نزدیک ترین نقطه به خدا هیچ جای دوری نیست؛ نزدیک ترین نقطه به خدا نزدیک ترین لحظه به اوست، وقتی حضورش را درست توی قلبت حس می کنی، آنقدر نزدیک که نفـست از شوق التهاب بند می آید. آنقدر هیجان انگیز که با هیجان هیچ تجربه ای قابل مقایسه نیست. تجربه ای که باید طعمش را چشید…

اغلب درست همان لحظه که گمان می کنی در برهوت تنها ماندی، درست همان جا که دلت سخت می خواهد او با تو حرف بزند، همان لحظه که آرزو داری دستان پر مهرش را بر سرت بکشد، همان لحظه نورانی که از شوق این معجزه دلت می خواهد تا آخر دنیا از ته دل و با کل وجودت اشک شوق بریزی و تا آخرین لحظه وجودت ببـاری…

نزدیک ترین لحظه به خدا می تواند در دل تاریک ترین شب عمرِ ناخواسته تو و یــا در اوج بزرگ ترین شادی دلخواسته تو رخ دهد. می تواند درست همین حالا باشد و زیباترین وقتی که می تواند پیش بیاید همان دمی است که برایش هیچ بهانه ای نداری. جایی که دلت برای او تنگ است…

 

زیباترین لحظه عمر و هیجان انگیزترین دم حیات همان لحظه باشکوهی است که با چشم خودت خدا را می بینی. درست همان لحظه که می بینی او با همه عظمت بی کرانش در قلب کوچک تو جا شده است. همان لحظه که گام گذاشتن او را در دلت احساس، و نورانی و متعالی شدن حست را درک می کنی…

 

آن لحظه که می بینی آنقدر این قلب حقیر ارزشمند شده است که خدا با همه عظمت بی کرانش آن را لایق شمرده و برگزیده و تو هنوز متعجب و مبهوتی که این افتخار و سعادت آسمانی چگونه و از چه رو از آن تو شده است و این را همیشه به یاد داشته باش…
” هرگاه با دیگرانی خود را خط بزن و هرگاه با خدائی دیگران را “

 

 

بودن را باور کن و تا زمانی که زنده هستی با عشق زندگی کن. لازمه عشق یک ارتباط عارفانه است پس به نیت قربت آماده شو، وضو بگیر و با تن پوشی از دعا و نیایش در محلی آرام، دلبستگی دنیوی را قطع کن و به هیچ چیز جز او نیــندیش…

 

شماره بگیر و از ته قلب صدایش کن و او را به بزرگی و یکتا بودن یاد کن. می خواهی آسمان دلت آبی، و خورشید روشنگر زندگی ات باشد…؟ می خواهی زبان گلها را بدانی و راز خلقت را دریابی…؟ پس به او توکل کن، دست هایت را بالا ببر، وجودت را سرشار از عشق و تمنا کن و به او بگو دوستش داری و فقط او را می ستایی، از او کمک می جویی… بخواه که راه را به تو نشان دهد!

 

خودت را گم کن، بگذار هیچ نقشی از تو بر زمین نماند، بال هایت را باز کن، به سوی معبود حقیقی پرواز کن. از او بخواه گاهی مواقع اختیار را از دست تو گرفته و به جایت تصمیم بگیرد. وقتی او را به بزرگی یاد کردی و در برابرش سر بر سجده نهادی، وقتی صدای ناله هایت به عرش کبریا رفت و قلبت تپید، قطرات اشک در چشمان زیبایت حلقه زد و گرمی اش را بر گونه هایت حس کردی، آن هنگام که در گفتن “ایاک نعبد و ایاک نستعین” دلت شکست و صدایت لرزید، بدان که گوشی را برداشته است و بشارت می دهد: بنده من، به من بگو چه می خواهی تا دعایت را اجابت نمایم. در این لحظه فرشته ها ناظر این همه شکوه و عظمت هستند. بدان که اگر به صلاح تو باشد همه چیز به تو عنایت می کند…

 

دوست من دعا کن همیشه با تو در تماس باشد و اگر روزی یادت رفت زنگ بزنی، تو را بیدار کند و عبادت را در تو بپروراند. هر لحظه منتظر باش تا تو را در مسیر زندگی هدایت کند. تنها سعی کن برای چند لحظه به جز او همه چیز را فراموش کنی….

 

موضوعات: امام حسن مجتبی علیه السلام  لینک ثابت



[دوشنبه 1397-04-18] [ 12:54:00 ب.ظ ]