حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 292
  • دیروز: 5961
  • 7 روز قبل: 7597
  • 1 ماه قبل: 12221
  • کل بازدیدها: 2395284





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • ذاكري
  • شمیم


  •   مناظره آن حضرت با يزيد بن معاويه   ...

    (13) مناظره آن حضرت با يزيد بن معاويه امام حسن عليه السلام و يزيد بن معاويه نشسته و در حال خوردن خرما بودند يزيد گفت : اى حسن من تو را دشمن مى دارم . امام عليه السلام فرمود: اى يزيد! بدان شيطان پدرت را در ايجاد نطفه ات مشاركت نمود، از اين رو عداوت من در تو به وجود آمد، زيرا خداوند مى فرمايد: و در اموال و اولاد با آنها مشاركت مى كند و شيطان در ايجاد نطفه صخر با جدت حرب مشاركت كرد، از اين رو با جدم پيامبر صلى الله عليه و آله دشمنى كرد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



    [شنبه 1395-03-29] [ 11:27:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناطره آن حضرت با وليد بن عقبه   ...

    (12) مناطره آن حضرت با وليد بن عقبه امام به او فرمود: تو را در ناسزاگوئى به على عليه السلام ملامت نمى كنم ، چرا كه آن حضرت به خاطر شراب خوارى هشتاد ضربه تازيانه بر تو نواخت ، و پدرت را به جنگ بدر به دستور پيامبر به قتل رساند، و خداوند على عليه السلام را در چندين آيه مؤمن و تو را فاسق ناميد، شاعر در مورد تو و در مورد على عليه السلام گفته است : خداوند در كتاب خود در مورد على عليه السلام و وليد آيه نازل كرده است . وليد در جايگاه كفر قرار گرفته و على عليه السلام در جايگاه ايمان به خدا قرار گرفته است . كسى كه خداوند را عبادت و بندگى مى كند ماند فاسق و دروغگو نمى باشد. بزودى وليد و على عليه السلام در روز قيامت براى اخذ پاداش يا كيفر خوانده مى شوند. على عليه السلام در آنجا بهشت را كسب كرده ، و وليد خوارى و پستى را به دست مى آورد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:27:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با معاوية بن ابى سفيان   ...

    (11) مناظره آن حضرت با معاوية بن ابى سفيان روايت شده : روزى معاويه نسبت به امام افتخار نمود و گفت : اى حسن : از تو بهترم ، فرمود: اى پسر هند چگونه چنين چيزى ممكن است ؟ گفت : زيرا مردم زمامدارى ، مرا پذيرفتند، و تو را كنار زدند فرمود: هيهات هيهات اى پسر هند جگر خوار، از بد راهى براى خود مقا و ارزش ‍ كسب كردى ،، كسانى كه حكومت ترا پذيرفته اند دو گروهند، يا آزادانه يا به اجبار، آن كس كه مطيع توست خدا را نافرمانى ، نموده ، و آنكه اجبار گرديده ، بنابر كتاب خداوند معذور است . و من هرگز نمى گويم ، كه من از تو بهترم چرا كه در تو خيرى وجود ندارد، و لكن همچنانكه خداوند مرا از پستى ها درو ساخت ، تو راهم از فضيلتها بر كنار نمود.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:27:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با معاويه بن ابى سفيان   ...

    (10) مناظره آن حضرت با معاويه بن ابى سفيان روايت شده : روزى معاويه نسبت به امام افتخار نمود و گفت : من پسر بطحا و مكه هستم ، من پسر كسى ، هستم كه از همه بخشنده تر و گرامى تر است ، من پسر كسى هستم كه در جوانى و پيرى قريش را به آقايى و برترى رسانيد، امام حسن عليه السلام فرمود: اى معاويه بر من افتخار مى كنى ، من پسر كسى هستم كه در ريشه هاى زمين جاى دارد، من پسر جايگاه ، تقوى هستم ، من پسر كسى هستم كه هدايت آورد من پسر كسى هستم كه به ويسله فضيلت بسيار و جاه و منزلت برترش ‍ مردم دنيا را به سرورى رسانيد، من پسر كسى هستم كه اطاعت از او اطاعت خدا و نافرمانيش اوست ، آيا پدرى چون پدر من دارى تا به آن افتخار كنى ؟ و جدى همانند، جد من دارى كه بر من فخر نمائى بگو آرى ، يا نه . معاويه گفت : بلكه مى گويم : نه ، و اين تصديق سخن توست ، امام فرمود: حق درخشان ، است و تغييرپذير نيست ، و حق را دانايان مى شناسند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:27:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با عمروبن عاص   ...

    (9) مناظره آن حضرت با عمروبن عاص امام در مجلس معاويه حاضر شد و فرمود: قريش همگان ، مى دانند كه من عزيز و بزگوارم ، و هرگز به ناتوانى نگرائيده ام و به تيرگى نيفتاده ام ، كه شناختى روشن و پدرى بزرگوار دارم . اين سخنان عمروبن عاص ، را اندوهگين كرد و سخنانى در كم ارزش قلمداد كردن امام بيان داشت ، امام عليه السلام فرمود: سوگند به خدا، اگر نسب خودت را به ياد آورى ، و به راءى ناصوابت عمل كنى هرگز به مقصدى نيكو نمى رسى ، و به عزت و پيروزى دست نمى يابى ، بخدا قسم اگر معاويه سخن مرا بپذيرد، تو را دشمن فريبكار خود مى شمارد، زيرا روزگار درازى است كه بخل مى ورزى ، و كينه خود را پنهان مى دارى ، و طمع به آرزوى بلندى مى بندى ، كه شاخه تو شايستگى چنان برگ و بارى ندارد، و چراگاه وجودت چنان سبزى و خرمى را سزاوار نيست . اما به خدا قسم خيلى نزديك است كه در بين دندانهاى تيز شيران قريش جا بگيرى ، آنها كه دلاورانى نيرومند و سوارانى توانايند، و تو را همچون دانه اى در آسياب خرد مى كنند، و چون با تو روياروى شوند، فريبكاريت سودى نمى بخشد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:27:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با عمرو بن عاص   ...

    (8) مناظره آن حضرت با عمرو بن عاص رايت شده : هنگامى كه امام عليه السلام بر معاويه وارد شد عمروبن عاص ‍ هيبت و وقار آن حضرت راديد و خشمگين شد، و از كينه و حسد لبريز گرديد و گفت : نادان و ناتوانى كه عقلش بين ريشهايش مى باشد نزد شما آمد، عبدالله بن جعفر حاضر بود و از اين سخن برآشفت و به او فرياد زد - تا آنكه سخن عبدالله بن جعفر را نقل كرده - و امام سخن آنان را مى شنود و مى فرمايد: اى معاويه ! همواره نزد تو بندگانى هستند كه دندان به گوشت مردم فرو مى برند، بخدا قسم اگر بخواهم كارى مى كنم كه ناگواريهايى شديد برايت پيش آيد، و نفسهايتان به تنگى گرايد سپس اين اشعار را خواند: اى معاويه آيا عبد سهم را فرمان مى دهى كه مرا در حضور مردم ناسزا بگويد. هنگاميكه قريش مجالس فراهم مى آورند، و تو مى دانى كه آن ها چه منظورى دارند تو از روى نادانى به من ناسزا مى گوئى كه به آن افتخار كنى يا نيرنگ مى بازى . آيا تو هم به مانند من پدرى دارى ، كه به آن افتخار كنى يا نيرنگ مى بازى . اى پسر حرب تو جدى مانند جد من ندارى ، كه فرستاده خداست ، اگر بخواهى جدها را به ياد آورى . مانند مادر من مادرى در قريش نيست كه فرزندان با حسبى از آن زاده شود. اى پسر حرب كيست كه مثل من بسرايد و فردى همچون من شايسته سرزنش نيست . خاموش باش و دست به كارى مزن كه از ترس آن كودكان پير شوند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:27:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با عمروبن عاص   ...

    (7) مناظره آن حضرت با عمروبن عاص روزى عمروبن عاص امام حسن عليه السلام رادر حال طواف ديد و گفت : اى حسن گمان كردى كه دين تنها به تو و پدرت برپا مى ماند، ديدى خداوند معاويه را بعد از ضعف قوى ، و بعد از خفا آشكار نمود، آيا خداوند به كشتن عثمان راضى و خشنود است ؟! آيا سزاوار است كه دور خانه خدا، طواف كنى ، همچنانكه شتر دور آسياب مى چرخد، ولباس زيبا در بردارى ،در حاليكه تو قاتل عثمان هستى ؟ سوگند به خدا براى عدم پراكندگى امت و عدم اختلاف آنان شايسته است كه معاويه تو را همانند پدرت به قتل رساند. امام فرمود: اهل آتش نشانه هايى دارند، كه بدان شناخته مى شوند: انكار اولياء الهى ، و دوستى با دشمنان خدا، سوگند به خدا تو ميدانى كه على عليه السلام يك لحظه و يك چشم بر هم زدن در دين شك نكرده و در خداوند ترديد ننموده است ، و سوگند به خدا اى پسر ام عمرو دور مى شوى يا تو را با كلماتى تيزتر از شمشير دور كنم . بر حذر باش كه از هجوم حمله بر من چرا كه مى دانى من كيستم ، ناتوان نبوده ، كم ارزش نيستم ، و پر خور هم نبوده ام ، من در ميان قريش مانند نخ وسط گردنبند هستم خاندانم شناخته شد و جز به پدرم منسوب نمى گردم ، و تو كسى هستى كه كه خود مى دانى و مردم نيز بدان آگاهند، مردان قريش ‍ در مورد فرزند بودن تو براى آنان اختلاف كردند، (بخاطر زنا كردن مادرش با چند نفر) و بدترين آنان ، يعنى كسى كه نسبتش پست تر ملامت شونده تر از بقيه بود پيروز شد، و تو فرزند او ناميده شدى ، پس از من بر حذر باش چرا كه تو پليد و ما خاندان پاك و پاكيزه اى هستيم كه خداوند پليدى را از ما دور ساخت و پاكيزه مان گردانيد. عمرو كه اين پاسخها را شنيد قادر به پاسخگوئى نشد و ناراحت و خشمگين بازگشت .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:27:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با مروان بن حكم   ...

    (6) مناظره آن حضرت با مروان بن حكم امام بر معاويه داخل شد، هنگامى كه آن حضرت را ديد برخاست ، و احترام بسيار به ايشان گذاشت ، اين امر بر مروان ، سخت آمد، و كلامى در بدى ايشان بيان كرد، امام فرمود: واى بر تو اى مروان تو هميشه در ميدانهاى جنگ و به هنگام رويارويى با دشمن ريسمان خوارى و ننگ به گردن داشتى ، زنان بر تو بگريند، اين مائيم كه برهانهاى روشن را به همراه داريم ، و اگر سپاسگزار باشيد ما بر شما هدايت را باريديم ، ما شما را به نجات مى خوانيم ، و شما ما را به آتش ‍ دعوت مى كنيد، و چقدر اين دو مقام از يكديگر دور است . تو به بنى اميه افتخار مى كنى و مى پندارى ، كه آنان در جنگ پايدارند، و همچون شير دلاور، مادرت به عزايت بنشيند، مگر نمى دانى ، كه خاندان عبدالمطلب پهلوانان بزرگوار و ياران و نگهبان ، و بزرگمردانند. بخدا قسم كه تو آنان و هر كس كه از اين خاندان است را ديده اى كه هرگز سختى ها و خطرها به هراسشان نينداخته و از ميدان دليران نگريخته اند، و آنان همچون شيران خشمگين ، و حمله ورند، و اين تو بودى كه از ميدانشان گريختى ، و تو را به اسارت گرفتند، و به همراه خويشانت به خوارى و ننگ افتادى . گمان مى برى كه مى توانى ، خون مرا بريزى ، اگر خيلى دلاورى ، چرا نتوانستى خون آن كس كه بر عثمان حمله برد را بريزى ، كه عثمان را همچون شترى سر بريد، و تو در آن وقت همچون گوسفندان صيحه مى زدى ، و مثل زنان فرومايه آه و ناله سر مى دادى ، چرا از او دفاع نكردى ، و تيرى به جانب قاتلش پرتاب ننمودى ، بلكه بندهاى بدنت مى لرزيد، و چشمانت را از شدت وحشت ، فرو مى بستى و از ترس جانت از من پناه مى خواستى ، چون بنده اى كه به دامان آقايش درآويزد، و من ترا از مرگ رهانيدم ، و اكنون معاويه را به قتل من برمى انگيزى ، و اگر آن روز معاويه با تو بود او هم با عثمان كشته مى شد، حال هم تو و معاويه كمتر و ناتوان تر از آنيد كه بتوانيد به من گستاخى كنيد. و اكنون گمان مى برى كه من بر بردبارى معاويه زنده مانده ام ، به خدا قسم كه معاويه خودش را بهتر از هركس مى شناسد، و از اينكه حكومت را به او واگذار كرده ايم ، سپاسگزارتر است ، و اكنون وجود تو همچون خارى در چشمش خليده كه نمى تواند ديده بر هم نهد، و اگر بخواهم مى توانم سپاهى بر اهل شام برانگيزم ، كه جهان بر او تنگ شود و از حمله سواران به ستوه آيد، و در آن وقت ، فرار كردن ، و نيرنگ و پرگوئى ترا سودى نخواهد بخشيد. و ما كسى نيستيم كه پدران بزرگوار و فرزندان نيكوكارمان ناشناخته باشند، حال اگر راست مى گويى آزادى . معاويه به مروان فرياد زد و گفت : من گفتم كه به اين مرد گستاخى نكن و تو نپذيرفتى ، و به چنين خوارى و تحقير گرفتارى شد، آخر تو مانند او نيستى ، و پدرت به مقام پدر او نمى رسد تو پسر مردى رانده شده و دور افتاده اى ، اما پدر او پيامبر بزرگوار خداست ، و چه بسا كسانى كه با پاى خود به قبرستان رفته و گور خود را مى كنند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:27:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با عبدالله بن زبير   ...

    (5) مناظره آن حضرت با عبدالله بن زبير روايت شده : امام چند روزى از دمشق خارج شد، آنگاه به دمشق بازگشت ، و نزد معاويه آمد، در مجلس ، معاويه عبدالله بن زبير حضور، داشت هنگامى كه معاويه امام را ديد از او استقبال كرد و بعد از آنكه مجلس آماده شد به امام گفت : اى ابا محمد گمان مى كنم ، خسته ايد، به منزل رفته و استراحت كنيد. امام از نزد او خارج شد، و معاويه رو به عبدالله بن زبير كرد و گفت : بهتر است كه بر حسن فخر بورزى ، چرا كه تو پسر يكى از نزديكان پيامبر و پسر عموى او مى باشى ، و پدرت در اسلام ، كارهاى بسيارى انجام داده است - تا آن جا كه سخن عبدالله زبير در حضور امام را در مجلس ديگرى نقل مى كند - آنگاه امام فرمود: سوگند به خدا اگر بنى اميه مرا در سخن گفتن ناتوان نمى شمردند، براى پست شمردن تو زبان از گفتارت باز ميداشتم ، ولى اكنون برايت آشكار مى كنم كه من كم عقل و بى زبان هستم ، آيا تو بر من عيب مى گيرى ، و بر من فخر مى فروشى ، جدت در جاهليت ، خانواده و معروفيتى نداشت ، تا اينكه با جده ام صفيه دختر عبدالمطلب ازدواج كرد و در ميان عرب سرافراز شد و به شرف او افتخار ورزيد، پس چگونه فخر كنى بر كسى كه حلقه رابط گردنبند است ، بزرگان ، و گرامترين ، مردم روى زمين ، اين مائيم كه شرفى پر نفوذ و كرامتى برتر و پيروز داريم . گمان مى كنى كه من تسليم معاويه شدم ، چگونه چنين كارى ممكن است ، واى بر تو من پسر دلاورترين مردان عربم ، و در دامان فاطمه عليها السلام ، چشم گشوده ام ، كه پيشواى زنان جهان و بهترين كنيزان خداست ، واى بر تو من اين كار را از روى ترس و ناتوانى انجام ندادم ، علت آن بود كه طرفدارانى چون تو داشتم ، كه به بيهودگى طرفدار من بودند، و به دروغ ادعاى دوستى مى كردند، و من به آن ها اعتماد نداشتم ، چون شما خاندانى فريبكارند. و چرا چنين نباشد كه پدرت اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرد و به زودى پيمانش را شكست و به جاهليت بازگشت ، و على عليه السلام كه پاره پيكر پيامبر بود را فريب داد، و مردم را گمراه كرد، و چون در معركه جنگ با يورش پيشتازان لشكر روبرو شد، و دندان تيز جنگاوران پيكرش را در هم فشرد، جانش را بى جهت از دست داد؛ و بدون هيچ ياورى به خاك افتاد، و تو به اسيرى گرفتار شدى ، خسته و مجروح و كوفته ، پايمال سم ستوران و ناتوان از يورش سواران ؛ و چون مالك اشتر تو را به حضور امام آورد، آب دهانت خشكيده بود، و بر پاشنه مى چرخيدى ، همچون سگى كه از شيران هراسيده و فرارى باشد. واى بر تو، اين مائيم كه روشنى بخش جهانيم و امت مسلمان به ما فخر مى كند، و كليدهاى اراده و ايمان به دست ماست ، اكنون تو به ما حمله مى كنى ؟ تو هستى كه زنان را فريب ميدهى بر فرزندان پيامبر فخر مى فروشى ؟ سخنان ما كه مردم مى پذيرفتند، تو و پدرت رد مى كنيد. مردم با اشتياق و اجباران دين جدم را پذيرفتند، و بعد كه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند طلحه و زبير از بين آنها پيمان را شكستند، و همسر پيامبر را فريب دادند و به جنگ با پدرم برخاستند، و كشته شدند، و تو را به اسارت نزد على عليه السلام آوردند، و او از گناهت درگذشت ، و خويشاونديت را رعايت كرد و تو را نكشت ، و بخشيد، بنابراين تو آزاد شده پدر من هستى ، و من آقاى تو و پدرت هستم ، اكنون سنگينى گناهت را احساس كن . عبدالله بن زبير شرمگين شد، به حضور امام آمد و گفت : اى ابامحمد معذرت مى خواهم ، اين مرد - و به معاويه اشاره كرد - مرا به جدال با تو برانگيخت ، حال مرا بر نادانيم ، ببخش ، چون شما از خاندانى هستيد كه گذشت و بردبارى به سرشت شما آميخته است . و امام به معاويه نگريست ، و فرمود: مى بينى كه از پاسخگوئى هيچكس باز نمى مانم ، واى بر تو آيا مى دانى كه من از كدام درخت بارورى جوانه زده ام ، دست از اين كارها بردار وگرنه داغى بر چهره ات بزنم كه همه رهروان شهرها و سرزمينها از آن سخن بگويند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:27:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با عمروبن عاص و مروان ابن زياد   ...

    (4) مناظره آن حضرت با عمروبن عاص و مروان ابن زياد روايت شده : روزى معاويه همراه با اطرافيان ، رازدارش ، نشسته بود، و به يكديگر، فخر مى فروختند معاويه خواست ، آنان را بخنداند، از اين رو، گفت : بسيار فخر فروختيد، اگر حسن بن على عليه السلام و عبدالله بن عباس در اينجا بودند، از اين بالندگى ها كمتر مى نموديد، معاويه نزد، امام فرستاد - آنگاه گفتار آنان را ذكر مى كند - سپس امام در جواب ايشان فرمود: اگر كسى در مباحثه خاموش ماند، اين امر دليل بر ناتوانى او نمى باشد، بلكه كسى كه به دروغ سخن گويد، و بخواهد باطل را به صورت حق جلوه دهد، خيانتكار است . اى عمرو به دروغ افتخار ورزيده ، و در خيانت گستاخى مى كنى ، من از تبهكاريت ، هميشه آگاه بوده و برخى از آنها را بر شمرده ، و از برخى ديگر چشم مى پوشيده ام ، زيرا در گمراهى فرو رفته اى ، درباره ما كه چراغهاى روشن در تاريكى ، و پرچمهاى هدايت و راهنمايى و سواران ، دلاور، و حمله ور، به دشمنان و پرورده ، شده در دامان چنگ مى باشد، براى دوستان ، همچون نو بهاران ، خرم هستيم ، ما جايگاه ، نبوت و محل فرو آمدن علم هستيم . و گمان مى كنيم ، كه نژادتان از ما نيرومندتر است ، ولى در نبرد پدر نيرومندى ما آشكار گرديد، در روزى ، كه دلاوران بر زمين ، خوردند، و هماوران به سختى افتادند، و شير مردان ، از پاى درآمدند، و مرگ معركه دار ميدان شدت بر پاشنه آن چرخيد و دندان نشان داد، و آتش جنگ زبانه كشيد، در چنان هنگامه اى بود كه مردان ، شما را كشتيم ، و پيامبر بر فرزندانتان منت گذارد، و به جان خودم ، سوگند در آن روز شما هرگز از بنى عبدالمطلب برتر و قوى تر نبوديد. و اما تو اى مروان ، تو را چه مى شود، كه از قريش زياده گفته و به آن افتخار كنى ، تو رها شده اى ، و پدرت طرد شده پيامبر است ، و تو هر روز از پستى به بدى مى گرائى ، و در اين دو گرفتارى ، آيا فراموش كردى آن روز كه دست بسته ترا به حضور اميرالمومنين عليه السلام آوردند، و با چشم خود شيرى را ديدى كه از چنگالش خون مى چكيد، و دندانهايش را به هم مى فشرد، و مفهوم اين شعر را مى نگريستى : شيرى كه چون شيران فريادش را بشنوند، سراسيمه ، فرار كنند، و سرگين اندازند. ولى اميرالمومنين عليه السلام تو را بخشيد، و از خفقان ، مرگ رها شدى ، و نفس تنگت كه نمى گذاشت آب دهانت را فرو برى ، باز شد و به حال آمدى ، اما به جاى آنكه سپاس ما را بگذارى به بدگوئى ما پرداختى و جسارت ورزيدى ، در صورتى كه مى دانى ، ما هرگز ننگى پر دامانمان ننشسته و خوار و خسران به سراغمان نيامده است . و اما تو اى زياد، به قريش چه كار دارى ، كسى براى تو نسبت درست و شاخه برومند، و پيشينه استوار، و جايگاه رشد ارزشمندى ، نمى شناسد، مادرت زنى زناكار بود كه مردهاى قريش و بدكاران عرب با او رابطه داشتند، و وقتى كه به دنيا آمدى پدرت معلوم نبود تا اينكه اين مرد - و به معاويه اشاره كرد - پس از مرگ پدرش تو را برادر خواند. در اين صورت به چه چيزى افتخار مى كنى ، تو راهمان رسوائى مادرت بس ‍ است ، و در افتخار ما همين كافى است كه جد ما رسول خداست و پدرم على بن ابيطالب عليه السلام پيشواى مسلمانان است ، كه هرگز به جاهليت ، بازنگشت ، و عموهايم ، يكى حمزه سيدالشهداء و ديگرى جعفر طيار است ، و من و برادرم هر دو پيشواى جوانان اهل بهشتيم . آنگاه امام رو به به ابن عباس كرد و فرمود: پسر عمويم ، اينان ، مرغهاى ، ناتوانى ، هستند كه مى توان ، با بحث پرهايشان ، را در هم شكست .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:27:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.