چنين نقل شده است كه مى گويد:

كه همراه دوستم به صحرا رفتيم . اتفاقا در بيابان راه را گم كرديم ناگهان ! در سمت راست راهمان ، در آن صحراى سوزان حجاز خيمه اى نظر ما را جلب كرد، به سوى آن خيمه رفتيم . وقتى رسيديم ، سلام داديم . بانوى باحجابى از چادر بيرون آمد، جواب سلام ما را داد و پرسيد:

شما كيستيد؟

گفتيم :

ما مسافريم ، راه را گم كرده ايم ، به ناچار گذرمان به چادر شما افتاد، شايد با راهنمايى شما راه را پيدا كنيم .

زن پرهيزگار و صحرانشين گفت :

پس روى خود را برگردانيد نظرتان به من نيفتد، تا وسايل پذيرايى برايتان فراهم كنم ! آن گاه پلاسى انداخت و گفت :

روى آن بنشينيد تا فرزندم بيايد و از شما پذيرايى كند.

پسرش دير كرد، زن مرتب دامن خيمه را بالا مى زد و به انتظار آمدن پسرش ‍ بيابان را نگاه مى كرد. بار ديگر كه دامن خيمه را بالا زد گفت :

از خدا مى خواهم اين شخص كه دارد مى آيد قدمش مبارك باشد، از خدا مى خواهم قدم شترسوار مبارك باشد. اين شتر، شتر پسر من است ، ولى پسرم سوار او نيست . شترسوار رسيد و بر در خيمه ايستاد و گفت :

اى ام عقيل ! خداوند در مرگ فرزندت عقيل اجر بزرگ به تو عنايت كند.

زن پرسيد: مگر پسرم مرد؟

گفت : آرى !

پرسيد: سبب مرگش چه بود؟

گفت : در كنار چاه آب بود، شترها براى نوشيدن آب هجوم آوردند و او را به درون چاه انداختند!

زن مصيبت ديده خويشتن دارى كرد و گفت :

اكنون پياده شو از مهمانان پذيرايى كن !

سپس گوسفندى را به آن مرد داد و او نيز گوسفند را كشت ، غذايى تهيه كرد و برايمان آورد. ما در حالى كه غذا مى خورديم از صبر و بردبارى و قدرت روحى آن بانو در شگفت بوديم .

پس از صرف غذا، به نزد ما آمد و گفت :

آيا از قرآن چيزى مى دانيد؟

گفتم : آرى !

گفت : آياتى از سبب آرامش خاطر و تسلى قلبم بشود، بخوان .

گفتم : خداى سبحان مى فرمايد:

و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئك هم المهتدون (102)

زن آيه را كه شنيد با هيجان شديد گفت :

تو را به خدا سوگند! اين آيه در قرآن به همين گونه است ؟

گفتم : به خدا قسم در قرآن همين طور است .

زن گفت : درود و رحمت بر شما باد!

سپس از جا برخاست و به نماز ايستاد و چند ركعت نماز خواند.

آنگاه دست نياز به درگاه الهى برداشت و گفت :

بار پروردگارا! آنچه دستور دادى انجام دادم (در مرگ فرزندم صبر كردم ) تو نيز درباره من به وعده خود وفا كن !

با گفتن اين جمله به اشك و ناله در مصيبت فرزندش خاتمه داد!

سپس گفت :

اگر قرار بود كسى براى ديگرى هميشه بماند….

در اين حال من با خود گفتم :

لابد مى خواهد بگويد پسرم برايم مى ماند، چون به او نيازمندم ، ولى با كمال تعجب ديدم سخنانش را ادامه داد و گفت :

محمد صلى الله عليه و آله براى امت خود جاودانه مى ماند.

ما از خيمه آن بانو بيرون آمديم با خود مى گفتم :

در حقيقت من كسى را كاملتر و بزرگتر از اين بانو كه خدا را با كاملترين صفات و زيباترين خصوصيات ياد كرده نديده ام و آنگاه كه دانست از مرگ چاره اى نيست و بى تابى درد را دوا نمى كند و گريه عزيز از دست رفته او را بار ديگر زنده نمى كند، صبر جميل پيشه كرد و پسرش را به عنوان ذخيره سودمند در پيشگاه خدا براى روز نياز و گرفتارى به حساب آورد.(103)

102- بشارت ده به صبر كنندگان ، آنگاه كه مصيبتى به آنان رسد گويند: ما نيز از خدائيم و به سوى او بازگشت مى كنيم . درود و رحمت خدا بر چنين اشخاص و آنان هدايت يافتگان است .

103- بحار: ج 82، ص 151.

موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



[سه شنبه 1395-06-30] [ 11:26:00 ب.ظ ]