حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 1556
  • دیروز: 1092
  • 7 روز قبل: 2006
  • 1 ماه قبل: 11408
  • کل بازدیدها: 2481400





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • یا کاشف الکروب
  • anam


  •   جنّ حامى گمشدگان با خدا   ...

    امام جعفر صادق عليه السلام حكايت فرمايد:

    حضرت رسول صلى الله عليه و آله مختصر ناراحتى جسمى بر او عارض شد، فاطمه زهراء به همراه امام حسن و حسين عليهم السلام به ديدار آن حضرت آمدند؛ و ايشان را در حالى مشاهده كردند كه در بستر آرميده بود، امام حسن سمت راست رسول اللّه ؛ و حسين سمت چپ آن حضرت نشستند.

    و چون مدّتى به طول انجاميد و حضرت رسول بيدار نگشت ، فاطمه زهراء عليها السلام به دو فرزندش گفت : عزيزانم ! جدّتان خواب است ، برخيزيد تا به منزل برويم ؛ و هرگاه بيدار گردد شما را مى آورم .

    آن دو برادر اظهار داشتند: ما همين جا خواهيم ماند.

    حضرت زهرا عليها السلام برخاست و از منزل خارج شد؛ و حسين بر بازوى چپ و حسن بر بازوى راست جدّشان خوابيدند؛ و چون ساعتى بگذشت ، بيدار گشتند ولى مادرشان را نديدند و هنوز رسول خدا در بستر خويش آرميده بود، برخاستند و حركت كرده تا به منزل خود بروند.

    آن شب بسيار تاريك و ابرى بود و صداى رعد و برق زيادى به گوش مى رسيد؛ همين كه امام حسن به همراه برادرش حسين عليهما السلام از منزل رسول خدا خارج شدند، نورى از آسمان ظاهر گرديد؛ و ايشان با استفاده از روشنائى آن نور به سوى منزل خود روانه گرديدند.

    ولى آن دو كودك خردسال در مسير، راه منزل را گم كرده و به باغى رسيدند؛ و چون خسته شده بودند، در كنار همان باغ در گوشه اى نشستند و پس از لحظه اى دست در گردن يكديگر انداخته و خوابيدند.

    همين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از خواب بيدار شد، عايشه تمام جريان را براى آن حضرت تعريف كرد.

    ناگاه حضرت از جاى برخاست و اظهار داشت : خدايا! دو نور ديده ام كجايند؟! خدايا! آن ها گرسنه و تشنه كجا رفتند؟! خداوندا! تو حافظ و نگهبان ايشان باش .

    و سپس براى يافتن آن دو عزيز حركت نمود؛ و چون به آن باغ رسيد، ديد كه حسن و حسين دست در گريبان يكديگر كرده و خوابيده اند؛ و باران شديدى شروع به باريدن كرده بود؛ وليكن حتّى قطره اى بر اين دو برادر نريخته بود.

    ناگهان چشم حضرت بر مار بسيار بزرگى افتاد كه داراى دو بال بود، و بالهاى خود را همانند چتر و سايبان بر آن دو برادر گشوده بود.

    در اين هنگام پيغمبر خدا نزديك مار آمد؛ و سرفه اى نمود، چون مار متوجّه آن حضرت شد، به سخن آمد و گفت : خدايا! تو شاهد باش كه من اين دو فرزند رسول خدا را محافظت كردم و آن ها را صحيح و سالم تحويل جدّشان دادم .

    حضرت رسول صلوات اللّه عليه اظهار نمود: اى مار! تو كه هستى ؟

    پاسخ داد: من از طايفه جنّيان هستم ؛ كه براى حراست و حفاظت اين دو كودك ماءمور شده بودم .

    پس از آن حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهما السلام را در برگرفت و يكى را بر شانه راست و ديگرى را بر شانه چپ نهاد؛ و به سمت منزل روانه گشت .

    ر راه اميرالمؤ منين علىّ عليهما السلام ، كه به همراه يكى دو نفر از اصحاب مى آمدند، به حضرت رسول برخورد نموده و چون مشاهده كردند كه حسن بر شانه راست و حسين بر شانه چپ آن حضرت سوار مى باشند، گفتند: يا رسول اللّه ! يكى از آن دو عزيز را به ما بده تا بياوريم ؟

    حضرت رسول صلى الله عليه و آله به حسن فرمود: مايل هستى روى شانه پدرت بروى ؟

    گفت : خير، اگر بر شانه تو سوار باشم بيشتر دوست دارم ؛ و حسين نيز چنين اظهار داشت .

    پس آن دو عزيز را با همان حالت به منزل نزد مادرشان آورد، آن گاه مادرشان مقدارى خرما برايشان آورد و ميل نمودند، بعد از آن حضرت زهرا عليها السلام از اتاق بيرون رفت ؛ و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اكنون بلند شويد و با هم كشتى بگيريد

    و چون مشغول كشتى گرفتن شدند مادرشان آمد و ديد رسول خدا حسن را ترغيب و تشويق مى نمايد كه بر حسين پيروز آيد.

    گفت : پدرجان ! چرا بزرگتر را بر عليه كوچكتر تحريك مى نمائى ؟!

    حضرت رسول فرمود: جبرئيل حسين را ترغيب مى نمايد و من نيز حسن را ترغيب وتحريك مى نمايم .(48)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1395-03-27] [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فائده گذشت و ملاطفت   ...

    ابن عبّاس ضمن حديثى حكايت كند:

    روزى جمعى از بنى اميّه در محلّى نشسته بودند و در جمع ايشان يك نفر از اهالى شام نيز حضور داشت .

    و امام حسن مجتبى عليه السلام به همراه عدّه اى از بنى هاشم از آن محلّ عبور مى كردند، مرد شامى به دوستان خود گفت : اين ها چه كسانى هستند، كه با چنين هيبت و وقارى حركت مى كنند؟!

    گفتند: او حسن ، پسر علىّ بن ابى طالب عليه السلام است ؛ و همراهان او از بنى هاشم مى باشند.

    مرد شامى از جاى برخاست و به سمت امام حسن مجتبى عليه السلام و همراهانش حركت نمود؛ و چون نزديك حضرت رسيد گفت : آيا تو حسن ، پسر علىّ هستى ؟!

    حضرت سلام اللّه عليه با آرامش و متانت فرمود: بلى .

    مرد شامى گفت : دوست دارى همان راهى را بروى كه پدرت رفت ؟

    حضرت فرمود: واى بر تو! آيا مى دانى كه پدرم چه سوابق درخشانى داشت ؟!

    مرد شامى با خشونت و جسارت گفت : خداوند تو را همنشين پدرت گرداند، چون پدرت كافر بود و تو نيز همانند او كافر هستى و دين ندارى .

    در اين لحظه ، يكى از همراهان حضرت سيلى محكمى به صورت مرد شامى زد و او را نقش بر زمين ساخت .

    امام حسن عليه السلام فورا عباى خود را روى مرد شامى انداخت و از او حمايت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستيد، برويد در مسجد نماز گذاريد تا من بيايم .

    پس از آن امام عليه السلام دست مرد شامى را گرفت و او رابه منزل آورد و پس از رفع خستگى و خوردن غذا، يك دست لباس نيز به او هديه داد و سپس روانه اش نمود.

    بعضى از اصحاب به حضرت مجتبى عليه السلام گفتند: يا ابن رسول اللّه ! او دشمن شما بود، نبايد چنين محبّتى در حقّ او شود.

    حضرت فرمود: من ناموس و آبروى خود و دوستانم را با مال دنيا خريدارى كردم .

    همچنين در ادامه روايت آمده است : پس از آن كه مرد شامى رفت ، به طور مكرّر از او مى شنيدند كه مى گفت : روى زمين كسى بهتر و محبوب تر از حسن بن علىّ عليهما السلام وجود ندارد.(47)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ايثار پيرزن و عكس العمل امام   ...

    روزى امام حسن مجتبى و برادرش حسين عليهمالسلام به همراهى شوهر خواهرشان - عبداللّه بن جعفر - به قصد مكّه و انجام مراسم حجّ از شهر مدينه خارج شدند.

    در مسير راه آذوقه خوراكى آن ها پايان يافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند؛ و همين طور به راه خويش ادامه دادند تا به سياه چادرى نزديك شدند، پيرزنى را در كنار آن مشاهده كردند، به او گفتند: ما تشنه ايم ، آيا نوشيدنى دارى ؟

    پيرزن عرضه داشت : بلى ، بعد از آن هر سه نفر از مَركب هاى خود پياده شدند؛ و پيرزن بُزى را كه جلوى سياه چادر خود بسته بود، به ميهمانان نشان داد و گفت : خودتان شير آن را بدوشيد و استفاده نمائيد.

    ميهمانان گفتند: آيا خوراكى دارى كه ما را از گرسنگى نجات دهى ؟

    پاسخ داد: من فقط همين حيوان را دارم ، يكى از خودتان آن را ذبح نمايد و آماده كند تا برايتان كباب نمايم ؛ و آن را ميل كنيد.

    لذا يكى از آن سه نفر گوسفند را سر بريد و پوست آن را كَنْدْ؛ و پس از آماده شدن تحويل پيرزن داد؛ و او هم آن را طبخ نمود و جلوى ميهمانان عزيز نهاد؛ و آن ها تناول نمودند.

    و هنگامى كه خواستند خداحافظى نمايند و بروند گفتند: ما از خانواده قريش هستيم ؛ و اكنون قصد مكّه داريم ، چنانچه از اين مسير بازگشتيم ، حتما جبران لطف تو را خواهيم كرد.

    پس از رفتن ميهمانان ناخوانده ، شوهر پيرزن آمد؛ و چون از جريان آگاه شد، همسر خود را مورد سرزنش و توبيخ قرار داد كه چرا از كسانى كه نمى شناختى ، پذيرائى كردى ؟!

    و اين جريان گذشت ، تا آن كه سخت در مضيقه قرار گرفتند؛ و به شهر مدينه رفتند، پيرزن از كوچه بنى هاشم حركت مى كرد، امام حسن مجتبى عليه السلام جلوى خانه اش روى سكّوئى نشسته بود، پيرزن را شناخت .

    حضرت مجتبى عليه السلام فورا غلام خود را به دنبال آن پيرزن فرستاد، وقتى پيرزن نزد حضرت آمد فرمود: آيا مرا مى شناسى ؟

    عرضه داشت : خير.

    امام عليه السلام اظهار نمود: من آن ميهمان تو هستم كه در فلان روز به همراه دو نفر ديگر بر تو وارد شديم ؛ و تو به ما خدمت كردى و ما را از گرسنگى و تشنگى نجات دادى .

    پيرزن عرضه داشت : پدر و مادرم فداى تو باد! من به جهت خوشنودى خدا به شما خدمت كردم ؛ و انتظار چيزى نداشتم .

    حضرت دستور داد تا تعدادى گوسفند و يك هزار دينار به پاس ايثار پيرزن تحويلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسين عليه السلام - و شوهر خواهرش - عبداللّه - معرّفى نمود؛ و آن ها هم به همان مقدار به پيرزن كمك نمودند.(46)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ترس از مرگ به جهت تخريب خانه   ...

    حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم حكايت فرمايد:

    امام حسن مجتبى عليه السلام دوستى شوخ طبع داشت كه مرتّب به ملاقات و ديدار آن حضرت مى آمد و نيز در جلسات شركت مى كرد، تا آن كه مدّتى گذشت ؛ و هيچ خبرى از اين شخص نشد.

    حضرت از اين جريان متعّجب شد و از اطرافيان جوياى احوال او گرديد، تا آن كه پس از گذشت چند روزى ، مجدّدا آن شخص به ملاقات امام عليه السلام آمد.

    حضرت جوياى احوال او شد و به او فرمود: چند روزى است كه به اين جا نيامده اى ، در چه حالت و وضعيّتى هستى ؟ آيا مشكل و ناراحتى خاصّى برايت پيش آمده بود؟

    آن شخص در پاسخ اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! در حالتى قرار گرفته ام كه آنچه را دوست دارم ، به آن دست نمى يابم ؛ و آنچه را خداوند دوست دارد انجام نمى دهم ؛ و آنچه را هم كه شيطان مى خواهد برآورده نمى كنم .

    امام حسن مجتبى عليه السلام تبسّمى نمود و فرمود: يعنى چه ؟ منظورت چيست ؟ توضيح بده .

    آن شخص گفت : چون خداوند متعال دوست دارد كه من بنده و مطيع و فرمان بر او باشم و معصيت او را نكنم ؛ و من چنين نيستم .

    و شيطان دوست دارد كه من در همه كارهايم معصيت خدا را نمايم و نسبت به دستورات خداوند مخالفت و سرپيچى كنم و من چنين نيستم .

    و همچنين من مرگ را دوست ندارم ؛ بلكه علاقه دارم هميشه سالم و زنده باشم ، كه هرگز چنين نخواهد بود.

    در اين هنگام يكى از اشخاصى كه در آن مجلس حضور داشت ، گفت : ياابن رسول اللّه ! چرا ما از مرگ ترسناك هستيم و آن را دوست نداريم ؛ و گريزان هستيم ؟

    امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: چون شما دنياى خود را تعمير و آباد كرده ايد و آخرت را تخريب و ويران ساخته ايد.

    و سپس افزود: اين امر طبيعى است كه چون هيچ انسانى دوست ندارد از منزل و محلّى كه آن را آباد كرده و به ظاهر آراسته و مجهّز است ، از آن دست برداشته و چشم پوشى كند و به محلّى خراب و نامساعد برود، چون خود را در زمره مؤ منين و مقرّبين الهى نمى بيند.(45)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:42:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جواب تسليت يا هوشدار باش   ...

    مرحوم شيخ مفيد به طور مستند از امام جعفر صادق عليه السلام آورده است :

    يكى از دختران امام حسن مجتبى عليه السلام وفات يافت ؛ و عدّه اى از دوستان و علاقه مندان آن حضرت ، نامه تسليتى براى آن بزرگوار ارسال داشتند.

    ت آن ها، ضمن نامه اى چنين مرقوم فرمود: نامه تسليت آميز شما نسبت به فوت دخترم به اين جانب رسيد؛ من اين فاجعه را در پيشگاه خداوند محسوب مى دارم ؛ و در هر حال راضى به قضا و قدر الهى خواهم بود؛ و در برابر مصائب و بلاهائى كه از طرف خداوند متعال مى رسد، صبور و شكرگذار مى باشم .

    اگر چه داغ اين گونه مصائب سخت و دلخراش است ؛ ولى با اندك تحمّل و تدبّر، رنج اين سختى ها آسان و ساده مى گردد.

    و چون اين فرزندان گُلى در باغ زندگى هستند كه دست غدّار روزگار آن ها را بر مى چيند و كبوتر مرگ آن ها را مى ربايد؛ و عدّه اى ديگر را جايگزين و جانشين آن ها مى گرداند.

    و هنگامى كه روح از كالبدشان پرواز نمايد، در اردوگاه و لشكرگاه اموات سكونت مى يابند؛ با همسايگانى كه هيچ آشنائى و دوستى با هم نداشته اند هم جوار مى گردند.

    اجسادشان بدون حركت و بدون روح در زير خاك ها آرميده است ؛ و نه ديد و بازديدى دارند و نه كسى مى تواند با آن ها ملاقات و ديدار داشته باشد.

    آنان دوستان و آشنايان را به غم خود گرفتار كرده اند؛ و خود در منزلگاهى ابدى آرميده اند، منزلى كه بسيار وحشتناك است ؛ و به جز مور و خاك مونسى ندارند.

    آرى آن ها رفتند و در چنان مسكنى سُكنى گزيده اند؛ و ديگران نيز به آن ها ملحق خواهند شد، والسّلام .(44)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:42:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ترور توسّط جيره خواران مزدور   ...

    معاويه براى ولايت عهدى فرزندش يزيد؛ و گرفتن بيعت از مردم ، امام حسن مجتبى عليه السلام را در برابر سياست شوم خود، همچون سدّى محكم مى دانست .

    به همين جهت دسيسه اى را براى ترور آن حضرت تنظيم كرد، تا توسّط مزدورانى چون عمرو بن حريث ، اشعث بن قيس ، حجر بن حارث ، شيث بن ربعى و… امام مجتبى عليه السلام غافل گير و ترور گردد.

    و به آنان گفت : هر يك از شما او را ترور نمايد كه كشته شود دويست هزار درهم و فرماندهى يكى از لشكرها را به او واگذار مى نمايم ؛ و همچنين يكى از دخترانم را نيز در اختيارش قرار مى دهم .

    و چون گزارش چنين توطئه اى به حضرت رسيد، بعد از آن براى آمدن به مسجد و اقامه نماز، زره و كلاه خُود مى پوشيد و مسائل احتياطى و أ منيّتى را رعايت مى نمود.

    وليكن آن دشمنان و مخالفان دين ، از مكر خويش دست برنداشته و در اءثناء نماز سر مبارك حضرت را مخفيانه هدف تير قرار دادند، ولى تيرشان به خطا رفت و اءثرى نكرد.

    و روزى ديگر با خنجرى مسموم بر آن حضرت حمله بردند؛ در اين حمله بدن عزيز امام مجتبى عليه السلام مجروح گرديد.

    و پس از آن كه حضرت را به منزل آوردند، حضرت در جمع اصحاب كه آن منافقين مزدور نيز حضور داشتند، چنين فرمود:

    همانا معاويه به آنچه وعده داده است وفا نمى كند؛ و جوائزى را كه براى كشتن و ترور من تعيين كرده است ، پرداخت نخواهد كرد.

    سپس حضرت افزود: من مطمئن هستم كه اگر تسليم معاويه شوم ، باز هم او بهانه اى ديگر خواهد گرفت و مانع از عمل كردن به دين جدّم خواهد شد.

    و من مى بينم كه در آينده اى نزديك فرزندان شما مزدوران ، در خانه بنى اميّه از گرسنگى و تشنگى گدائى نمايند و آن ها دست ردّ بر سينه آن ها گزارند؛ و نااميدشان كنند.

    و در پايان فرمايش خود فرمود: زود باشد كه ستمگران جزاى اعمال و كردار خود را دريابند.(42)

    همچنين آورده اند:

    پس از آن كه اميرالمؤ منين امام علىّ عليه السلام به شهادت رسيد؛ و مسلمان ها با - فرزند بزرگوار آن حضرت - امام حسن مجتبى عليه السلام بيعت كردند.

    و چون معاويه از اين جريان آگاه شد، يك نفر را به نام حمير به شهر كوفه فرستاد تا جاسوس معاويه باشد و ضمن ايجاد تفرقه و جوّسازى ، مردم را بر عليه حضرت مجتبى عليه السلام شورانده و تحريك نمايد.

    همچنين شخصى را به همين منظور نيز به شهر بصره فرستاد.

    چون امام مجتبى عليه السلام از دسيسه معاويه آگاه شد، دستور داد تا حميرى را از شهر كوفه اخراج كرده و سپس او را در خارج شهر كوفه گردن زنند.

    و پس از آن دوّمين خراب كار معاويه را كه از طايفه بنى سليم بود، نيز دستور داد تا از شهر بصره اخراج نمايند؛ و او را پس از آن كه اخراج كردند در بيرون شهر بصره محكوم به اعدام ؛ و گردن زنند.(43)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:42:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پذيرائى از هفتاد ميهمان و سخن آهو   ...

    يكى از اصحاب امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليه حكايت كند:

    روزى آن حضرت از شهر مدينه منوّره عازم شهر شام شد.

    من نيز با عدّه اى - كه تعداد آن ها هفتاد نفر بود - به همراه حضرت حركت كرديم .

    امام عليه السلام هنگام حركت ، روزه بود و هيچگونه آذوقه و زاد و توشه اى همراه خود برنداشته بوديم .

    چون مقدارى از مسافت را پيموديم ، خورشيد غروب كرد و نماز مغرب و عشاء را به امامت آن حضرت خوانديم ؛ و بعد از نماز، حضرت دست به دعا برداشت .

    و هنگامى كه دعايش به درگاه خداوند متعال پايان يافت ، ناگاه متوجّه شديم كه درى از آسمان گشوده شد و ملائكه الهى به همراه زنبيل هايى كه پر از ميوه و اشياء خوراكى بود، وارد شدند.

    و سپس آن غذاهاى داغ و لذيذ؛ و همچنين ميوه ها را جلوى ميهمانان امام حسن مجتبى عليه السلام چيدند؛ و همه ما به همراه آن حضرت از آن غذاها و ميوه ها ميل كرديم .

    و چون بسيار خوش طعم و لذيذ بود؛ و از جهتى ما نيز راه زيادى را پيموده بوديم و خسته و گرسنه شده بوديم ، طبيعى بود كه زياد خورديم .

    ولى بدون آن كه چيزى از غذاها و ميوه ها كم شده باشد، ملائكه ها آن ها را جمع كرده و به آسمان بالا بردند.(40)

    همچنين آورده اند:

    يكى از راويان حديث و از اصحاب امام حسن مجتبى عليه السلام حكايت كند: روزى به همراه عدّه اى از دوستان در خارج از شهر مدينه ، كنار آن حضرت نشسته و مشغول صحبت بوديم .

    ناگهان گله آهوانى را در بيابان مشاهده كرديم كه دسته جمعى در حال عبور بودند.

    حضرت مجتبى سلام اللّه عليه فريادى بر آن ها كشيد؛ و تمامى آن ها با نداى لبيّك ، فرياد امام عليه السلام را پاسخ گفتند و ايستادند.

    پس از آن حضرت به آهوها اجازه حركت داد و آن ها به راه خود ادامه دادند و رفتند.

    جمعيّت اظهار داشتند: ياابن رسول اللّه ! اين ها حيواناتى وحشى بودند؛ و اين كرامتى ، زمينى بود؛ چنانچه ممكن باشد كرامتى بر ما ارائه فرما كه آسمانى باشد.

    رد؛ و ناگهان گوشه اى از آسمان شكافته شد و نورى فرود آمد كه روشنائيش تمام خانه هاى شهر مدينه را فرا گرفت و پس از آن به وسيله آن نور زلزله و حركتى عجيب در ساختمان ها ظاهر گشت كه تمامى افراد وحشت زده شدند؛ و به امام عليه السلام گفتند: ياابن رسول اللّه ! ديگر بس ‍ است ، همين معجزه ما راكفايت كرد و ايمان آورديم ؛ اكنون دستور بده تا اوضاع به حالت طبيعى خود باز گردد.

    پس امام حسن مجتبى عليه السلام جمعيّت را مخاطب قرار داد و فرمود: ما - اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام - اوّل همه اشياء و آخر همه امور هستيم .

    و ما قبل از آفرينش دنيا؛ و بلكه قبل از تمام موجودات جهان آفريده شده ايم و تا آخر دنيا نيز جاويد خواهيم بود

    و ما اگر بخواهيم مى توانيم در امور طبيعت با اءمر و نهى تصرّف نمائيم و در آن ها دگرگونى به وجود آوريم .(41)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:42:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      دريافت هديه از طاغوت   ...

    امام جعفر صادق صلوات اللّه و سلامه عليه حكايت فرمايد:

    روزى امام حسن مجتبى عليه السلام در حضور شوهر خواهرش - عبدالله بن جعفر - به برادر خود حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام فرمود: اين طاغوت حاكم - يعنى ؛ معاويه بن ابى سفيان - اوّل ماه ، هدايائى را براى ما خواهد فرستاد.

    حسين عليه السلام اظهار نمود: حال تكليف ما چيست ؟ و با آن هدايا چه بايد كرد؟

    امام حسن مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: من بدهى سنگينى برعهده ام قرار گرفته ، به طورى كه تمام فكرم را به خود مشغول كرده است ، چنانچه خداوند متعال خواست و هدايايى برايم رسيد، در اوّلين فرصت قرض خود را پرداخت مى نمايم .

    پس چون اوّل ماه فرا رسيد، معاويه مبلغ يك ميليون درهم براى امام حسن مجتبى سلام اللّه عليه ؛ و نهصد هزار درهم براى امام حسين عليه السلام ؛ و پانصد هزار درهم جهت عبداللّه بن جعفر ارسال كرد.

    امام مجتبى سلام اللّه عليه آن مبلغ را دريافت نمود و قبل از هر كارى بدهكارى هاى خود را پرداخت نمود.

    و امام حسين عليه السلام نيز ششصد هزار درهم آن را بابت بدهى هاى خود پرداخت نمود؛ و مقدارى هم بين اعضاء خانواده و ديگر دوستان تقسيم كرد و باقى مانده اش را جهت مخارج روزانه منزل و كمك به مراجعين و تهيدستان اختصاص داد.

    و امّا عبداللّه بن جعفر نيز تمام بدهى هاى خود را پرداخت كرد؛ و مقدار يك هزار درهم برايش باقى ماند كه آن ها را توسّط همان ماءمور براى معاويه ارجاع داد.

    و همين كه ماءمور نزد معاويه مراجعت كرد گزارش كاملى از جريان را براى معاويه تعريف كرد.(39)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:42:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      برخورد سازنده در قبال استهزاء جاهل   ...

    پس از آن كه عدّه بسيارى از ياران و اصحاب امام مجتبى عليه السلام در جنگ با معاويه به حضرت خيانت كردند و امام عليه السلام مجبور شد به جهت مصالح اسلام و مسلمين با معاويه صلح نمايد.

    روزى آن حضرت وارد مسجد النّبى صلى الله عليه و آله شد، عدّه اى از بنى اميّه را ديد كه هر كدام به گونه اى به آن حضرت زخم زبان مى زنند و او را مورد استهزاء قرار داده اند.

    وقتى امام مجتبى صلوات اللّه عليه چنين صحنه اى را مشاهده نمود، بدون آن كه كوچكترين برخوردى با آن بى خردان نمايد، دو ركعت نماز به جاى آورد، و سپس افراد حاضر را مورد خطاب قرار داد و فرمود:

    دم ؛ و استهزاء و مسخره كردن شما را متوجّه شدم ، قسم به خداوند يكتا! شماها روزى را حاكم و مالك نمى شويد مگر آن كه ما اهل بيت رسالت دو برابر آن مدّت را حاكم خواهيم شد؛ و شما، ماه و سالى را حاكم نخواهيد شد مگر آن كه ما نيز دو برابر آن را بر شما حكومت مى نمائيم .

    ولى بدانيد كه ما در حكومت و حاكميّت شما آسايش داشته و از امكانات آن تا اندازه اى برخورداريم ؛ امّا شما در حكومت ما هيچ جايگاهى نداريد و هيچ گونه آسايش و بهره اى نخواهيد داشت .

    در اين لحظه يكى از شوندگان بلند شد و به آن حضرت خطاب كرد و گفت : چگونه چنين باشد، در حالى كه شما سخاوتمندترين ، مهربان ترين و دلسوزترين انسان ها هستيد؟!

    امام حسن مجتبى عليه السلام در جواب چنين اظهار نمود:

    براى آن كه بنى اميّه با حيله و سياست شيطانى حقّ ما را غصب كرده اند؛ و همانا مكر و نيرنگ شيطان ثابت و پابرجا نمى باشد؛ بلكه متزلزل و ضعيف خواهد بود.

    وليكن ما - ما اهل بيت رسالت - براساس معيار سياست الهى واحكام قرآن ، با بنى اميّه مخالف و دشمن بوده و هستيم ؛ و اين سياست الهى قوى و استوار خواهد بود؛ و بر همين معيار - يعنى ؛ سياست الهى و احكام قرآن - بابنى اميّه برخورد خواهيم كرد.(38)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:42:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عكس العمل در قبال توهين و استهزاء   ...

    امام محمّد باقر عليه السلام حكايت فرمايد:

    روزى امام حسن مجتبى عليه السلام جلوى منزل خود روى سكّوئى نشسته بود، ناگاه شخصى در حالى كه سوار الاغ بود وارد شد و به آن حضرت چنين گفت :

    سلام بر تو كه مؤ منين را ذليل و خوار گرداندى .

    امام مجتبى عليه السلام بدون توجّه به توهين او، اظهار نمود: در قضاوت خويش عجله نكن ، پياده شو، بيا بنشين تا قدرى استراحت كنى و با هم صحبت نمائيم .

    پس آن شخص از الاغ خود پياده شد؛ و آرام آرام به سوى امام مجتبى عليه السلام حركت كرد، وقتى نزديك حضرت رسيد، امام عليه السلام به او فرمود: چه گفتى ؟

    جواب داد: گفتم : السّلام عليك ، يا مُذِلَّ المؤ منين .

    حضرت فرمود: اين موضوع را از كجا و چگونه دانستى ؟

    گفت : چون كه خلافت و امارت مسلمين در دستان تو بود و آن را رهاكردى و به اين ظالم متجاوز - يعنى ؛ معاويه - سپردى كه روش و سيره اش خلاف دستور الهى است .

    حضرت فرمود: توجّه و دقّت كن تا برايت توضيح دهم :

    از پدرم علىّ بن ابى طالب ، اميرالمؤ منين عليه السلام شنيدم كه او از رسول خدا صلى الله عليه و آله اين مطلب را نقل نمود:

    روزگار سپرى نمى گردد مگر آن كه شخصى پرخور و بى باك بر اين امّت ولايت كند؛ و او معاويه است .

    پس آن شخص از امام مجتبى عليه السلام پرسيد: محبّت و علاقه نسبت به شما اهل بيت رسالت چگونه است ؟ و چه اءثرى دارد؟

    فرمود: به خدا قسم ! محبّت و علاقه نسبت به ما اهل بيت - عصمت و طهارت عليهم السلام - در تمام امور و حالات سودمند است ، گرچه اسير دست ظالمان باشيم .

    و سپس افزود: محبّت و دوستى با ما - اهل بيت رسالت - سبب آمرزش گناهان مى گردد؛ همان طورى كه وزش باد - در فصل پائيز - موجب ريزش برگ درختان است .(37)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:42:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم