حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 338
  • دیروز: 605
  • 7 روز قبل: 10419
  • 1 ماه قبل: 19721
  • کل بازدیدها: 2490168





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • زهرا دولتي
  • مسافر
  • سمیه کیکاوسی
  • نرجس محمدی
  • سمیه قزوینی


  •   موعظه كنايه آميز   ...

    شقرانى آزاد كرده پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله مى گويد:

    منصور دوانيقى بيت المال را تقسيم مى كرد، من هم رفتم ولى كسى را نداشتم كه برايم واسطه شود تا سهمم را از بيت المال بگيرم . همچنان در خانه منصور متحير ايستاده بودم ناگاه چشمم به امام صادق افتاد، جلو رفته عرض كردم :

    فدايت شوم ! من غلام شما، شقرانى هستم . امام به من محبت نمود، آنگاه حاجت خود را گفتم .

    امام رفت ، طولى نكشيد سهمى برايم گرفت ، همراه خود آورد و به من داد.

    سپس با لحن ملايم فرمود:

    شقرانى ! كار خوب از هر كس خوب است - اما چون تو را به ما نسبت مى دهند و وابسته به خاندان پيغمبر مى دانند - لذا از تو خوب تر و زيباتر است .

    و كار زشت از همه مردم زشت است - ولى از تو به خاطر همين نسبت زشت تر و قبيح تر است .

    امام صادق با سخنان كنايه آميز او را موعظه كرد و رفت .

    شقرانى فهميد كه امام از شرابخوارى او آگاه است در عين حال در حق وى محبت نمود. از اين رو سخت ناراحت شد و خويشتن را سرزنش ‍ كرد.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      گهواره آرام بخش   ...

    ابراهيم پسر مهزم مى گويد:

    در خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، شب به خانه ام كه در مدينه بود برگشتم ، بين من و مادرم بگو و مگو شد و من به مادرم درشتى كردم فرداى آن شب پس از نماز صبح ، به خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، پيش ‍ از آن كه سخنى بگويم به من فرمود:

    اى پسر مهزم ! با مادرت چه كار داشتى كه شب گذشته با او به درشتى سخن گفتى ؟ آيا نمى دانى رحم او منزل سكونت تو و دامنش گهواره آرام بخش تو بود و پستانش ظرفى بود كه از آن شير مى خوردى ؟ (62)

    62- بحار: ج 74، ص 76.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      شرايط قبولى دعا و انفاق   ...

    شخصى محضر امام صادق رسيد عرض كرد:

    دو آيه در قرآن است من هر چه دقت مى كنم محتواى آن را نمى فهمم .

    امام پرسيد: كدام آيه ؟

    او در جواب گفت :

    آيه اول اين است كه خداوند مى فرمايد:

    ((ادعونى استجب لكم )): مرا بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب كنم .

    من خدا را مى خوانم ، اما دعايم مستجاب نمى شود!

    حضرت فرمود:

    آيا گمان مى كنى خداوند خلاف وعده كرده ؟

    گفت : نه .

    فرمود: پس علت چيست ؟

    گفت : نمى دانم .

    فرمود:

    اكنون من آگاهت مى كنم ، هر كس خدا را بندگى كند، به دستورات او عمل نمايد، آنگاه دعا كند و شرايط دعا را رعايت كند، خداوند دعاى او را اجابت خواهد كرد.

    پرسيد: شرايط دعا چيست ؟

    امام فرمود:

    نخست حمد خدا را بجاى مى آورى و نعمت هاى او را يادآور مى شوى و بعد شكر مى كنى ، سپس درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرستى ، آنگاه گناهانت را به خاطر مى آورى و اقرار مى كنى ، از آنها به خدا پناه مى برى و توبه مى نمايى ، اين است شرايط قبولى دعا.

    پس از آن فرمود:

    آيه ديگر كدام است ؟

    عرض كرد:

    اين آيه كه مى فرمايد:

    ((ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه و هو خير الرازقين )): (61)

    من در راه خدا انفاق مى كنم ولى چيزى جاى آن را پر نمى كند!

    حضرت پرسيد:

    آيا فكر مى كنى خدا از وعده خود تخلف كرده ؟

    در جواب گفت : نه .

    امام فرمود:

    پس علت چيست ؟

    گفت : نمى دانم .

    امام فرمود:

    اگر كسى از شما مال حلالى به دست آورد و در راه حلال انفاق كند هيچ درهمى را انفاق نمى كند مگر اين كه خداوند عوضش را به او مى دهد.

    61- هر چه را انفاق كنيد خداوند عوضش را مى دهد او بهترين روزى رسان است .

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      شكايت از مشكلات   ...

    مفضل مى گويد:

    محضر امام صادق عليه السلام رسيدم و از مشكلات زندگى شكايت كردم . امام عليه السلام به كنيز دستور داد كيسه اى كه چهارصد درهم در آن بود، به من داد و فرمود:

    با اين پول زندگيت را سامان بده .

    عرض كردم :

    فدايت شوم ! منظورم از شرح حال اين بود كه در حق من دعا كنى !

    امام صادق عليه السلام فرمود:

    بسيار خوب دعا هم مى كنم .

    و در آخر فرمود:

    مفضل ! از بازگو كردن شرح حال خود براى مردم پرهيز كن ! (60)

    اگر چنين نكنى نزد مردم ذليل و خوار مى شوى . بنابراين براى دورى از ذلت ، درد دلت را هرگز به كسى نگو!

    60- بحار: ج 47، ص 34

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نجات از مرگ ناگهانى   ...

    روزى منصور دوانيقى - خليفه عباسى كسى را به سراغ امام صادق عليه السلام فرستاد. هنگامى كه حضرت نزد وى آمد، او را در كنار خود نشانيد.

    سپس چند بار صدا زد محمد را (57) پيش من بياوريد! مهدى را نزد من بياوريد! و مرتب تكرار مى كرد.

    به منصور گفتند:

    هم اكنون مى آيد، وقتى كه مهدى آمد منصور رو به امام كرده ، گفت :

    آن حديثى را كه درباره صله رحم نقل كردى دوباره بگو تا فرزندم مهدى نيز بشنود.

    امام فرمود:

    آرى ! پدرم از پدرش از جدش از اميرالمؤ منين عليه السلام از رسول خدا روايت كرد كه آن حضرت فرمود:

    مردى كه از عمرش سه سال مانده اگر صله رحم كند خداوند سى سال مانده قطع رحم كند، خداوند به خاطر قطع رحم عمر سى ساله او را سه ساله مى كند.

    سپس اين آيه را خواند: يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (58)

    منصور: اين حديث نيكو است ولى منظورم اين حديث نيست .

    امام : آرى ! پدرم از پدرش از جدش از اميرالمؤ منين عليه السلام از رسول خدا(ص ) نقل كرد كه فرمود:

    صله رحم خانه ها را آباد مى كند و عمرها را فزونى مى بخشد، اگر چه بجاى آورندگان مردمان خوبى نباشند.

    منصور: اين هم حديثى است ، لكن منظورم اين حديث نيز نيست .

    امام : صله رحم حساب - روز قيامت - را آسان مى كند و از مرگ بد، ناگهانى حفظ مى نمايد.

    منصور: آرى ! منظورم همين حديث بود. (59)

    هدف منصور اين بود كه مى خواست اين حديث را فرزندش بشنود و نسبت به صله ارحام مواظب رفتار خود گردد.

    57- محمد پسر منصور و لقبش مهدى بود.

    58- خداوند هر چرا بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى كند و ام كتاب نزد اواست (29 سوره رعد)

    59- بحار: ج 47، ص 163 و ج ، 74 ص 93.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      در گرماى آفتاب   ...

    شيبانى مى گويد:

    روزى امام صادق عليه السلام را ديدم ، بيلى به دست داشت و لباس زبر كارگرى پوشيده ، در باغ خود چنان كار مى كرد كه عرق از پشت مباركش ‍ سرازير بود.

    گفتم :

    فدايت شوم ! بيل را بدهيد من اين كار را انجام دهم .

    امام فرمود:

    نه ، من دوست دارم كه مرد براى به دست آوردن روزى زحمت بكشد و از گرماى آفتاب رنج ببرد. (56)

    56- بحار: ج 47، ص 57.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حمل بار بر دوش شيران   ...

    ابوحازم مى گويد:

    در زمان حكومت منصور دوانيقى من و ابراهيم پسر ادهم وارد كوفه شديم . امام صادق نيز از مدينه به كوفه آمده بود.

    وقتى كه خواست از كوفه به مدينه بازگردد، علماء و فضلاى كوفه ايشان را بدرقه كردند.

    سفيان ثورى و ابراهيم پسر ادهم (از پيشوايان صوفى ) از جمله بدرقه كنندگان بودند و بدرقه كنندگان كمى از امام جلوتر رفته بودند. ناگهان در بين راه با شير درنده اى برخورد نمودند. ابراهيم بن ادهم گفت :

    بايستيد تا امام صادق بيايد و ببنيم با اين شير چه رفتارى مى كند.

    هنگامى كه حضرت رسيد، جريان شير را به حضرت گفتند. امام نزديك شير رفته گوش شير را گرفت و از راه كنار زد.

    آنگاه فرمود:

    اگر مردم از فرمان خداوند اطاعت كنند، مى توانند بارهاى خود را با اين شيران حمل كنند. (55)

    55- بحار: ج 47، ص 139 و ج 71، ص 191.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فضولى موقوف   ...

    مرد دهاتى پيوسته خدمت امام صادق عليه السلام رفت و آمد مى كرد. مدتى امام عليه السلام او را نديد. حضرت از حال او جويا شد.

    شخصى محضر امام بود خواست از مرد دهاتى عيبجويى كند و به اين وسيله از ارزش او نزد امام بكاهد گفت :

    آقا آن مرد دهاتى و بى سواد است ، چندان آدم مهمى نيست . امام عليه السلام فرمود:

    شخصيت انسان در عقل اوست و شرافتش در دين او و بزرگواريش در تقواى اوست ، ارزش آدمى بسته به اين سه صفت است .

    زيرا مردم از لحاظ نسل يكسانند و همه از آدم هستند و مزاياى مادى ارزش آفرين نمى باشند.

    آن مرد از فرمايش امام عليه السلام شرمنده شد و ديگر چيزى نگفت .(54)

    54- بحار، ج 78، ص 202

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      خطر تفسيرهاى غلط   ...

    امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

    شنيده بودم ، شخصى را مردم عوام تعريف مى كنند و از بزرگى و بزرگوارى او سخن مى گويند. فكر كردم به طورى كه مرا نشناسد، او را از نزديك ببينم و اندازه شخصيتش را بدانم .

    يك روز در جايى او را ديدم كه ارادتمندانش كه همه از طبقه عوام بودند، اطراف وى را گرفته بودند. من هم صورت خود را پوشانده ، به طور ناشناس ‍ در گوشه اى ايستاده بودم و رفتار او را زير نظر داشتم . او قيافه عوام فريبى به خود گرفته بود و مرتب از جمعيت فاصله مى گرفت تا آنكه از آنها جدا شد. راهى را پيش گرفت و رفت . مردم نيز به دنبال كارهايشان رفتند.

    من به دنبال او رفتم ببينم كجا مى رود و چه مى كند.

    طولى نكشيد به دكان نانوايى رسيد، همين كه صاحب دكان را غافل ديد، فهميد نانوايى متوجه حركات او نيست ، دو عدد نان دزديد و زير لباس ‍ خويش مخفى كرد و به راه خود ادامه داد.

    من تعجب كردم ، با خود گفتم :

    شايد با نانوا معامله دارد و پول نان را قبلا داده يا بعدا خواهد داد.

    از آنجا گذشت و به انارفروشى رسيد مقدارى جلوى انارفروش ايستاد. همين كه احساس كرد به رفتار او متوجه ندارد، دو عدد انار برداشت و به راه افتاد.

    تعجبم بيشتر شد! باز گفتم :

    شايد با ايشان نيز معامله داشته است ، ولى با خود گفتم :

    اگر معامله است چرا رفتارش مانند رفتار دزدهاست . وقتى كه احساس ‍ مى كند متوجه نيستند، آنها را برمى دارد.

    همچنان در تعجب بودم ، تا به شخص بيمارى رسيد. نانها و انارها را به او داد و به راه افتاد. به دنبالش رفتم ، خود را به او رسانده ، گفتم :

    بنده خدا! تعريف شما را شنيده بودم و ميل داشتم تو را از نزديك ببينم اما امروز كار عجيبى از تو مشاهده كردم ، مرا نگران نمود. مايلم بپرسم تا نگرانى ام برطرف شود.

    گفت : چه ديدى ؟

    گفتم :

    از نانوا دو عدد نان دزديدى و از انارفروش هم دو عدد انار سرقت كردى .

    مرد، اول پرسيد:

    تو كه هستى ؟

    گفتم :

    از فرزندان آدم از امت محمد صلى الله عليه و آله .

    مرد: از كدام خانواده ؟

    امام : از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله .

    مرد: از كدام شهر؟

    امام : از مدينه .

    مرد: تو جعفربن محمد هستى ؟

    امام : آرى ، من جعفربن محمدم .

    مرد: افسوس اين شرافت نسبى ، هيچ فايده اى براى تو ندارد. زيرا اين پرسش تو نشان مى دهد تو از علم و دانش جد و پدرت بى خبرى و از قرآن آگاهى ندارى ، اگر از قرآن آگاهى داشتى به من ايراد نمى گرفتى و كارهاى نيك را زشت نمى شمردى .

    گفتم :

    از چه چيز بى خبرم ؟

    گفت : از قرآن .

    - مگر قرآن چه گفته ؟

    - مگر نمى دانى كه خداوند در قرآن فرموده :

    ((من جاء بالحسنة فله عشر امثلها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها)):

    هر كس كار نيك بجاى آورد، ده برابر پاداش دارد و هر كس كار زشت انجام دهد، فقط يك برابر كيفر دارد.

    با اين حساب وقتى من دو عدد نان دزديدم دو گناه كردم و دو انار هم دزديدم دو گناه انجام دادم ، مجموعا چهار گناه مرتكب شده ام .

    اما هنگامى كه آنها را صدقه در راه خدا دادم در برابر هر كدام از آنها ده ثواب كسب كردم ، جمعا چهل ثواب نصيب من شد. هرگاه چهار گناه از چهل ثواب كم گردد. سى و شش ثواب باقى مى ماند. بنابراين من اكنون سى و شش ثواب دارم . اين است كه مى گويم شما از علم و دانش بى خبرى .

    گفتم : مادرت به عزايت بنشيند، تو از قرآن بى خبرى ، خداوند مى فرمايد:

    ((انما يتقبل الله من المتقين )):

    خداوند فقط از پرهيزگاران مى پذيرد.

    تو اولا دو عدد نان دزديدى ، دو گناه كردى و دو عدد انار دزديدى ، دو گناه ديگر انجام دادى ، روى هم چهار گناه مرتكب شدى . و چون مال مردم را بدون اجازه به نام صدقه به ديگرى دادى ، نه تنها ثواب نكردى ، بلكه چهار گناه ديگر بر آن افزودى . مجموعا هشت گناه شده ، نه ، اين كه در مقابل چهار گناه ، چهل ثواب كرده باشى .

    آن مرد سخنان منطقى را نپذيرفت ، با من به بحث و گفتگو پرداخت من نيز او را به حال خود گذاشته ، رفتم .

    امام صادق عليه السلام وقتى اين داستان را براى دوستانش نقل كرد. فرمود:

    اين گونه تفسيرها و توجيهات غلط در مسايل دينى سبب مى شود كه عده اى خود گمراه شوند و ديگران را هم گمراه كنند. (53)

    53- بحار: ج 47، ص 238.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      راه عذر بسته مى شود   ...

    امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

    زن زيبايى را روز قيامت در دادگاه عدل الهى حاضر مى كنند كه بخاطر جمال و زيبايى خود به گناه افتاده است ؛ مى پرسند:

    چرا گناه كردى ؟

    در پاسخ مى گويد:

    خدايا! چون مرا زيبا آفريدى به اين جهت به گناه آلوده شدم . خداوند دستور مى دهد مريم را مى آورند، و به آن زن گفته مى شود كه تو زيباتر بودى يا مريم ؟ در حالى كه او را زيبا آفريديم ، اما، او به خاطر جمال خود فريب نخورد.

    آنگاه مرد صاحب جمالى را در دادگاه حاضر مى كنند كه بخاطر زيبايى خود به گناه آلوده شده است مى گويد:

    پروردگارا! مرا زيبا آفريدى و زنان به سوى من ميل و رغبت پيدا كردند و مرا فريفتند و گرفتار گناه گشتم . در اين وقت يوسف عليه السلام را مى آورند و به او مى گويند:

    تو زيباتر بودى يا يوسف ؟ ما به او جمال و زيباى داديم ولى فريب زنان نخورد!!

    سپس صاحب بلا را مى آورند كه به خاطر بلاها و گرفتارى هايش معصيت كرده است . او هم مى گويد:

    خداوندا! بلاها و مصيبت ها را بر من سخت كردى لذا به گناه افتادم . در اين موقع ايوب عليه السلام را مى آورند و به آن شخص مى گويند:

    بلاى تو سخت تر بود يا بلاى ايوب ؟ در صورتى كه ما او را به بلاى سخت مبتلا كرديم اما مرتكب گناه نشد.!(52) بدين گونه راه عذر و بهانه بر گناهكاران بسته مى شود.

    52- بحار: ج 7، ص 285. و ج 12 ص 341.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم