباش !

    احمد بن اسحق مى گويد:

    شاد و خرم از محضر امام عسكرى عليه السلام اجازه گرفته ، بيرون آمدم . فرداى آن روز به خدمت امام عسكرى عليه السلام رسيدم ، عرض ‍ كردم :

    اى پسر رسول خدا! از عنايتى كه ديروز درباره من فرموديد (فرزند عزيزت با به من نشان داديد) بسيار شادمان شدم ، ولى نفرموديد علامتى از خضر و ذوالقرنين در اوست ، چه مى باشد؟

    حضرت فرمود:

    منظورم غيبت طولانى اوست …(93).(94)

    93- ب : ج 52 ص 25.

    94- ب : ج 52 ص 25.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      قوانين آسان   ...

    شخصى يكى از قوانين مذهبى را شكسته و خطا كار شده بود.

    خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت :

    هلاك شدم ! هلاك شدم !

    پيغمبر صلى الله عليه و آله پرسيد:

    چه كار كرده اى ؟

    مرد گفت :

    در ماه رمضان با زنم همبستر شده ام . اكنون چاره چيست ؟

    حضرت فرمود:

    يك نفر غلام بخر و آزاد كن !

    مرد گفت : نمى توانم .

    پيامبر صلى الله عليه و آله : دو ماه روزه بگير!

    مرد: تواناى دو ماه روزه گرفتن ندارم .

    پيامبر صلى الله عليه و آله : برو شصت فقير را غذا بده !

    مرد: براى خوراك دادن شصت نفر فقير وسيله اى ندارم .

    پيامبر صلى الله عليه و آله كمى سكوت كرد. در اين وقت شخص ديگرى وارد شد و يك سبد خرما به پيغمبر تقديم كرد.

    حضرت فرمود: اين سبد خرما را ببر و در بين مردم فقير تقسيم كن !

    مرد عرض كرد:

    اى پيامبر خدا! در سراسر اين شهر هيچ كس از من فقيرتر نيست .

    حضرت خنديد و گفت :

    بسيار خوب ، برو اين خرماها را ميان زن و فرزندانت تقسيم كن .(7)

    7- ب : ج 94، ص 279.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حق شناسى پيامبر صلى الله عليه و آله   ...

    بيست و پنج سال از عمر مبارك پيامبر گذشته بود با حضرت خديجه (ع ) ازدواج كرد، در يكى از سالها باران نيامد در اثر خشكسالى حيوانات مردند و قحطى شد.

    حليمه خاتون در اثر نيازمندى به مكه آمد تا هزينه زندگى خود را تاءمين كند، حضور رسول خدا رسيد و شرح حال خود را بيان نمود، حضرت از مال خديجه چهل گوسفند و شتر به حليمه داد.(6)

    بدينوسيله از مادر شيرى خود قدردانى نمود.

    6- ب : ج 15، ص 401.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيامبر صلى الله عليه و آله و مبارزه با كارهاى بى منطق   ...

    حليمه خاتون ، مادر شيرى حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند: پيامبر صلى الله عليه و آله سه ساله بود روزى به من گفت : اى مادر! چرا دو برادرانم را (منظورش دو فرزندان حليمه بود) روزها نمى بينم ؟ گفتم : فرزندم ! آنها روزها گوسفندان را به بيابان براى چراندن مى برند. گفت : چرا من همراه آنها نمى روم ؟

    گفتم : آيا دوست دارى همراه آنها به صحرا بروى ؟

    گفت : آرى !

    صبح بعد روغن بر موى محمد صلى الله عليه و آله زدم و سرمه بر چشمش ‍ كشيدم و يك (مهره يمانى ) براى حفاظت او بر گردنش آويختم . حضرت كه از دوران كودكى با خرافات و كارهاى بى منطق مبارزه مى كرد، فورا آن مهره را از گردن بيرون آورد و به دور انداخت .

    آنگاه رو به من كرد و گفت : مادر جان ! اين چيست ؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مى كند.(5)

    5- ب : ج 15، ص 392.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      يك درس آموزنده   ...

    پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سحرگاه به شخصى وعده داد كه در كنار تخته سنگ بزرگى منتظر آن شخص باشد، آن مرد رفت و برنگشت ، تا اين كه آفتاب بالا آمد و هوا گرم شد، اصحاب ديدند حضرت از شدت گرما سخت نارحت است . عرض كردند: يا رسول الله ! پدر و مادرمان به فدايت باد! اگر تغيير مكان داده به سايه تشريف ببرى بهتر است .

    پيامبر اسلام حاضر نشد جايش را عوض كند و فرمود:

    من به آن شخص وعده داده ام در اين مكان منتظرش باشم و اگر نيامد تا هنگام مرگ اينجا خواهم بود تا روز قيامت از همين مكان برانگيخته شوم .(4)

    4- ب : ج 75، ص 95.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      انسان بزرگ   ...

    موقعى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سربازان اسلام را آماده جنگ تبوك مى ساخت ، يكى از بزرگان بنى سلمه به نام جد بن قيس كه ايمان كامل نداشت ، محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:

    اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ ، حاضر نشوم و مرا گرفتار گناه مساز! زيرا من علاقه شديد به زنان دارم ، چنانچه چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است فريفته آنها شده دل از دست بدهم و نتوانم بجنگم و گرفتار گناه شوم . رسول خدا صلى الله عليه و آله به او اجازه داد.

    در اين وقت آيه نازل شد؛ (بعضى از آنها مى گويند: به ما اجازه ده در اين جهاد شركت نكنيم و ما را به گناه گرفتار مساز، آگاه باشيد كه آنان - به واسطه بهانه جويى غلط - هم اكنون در ميان فتنه و گناه افتاده اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است .) (2) خداوند با اين آيه عمل آن شخصى را محكوم كرد. آنگاه حضرت رو به طايفه بنى سليم نمود و فرمود:

    بزرگ شما كيست ؟ در پاسخ گفتند:

    جدبن قيس ، لكن او آدم بخيل و ترسويى است .

    پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

    درد بخل بدترين دردهاست .

    سپس فرمود:

    بزرگ شما آن جوان سفيدرو، بشر بن براء، است كه مردى سخاوتمند و گشاده روى است . (3)

    2- و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى الا فى الفتنه سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين . توبه : آيه 49.

    3- ب : ج 21، ص 193.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      رفيقان همسفر   ...

    پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله با گروهى به مسافرت رفته بودند، در بين سفر فرمود: گوسفندى را ذبح كرده از آن غذا تهيه كنند.

    يكى از آنها گفت :

    من ذبح كردن گوسفند را به عهده مى گيرم .

    ديگرى گفت : پوست كندن آن را من انجام مى دهم .

    سومى قطعه قطعه كردن او را پذيرفت .

    و چهارمى پختن و آماده كردن آن را به عهده گرفت .

    حضرت فرمود:

    من هم هيزم جمع مى كنم .

    عرض كردند: يا رسول الله ! اين كار را نيز ما انجام مى دهيم .

    فرمود: مى دانم كه شما مى توانيد اين كار را انجام دهيد ولى خداوند از كسى كه با رفقاى خويش همسفر بوده و براى خود امتيازى قايل شود، راضى نيست . سپس حضرت برخاست و به جمع آورى هيزم پرداخت .(1) آرى اين است اخلاق كريمه .

    1- ب : ج 76، ص 273.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اولين خونى كه بر زمين ريخت   ...

    خداوند به آدم عليه السلام وحى كرد كه مى خواهم در زمين دانشمندى كه به وسيله آن آيين من شناسانده شود وجود داشته باشد و قرار است چنين عالمى از نسل تو باشد، لذا اسم اعظم و ميراث نبوت و آنچه را كه به تو آموختم و هر چه كه مردم بدان احتياج دارند، همه را به هابيل بسپار.

    آدم عليه السلام نيز اين فرمان خدا را انجام داد. وقتى قابيل از ماجرا باخبر شد، سخت غضبناك گشت . به نزد پدر آمد و گفت :

    - پدر جان ! مگر من از هابيل بزرگتر نبودم و در منصب جانشينى شايسته تر از او نيستم ؟ آدم عليه السلام فرمود:

    - فرزندم ! اين كار دست من نيست ، خداوند امر نموده ، و او هر كس را بخواهد به اين منصب مى رساند. اگر چه تو فرزند بزرگتر من هستى ، اما خداوند او را به اين مقام انتخاب فرمود و اگر سخنانم را باور ندارى و قصد دارى يقين پيدا كنى ، هر يك از شما قربانى به پيشگاه خدا تقديم كنيد قربانى هر كدام پذيرفته شد، او لايق تر از ديگرى است .

    رمز پذيرش قربانى آن بود كه آتش از آسمان مى آمد، قربانى را مى سوزاند. قابيل چون كشاورز بود مقدارى گندم نامرغوب براى قربانى خويش آماده ساخت و هابيل كه دامدارى داشت گوسفندى از ميان گوسفندهاى چاق و فربه براى قربانى اش برگزيد. در يك جا در كنار هم قرار دادند و هر كدام اميدوار بودند كه در اين مسابقه پيروز شوند. سرانجام قربانى هابيل قبول شد و آتش به نشانه قبولى گوسفند را سوزاند و قربانى قابيل مورد قبول واقع نشد. شيطان به نزد قابيل آمد و به وى گفت چون تو با هابيل برادر هستى ، اين پيش آمد فعلا مهم نيست ، اما بعدها كه از شما نسلى به وجود مى آيد، فرزندان هابيل به فرزندان تو فخر خواهند فروخت و به آنان مى گويند ما فرزندان كسى هستيم كه قربانى او پذيرفته شد، ولى قربانى پدرت قبول نگرديد، چنانچه هابيل را بكشى ، پدرت به ناچار منصب جانشينى را به تو واگذار مى كند. پس از وسوسه شيطان (خودخواهى و حسد كار خود را كرد، عاطفه برادرى ، و ترس از خدا، و رعايت حقوق پدر و مادرى ، هيچ كدام نتوانست جلوى طوفان كينه و خودخواهى قابيل را بگيرد) بلافاصله اقدام به قتل برادرش هابيل نمود و عاقبت او را كشت ! (92)

    92- بحار: ج 11، ص 229.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سخت ترين چيز در عالم   ...

    حواريون به عيسى گفتند:

    اى معلم خوب به ما بياموز كه سخت ترين چيزها در عالم چيست ؟

    فرمود: سخت ترين چيز خشم خداوند بر بندگان است .

    گفتند: به چه وسيله مى توان از خشم خداوند در امان بود؟

    فرمود: به فرو بردن خشم خود

    پرسيدند: منشاء خشم چيست ؟

    پاسخ داد: الكبر و التجبر و المحقرة الناس

    خود بزرگ بينى ، گردن كشى و تحقير مردم . (91)

    91- بحار: ج 14، ص 287.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.