در سوره مباركه هود آيه 105 مى خوانيم «يوم يأت لاتكلّم نفس الاّ باذنه فمنهم شقىّ و سعيد»

(آن روز كه در قيامت) فرا رسد هيچكس جز به اجازه پروردگار سخن نمى گويد گروهى از آنها شقاوتمندند و گروهى سعادتمند…)

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه آيا اين آيه دليلى بر ذاتى بودن سعادت و شقاوت انسانهاست؟

‏ در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد:

1 ـ همانگونه كه گفتيم بعضى خواسته اند از آيات فوق ذاتى بودن سعادت و شقاوت را اثبات كنند درحاليكه نه تنها آيات فوق دلالتى بر اين امر ندارد بلكه به وضوح ثابت مى كند كه سعادت و شقاوت اكتسابى است، زيرا مى گويد: «اما الذين شقوا» (آنها كه شقاوتمند شدند) و يا مى گويد: «اما الذين سعدوا» (اما آنها كه سعادتمند شدند) اگر شقاوت و سعادت ذاتى بود مى بايست گفته شود «اما الاشقياء و اما السعداء» و مانند آن و از اينجا روشن مى شود آنچه در تفسير فخر رازى آمده كه «در اين آيات خداوند از هم اكنون حكم كرده كه گروهى در قيامت سعادتمندند و گروهى شقاوتمند، و كسانى را كه خداوند محكوم به چنين حكمى كرده و مى داند سرانجام در قيامت سعيد يا شقى خواهند بود محال است تغيير پيدا كنند، والا لازم مى آيد كه خبر دادن خداوند كذب، و علمش جهل شود و اين محال است»!!… بكلى بى اساس است.

اين همان ايراد معروف «علم خدا» در مسأله جبر و اختيار است كه پاسخ آن از قديم داده شده است و آن اينكه:

اگر ما افكار پيش ساخته خود را نخواهيم بر آيات تحميل كنيم مفاهيم آن روشن است، اين آيات مى گويد: در آن روز گروهى در پرتو اعمالشان سعادتمند و گروهى بخاطر اعمالشان شقاوتمندند و خدا مى داند چه كسانى به اراده خود و به خواست و اختيار خود در طريق سعادت گام مى نهند و چه گروهى با اراده خود در مسير شقاوت گام مى نهند بنابراين بعكس آنچه او گفته اگر مردم مجبور به انتخاب اين راه باشند علم خدا جهل خواهد شد چرا كه همگان با ميل و اختيار خود راه خويش را انتخاب مى كنند.

شاهد سخن اينكه آيات فوق به دنبال داستانهاى اقوام پيشين است كه گروه عظيمى از آنها بر اثر ظلم و ستم و انحراف از جاده حق و عدالت، و آلودگى به مفاسد شديد اخلاقى، و مبارزه با رهبران الهى گرفتار مجازاتهاى دردناكى در اين جهان شدند كه قرآن براى تربيت و ارشاد ما و نشان دادن راه حق از باطل و جدا ساختن مسير سعادت از شقاوت اين داستانها را بازگو مى كند.

اصولاً اگر ما ـ آنچنان كه فخر رازى و هم فكرانش مى پندارند ـ محكوم به سعادت و شقاوت ذاتى باشيم، و بدون اراده به بديها و نيكيها كشانده شويم تعليم و تربيت لغو و بيهوده خواهد بود. آمدن پيامبران و نزول كتب آسمانى و نصيحت و اندرز و تشويق و توبيخ و سرزنش و ملامت و مؤاخذه و سؤال و بالاخره كيفر و پاداش همگى بيفايده يا ظالمانه محسوب مى گردد.

آنها كه مردم را در انجام نيك و بد مجبور مى دانند خواه اين جبر را، جبر الهى، يا جبر طبيعى، يا جبر اقتصادى، و يا جبر محيط بدانند تنها به هنگام سخن گفتن و يا مطالعه در كتابها از اين مسلك طرفدارى مى كنند، ولى در عمل حتى خودشان هرگز چنين عقيده اى ندارند، به همين دليل اگر به حقوق آنها تجاوزى شود متجاوز را مستحق توبيخ و ملامت و محاكمه و مجازات مى دانند، و هرگز حاضر نيستند به عنوان اينكه او مجبور به انجام اين كار است از وى صرفنظر كنند و يا مجازاتش را

ظالمانه بپندارند و يا بگويند او نمى توانسته است اين عمل را مرتكب نشود چون خدا خواسته يا جبر محيط و طبيعت بوده است، اين خود دليل ديگرى بر فطرى بودن اصل اختيار است.

بهرحال هيچ جبرى مسلكى را نمى يابيم كه در عمل روزانه خود به اين عقيده پاى بند باشد بلكه بر خوردش باتمام انسانها برخورد با افراد آزاد و مسئول و مختار است.

تمام اقوام دنيا به دليل تشكيل دادگاهها و دستگاههاى قضائى براى كيفر متخلفان عملاً آزادى اراده را پذيرفته اند.

تمام مؤسسات تربيتى جهان نيز بطور ضمنى اين اصل را قبول كرده اند كه انسان با ميل و اراده خود كار مى كند و با تعليم و تربيت مى توان او را راهنمائى و ارشاد كرد و از خطاها و اشتباهات و كج انديشى ها بر كنار ساخت.

2 ـ جالب اينكه در آيات فوق «شقوا» به عنوان فعل معلوم «و سعدوا» به عنوان فعل مجهول آمده است.

اين اختلاف تعبير شايد اشاره لطيفى به اين نكته باشد كه انسان راه شقاوت را با پاى خود مى پيمايد، ولى براى پيمودن راه سعادت تا امداد و كمك الهى نباشد و او را در مسيرش يارى ندهد پيروز نخواهد شد و بدون شك اين امداد و كمك تنها شامل كسانى مى شود كه گامهاى نخستين را با اراده و اختيار خود برداشته اند و شايستگى چنين امدادى را پيدا كرده اند. (دقت كنيد).(1)

________________________________________

1 ـ تفسير نمونه 9/236

موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



[پنجشنبه 1395-01-26] [ 06:32:00 ق.ظ ]