اگر دين ، در منطق اسلام ، آن چيزيست كه پيامبر خدا ابلاغ مى كند زيرا فقط اوست كه از روى هوس سخن نمى گويد و گفته اش وحى الهى است .
و اگر خليفه در نظام اسلامى آن كسى است كه پيغمبر - بحكم آنكه بالاترين مرجع در اثبات و نفى است - او را بدينمقام منصوب مى كند .
پس حسن بن على به هيچ گفتگو ، خليفه ى شرعى است ، مردم با او بيعت بكنند يا نكنند .
رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - او را به نام و نشان در رديف خلفاى دوازده گانه اش معرفى كرده است و اين گفته ى پيغمبر را علماى اهل سنت در احاديث فراوانى روايت كرده اند ( 1 ) و علماى شيعه بر روايت آن اجماع نموده اند و باز هر دو فريق متفقند كه رسول اكرم به او و برادرش فرمود : ( شما هر دو امام و پيشوائيد و مادرتان را حق شفاعت است) ( 2 ) همچنين در حاليكه به حسين اشاره ميكرد ، فرمود : ( اين امام است ، پسر امام است ، برادر امام است ، پدرنه امام است) ( 3 ) .
پدرش اميرالمؤمنين هنگاميكه بيمار شد به او دستور داد كه در نماز بر مردم امامت كند ( 4 ) و در آخرين لحظات زندگى ، او را باينصورت وصى خود قرار داد :( پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون منى) و حسين و محمد و ديگر فرزندانش و رؤساى شيعه و بزرگان خاندانش را بر اين وصيت گواه ساخت و كتاب و سلاح خود را به او تحويل داد و سپس فرمود : ( پسرم ! رسولخدا به من دستور دادهاست كه تو را وصى خود سازم و كتاب و سلاحم را به تو تحويل دهم ، همچنانكه آنحضرت مرا وصى خود كرده و كتاب و سلاحش را به من داده است و مرا مأمور كرده كه به تو دستور دهم در آخرين لحظات زندگيت ، آنها را به برادرت حسين بدهى) سپس به حسين رو كرد و فرمود :( و به تو نيز امر فرموده است كه اين همه را به اين پسرت و اگذار كنى) و سپس دست على بن الحسين را گرفت و گفت : ( رسولخدا به تو نيز دستور داده كه آنها را به پسرت محمد بن على بسپارى به او سلام پيغمبر و مرا برسان) ! ( 5 ) .
همه ى كتابهاى حديث كه متعرض موضوع مزبور شده اند ، آن را بهمين صورت ذكر كرده و روايات مربوط به آن را با سندهاى صحيح و از راههاى مورد اطمينان به منابع اصلى خبر - يعنى ائمه ى اهل بيت عليهم السلام و غير آنها - متصل ساخته اند و اين صورت با وضعيتى كه بر حسب قاعده و حدس در آنچنان شرائطى بايد بوقوع پيوسته باشد ، نيز متناسب و قابل تطبيق است و راستى جز اين ، صورتى كه شايسته و صحيح باشد كدام است ؟
اين ، روش شيعه ى اماميه در اثبات امامت است :
- نصوص و گفته هاى صريحى از پيغمبر - كه از طريق شيعه ، متواتر است - و هم رواياتى با متن روشن و دلالت آشكار از طريق غير شيعه ، امامت را در دوازده نفر و همه از قريش منحصر مى سازد ( 6 ) و در همين ضمن يا به مناسبتى ديگر ، نام يك يك آنان را نيز معين مى كند تا آخرين نفر كه مهدى منتظر است و خدا به دست او جهان را كه پر از ستمگرى و تجاوز شده است ، سرشار از عدالت اجتماعى و روشهاى انسانى خواهد ساخت .
- نصوص و گفته هاى صريحى از هر امام ، بطور خاص ، امام و پيشواى واجب الاطاعه ى بعد از خود را تعيين مينمايند .
- علاوه بر اينها ، تفوق علمى و عملى و اخلاقى و كرامتهاى هر يك از امامان نيز ، دليل هاى وجدانى ديگرى مى باشند كه دو نوع دليل قبلى را تأييد مى كند .
در اين ميان ، بيعت كردن مردم ، شرط امامت امام نيست مردم ميبايد با كسى كه نصوص و گفته هاى صريح پيغمبر بر او منطبق است بيعت كنند و اماميه بيعت كس ديگر را صحيح نمى دانند و با كسى كه مردم ميبايد با كسى كه داراى اين خصوصيت نيست ، جز در موارد اضطرار وناچارى ، بيعت نمى كنند .
بر اثر شرائط زمان و انگيزه ها و موجباتى كه اين شرائط را مى سازند ، چنين پيش آمد كه مردم از ميان خلفاى واقعى رسول اكرم كه نصوص پيغمبر بر آنان تطبيق مى كرد ، فقط با دو نفرشان بيعت كنند و آن دو نفر اميرالمؤمنين على و فرزندش حسن مجتبى بودند - سلام الله عليهما - .
پس از امام حسن ، دوره ى ( خلافت) هاى اسمى آغاز شد با اين خصوصيت و خصلت ويژه كه : براى گسترش نفوذ از زور سر نيزه استفاده مى شد و براى بيعت گرفتن از مردم ، خريدارى و جدانها با مال ، يگانه راه محسوب مى گشت و بقول غزالى : خلافت به مردمى رسيد كه به هيچ رو ، شايسته ى آن نبودند ( 7 ) .
مسلمانان - بويژه مورخان اسلامى - بايد دوره ى خلافت اسلامى را با تمام شدن دوران حكومت حسن بن على ( ع ) پايان يافته ميدانستند و از آن پس را دوره ى سلطنت ميشمردند با همه ى نشانه هاى سياسى و اجتماعيش اگر چنين ميكردند ، سيماى حقيقى و ايده آلى اسلام را كه از سيره ى نبوى و روش خلفاى شايسته ى آنحضرت بروشنى نمودار بود ، همچنان حفظ كرده بودند و اين آئين را از بر چسب های كه اين پادشاهان خليفه نام با رفتار خود به آن زده اند ، رها مى ساختند و در آنصورت ، ديگر تاريخ ، اين ستمگران خود كامه را ( خليفه) ( يعنى جانشين پيغمبر ) نمى ناميد و ندانسته چنين ستمى بر اين آئين روا نميداشت .
راستى آيا صحيح است كه خليفه - يعنى آن كسيكه بايد از جهت تقوى و دانش و پاى بندى به اصول اسلام از همه كس به صاحب رسالت ، شبيه تر باشد - نماز جمعه را در روز چهارشنبه بخواند ، يا آنرا پيش از ظهر بجا آورد ، يا مجدانه در طلب محرمى باشد ، يا طلا را به طلاى ناهموزن خود بفروشد ، يا زنا را به نسب ملحق سازد ، يا مؤمنى را به زندان افكنده و سپس به قتل رساند ، يا به كافرى كمك مالى دادهو او را بر ضد مسلمانان تجهيز كند و يا كارهای از اين قبيل و زشت تر از آن - كه همه از لوازم ( سلطنت) است و نسبت دادن آن به ( دين) جايز نيست انجام دهد ؟ ! چرا ما چنين كسى را بجاى اينكه خليفه و پيشواى دينى بخوانيم ، پادشاه و رئيس دنيوى ندانيم ؟ جانشينان معاويه و ميوه هاى آن درختى كه قرآن آنچنان كه شايسته بوده از آن نام برده ، براى اثبات اين گفته دليلى بسنده اند : يزيد پسر معاويه چه كرد و عبدالملك و وليد و ديگران و ديگران از شاخه هاى اين شجره ى ملعونه چه كردند ؟.
اين واقعيت همه بايد مسلمانان را وادار مى ساخت كه با اسلام ، رفتار منصفانه ترى داشته باشند يعنى : به برترين منصب تشكيلات اين آئين ، كسى جز شايستگان و تربيت يافتگانى را كه از همه به رسول اكرم شبيه ترند ، نسبت ندهند و هر ناكسى را خليفه ى پيغمبر نخوانند .
از آنچه باز گفتيم معلوم شد كه حسن بن على ( عليهما السلام ) شبيه ترين و همانندترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله بود در چهره و اندام و اخلاق و بزرگوارى ، سيماى پيامبران و درخشندگى پادشاهان در قيافه اش تجلى داشت ، سرور جوانان بهشت بود و بديهى است كه سرور آن جهان ، در اين جهان نيز بى گفتگو سرور و آقا است ، لقب ( سيد) ( يعنى آقا و سرور ) را جدش رسول اكرم روى او نهاد و اين نام ، لقب شخصى او شد .
و هم معلوم شد كه او از حيث نسبت از همه ى مردمان شريفتر و به لحاظ پدر و مادر و عمو و عمه و دای و خاله و جد و جده از همه برتر و نيكوتر بود - همانطور كه مالك بن عجلان در مجلس معاويه او را توصيف كرد - ( 8 )
در اينصورت چرا همانطور كه بدليل تعيين قطعى و صريح ، امام و پيشوا است ، از طرف تمامى مردم كانديد بيعت عمومى نيز قرار نگيرد ؟ و چرا با دارا بودن اين مقام و اين خصلت هاى برگزيده ، بالاترين منصب دينى را احراز نكند ؟ اگر پيشوای امت و لياقت جانشينى پيغمبر از اين نشانه ها باز شناخته نشود ، چه وسيله اى ديگرى براى شناخت آن ميتوان يافت ؟ .
به جمع مسلمانان در آمد و بر فراز منبر پدرش ايستاد ، بى آنكه نظر به روشى كه مردم با او در پيش خواهند گرفت داشته باشد و فقط بدين منظور كه درباره ى فاجعه ى بزرگ شهادت على عليه السلام ، با مردم سخن بگويد ، آنگاه چنين آغاز سخن كرد:
( همانا در اين شب آنچنان كسى وفات يافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آيندگان بدو نخواهند رسيد همانكس كه در كنار رسول خدا جهاد ميكرد و جان خود را سپر بلاى او مى ساخت ، رسولخدا پرچم بدو ميسپرد و او را به ميدان مى فرستاد ، آنگاه جبرئيل از سوى راست و ميكائيل از سوى چپ ، او را در ميان ميگرفتند و از ميدان باز نميگشت مگر آنگاه كه خدا پيروزى نصيب او كرده بود در شبى وفات يافت كه موسى در آنشب جان سپرد و عيسى در آنشب به آسمانها رخت بست و قرآن در آنشب نازل شد در دم مرگ از مال دنيا فقط هفتصد درهم داشت از سهميه اش از بيت المال كه مى خواست با آن خدمتكارى براى اهل و عيال خود تهيه كند) ( 9 ) .
اين سخنرانى با روش خطابى اش ، در نوع خود بينظير و بيسابقه است : در ياد بودهاى مرگ بزرگان و برگزيدگان علمى و اخلاقى ، معمولا از صفات بارز و معروف آنان همچون : دانش و گذشت و فصاحت و شجاعت و بزرگوارى و نسب و حسب و فضل و نجابت و وفاء و مناعت و سخن مى رود و از معروفترين فضائل ذاتى آنان ياد مى شود اما در اين سخنرانى از مزايا و ماثر معروف اين در گذشته ى عظيم الشأن سخن نرفته و حسن بن على در ياد بود پدرش از روش معمول تخلف ورزيده و بگونه ای ديگرو با زبانى ديگر ، پدر را ياد كرده است چرا ؟ .
آيا اندوه شديدى كه از اين مصيبت بزرگ ، بر حسن بن على وارد شده ، او را كه خطيبى چيره دست و فرزند بزرگترين سخنران عرب است ، از سخن گفتن باز داشته و راه گفتارى چنين متعارف و معمول را بر او بسته است ؟ يا آنكه وى خود از روى عمد اين طرز سخن را انتخاب كرده است و با انتخاب اين روش مخصوص ، تقدم و برترى و مهارت خود را در فن خطابه و بلاغت و مراعات تناسب و گزيده و سنجيده گوای ، ثابت و مسلم ساخته است ؟.
بلى او در اين ياد بود آنچنان درباره ى على سخن گفت كه در تاريخ ، هيچكس را ياراى آن نيست كه درباره ى ديگر كس بدانگونه سخن بگويد ، و اگر به نوعى ديگر حرف مى زد ، مجال آن بود كه در ياد بود ديگر بزرگان نيز به روش و طرز او سخن گفته شود خصالى كه او در اين گفتار كوتاه براى على ذكر كرد ، خصالى بود كه در تاريخ ، كس ديگرى جز على داراى آن نبوده و هيچيك از بزرگان و مقدسان جهان ، با او در آنها انباز و همدوش نبوده اند .
او از زاويه ى ربانى به على مينگرد ، از زاويه ى ديد يك امام به امامى ديگر با اين ديد ، على آن ( در گذشته) ای است كه هيچكس از در گذشتگان و زندگان به اوشبيه و ماننده نيستند و هيچ ولى يا حاكم يا پيشوای - در هر يك از مراحل - با او همدوش و همسر نمى باشد .
مردى اما برتر از پيشينيان و آيندگان ، انسانى اما ميان جبرئيل و ميكائيل ، يعنى انسانى با خوى فرشتگان ، در شبى كه عيسى به آسمانها رخت كشيده ، روح پاكش پرواز مى كند ، و همانند زمانى كه موسى وفات يافته ، ميميرد ، و در آنشب كه قرآن به زمين فرود آمده ، به قبر سرازير ميگردد ! همه جا با فرشته ای مقرب يا بسان پيغمبرى مرسل يا همچون كتابى منزل و يا همراه رسول خاتم و سپرى بلاى او .
اكنون ، آيا مزايا و فضائل دنيوى را در جنب اين مكارم ، آن ارج و مقدار هست كه از آن ياد شود ؟ .
اينك شايد تو نيز با من در اين عقيده شريكى كه : اين اسلوب جالب و دلكش و بينظير كه حسن بن على در ياد بود پدرش انتخاب كرد ، در موقعيت و وضعيت خاص خود ، بليغترين و شايسته ترين اسلوبى بود كه مى شد بكار برد .
اين ، يكى از مواردى بود كه حسن بن على در خطابه ى خود ، با قدرت خدا داد ، خويشاوندى نزديك خود را با جدش پيغمبر و پدرش على - آن خداوندان سخن - ثابت كرد و از آنروز ببعد نظاير اين خطابه از حسن بن على - با عنوان خليفه ى مسلمين - بموجب قبول بيعت عمومى و بحكم پيشامدها و حوادثى كه مستلزم سخن گفتن و ايراد خطابه بود ، طبعا فراوان ديده مى شد .
پسر عمويش : عبيدالله بن عباس در مسجد جامع كه از انبوه جمعيت ، مالامال بود ، در برابر منبر ايستاد نخست لحظه ای انتظار كشيد تا طوفان گريه ای كه بدنبال اين خطابه ، سرتاسر مسجد را فرا گرفته بود ، فرو نشست آنگاه با صداى طنين دار و رساى موروثى خود همچون سروش آسمانى ، فرياد بر آورد :
( هان اى گروه مردمان ! اين پسر پيغمبر و جانشين پيشوا و امام شماست ، با او بيعت كنيد كه ( خدا بوسيله ى او دنباله روان رضاى خود را به راههاى سلامت رهبرى ميكند و - به اذن خود - آنها را از تيرگيها به نور مى كشاند و به راه راست هدايت ميكند) .
در آن هنگام هنوز در ميان مردم ، بسيار بودند كسانيكه گفتار صريح پيغمبر را درباره ى امامت او بعد از پدرش ، شنيده بودند لذا پس از گفتار كوتاه ابن عباس ، گفتند : ( وه كه او چه محبوب است و چه حقدار بر ما و شايسته ى خلافت ) ! و با شوق و رغبت به بيعت او شتافتند.
و اين ، در روز بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم از هجرت ، يعنى روز وفات پدرش اميرالمؤمنين بود ( 10 ).
بدين ترتيب ، كوفه موفق شد اطمينان اسلامى را در همان حدى كه خدا و عدالت اجتماعى حكم ميكرد ، بكار برد بصره و مدائن و سر تا سر عراق نيز با كوفه در بيعت حسن بن على هماهنگ گشتند ، حجاز و يمن نيز بدست فرمانده بزرگ : جاريه بن قدامه بيعت كردند فارس نيز بوسيله ى استاندارش : زياد بن عبيد بيعت كرد علاوه بر اينها ، هر كس از زبدگان و برگزيدگان مهاجرين و انصار كه در اين آفاق مى زيست بيعت او را پذيرفت هيچ حاضرى در بيعت با او تأمل و ترديد نكرد و هيچ غائبى بيعت او را رد ننمود و تا آنجا كه ما اطلاع داريم ، جز معاويه و اتباعش كسى از بيعت با او سرباز نزد .
فقط معاويه بود كه مردم خود را از راهى غير از راه مؤمنان سوق داد و با حسن نيز رفتارى چون پدرش ، در پيش گرفت افراد معدود ديگرى نيز از اطاعت و بيعت حسن بن على تخلف ورزيدند كه از آن پس به : قعاد ( نشستگان ) معروف شدند .
خلافت شرعى ، بصورت پديده ای عمومى و اجتماعى ، از راه بيعت اختيارى تحقق يافت و براى دومين بار در تاريخ آل محمد ، مردم از روى رضا و اختيار با خليفه ایبيعت كردند ، و از همان دريچه ای كه خورشيد نبوت ، نيم قرن قبل بر مردم تابيده بود ، فروغ امامت پرتو افكن شد در حقيقت ، اين خلافت به لحاظ پيوند و اتصالى كه با رسول خدا داشت ، امتداد شعاع همان آفتاب نبوت بود كه از اين مشعل پرفيض ، بر مردم نور افشانى ميكرد و خليفه ى جديد ، تمام عناصر مادى و معنوى موروثى را كه در شكل بندى جسمى و روحى او مؤثر ميتوانست بود ، در وجود خود داشت و مصداق شايسته ى اين شعر :
به خلافت نائل آمد ، چون متناسب و شايسته ى او بود همچنانكه موسى ، به شايستگى و تناسب ، به پيشگاه خدا بار يافت .
بشمار مى رفت .
پس از پايان بيعت ، امام حسن عليه السلام دوران حكومت خود را با اين خطابه ى تاريخى و بليغ - كه در آن از مزاياى اهل بيت و حق مسلم آنان در مورد خلافت ، سخن رفته و به مردم در مورد حوادث خطرناكى كه فضاى تيره و ابر آلوده اجتماع ، آبستن آن بود ، هشدار داده شده است آغاز كرد .
در قسمتى از اين خطابه چنين گفت :
( ما حزب پيروزمند خدا و خويشاوندان نزديك پيامبر و خاندان پاك اوئيم يكى از دو بازمانده ى گرانوزن رسولخدا در ميان امت و ثانى قرآن - كه در آن تفصيل هر چيز هست و از هيچ سو باطل را بدان راه نيست - مائيم پس در تفسير قرآن از ما بايد يارى جست كه براى تأويل آن ، به گمان روى نمى كنيم بلكه به حقايق آن با يقين راه ميبريم از ما فرمانبردارى كنيد كه اطاعت ما واجب و با اطاعت خدا و رسولش مقرون است خداى - عزوجل - فرموده است : اى كسانيكه ايمان آورديد ! خدا و رسول و صاحبان امر را اطاعت كنيد پس اگر در چيزى به نزاع و اختلاف بر خاستيد آنرا به خدا و رسول باز گردانيد و فرموده است : و اگر آن را به رسول و صاحبان امر باز ميگردانيدند ، آنانكه در پى تشخيص اند آنرا در مى يافتند) .
سپس خطابه ى خود را ادامه داد و در آخر سخن گفت :
( زنهار به بلندگوهاى شيطان گوش فرا مدهيد كه او دشمن آشكار شماست وگرنه ، همچون دوستان او خواهيد بود كه بدانها مى گفت : امروز هيچكس از مردم بر شما پيروز نيست و من پشتيبان شمايم پس آنگاه كه دو گروه يكديگر را ديدار كردند ، پشت به آنان كرد و گفت : من از شما ها بيزارم ، من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيدبزودى نيزه ها را و شمشيرها را طعمه ای و عمودها را و تيرها را هدفى خواهيد يافت ديگر در آنروز ايمان آوردن آنانكه پيش از آن ايمان نياورده يا در ايمان خود خيرى كسب نكرده اند ، سودى نخواهد داشت) ( 11) .
سپس از منبر فرود آمد ، كارگزاران شهرها را مرتب ساخت ، احكام امراء را صادر كرد ، و به رسيدگى كارها پرداخت (12) .
بعضى ها - گويا به انگيزه ى فضل فروشى ! - به حسن بن على اعتراض كرده اند كه : قبول خلافت در ميان شرائط و اوضاعى همچون شرائط و اوضاع روزهاى بيعت - كه از وقوع حوادث زيانبار و دردناكى خبر ميداد - نوعى ( شتابزدگى) بود .
……………………………..
و ما براى اينكه ميزان صحت اين رأى آشكار گردد ، ميگوئيم :
1 - همانطور كه تسليم و سر نهادن به بيعت امام منصوب و تعيين شده ، بر مردم واجب و لازم است ، براى امام نيز در صورت وجود داشتن ياور و كمك كار و تمام شدن حجت الهى ، قبول اين بيعت وظيفه ای شرعى و غير قابل تخلف است .
در مورد امام حسن ، هجوم مردم از روى شوق و رغبت به بيعت در همه ى شهرهاى اسلامى ، بموجب ظواهر امر ، دليل بر وجود داشتن ياور و كمكگار بود و با فراهم بودن اين شرط ، مجال سر پيچى از وظيفه ى شرعى وجود نداشت .
2 - آنچه موجب چنين دريافتى از ماجراى امام حسن مى شود ، نگريستن به اين ماجرا فقط از زاويه ى دنيوى آن است حال آنكه مناسبتر آن است كه ماجراى يك امام بيشتر از جنبه ى دينى مورد بررسى قرار گيرد و از نظر امام ، تفاوت ميان دين و دنيا بسى زياد است با اين نظر و اين ديد ، ماجراى امام حسن سرتاسر سود است و كوچكترين زيانى در آن وجود ندارد - همانطور كه در جاى مناسب بيان خواهيم كرد اين ماجرا هر چند دردناك بود ولى اين درد ، در راه اسلام تحمل مى شد و چه كسى به اسلام نزديكتر و به تحمل آلام آن سزاوارتر از حسن بن على كه خانه زاد و دست پرورده ى اسلام بود ؟ .
3 - علاوه بر اينها ، حسن بن على با برترى مسلمى كه از همه ى رهبران مسلمان داشت و با آن نسب ممتاز و آن دانش برتر ، اگر هم ميخواست ، نمى توانست از اين منصب شانه خالى كند اگر او مردم را رها ميكرد ، مردم از او جدا نمى شدند تحرك ها و انقلاب هاى جامعه ى اسلامى ، بطور قهرى و اجتناب ناپذيرى او را بخود دعوت ميكرد و از او همكارى و رهبرى مى طلبيد مگر كه حقى بپا داشته و باطلى سركوب گردد همانطور كه براى برادرش امام حسين در دوره ى خودش پيش آمد .
و نيز : بفرض كه او مردم را وا ميگذاشت و از قبول بيعت آنان سرباز مى زد و بفرض كه مردم نيز او را از خلافت معاف ميداشتند ، بيشك قدرتمندان و كسانيكه بر مردم تسلط يافته و زمام كار را به دست گرفته بودند ، او را راحت نمى گذاشتند و همواره به او به ديده ى شبحى مخوف مى نگريستند زيرا طبعا در محيط او آنچه هميشه وجود داشت يا دعوت به اصلاح بود و يا فرياد خشم گروههاى مختلف مردم و انعكاس نارضای ايشان از دستگاه حكومت كه - اگر به انگيزه ى حق طلبى و بخاطر وظيفه ى دينى بود يا از روى رقابتهاى سياسى و غرضهاى خاص - بهر صورت براى مخالفان و شورشيان ، هيچ پناه و ملجأى بهتر از فرزند رسول خدا و پيشواى محبوب مسلمانان ، وجود نداشت.
مگر پيشنهاد گروههاى مختلف ( در دوران حكومت معاويه ) كه امكانات خود را در اختيار آنحضرت قرار داده و آمادگى خود را براى مبارزه با حكومت اموى و پيكار مجدد براى باز گردانيدن خلافت غصب شده ( 13 ) اظهار ميداشتند ، چيزى جز جلوه ى خشم و كينه ى عمومى بود كه آنروز جامعه ى اسلامى را فرا گرفته بود ؟ و مگر با بودن چنين مركز و پايگاهى كه مردم بدان تمايل و علاقه ى فراوان دارند ، امكان آن بود كه قدرت و حكومت بر فاتحان خلافت قرار گيرد ؟.
فراموش نكنيم كه او را مسموم كردند اگر وجود او قدرت ايشان را تهديد نميكرد و مانع نفوذ حريفان در دل مردم نمى بود ، چه دليل داشت او را كه با آنان صلح كرده و همه ى دنيا را براى آنان گذاشته بود ، مسموم كنند ؟ آيا اين خود ، دليل آن نيست كه مردم از لحاظ فكرى و عقيدتى ، مطيع و منقاد او بودند و به دشمنانش توجهى نداشتند ؟ .
و تازه اين توجه و گرايش مردم به او ، پس از وقوع صلح بود كه گروههای از شيعه و غير شيعه را به ايراد و اعتراض به او واداشته بود .
اكنون اگر در آغاز كار ، خلافت را نمى پذيرفت و اشتياق مردم به بيعت وى ، به همان حدت و شدت نخستين باقى مى ماند ، آيا وجهه و نفوذ معنوى او شديدتر نمى شد ؟ و در آن صورت كسى كه تا اين اندازه ، محور اميد و آرزوى مردم و پناهگاه دشمنان و مخالفان دستگاه حاكم است ، ميتوان گمان داشت كه دور از چشم هراسان و كنجكاو دنيا طلبان بتواند زندگى كند و هر چه زودتر زندگى پاكيزه و طاهرش با حمله ای ناجوانمردانه خاتمه نيابد ؟ همانطور كه در نخستين سال پس از وفات پدرش - به گمان قوى - مورد چنين سوء نيتى قرار گرفت .
آيا باز هم منطقى است كه گفته شود : قبول خلافت و بيعت ، شتابزدگى بوده است ؟ .
مگر نه اينكه خلافت در اصل - به تعبير امام على بن موسى - منصب پدر و ميراث او و برادرش بود ؟ .
و اما حوادث ناگوارى كه در اين انتقاد به آنها اشاره شده ، چيزى جز نتيجه ى طبيعى دسيسه چينى مخالفان امام حسن در كوفه ، نبوده و با شور و فعاليتى كه مردم داشتند - اگر تا آخر باقى ميماند - به حال او نميتوانست زيان بخش باشد و كدام خليفه يا رهبرى است كه از اينگونه دشمنها و دشمنى ها بر كنار مانده باشد ؟ .
در اينصورت ، قبول بيعت به هر تقدير ، كارى راجح بلكه با توجه به ضرورت زمان و مصلحت عمومى و احقاق حق ، كارى واجب بوده است
………………………..
پی نوشت ها
1- اين احاديث را به تفصيل در كتاب ( ينابيع الموده) ( ج 2 ص 440 ) به نقل از ( حموينى) در فرائد المسطين و از ( موفق بن احمد خوارزمى) در كتاب مسند ، ميتوان يافت ، نيز : ( ابن الخشاب) در تاريخش و ( ابن الصباغ) در الفصول المهمه و ( حافظ كنجى) در البيان و ( اسعد بن ابراهيم بن الحسن بن على حنبلى) در كتاب اربعين و ( حافظ بخارى) ( خواجه پارسا ) در كتاب فصل الخطاب ، آن را روايت كرده اند
2- ( الاتحاف بحب الاشراف) تأليف ( شبراوى شافعى) ( ص 129 ط مصر ) و ( نزهه المجالس) تاليف ( صفورى شافعى) ( ج 2 ص 184 )
3- ( ابن تيميه) در : المنهاج ( ج 4 ص 210 )
4- ( مسعودى) ( حاشيه ى تاريخ ابن اثير ، ج 6 ص 61 )
5 - اصول كافى ( ص 151 ) و كشف الغمه ( ص 159 ) و جز آنها
6- مثلا در ( صحيح مسلم) ( ج 2 ص 119 ) در باب : ( مردمان پيرو قريشند ) از جابربن سمره روايت كرده كه گفت : ( از رسولخدا شنيدم فرمود : دين تا روز قيامت بر پا خواهد بود و بر مردمان دوازده خليفه كه همه از قريشند حكومت مى كنند) شبيه آن را بخارى ( ج 4 ص 164 ) و ابوداود و ترمذى در ( الجامع) و حميدى در ( الجمع بين الصحيحين) و ديگران روايت كرده اند اين حديث با منحصر كردن عدد در) 12 ) و با اضافه ای كه در روايت مسلم ذكر شده - يعنى اينكه اين عدد خلفاء پيغمبر تا روز قيامت است - بطور آشكار مدعاى شيعه ى اماميه و عقيده ى آنان را درباره ى امامانشان تأييد مى كند و با واقعيت تاريخى - كه گروه زيادى از تيره هاى مختلف بنام خليفه حكومت كرده اند - سازگار نيست
7- ارشاد مفيد : ص 167 و يعقوبى : ج 2 ص 201 و جز آنها .
8- روزى معاويه در حضور سران قريش و اشراف قوم گفت : ( برترين مردم از جهت پدر و مادر و عمو و عمه و دای و خاله و جد و جده را به من معرفى كنيد) مالك بن عجلان بپا خاست و به حسن اشاره كرد و گفت : ( اينست آنكه ميگوای : پدرش على بن ابيطالب است و مادرش فاطمه دختر رسولخدا - صلى الله عليه و آله و سلم و عمويش ( جعفر طيار) و عمه اش ( ام هانى) دختر ( ابيطالب) و دائيش ( قاسم) پسر رسولخدا و خاله اش ( زينب) دختر آن حضرت و جدش ( پيامبر خدا) و جده اش ( خديجه) دختر ( خويلد) حاضرين همه سكوت كردند و حسن ( ع ) برخاست ( عمر و بن العاص) روى به مالك كرد و گفت : دوستى بنى هاشم ترا واداشت كه به دروغ سخن بگوای ؟ ( مالك) پاسخ داد : ( من جز به راست ، سخن نگفتم و هر آنكس كه خشنودى مخلوق را از راه ناخشنودى خالق بجويد ، در دنيا به آرزوى خود نمى رسد و در آخرت جز بدبختى نصيبى نخواهد داشت بنى هاشم از همه پاك گوهرتر و بخشنده ترند آيا چنين نيست اى معاويه) ؟ و معاويه پاسخ داد : ( چرا ! چنين است) ( بيهقى ، ج 1 ، ص 62 )
9- يعقوبى ( ج 2 ص 190 ) و ابن اثير ( ج 3 ص 16 ) و مقاتل الطالبيين..
10- در اين باره رك : شرح النهج ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 11 ) در برخى مدارك ديگر - بجاى ( عبيدالله) برادرش : ( عبدالله) را نامبرده اند ولى ما در فصل 6 ( فرماندهى و بسيج ) خواهيم گفت كه عبدالله در روزهاى بيعت امام حسن در كوفه نبوده است .
11 - اين خطبه را هشام بن حسان روايت كرده و گفته است : اين ، بخشى از خطبه ى او پس از بيعت است بحار الانوار ( ج 10 ص 99 ) و مسعودى .
12- اين متن را بيشتر مورخان ذكر كرده اند .
13- الامامه و السياسه ( ص 151 ).
[جمعه 1395-03-28] [ 05:19:00 ب.ظ ]