حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 4531
  • دیروز: 1092
  • 7 روز قبل: 2006
  • 1 ماه قبل: 11408
  • کل بازدیدها: 2481400





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • انصاری
  • مدیر النفیسه
  • زفاک
  • نورفشان


  •   شجاع تر از پسر على عليه السلام !   ...

    در جنگ جمل ، حضرت على عليه السلام فرزندش محمد حنفيه را طلبيد و نيزه خود را به او داد و فرمود:

    - با اين نيزه به سپاه دشمن حمله كن !

    محمد حنيفه نيزه را گرفت و به دشمن حمله كرد، گروهى از سپاه دشمن جلوى او را گرفتند، او نتوانست پيش روى كند، به عقب برگشت و به خدمت پدر رسيد. در اين هنگام ، امام حسن عليه السلام نيزه را گرفت و به سوى دشمن شتافت . پس از مدتى ، با نيزه اى خون آلود نزد پدر آمد. هنگامى كه محمد حنفيه آن شجاعت را از امام عليه السلام مشاهده كرد، بر اثر احساس شكست ، سرخ و سرافكنده شد. حضرت على عليه السلام به او فرمود:

    - ناراحت نباش ! او پسر پيامبر و تو پسر على هستى !(32)

    32- بحار، ج 43، ص 345

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      غلام تيزهوش   ...

    يكى از غلامان امام حسن عليه السلام خلافى را مرتكب شد. حضرت قصد داشت او را مجازات كند. غلام براى خلاصى از تنبيه ، اين آيه را خواند و گفت :

    سرورم ! ((الكاظمين الغيظ.(28)))

    حضرت فرمود:

    - خشم خودم را فرو خوردم .

    غلام گفت :

    مولايم ! ((والعافين عن الناس .(29)))

    حضرت فرمود:

    - از گناه تو در گذشتم .

    غلام در آخر گفت :

    - ((والله يحب المحسنين .(30)))

    حضرت فرمود: تو را آزاد كردم و دو برابر آنچه پيشتر از من مى گرفتى براى تو مقرر مى سازم !(31)

    28- فرو خورندگان خشم .

    29- عفو كنندگان مردم .

    30- خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

    31- بحارالانوار، ج 43، ص 352

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      خنده و گريه فاطمه عليهاالسلام   ...

    عايشه - همسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم - اظهار مى كند:

    فاطمه شبيه تر از هر كسى به رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم بود. هنگامى كه به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم مى رسيد، حضرت با آغوش باز از او استقبال مى كرد و دست هايش را مى گرفت و در كنار خود مى نشاند، و هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بر فاطمه عليهاالسلام وارد مى شد، ايشان برمى خاست و دست هاى حضرت را با اشتياق مى بوسيد.

    آن زمان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم در بستر مرگ آرميده بود، فاطمه عليهاالسلام را به طور خصوصى پيش خود خواند، و آهسته با وى سخن گفت ، كمى بعد فاطمه عليهاالسلام را ديدم كه گريه مى كرد! سپس پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بار ديگر با او آهسته صحبت كرد. اين بار، فاطمه عليهاالسلام خنديد! با خود گفتم :

    اين نيز يكى از برترى هاى فاطمه عليهاالسلام بر ديگران است كه هنگام گريه و ناراحتى توانست بخندد.

    علت را از فاطمه عليهاالسلام پرسيدم ، فرمود:

    - در اين صورت اسرار را فاش ساخته ام و فاش كردن اسرار ناپسند است .

    پس از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رحلت كرد، به فاطمه عليهاالسلام عرض كردم :

    - علت گريه و سبب خنده شما در آن روز چه بود؟

    در پاسخ فرمود:

    - آن روز، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نخست به من خبر داد كه از دنيا مى رود، گريه كردم ! سپس به من فرمود: تو اولين كسى هستى كه از اهل بيتم به من مى پيوندى ، لذا شاد شدم و خنديدم !(27)

    27- بحار، ج 43، ص 25

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      الجار ثم الدار!   ...

    امام حسن عليه السلام مى فرمايد:

    مادرم زهرا عليهاالسلام را در شب جمعه ديدم تا سپيده صبح مشغول عبادت و ركوع و سجود بود و مؤ منين را يك يك نام مى برد و دعا مى كرد، اما براى خودش دعا نكرد عرض كردم :

    - مادر جان چرا براى خودتان دعا نمى كنيد؟

    فرمودند:

    - فرزندم اول همسايه ، بعد خويشتن ! (الجار ثم الدار!)(26)

    26- بحارالانوار، ج 43، ص 81 و ج 89، ص 313 و ج 93، ص 388 با كمى تفاوت .

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      برترى علمى حضرت فاطمه عليهاالسلام و ارزش علم   ...

    دو نفر زن ، كه يكى مؤ من و ديگرى از دشمنان اسلام بود، در مطلبى دينى با هم اختلاف نظر داشتند.

    براى حل اختلاف ، محضر حضرت فاطمه عليهاالسلام رسيدند و موضوع را طرح كردند.

    چون حق با زن مؤ من بود، حضرت فاطمه عليهاالسلام گفتارش را با دليل و برهان تاءييد كرد و بدين وسيله زن مؤ من بر زن دشمن پيروز گشت و از اين پيروزى خوشحال شد.

    حضرت فاطمه عليهاالسلام به زن مؤ من فرمود:

    فرشتگان خدا بيشتر از تو شادمان گشتند و غم و اندوه شيطان و پيروانش ‍ نيز بيشتر از غم و اندوه زن دشمن مى باشد.

    امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمايد:

    ((در عوض خدمتى كه فاطمه به اين زن مؤ من كرد، بهشت و نعمت هاى بهشتى اش را هزار هزار برابر آنچه قبلا تعيين شده بود، قرار دهيد و همين روش را درباره هر دانشمندى كه با علمش مؤ منى را تقويت كند - كه بر معاندى پيروز گردد - مراعات كنيد و ثوابش را هزار هزار برابر قرار دهيد!))(25)

    25- بحار، ج 2، ص 8

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حضرت فاطمه عليهاالسلام و ارزش تعليم   ...

    زنى خدمت حضرت فاطمه عليهاالسلام رسيد و گفت :

    - مادر ناتوانى دارم كه در مسائل نمازش به مساءله مشكلى برخورد كرده و مرا خدمت شما فرستاد كه سؤ ال كنم .

    حضرت فاطمه عليهاالسلام جواب آن مساءله را داد. آن زن همين طور مساءله ديگرى پرسيد تا ده مساءله شد. حضرت همه را پاسخ داد. سپس ‍ آن زن از كثرت سؤ ال خجالت كشيد و عرض كرد:

    - اى دختر رسول خدا! ديگر مزاحم نمى شوم .

    حضرت فرمود: نگران نباش ! باز هم سؤ ال كن ! با كمال ميل جواب مى دهم ، زيرا اگر كسى اجير شود كه بار سنگينى را بر بام حمل كند و در عوض آن ، مبلغ صد هزار دينار اجرت بگيرد، آيا از حمل بار خسته مى شود؟

    زن گفت :

    - نه ! خسته نمى شود، زيرا در برابر آن مزد زيادى دريافت مى كند.

    حضرت فرمود:

    - خدا در برابر جواب هر مساءله اى بيشتر از اينكه بين زمين و آسمان پر از مرواريد باشد، به من ثواب مى دهد! با اين حال ، چگونه از جواب دادن به مساءله خسته شوم ؟ از پدرم شنيدم كه فرمود:

    ((علماى شيعه من روز قيامت محشور مى شوند، و خداوند به اندازه علوم آنان و درجات كوششان در راه هدايت مردم ، برايشان ثواب و پاداش در نظر مى گيرد و به هر كدامشان تعداد يك ميليون حله از نور عطا مى كند. سپس منادى حق تعالى ندا مى كند: اى كسانى كه يتيمان (پيروان ) آل محمد را سرپرستى نموديد، در آن وقت كه دستشان به اجدادشان (پيشوايان دين ) نمى رسيد، كه در پرتو علوم شما ارشاد شدند و ديندار زندگى كردند. اكنون به اندازه اى كه از علوم شما استفاده كرده اند، به ايشان خلعت بدهيد!

    حتى به بعضى آنان صد هزار خلعت داده مى شود. پس از تقسيم خلعت ها، خداوند فرمان مى دهد: بار ديگر به علما خلعت بدهيد. تا خلعتشان تكميل گردد.

    سپس دستور مى رسد دو برابرش كنيد همچنين درباره شاگردان علما كه خود شاگرد تربيت كرده اند چنين كنيد…

    آنگاه حضرت فاطمه به آن زن فرمود:

    اى بنده خدا! يك نخ از اين خلعتها هزار هزار مرتبه از آنچه خورشيد بر آن مى تابد بهتر است . زيرا امور دنيوى تواءم با رنج و مشقت است اما نعمتهاى اخروى عيب و نقص ندارد.(24)

    24- بحار، ج 2، ص 3

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام   ...

    اميرالمؤ منين عليه السلام به يكى از اصحاب فرمود:

    - مى خواهى از وضع خود و فاطمه عليهاالسلام براى تو صحبت كنم ؟

    فاطمه در خانه من آن قدر آب آورد كه آثار مشك بر سينه اش پيدا بود و آن قدر آسياب كرد كه دست هايش پينه بست و چنان در نظافت و پاك كردن خانه و پختن غذا زحمت كشيد كه لباسهايش كثيف و مندرس شد و او بسيار صدمه ديد!

    به همين خاطر به فاطمه توصيه كردم خوب است محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برسى و جريان را بيان نمايى ، شايد جهت كمك به تو خادمى بفرستد تا از اين همه زحمت خلاص شوى ! فاطمه عليهاالسلام اين توصيه مرا قبول كرد و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم رفت ، اما چون ايشان را مشغول صحبت با اصحاب مى بيند، بدون آنكه خواسته اش را بگويد، باز مى گردد.

    رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه متوجه شده بودند فاطمه براى حاجتى آمده و بدون هيچ گونه صحبتى به خانه خود برگشته ، فرداى آن روز به منزل ما تشريف آوردند، و پس از سلام در كنار ما نشستند و آن گاه فرمودند:

    - فاطمه جان ! ديروز به چه منظور پيش من آمدى ؟

    فاطمه عليهاالسلام از خجالت نتوانست حاجتش را بگويد: من عرض ‍ كردم :

    - يا رسول الله ! آن قدر آب آورده كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشته و آن قدر آسياب گردانيده كه دست هايش تاول كرده و… لذا گفتم محضر شما برسد شايد خادمى به ايشان مرحمت نماييد تا زحمت هايش كمتر شود.

    رسول خدا فرمود:

    مى خواهى مطلبى به شما بياموزم كه از خادم بهتر است . وقتى كه خواستى بخوابيد 33 مرتبه بگوييد سبحان الله و 33 مرتبه بگوييد الحمد لله و 34 مرتبه بگوييد الله اكبر.(21) اين ذكر صد مرتبه است ولى در نامه اعمال هزار حسنه (ثواب ) دارد.

    فاطمه جان ! اگر اين ذكرها را هر روز صبح بگويى خداوند خواسته هاى دنيا و آخرتت را برآورده خواهد كرد. فاطمه زهرا در جواب سه مرتبه گفت :از خدا و پيغمبر راضى هستم .(22)

    در جاى ديگر آمده است :

    وقتى كه فاطمه (ع ) شرح حالش را بيان كرد و كنيزى خواست ، ناگهان اشك در چشمان پيامبر صلى الله عليه وآله حلقه زد و فرمود:

    - فاطمه جان ! به خدا سوگند! هم اكنون چهار صد نفر فقير در مسجد هستند كه نه غذا دارند و نه لباس ! مى ترسم اگر كنيز داشته باشى اجر و ثواب خدمت در خانه از تو گرفته شود! مى ترسم على بن ابى طالب عليه السلام در قيامت از تو مطالبه حق كند! سپس تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام را به آن بانو ياد داد، آن گاه به فاطمه عليهاالسلام گفتم :

    - براى نيازهاى دنيوى نزد رسول خدا عليهاالسلام رفتى ، ولى خداوند ثواب آخرت به ما مرحمت فرمود.(23)

    21- در برخى روايت 34 مرتبه الله اكبر و 33 مرتبه الحمدلله و 33 مرتبه سبحان الله نقل شده است .

    22- بحار ج 43، ص 82 و 134، با كمى تفاوت .

    23- بحار، ج 43، ص 85.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جهيزيه حضرت زهرا عليهاالسلام   ...

    هنگامى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم قصد داشت حضرت زهرا عليهاالسلام را براى على تزويج كند، فرمود:

    - اى على ! برخيز و زرهت را بفروش !

    على عليه السلام هم آن را فروخت و پولش را براى خريد جهيزيه در اختيار حضرت گذاشت . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به اصحاب دستور فرمود، براى فاطمه لوازم خريده شود. بعضى از وسايل خريده شده عبارت بودند از:

    پيراهنى به هفت درهم

    نقاب به چهار درهم

    قطيفه سياه خيبرى

    تختخواب بافته شده از برگ و ليف خرما

    دو عدد تشك كه درون يكى از آنها با پشم گوسفند و درون ديگرى با ليف خرما پر شده بود.

    چهار بالش از پوست طايف ، ميانش از علف اذخر پر كرده بودند.

    پرده اى از پشم

    يك تخته حصير حجرى (نام شهرى است در يمن )

    يك دستاس

    يك طشت مسى

    مشكى از پوست

    كاسه چوبين

    يك ظرف آب

    يك سبوى سبز

    يك آفتابه

    دو كوزه سفالى

    يك سفره ى چرمى

    يك چادر بافت كوفه

    يك مشك آب

    مقدارى عطريات

    اصحاب پس از خريد، اشيا را به خانه حضرت آوردند. پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم با دست مباركش آنها را زير و رو مى كرد و مبارك باد مى گفت .(20)

    20- بحار، ج 43، ص 94.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مراسم خواستگارى حضرت فاطمه عليهاالسلام   ...

    على عليه السلام مى فرمايد:

    برخى از صحابه نزد من آمدند و گفتند:

    - چه مى شود محضر رسول الله صلى الله عليه و آله برسى و درباره ازدواج فاطمه عليه السلام با ايشان سخن بگويى !

    من خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيدم ، هنگامى كه مرا ديدند، خنده اى بر لبانشان ظاهر شد و سپس فرمودند:

    - يا اباالحسن ! براى چه آمدى ؟ چه مى خواهى ؟

    من از خويشاوندى و پيش قدمى خود در اسلام و جهاد خويش در ركاب آن حضرت سخن گفتم .

    رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

    - يا على ! راست گفتى و حتى بهتر از آنى كه گفتى .

    عرض كردم :

    - يا رسول الله ! من براى خواستگارى آمده ام ، آيا فاطمه را به همسرى من قبول مى كنيد؟

    پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

    - على ! پيش از تو هم بعضى براى خواستگارى فاطمه آمده اند و چون موضوع را با فاطمه در ميان مى گذاشتم ، معمولا آثار نارضايتى در سيماى وى نمايان مى گشت ، اما اكنون تو چند لحظه صبر كن ! تا من برگردم .

    رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد فاطمه رفت آن بانو از جا برخاست به استقبال حضرت شتافت و عباى پيغمبر را از دوش گرفت ، كفش از پاى حضرت بيرون آورد و آب آماده كرد و با دست خويش پاى حضرت را شست و سپس در جاى خود نشست .

    آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود:

    فاطمه جان ! على بن ابى طالب كسى است كه تو از خويشاوندى و فضيلت و اسلام او به خوبى باخبرى و من نيز از خداوند خواسته بودم كه تو را به همسرى بهترين و محبوبترين فرد نزد خدا در آورد. حال ، او از تو خواستگارى كرده است . تو چه صلاح مى دانى ؟

    فاطمه ساكت ماند و چهره شان را از پيامبر برگرداند! رسول خدا رضايت را از سيماى زهرا عليه السلام دريافت .

    آن گاه از جا برخاست و فرمود:

    الله اكبر! سكوت زهرا نشان از رضايت اوست .

    جبرئيل عليه السلام به نزد حضرت آمد و گفت :

    اى محمد! فاطمه را به ازدواج على در آور! خداوند فاطمه را براى على پسنديده و على را براى فاطمه .

    با اين كيفيت ، پيغمبر فاطمه عليه السلام را به ازدواج من در آورد.

    پس از آن ، رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد من آمده ، دستم را گرفتند و فرمودند:

    برخيز به نام خدا و بگو: ((على بركة الله ، و ماشاء الله ، لا حول الا بالله توكلت على الله ))

    آن گاه مرا آوردند در كنار فاطمه عليه السلام نشاندند و فرمودند:

    - خدايا! اين دو، محبوبترين خلق تو در نزد منند، آنان را دوست بدار و خير و بركت بر فرزندانشان عطا فرما و از جانب خود نگهبانى بر آنان بگمار و من هر دوى آنان و فرزندانشان را از شر شيطان ، به تو مى سپارم .(19)

    19- بحار، ج 43، ص 93.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      وقتى عمر از على عليه السلام مى گويد!   ...

    ابووائل نقل مى كند، روزى همراه عمربن خطاب بودم ، عمر برگشت ترسناك به عقب نگاه كرد.

    گفتم : چرا ترسيدى ؟

    گفت :

    - واى بر تو! مگر شير درنده ، انسان بخشنده ، شكافنده صفوف شجاعان و كوبنده طغيان گران و ستم پيشگان را نمى بينى ؟

    گفتم :

    - او على بن ابى طالب است .

    گفت :

    - شما او را به خوبى نشناخته اى ! نزديك بيا از شجاعت و قهرمانى على براى تو بگويم ، نزديك رفتم ، گفت :

    - در جنگ احد، با پيامبر پيمان بستيم كه فرار نكنيم و هر كس از ما فرار كند، او گمراه است و هر كدام از ما كشته شود، او شهيد است و پيامبر صلى الله عليه و آله سرپرست اوست . هنگامى كه آتش جنگ ، شعله ور شد، هر دو لشكر به يكديگر هجوم بردند ناگهان ! صد فرمانده دلاور، كه هر كدام صد نفر جنگجو در اختيار داشتند، دسته دسته به ما حمله كردند، به طورى كه توان جنگى را از دست داديم و با كمال آشفتگى از ميدان فرار كرديم . در ميان جنگ تنها ايشان ماند. ناگاه ! على را ديدم ، كه مانند شير پنجه افكن ، راه را بر ما بست ، مقدارى ماسه از زمين بر داشت به صورت ما پاشيد، چشمان همه ما از ماسه صدمه ديد، خشمگينانه فرياد زد! زشت و سياه باد، روى شما به كجا فرار مى كنيد؟ آيا به سوى جهنم مى گريزيد؟

    ما به ميدان برنگشتيم . بار ديگر بر ما حمله كرد و اين بار در دستش ‍ اسلحه بود كه از آن خون مى چكيد! فرياد زد:

    - شما بيعت كرديد و بيعت را شكستيد، سوگند به خدا! شما سزاوارتر از كافران به كشته شدن هستيد.

    به چشم هايش نگاه كردم ، گويى مانند دو مشعل زيتون بودند كه آتش از آن شعله مى كشيد و يا شبيه ، دو پياله پر از خون . يقين كردم به طرف ما مى آيد و همه ما را مى كشد! من از همه اصحاب زودتر به سويش شتافتم و گفتم :

    - اى ابوالحسن ! خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهى فرار مى كنند و گاهى حمله مى آورند، و حمله جديد، خسارت فرار را جبران مى كند.

    گويا خود را كنترل كرد و چهره اش را از من برگردانيد. از آن وقت تاكنون همواره آن وحشتى كه آن روز از هيبت على عليه السلام بر دلم نشسته ، هرگز فراموش نكرده ام !(18)

    18- بحار، ج 2، ص 52 - ج 41، ص 73، با مختصرى تفاوت .

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم