حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 993
  • دیروز: 605
  • 7 روز قبل: 10419
  • 1 ماه قبل: 19721
  • کل بازدیدها: 2490168





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • آوا
  • زفاک
  • نورفشان
  • anam
  • زهرا حسینی


  •   يك درس آموزنده   ...

    پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سحرگاه به شخصى وعده داد كه در كنار تخته سنگ بزرگى منتظر آن شخص باشد، آن مرد رفت و برنگشت ، تا اين كه آفتاب بالا آمد و هوا گرم شد، اصحاب ديدند حضرت از شدت گرما سخت نارحت است . عرض كردند: يا رسول الله ! پدر و مادرمان به فدايت باد! اگر تغيير مكان داده به سايه تشريف ببرى بهتر است .

    پيامبر اسلام حاضر نشد جايش را عوض كند و فرمود:

    من به آن شخص وعده داده ام در اين مكان منتظرش باشم و اگر نيامد تا هنگام مرگ اينجا خواهم بود تا روز قيامت از همين مكان برانگيخته شوم .(4)

    4- ب : ج 75، ص 95.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      انسان بزرگ   ...

    موقعى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سربازان اسلام را آماده جنگ تبوك مى ساخت ، يكى از بزرگان بنى سلمه به نام جد بن قيس كه ايمان كامل نداشت ، محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:

    اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ ، حاضر نشوم و مرا گرفتار گناه مساز! زيرا من علاقه شديد به زنان دارم ، چنانچه چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است فريفته آنها شده دل از دست بدهم و نتوانم بجنگم و گرفتار گناه شوم . رسول خدا صلى الله عليه و آله به او اجازه داد.

    در اين وقت آيه نازل شد؛ (بعضى از آنها مى گويند: به ما اجازه ده در اين جهاد شركت نكنيم و ما را به گناه گرفتار مساز، آگاه باشيد كه آنان - به واسطه بهانه جويى غلط - هم اكنون در ميان فتنه و گناه افتاده اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است .) (2) خداوند با اين آيه عمل آن شخصى را محكوم كرد. آنگاه حضرت رو به طايفه بنى سليم نمود و فرمود:

    بزرگ شما كيست ؟ در پاسخ گفتند:

    جدبن قيس ، لكن او آدم بخيل و ترسويى است .

    پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

    درد بخل بدترين دردهاست .

    سپس فرمود:

    بزرگ شما آن جوان سفيدرو، بشر بن براء، است كه مردى سخاوتمند و گشاده روى است . (3)

    2- و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى الا فى الفتنه سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين . توبه : آيه 49.

    3- ب : ج 21، ص 193.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      رفيقان همسفر   ...

    پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله با گروهى به مسافرت رفته بودند، در بين سفر فرمود: گوسفندى را ذبح كرده از آن غذا تهيه كنند.

    يكى از آنها گفت :

    من ذبح كردن گوسفند را به عهده مى گيرم .

    ديگرى گفت : پوست كندن آن را من انجام مى دهم .

    سومى قطعه قطعه كردن او را پذيرفت .

    و چهارمى پختن و آماده كردن آن را به عهده گرفت .

    حضرت فرمود:

    من هم هيزم جمع مى كنم .

    عرض كردند: يا رسول الله ! اين كار را نيز ما انجام مى دهيم .

    فرمود: مى دانم كه شما مى توانيد اين كار را انجام دهيد ولى خداوند از كسى كه با رفقاى خويش همسفر بوده و براى خود امتيازى قايل شود، راضى نيست . سپس حضرت برخاست و به جمع آورى هيزم پرداخت .(1) آرى اين است اخلاق كريمه .

    1- ب : ج 76، ص 273.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اولين خونى كه بر زمين ريخت   ...

    خداوند به آدم عليه السلام وحى كرد كه مى خواهم در زمين دانشمندى كه به وسيله آن آيين من شناسانده شود وجود داشته باشد و قرار است چنين عالمى از نسل تو باشد، لذا اسم اعظم و ميراث نبوت و آنچه را كه به تو آموختم و هر چه كه مردم بدان احتياج دارند، همه را به هابيل بسپار.

    آدم عليه السلام نيز اين فرمان خدا را انجام داد. وقتى قابيل از ماجرا باخبر شد، سخت غضبناك گشت . به نزد پدر آمد و گفت :

    - پدر جان ! مگر من از هابيل بزرگتر نبودم و در منصب جانشينى شايسته تر از او نيستم ؟ آدم عليه السلام فرمود:

    - فرزندم ! اين كار دست من نيست ، خداوند امر نموده ، و او هر كس را بخواهد به اين منصب مى رساند. اگر چه تو فرزند بزرگتر من هستى ، اما خداوند او را به اين مقام انتخاب فرمود و اگر سخنانم را باور ندارى و قصد دارى يقين پيدا كنى ، هر يك از شما قربانى به پيشگاه خدا تقديم كنيد قربانى هر كدام پذيرفته شد، او لايق تر از ديگرى است .

    رمز پذيرش قربانى آن بود كه آتش از آسمان مى آمد، قربانى را مى سوزاند. قابيل چون كشاورز بود مقدارى گندم نامرغوب براى قربانى خويش آماده ساخت و هابيل كه دامدارى داشت گوسفندى از ميان گوسفندهاى چاق و فربه براى قربانى اش برگزيد. در يك جا در كنار هم قرار دادند و هر كدام اميدوار بودند كه در اين مسابقه پيروز شوند. سرانجام قربانى هابيل قبول شد و آتش به نشانه قبولى گوسفند را سوزاند و قربانى قابيل مورد قبول واقع نشد. شيطان به نزد قابيل آمد و به وى گفت چون تو با هابيل برادر هستى ، اين پيش آمد فعلا مهم نيست ، اما بعدها كه از شما نسلى به وجود مى آيد، فرزندان هابيل به فرزندان تو فخر خواهند فروخت و به آنان مى گويند ما فرزندان كسى هستيم كه قربانى او پذيرفته شد، ولى قربانى پدرت قبول نگرديد، چنانچه هابيل را بكشى ، پدرت به ناچار منصب جانشينى را به تو واگذار مى كند. پس از وسوسه شيطان (خودخواهى و حسد كار خود را كرد، عاطفه برادرى ، و ترس از خدا، و رعايت حقوق پدر و مادرى ، هيچ كدام نتوانست جلوى طوفان كينه و خودخواهى قابيل را بگيرد) بلافاصله اقدام به قتل برادرش هابيل نمود و عاقبت او را كشت ! (92)

    92- بحار: ج 11، ص 229.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سخت ترين چيز در عالم   ...

    حواريون به عيسى گفتند:

    اى معلم خوب به ما بياموز كه سخت ترين چيزها در عالم چيست ؟

    فرمود: سخت ترين چيز خشم خداوند بر بندگان است .

    گفتند: به چه وسيله مى توان از خشم خداوند در امان بود؟

    فرمود: به فرو بردن خشم خود

    پرسيدند: منشاء خشم چيست ؟

    پاسخ داد: الكبر و التجبر و المحقرة الناس

    خود بزرگ بينى ، گردن كشى و تحقير مردم . (91)

    91- بحار: ج 14، ص 287.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      كارى برتر از طلاى روى زمين   ...

    موسى عليه السلام پيش از نبوت از مصر فرار كرد و پس از تحمل آن همه سختى و گرسنگى ، به مدين رسيد. ديد عده اى براى آب دادن گوسفندان در كنار چاهى گرد آمده اند. در ميان آنها دختران شعيب پيغمبر هم بودند.

    موسى به دختران شعيب كمك كرد و گوسفندان آنها را آب داد. دختران به خانه برگشتند. پس از آنكه موسى زير سايه اى آمد و از فرط گرسنگى دعا كرد كه خداوند نانى براى رفع گرسنگى به او برساند.

    يكى از دختران حضرت شعيب عليه السلام نزد موسى آمد و گفت : پدرم تو را مى خواهد تا پاداش آب دادن گوسفندان ما را به تو بدهد. موسى همراه دختر به منزل شعيب آمد. وقتى وارد شد، ديد غذا آماده است . موسى كنار سفره نمى نشست و همچنان ايستاده بود. شعيب به او گفت :

    - جوان ! بنشين شام بخور.

    موسى پاسخ داد: پناه به خدا مى برم .

    شعيب گفت : چرا؟ مگر گرسنه نيستى ؟

    موسى جواب داد: چرا! ولى مى ترسم كه اين غذا پاداش آب دادن گوسفندان باشد. ما خاندانى هستيم كه كارى را كه براى خدا و آخرت انجام داده ايم ، اگر در برابر آن زمين را پر از طلا كنند و به ما بدهند ذره اى از آن را نخواهيم گرفت .

    شعيب قسم خورد كه غذا به خاطر پاداش نيست و مهمان نوازى عادت او و پدران اوست . آن گاه موسى نشست و مشغول غذا خوردن شد.(90)

    90- بحار: ج 13، ص 21.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      آمرزش به خاطر فرزند صالح   ...

    حضرت عيسى عليه السلام از كنار قبرى گذر كرد كه صاحب آن را عذاب مى كردند. اتفاقا سال ديگر گذرش بر آن قبر افتاد. ديد كه عذاب برداشته شده و صاحب قبر در شكنجه نيست . عرض كرد:

    - خدايا! سال گذشته از كنار اين قبر گذشتم ، صاحبش در عذاب و شكنجه بود و امسال عذاب ندارد. علتش چيست ؟

    خداوند به آن حضرت وحى فرمود:

    يا روح الله ! اين شخص فرزند صالحى داشت كه وقتى بزرگ شد و تمكن يافت راهى اصلاح كرد و يتيمى را پناه داد و من او را به خاطر كار نيك پسرش آمرزيدم .(89)

    89- بحار: ج 6، ص 220، ج 14، ص 287، ج 75، ص 2 و 496.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      خشتهاى طلا   ...

    عيسى بن مريم عليه السلام دنبال حاجتى مى رفت . سه نفر از يارانش همراه او بودند. سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است . عيسى عليه السلام به اصحابش گفت :

    - اين طلاها مردم را مى كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند.

    يكى از آنان گفت : اى روح الله ! كار ضرورى برايم پيش آمده ، اجازه بده كه برگردم . او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهاى طلا گرد آمدند. تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند. دو نفرشان به ديگرى گفتند:

    - اكنون گرسنه هستيم . تو برو بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم مى كنيم . او هم رفت خوراكى خريد و در آن زهرى ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها براى او بماند.

    آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامى كه وى برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند.

    وقتى كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند.

    سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند. حضرت عيسى عليه السلام هنگامى كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشتهاى طلا مرده اند.

    با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود:

    - آيا نگفتم اين طلاها انسان را مى كشند؟(88)

    88- بحار: ج 14، ص 280.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      كيفر كردار   ...

    در زمان حضرت موسى عليه السلام پادشاه ستمگرى بود كه وى به واسطه بنده صالح ، حاجت موسى را بجا آورد.

    از قضا پادشاه و مؤ من هر دو در يك روز از دنيا رفتند مردم جمع شدند و پادشاه را با احترام دفن نمودند و سه روز مغازه ها را بستند و عزادار شدند اما جنازه مؤ من در خانه اش ماند و حيوانى بر او مسلط گشت و گوشت صورت وى را خورد پس از سه روز حضرت موسى از قضيه باخبر شد موسى در ضمن مناجات با خداوند اظهار نمود: بارالها! آن دشمن تو بود كه با آن همه عزت و احترام فراوان دفن شد و اين هم دوست توست كه جنازه اش در خانه ماند و حيوانى صورتش را خورد سبب چيست ؟ وحى آمد كه اى موسى ! دوستم از آن ظالم حاجتى خواست . او هم بجا آورد من پاداش كار نيك او را در همين جهان دادم اما مؤ من چون از ستمگر كه دشمن من بود حاجت خواست من هم كيفر او را در اين جهان دادم حال هر دو نتيجه كارهاى خودشان را ديدند.(87)

    87- بحار: ج 75، ص 373.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      وصيت لقمان   ...

    لقمان حكيم در توصيه به فرزندش اظهار نمود:

    فرزندم ! دل بسته به رضاى مردم و مدح و ذم آنان مباش ؛ زيرا هر قدر انسان در راه تحصيل آن بكوشد به هدف نمى رسد و هرگز نمى تواند رضايت همه را به دست آورد فرزند به لقمان گفت :

    - معناى كلام شما چيست ؟ دوست دارم براى آن مثال يا عمل و يا گفتارى را به من نشان دهى .

    لقمان از خواست با هم بيرون بروند بدين منظور از منزل همراه درازگوشى خارج شدند. پدر سوار شد و پسر پياده دنبالش به راه افتاد در مسير با عده اى برخورد نمودند. بين خود گفتند: اين مرد كم عاطفه را ببين كه خود سوار شده و بچه خويش را پياده از پى خود مى برد. چه روش زشتى است ! لقمان به فرزند گفت :

    - سخن اينان را شنيدى . سوار بودن من و پياده بودن تو را بد دانستند؟

    گفت : بلى !

    - پس فرزندم ! تو سوار شو و من پياده به دنبالت راه مى روم پسر سوار شد و پدر پياده حركت كرد باز با گروهى ديگر برخورد نمودند آنان نيز گفتند: اين چه پدر بد و آن هم چه پسر بى ادبى است اما بدى پدر بدين جهت است كه فرزند را خوب تربيت نكرده لذا او سوار است و پدر پياده به دنبالش راه مى رود در صورتى كه بهتر اين بود كه پدر سوار مى شد تا احترامش محفوظ باشد اما اينكه پسر بى ادب است به خاطر اينكه وى عاق بر پدر شده است از اين رو هر دو در رفتار خود بد كرده اند

    لقمان گفت : سخن اينها را نيز شنيدى ؟

    گفت : بلى !

    لقمان فرمود:

    - اكنون هر دو سوار شويم هر دو سوار شدند در اين حال گروهى ديگر از مردم رسيدند آنان با خود گفتند: در دل اين دو آثار رحمت نيست هر دو سوار بر اين حيوان شده اند و از سنگينى وزنشان پشت حيوان مى شكند اگر يكى سواره و ديگرى پياده مى رفت ، بهتر بود. لقمان به فرزند خود فرمود: شنيدى ؟

    فرزند عرض كرد: بلى !

    لقمان گفت : حالا حيوان را بى بار مى بريم و خودمان پياده راه مى رويم مركب را جلو انداختند و خودشان به دنبال آن پياده رفتند باز مردم آنان را به خاطر اينكه از حيوان استفاده نمى كنند سرزنش كردند.

    در اين هنگام لقمان به فرزندش گفت :

    - آيا براى انسان به طور كامل راهى جهت جلب رضاى مردم وجود دارد؟ بنابراين اميدت را از رضاى مردم قطع كن و در انديشه تحصيل رضاى خداوند باش ؛ زيرا كه اين كار آسانى بوده و سعادت دنيا و آخرت در همين است .(86)

    86- بحار: ج 13، ص 432 و ج 71، ص 361.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم