حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 151
  • دیروز: 306
  • 7 روز قبل: 1602
  • 1 ماه قبل: 9307
  • کل بازدیدها: 2388489





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • دهقان


  •   دور نمای از وضع غير عادى مدائن :   ...

    در گذشته دانستيم كه زبده ى سپاهيان امام حسن ، همان سربازانى بودند كه بعنوان لشكر مقدمه به مسكن رهسپار شده بودند و واحدهای كه آنحضرت در مدائن اردوى خود را از آنها تشكيل داد ، از لحاظ روحيه و ايمان از همه ى سپاهيان او ضعيف تر و از جنبه ى تشتت و تفرقه و دو دستگى ، از همه غير قابل اطمينان تر بودند .

    و ديديم كه در همان نخستين روزهاى ورود امام حسن به مدائن و پيش از آنكه گروههاى امدادى از ديگر اردوگاهها به وى بپيوندند ، سه پديده بروز كرد كه مجموعا ميتوانست اعلام خطرى نسبت به آينده و عاقبت كار باشد .

    يكى از اين سه پديده ، خبرهای بود كه از خيانت بزرگ و دامنه دار مسكن بدو مى رسيد ، ديگرى شايعه ى تحريك آميز دروغينى كه مردم را بدين عنوان كه ( قيس بن سعد فرمانده دوم لشكر مسكن بقتل رسيده) به فرار تشويق ميكرد ، و سومى فتنه ای بود كه هيئت اعزامى شام - كه براى ارائه دادن نامه هاى خيانتكاران كوفه نزد امام حسن آمده بودند - بر پا كردند باين معنى كه در هنگام بيرون آمدن از اردوگاه آنحضرت بطوريكه همه اطلاع يابند ، اظهار كردند كه پسر پيغمبر صلح را پذيرفت ! .

    همانطور كه در يكى از فصول گذشته ى اين كتاب گفتيم ، در لشكر امام حسن ( ع ) مردمى فتنه انگيز و مردمى غنيمت طلب و جمعى از خوارج و گروههاى ناسالم ديگر وجود داشتند و هيچ زمينه ى مساعدى براى اين گروههاى بد انديش قابل استفاده تر از فتنه ای كه پرداخته ى اين سه پديده است ، نبود .

    امام حسن ، مردم را گرد آورد و خطابه ای ايراد كرد و آنان را بر نيك انديشى و پايدارى و استقامت تشويق نمود و روزها و خاطره هاى ستوده ى جنگ صفين را بيادشان آورد و آنگاه بيم و تأسف خود را از دو دستگى و اختلاف نظر كنونى اظهار داشت بزرگترين فايده ى اين خطابه براى آنحضرت اين بود كه توانست از مردم صريحا اعتراف بگيرد كه در كار جنگ ، متخلف و نا فرمانند ، بانان چنين وانمود كرد كه در مورد قبول پيشنهاد معاويه ( پيشنهاد صلح ) با ايشان مشورت مى كند ، در آخر خطابه اش گفت : ( آگاه باشيد ! معاويه ما را به كارى فرا خوانده كه در آن نه سربلندى هست و نه انصاف ، اگر داوطلب مرگيد سخن او را به خودش برگردانيم و با زبانه ى شمشير ، او را به محاكمه خدای بكشيم و اگر خواستار زندگى ميباشيد ، پيشنهاد او را بپذيريم و خشنودى شما را جلب كنيم ؟)

    مردم از هر سو فرياد بر آوردند : مهلت ، مهلت ، صلح را امضاء كن ( 3 ) .

    مؤلف : در ميان تمامى رواياتى كه درباره ى ماجراى امام حسن وارد شده ، به دو روايت برخورد مى كنيم كه از نظر ( كثرت راوى) و در نتيجه ( از مسلمات تاريخ بشمار رفتن) بر ديگر روايات داراى مزيت اند ، يكى از ايندو روايت ، همين روايت همين روايت است كه مردم پس از شنيدن سخنان امام حسن از همه سو فرياد بر آورده و خواستار امضاى صلح شده اند و ديگرى روايت شوريدن مردم بر امام حسن است در مدائن بعنوان اعتراض بر قبول

    و امضاى صلح ! .

    حال آيا كداميك از اين دو رأى و عقيده ى متضاد ، عقيده ى واقعى مردم بوده است خدا ميداند ! .

    اكنون با اين وصف ، آيا بوضوح نمى توان نشانه ى دو دستگى و اختلاف كلمه را در اردوگاه امام حسن مشاهده كرد ؟ و آيا نمى توان هرج و مرج شديدى را كه بر آن اردوگاه حكمفرما بود بروشنى دريافت ؟ هرج و مرج كه هيچ ميدان جنگى با وجود آن سامان نخواهد يافت و از طرفى در سايه ى آن مردمى اين امكان را خواهند يافت كه بظاهر افراد را دعوت به صلح كنند و در باطن آتش جنگ را بر افروخته تر سازند .

    اصلا آيا دعوت به جهاد و همراهى امام ، با وجود ( هرج و مرج) امكان پذير است ؟ .

    به هر تقدير ، اين يكى از رنگهاى گوناگون سپاه مدائن و يكى از نشانه هاى دو رنگى سپاهيان و يكى از دلائل آنست كه عناصر مختلفى در مقدرات اين سپاه ، دخالت داشته اند .

    فرياد تكفير امام حسن ( عليه السلام ) كه از حلقوم شورشيان سپاه بيرون مىآمده ، نشان ميدهد كه به تحريك خوارج و زبانحال ايشان بوده است ، اين تعبير گزنده ای بود كه وقتى آتش خشم اين فرقه نسبت به يك فرد مسلمان يا يكى از رهبران مسلمين بر افروخته مى گشت ، درباره ى او ادا مى كردند در اين مورد انگيزه ى خوارج بر روشن كردن يا دامن زدن اين آتش - يعنى نسبت كفر به امام حسن دادن - آن بود كه مى خواستند بدينوسيله بر طبق اصول و مقررات جهنمى خود مجوزى براى ارتكاب بزرگترين جنايت بيابند يعنى دست بخون حسن بن على - عليهما السلام - بيالايند و ديديم كه يكى از آنان بر ران او آنچنان ضربتى وارد آورد كه به استخوان آسيب رسانيد .

    غارت و چپاول بيشتر مانه ای كه حتى شامل ردا و مصلاى امام شد ، نشان ميدهد كه بدست گروه ديگرى از لشكر آنحضرت كه متون و ماخذ قديمى آنان را غنيمت طلبان ناميده اند ، انجام گرفته است .

    همگانى شدن و رواج برق آساى فتنه و آشوب در اردوگاه نشان ميدهد كه دست خيانتكار آشوب طلبان در آن دخالت داشته و اينگروه كه چه در كوفه و چه در اردوگاه ها و در صحنه ى جهاد مقدس همواره خود را در لابلاى صفوف جا زده بودند ، در رهبرى و توسعه ى آن مؤثر بوده اند .

    بارى ، اينچنين بود وضع مدائن آتش فتنه ى بر افروخته ای كه مهار كردن آن از عهده ى شيعيان مخلص و اعضاى تشكيلاتى هواداران امام نيز خارج شده ، حوادث ناگهانى و پيش بينى نشده ای كه آن اقليت مؤمن را نيز از قيام به وظيفه ى خود باز داشته ، تزلزل و عدم ثباتى كه امكان پايدارى را از بين برده ، هدفهاى پست و پليدى كه جايگزين هدفهاى بزرگ و مقدس گشته و بالاخره رواج اين طرز فكر خيانتبار كه : اگر پيكار با معاويه مقرون بصرفه نيست چرا با حسن نجنگيم و اگر به غنيمت هاى جنگى دست نمى يابيم چرا دارای دوستان و همرزمان را غارت نكنيم ؟ ! و اگر نميتوانيم همچون سران و سپاهيان آن اردوگاه - اردوگاه مسكن - به آغوش معاويه پناه ببريم ، چرا ننويسيم تا او بسوى ما حركت كند ! .

    تازه اينها مطالبى است كه تاريخ ثبت كرده و در خاطره اش نگاه داشته و چه بسا مطالب ديگرى از اين قبيل نيز در بين بوده كه تاريخ از ياد برده يا خود را بفراموشى زده و يا مجال بازگو كردن آن را نيافته است و كسى جز خدا از آن آگاه نيست .

    اكنون بيائيد بجاى امام حسن ، معاويه را در چنين موقعيتى فرض كنيد ! در چنين موقعيتى و در ميان چنان سپاهيانى انصاف را ، آيا معاويه با آن زيركى و گشاده دستى ميتوانست از چنين گذرگاه تنگ و دشوارى بهتر از شكلى كه امام حسن گذشت ، بگذرد و در عين حال هدف و ايده و نقشه و آينده ى خود را نيز تضمين كند ؟ .

    اينك تا بيشتر با موجباتى كه راه شهادت را بر روى امام حسن بسته بود ، آشنا شويم خواننده را با خود به سومين مرحله از مراحل تلخ و دشوار اين سير تاريخى مى بريم .

    ……………………….

    خط مشى معاويه در برابر هدفهاى امام حسن ( ع )

    با مرگ عثمان ، عنوان ( والى) ( استاندار ) از معاويه ساقط شد ، ديگر لقب و عنوانى كه از آن پس بايد بدو داده مى شده يا نوع مسئوليت او در عرف اسلامى چه بوده است ، نميدانيم همين اندازه ميدانيم كه دو خليفه ى قانونى يعنى امام على و پسرش امام حسن ( عليهما السلام ) او را به استاندارى منصوب نساختند و بدينقرار وى استاندار هم نبوده و هم ميدانيم كه قانون اسلام اجازه نمى دهد كه در يك زمان دو خليفه وجود داشته باشند ، پس خليفه نيز نمى توانسته باشد .

    ……………………………..

    بنابراين معاويه پس از زمان عثمان ، كه و چه بود ؟ .

    نميدانيم .

    بلى ، ميدانيم كه وى از هنگامى كه از منصب استاندارى شام معزول گشت ، بروى اين دو خليفه شمشير كشيد و باز ميدانيم كه قانون اسلام براى كسى كه دست به چنين اقدامى بزند لقب و عنوان خاصى مقرر ساخته ، ولى اطمينان نداريم كه معاويه خود بدين عنوان و لقب راضى بوده است اين لقب باغى است يعنى ستمگر و متجاوز .

    …………………………..

    فكر مى كنيد خود او بجز رئيس متجاوزان براى خود لقب و منصبى مى شناخته است ؟ .

    بنظر مى رسد كه معاويه با آن سركشى جسورانه اش ، چندان اهميت نمى داده كه چندى بدون لقب بسر برد يا اينكه شرع او را به لقب متجاوز بشناسد براى او كه مى خواهد بزرگترين منصب ها و تيترها را بضرب شمشير و بى اعتنا به رضايت شرع ، بدست آورد ، چه اهميتى دارد كه قانون بدو لقبى ندهد يا اگر مى دهد ، آن لقب متجاوز باشد ؟ ! او كه سعد بن ابى و قاص بعدها پادشاهش مى خواند و مسلم بن عقبه ( 4 ) و مغيره بن شعبه ( 5 ) و عمر و بن عاص ( 6 ) خليفه و اميرالمؤمنينش مى نامند ! و او كه بهره مندى دنيويش چنانست كه خودش مى گويد : ( هيچ بهره ای از دنيا نماند كه بدان دست نيافته باشم) چه باك دارد كه قانون اين لقب ها و عنوانها را از او دريغ بدارد و فتح لقب ها و تيترهاى دينى را بوسيله ى شمشير ، جايز نداند و لقب خليفه را جز از راه شباهت هر چه بيشتر به پيغمبر ، بر كسى ارزانى ندارد و بخشيدن آن را به كسى كه فاصله اش با پيغمبر باندازه ى فاصله ى ميان دو دين است جائز نشمارد ؟ ! .

    تحقيقا نميدانيم كه اين لقب ها پس از آنكه معاويه آنها را براى خود يا براى پسرش يزيد - كه وى بهتر از هر كس ديگرى او را مى شناخت - فتح كرد ، تا چه اندازه وى را در امر دين مقيد و پايبند ساخته بودند .

    همچنين بطور قطع نميدانيم كه وى تا چه اندازه به محاسبه ى نفس خود در پيشگاه خدا درباره ى مسائلى كه ميبايد خود را محاسبه كند ، اهميت ميداد.

    ولى با در نظر گرفتن نحوه ى كارها و رتق و فتق هاى او ، به اين نتيجه مى رسيم كه وى هيچگاه با نظر واقع بين به حساب خود رسيدگى نكرده و جاه طلبى و بلند پروازيش بدو اجازه نمى داده است كه موقعيت متزلزل و شخصيت پوچ خود را هميشه بياد داشته باشد و فراموش نكند كه با حذف اين لقب ها و عنوانها و در زير اين ظاهر پر طنطنه هيچ واقعيتى كه بيش از تنيده هاى عنكبوت قابل اعتنا باشد وجود ندارد .

    احساسات وحشى و سركش قبيله ای آنچنان دريچه هاى فكر را بروى او بسته بوده كه گواهى عمروعاص بر خليفه بودن او و نامزد كردن مغيره بن شعبة پسرش يزيد را براى رياست مسلمانان ، از نظر او مجوزى محسوب مى شده كه با آن ميتوان شرائط صريح اسلام را ناديده گرفت ، در حاليكه آن هر دو كار - بشهادت تاريخ - جز رشوه ای در ازاى حكومت مصر و عراق و جز بهای براى اين معامله ى پست و ننگين نبوده است .

    اينگونه روحيات و كارها از پسر ابوسفيان عجيب نيست ، زيرا او يا واقعا يكفرد اموى صحيح النسب بود و يا اگر هم خدشه ای در نسبش وجود داشت در عمل مى كوشيد كه همچون يكفرد اموى صحيح النسب باشد ( 7 ) و پيكار و رقابت اموى و هاشمى از آغاز تكوين اين دو رشته تا روزگارى دراز ، بر كسى پوشيده نيست .

    خاصيت طبيعى عكس العمل نيز چنين ايجاب مى كرد كه امويان يعنى آن مردمى كه چه در دوران جاهليت و چه پس از ظهور اسلام ، همواره با تفاخرات فاميلى و قبيله ای خو گرفته و اسلام را فقط در روز فتح مكه آنهم از روى ناچارى ولا علاجى قبول كرده و هرگز اين دين را آنطور كه مورد نظر اسلام است نفهميده و درك نكرده اند ، همواره كينه هاى ديرين و موروثى را حفظ كرده و خاطره ى تلخ و انتقامجوى شكست گذشته شان را از ياد نبرند .

    معاويه ، پس از فتح مكه و در عهد طلای و مشعشع نبوت - بطوريكه خودش نقل مى كند - بنده ى آزاد شده ى پا برهنه ای پيش نبود ولى پس از آنكه بنى اميه براى تجديد آبرو و اعاده ى حيثيت خود در تلاش شدند و سپس در هنگاميكه يك سياست جديد ، يكى از امويان را براى عضويت در شوراى تعيين خليفه كانديد كرد ، چه دليل و موجبى وجود داشت كه وى نيز در قيافه ى پسر عموى خليفه و استاندار مقتدر شام ظاهر نشود و براى خود اعوان و طرفدارانى نسازد و سپاهيان و مشاوران و زير دستان را از خود خشنود نگرداند و كاخها و حاجبها و دربانها نگيرد و از ثروت بيحساب استان شام - كه جوابگوى آز و طمع هر وجدان فروش شكم پرستى مى توانست بود بهره بردارى نكند ؟ .

    اگر معاويه در عهد نبوت ، رعيتى فرومايه بود و نمى توانست داد خود و قبيله اش را از قدرتى كه بر او و قبيله اش دست يافته بستاند ، چرا در دوراني كه خود يا قبيله اش قدرت را بدست گرفته اند حسابهاى پيشين را تصفيه نكند ؟ و چرا به طبيعت خويش بازگشت ننموده و با كنجكاوى و دقت ، انتقام خود را از بازماندگان دشمن ، از پسران و برادران و ياران او نگيرد ؟ با توجه به اين حقيقت ها ، كاملا انتظار مى رفت كه معاويه در نخستين فرصت مناسبى كه بدست مىآورد با نيروهاى مسلح خود بر سر على و حسن عليهما السلام بتازد و در عين حال در ميدانى ديگر - در ميدان جنگ سرد - به مبارزه ای دراز مدت تر و داراى اثر عميقتر و براى اسلام زيانبخش تر ، بر ضد اين دو بزرگوار دست زند .

    با بسيارى از اقدامات و عمليات ديپلوماتيك معاويه در دوران ممتد حكومتش ، ميتوان بر اين حقيقت استدلال كرد كه وى حمله ى وسيع و گسترده ای را بر ضد اصول و مبانى مكتب علوى ، يا بگو بر ضد واقعيت و جوهر اسلام كه در مكتب على و دودمان مطهرش ، متجلى است ، طرح ريزى ميكرده است .

    …………………………..

    قطعى بنظر مى رسد كه وى در وراى اين حمله چند هدف را تعقيب مينموده :

    1 - فلج كردن جناح شيعيان يعنى تنها گروه آزاد و نابود ساختن تدريجى وابستگان به اين جناح و شكستن واحد بهم پيوسته ى ايشان .

    2 - آفريدن اغتشاشهاى حساب شده در مراكز وابسته به خاندان پيغمبر و ولاياتى كه بعنوان شيعه گرى شناخته شده اند و آنگاه سركوبى و مجازات سخت و عبرت آموز مردم بى پناه اين ولايات باستناد ايجاد بى نظمى و شورش .

    3 - كنار گذاردن خاندان پيغمبر از دنياى اسلام و بر مردم ، فراموشى يا بدگوای ايشان را تحميل كردن و جلوگيرى از هر گونه امكان نفوذ ايشان و سپس فعاليت براى نابودى آنان از راه ترور و قتل هاى مرموز .

    4 - مشتعل كردن جنگ اعصاب .

    …………………………….

    تاخت و تازهاى ظالمانه ى معاويه در اين ميدان اخير ، چندان است كه رسيدگى به حساب آن در پيشگاه خدا بسى بطول خواهد انجاميد همچنانكه حساب آن در تاريخ به درازا كشيد و بحث ما - آنجا كه درباره ى تخلفهاى معاويه از شرائط صلح سخن گوئيم - به يادآورى نمونه های از اين ستمگريها خواهد كشيد .

    يكى از بارزترين نمونه هاى عنان گسيختگى معاويه در راه دشمنى با على و خاندانش و با افكار و هدف ها و ايده هاى ايشان ، آن بود كه در تمام قلمرو نفوذ خود لعنت على و آل على را بصورت حتمى و قاطعى مقرر و رائج ساخت با همه ى آنچه در بطن اين عمل - لعنت كردن ايشان - مندرج و مضمر است يعنى انكار حق خلافت و جلوگيرى از نقل احاديثى كه در فضيلت آنان وارد شده و مجبور ساختن مردم به اظهار بيزارى از ايشان .

    معاويه با اينكار نخستين كسى شد كه باب لعن بر صحابه ى پيغمبر را گشود و اين سابقه ای است كه بخاطر آن هيچ مؤمن ديندارى بر او رشك نخواهد برد ! وى براى اينكه افكار عمومى را براى اين بدعت بزرگ آماده سازد ، به تدبيرهاى شيطنت آميزو پيش بينى شده ای متوسل شد ، تدبيرهای كه هر چه با مبادى و افكار معاويه سازگار بود ، از مبادى و اصول الهى فاصله داشت .

    يكى از عجيب ترين حالات اجتماع ، تأثير پذيرى سريع مردم از هر موج تبليغاتى قوى و تندى است بويژه اگر با دو عامل طمع مال و طمع مقام همراه باشد .

    انصاف را ، مردم به چه چيز معاويه دلخوش بودند كه همصدا با او ، على و حسن و حسين عليهم السلام را لعن كردند و چه نقيصه ای در اهل بيت سراغ كرده بودند كه به دلخواه معاويه زبان بدشنام ايشان گشودند .

    شايد وى مردم را قانع ساخته بود كه آنكسانى كه در آغاز دعوت اسلام با رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - جنگيده اند و آن طائفه ای كه حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نموده اند و آن عناصريكه زنا را بجاى نسب شناخته اند و آن مردميكه پيمانها را شكسته و سوگندها را نقص كرده اند و آن جا نيانى كه دست بخون بزرگان اسلام آلوده اند و بيگناهان را زنده بگور ساخته اند و نماز جمعه را در روز چهارشنبه خوانده اند ( 8 ) على و آل على مى باشند ! .

    شايد هم بجاى اينكه رنج قانع كردن مردم را ببرد ، از راه تطميع وارد شده بود و يا حتى بدون اينكه آنانرا تطميع وارد شده بود و يا حتى بدون اينكه آنرا تطميع كند ، دست به ارعاب و تهديد ايشان زده بود ، به هر تقدير و به هر وسيله ، بالاخره به هدف خود رسيد و ( كار اطاعت بى قيد و شرط مردم از او بجای كشيد كه لعن على در ميان ايشان سنتى پا بر جا شد كه كودكان با آن بزرگ مى شدند و پيران با آن مى مردند) ( 9 ) بگمان قوى ، خود معاويه بود كه اين بدعت را ( سنت) ناميد و فريب خوردگان رياست و زعامت او و گرفتاران اطاعت و فرمانبرى او نيز بميل و اراده ى او همين نام را پذيرفتند و پس از او همه بر اين بدعت شوم باقى ماندند تا زمانيكه عمر بن عبدالعزيز آن را بر انداخت و ممنوع ساخت به متن تاريخى زير توجه كنيد :

    ( خطيب جامع ( حران) خطبه مى خواند ، چون خطبه اش بپايان رسيد بر طبق عادت و رويه خود از دشنام و ناسزا به ( ابوتراب) چيزى نگفته بود ناگهان مردم از همه سو فرياد بر آوردند : آه ، سنت ، سنت ، سنت را ترك كردى) ! .

    در دوره هاى بعد ، اين ( سنت معاويه) ريشه و پايه ای شد براى به وجود آمدن مفهوم ديگرى براى اين كلمه و اين مفهوم دومين نسلها در ميان مردم باقى ماند و مناسبت هاى سياسى آغاز كار بدست فراموشى سپرده شد

    يك هشيارى منصفانه نسبت به هماهنگى و يكنواختى روحيات و صفات اين مرد ، خواننده را از اينكه مثال زيادى در اينمورد زده شود بى نياز مى سازد.

    حال پس از اين همه ، براستى اگر در صحنه ى جنگ حسن و معاويه ، پيروزى نصيب معاويه مى شد و امام حسن بقتل مى رسيد معاويه چگونه عمل مى كرد ؟ آيا با توجه به اين سوابقى كه ياد شد ميتوان گفت كه وى در آنصورت جانب اعتدال و ميانه روى را مراعات ميكرده و در مورد ياران و شيعيان و بازماندگان با اخلاص امام حسن تصميمى متناسب با آن سوابق اتخاذ نميكرده و با تار و مار كردن آنان بهترين بهره بردارى را از پيروزى خود نمى نموده است ؟

    آيا با در نظر گرفتن اين نكته كه وى با فرزند پيغمبر آنچنان عمل خصمانه ى آشكارى در پيش گرفت و شاخص ترين فرد خاندان با عظمت پيامبر را در مبارزه ى تبليغاتى خود به آنصورت شرم آور مورد حمله قرار داد ، به نتيجه ای جز اين مى رسيم كه وى در آنصورت - يعنى در صورت كشته شدن امام حسن و بى رقيب ماندن ميدان يك كشتار دسته جمعى و يك قلع و قمع هولناك را سر لوحه ى روابط خود با شيعيان و مخلصان اهل بيت قرار ميداد ؟

    جاى ترديد نيست كه معاويه در آنصورت با كمال بيباكى و بى آنكه از لحاظ تاكتيك هاى سياسى يا از نظر دينى كوچكترين مانعى در سر راه خود مشاهده كند ، يكسره حساب خود را با اصول و مبانى اسلام ، تصفيه مى كرد همان مبانى و اصولى كه از آغاز خلافت على بلكه از هنگام ظهور و گسترش نخستين جلوه هاى انوار بنى هاشم در جهان و حتى شايد از اوانى كه ( امويگرى) بر اثر كدورتها و دوئيت ها به شام گريخت ، همواره او راتحت فشار قرار داده و آسايش خاطر او را سلب كرده بود .

    معاويه كسى نبود كه نتواند نقشه ها و تدبيرهاى ديگرى نيز براى تار و مار كردن شيعه پس از قتل امام حسن طرح نمايد و نسل فريب خورده و آلت دست شده ى معاصر خود را بوسيله ى آن نقشه ها و تدبيرها ، بر انجام اين عمل با خود موافق سازد.

    او همان كسى بود كه با همين گونه شيطنت ها توانست لعن على را رائج سازد و هم مسئوليت خون عثمان را بگردن او افكند ، چه مانعى وجود داشت كه ريشه كن نمودن تشيع نيز سومين حلقه ى اين زنجيره ى دوزخى باشد ؟ او اساسا مرد ميدان همينگونه شيطنت ها بود.

    در كنار كاخهاى بر افراشته ى شام ، وجدانهاى قابل خريد و قلمهاى آماده ى مزدورى ، فراوان يافت مى شد ، چه اشكالى داشت كه در تأييد روشهاى حساب شده ى او احاديثى از زبان رسولخدا ( ص ) جعل شود و اصول مكتب علوى مورد هجوم قرار گيرد و افكار و آموزشهاى آن مسخ گردد و تعليمات آنحضرت چندان در چشم مردم ، حقير و بى ارزش معرفى شود كه قابليت بقاء را از دست بدهد و سپس - در محيطى كه از آل محمد خالى است - از مجموع اين حقايق مسخ شده ، وسيله ای براى روگردانى مردم از اسلام واقعى فراهم آيد ، بانيان اولى اسلام مورد تهمت قرار گيرند و كسانى كه خود نخستين فرا گيرندگان اسلام و سر چشمه هاى تعاليم اين مكتب اند ، در چهره ى دشمنان اسلام معرفى شوند و آنگاه پس از چندى تدريجا اسلامى ديگر كه از افكار معاويه الهام مى گيرد و در راه مصلحت او بكار مى افتد ، براى مردم تشريح شود .

    اين همان خطرى بود كه حسن در اين جمله خود خطاب به دوستانش بدان اشاره مى كرد :( ندانسته ايد من چه كردم ، بخدا آنچه بكار بستم براى شيعيانم از هر چه در جهان است با ارزشتر بود) .

    و هيچ چيز جز جاودانه ساختن ايده و فكر نيست كه از هر چه در جهان است با ارزشتر باشد .

    و باز همين حقيقت بود كه امام باقر ، محمد بن على بن الحسين عليهم السلام - وقتى علت صلح حسن را از او پرسيدند - در پاسخ بدان اشاره كرد و گفت : ( او بهتر ميدانست كه به چه كارى دست زده ، و اگر كار او نمى بود بيگمان واقعه ى عظيمى پديد مىآمد) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



    [جمعه 1395-03-28] [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      شهادت در راه خدا   ...

    شهادت بدانمعنای كه سرچشمه ى زندگى و سازنده ى حيات است ، آنست كه كسى در راه زنده كردن يك سنت نيك و پسنديده يا ميراندن يك سنت زشت و ناپسند ، جان خود را نثار كند .

    فداكاريهای كه در راه خدا و در صحنه ى دفاع از نيكى و مبارزه با بدى انجام نمى گيرد ، بهيچ وجه شهادت محسوب نمى گردد .

    مثلا اگر كافرى در ميدان جنگ ، مسلمانى را بقتل رسانيد آن مسلمان ، شهيد است ، همچنين اگر يكى از اهل بغى ( بر هم زنندگان نظم و آرامش جامعه ى اسلامى ) مسلمانى را در ميدان دفاع كشت ، آن مسلمان شهيد است .

    ولى اگر مسلمانى ، مسلمان ديگرى را در يك كشمكش و نزاع شخصى يا بخاطر دفاع و حمايت از يك فكر مذهبى صحيح بقتل رسانيد ، آن مقتول نه شهيد است و نه برنده ى يك افتخار ، زيرا ارزش و احترامى كه تاريخ انسانيت به شهيد ارزانى ميدارد ، در حقيقت بهاى جان اوست كه در راه مصلحت انسانها نثار شده است ، بنابرين ، حوادث شخصى يا فداكاريهاى كه منافى با مصلحت انسانها است ، نميتواند حائز اين ارزش و احترام باشد .

    نوع ديگرى از كشته شدن را هم مى شناسيم كه از لحاظ مفهوم ، از شهادت دورتر و خون قربانى آن ، از آن انواع ديگر پست تر و بى ارزش تر است و آن عبارتست از مرگ زعيم و رئيسى كه پيروان او و كسانى كه در كار او ذيحق و صاحبنظرند بر او شوريده و او را بقتل رسانند در هر اجتماعى ، مصدر و منشأ قدرت آنكسى كه بنام ملت بر آنان حكومت مى كند يا كارى از كارهاى آنان را در دست دارد ، همان مجموعه ى ملت است و اين همان پايه و مبنای است كه قدرتهاى اجتماعى در اسلام بر آن قرار دارد و بر همين اساس بود كه مسلمان صدر اسلام خطاب به عمر بن خطاب مى گفت : اگر در تو كجى بيابيم با شمشيرها راستت خواهيم كرد .

    اين كشته شدن را از آن نظر از مفهوم شهادت دور و بيگانه ميدانيم كه دستهاى بيغرضى كه به ريختن خون اينچنين كسى دراز گشته است ، از آنجا كه بخاطر حق خود شوريده و با اين اجتماع و هماهنگى ، رسا بودن حجت خود را اثبات كرد ، در قضاوت مردم ، عذرش موجه تر و عملش قابل قبول تر از مقتول است و هم از آن نظر كه - بگفته ى ( قفال شافعى) - همان امتى كه او را به ولايت گماشته ، اكنون بر او حد جارى مى سازد.

    مثلا عثمان كه نفر سومين از سه شخصيت تاريخى بزرگ و مقتدر اسلام است ، با شمشير شورشيانى كه در كار او ذيحق بودند از پاى در آمد و هرگز نه تاريخ و نه دوستان او موفق نگشتند كه شهادت را - به همان معنای كه كلمه ى شهيد در ذهن مى نشاند - بنام او در تاريخ ثبت كنند.

    اما آن برده ى سياه فقير كه تأثيرش در زندگى حتى به آن اندازه كه فكر و حافظه را بخود مشغول سازد نبود - جون آزاد شده ى ابوذر غفارى - چون در راه خدا كشته شده ، شهيد به تمام معناى كلمه محسوب است و تاريخ ناگزير و ناچار او را تقديس مى كند .

    به اين نتيجه مى رسيم كه شرط شهيد بودن يا لازمه ى محترم بودن شهادت ، آن نيست كه مقتول از بزرگان باشد و همچنين لازمه ى ( بزرگ بودن) يك شخص آن نيست كه به هر صورت و به هر گونه كه بقتل رسيد ، شهيد محسوب گردد .

    اينك اين موضوع را واگذاشته به دومين موضوع مى پردازيم و سپس در موارد لزوم ، از آنچه گفته شد استفاده خواهيم كرد .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ارشاد شيخ مفيد :   ...

    ( و جمعى از رؤساى قبايل ، شنوای و فرمانبرى خود را پنهانى به معاويه نوشتند و او را بر حركت به اينسو تشويق كردند و ضمانت نمودند كه هرگاه به لشكر وى نزديك شدند حسن را به او تسليم كرده يا ناگهان او را بقتل خواهند رسانيد حسن از اين ماجرا خبر يافت و در همان هنگام هم نامه ى قيس بن سعد بدو رسيد و حسن عليه السلام در هنگاميكه عبيدالله بن عباس را فرستاده بود تا با معاويه در آويخته و او را از عراق باز گرداند و وى را فرمانده سپاه ساخته بود يعنى در هنگام بيرون آمدن از كوفه ، اين قيس بن سعد را هم بهمراهى او فرستاده و گفته بود كه اگر تو آسيب ديدى ، قيس بن سعد فرمانده است ، بارى نامه ى قيس بن سعد بدو رسيد بدين مضمون كه :

    در قريه ای بنام ( جنوبية) بمحاذات ( مسكن) در برابر معاويه فرود آمده اند و معاويه كسى نزد عبيدالله بن عباس فرستاده و او را بر پيوستن به اردوى خود ترغيب كرده و وعده ای يك ميليون درهم پاداش به او داده كه نيمى از آنرا بنقد و نيم ديگر را در هنگام ورود به كوفه خواهد پرداخت و عبيدالله شبانه با نزديكانش به اردوى معاويه روى آورده و مردم صبح كه برخاسته اند خود را بى فرمانده ديده اند و قيس بن سعد با آنان نماز گزارده و اداره ى امور را بدست گرفته است با رسيدن اين نامه ، بينای حسن به نامردمى و ناهمرهى مردم افزوده شد و نيت هاى پليد طرفداران حكميت ( خوارج ) كه آشكارا زبان به ناسزا و تكفير او گشوده و جان و مال او را مباح دانسته بودند نيز بر او آشكار گشت ، كس ديگرى كه امام از او دلى آرام و خاطرى آسوده داشته باشد جز خواص شيعيان او و پدرش باقى نمانده بود و اينان نيز بعدد چندان نبودند كه در برابر قواى شام مقاومت توانند كرد در همين هنگام معاويه با نامه بدو پيشنهاد صلح و ترك مخاصمه كرد و نامه هاى ياران او را هم كه در آن وعده ى ريختن خون او يا تسليم نمودنش را ، بمعاويه داده بودند ، بدو فرستاد و در اين مصالحه ، شرائط بسيارى هم كه همه بسود امام حسن بود قائل شد و پيمانها به گردن گرفت كه اگر بدانها وفا مى شد مصلحتهاى بزرگ بر آن مترتب مى گشت حسن بدين همه اطمينان خاطر نيافت و دانست كه او اين كارها را از روى فريب و حيله گردن مى نهد ، ليكن با اينحال جز اين چاره ای نداشت كه خواسته ى او يعنى ترك جنگ و امضاى آتش بس را بپذيرد زيرا كه ياوران او همگى بدانصفت ها بودند كه باز گفتيم يعنى بصيرت اندك و تباهيگرى بسيار و پيمان شكنى آشكار و در گروهى از ايشان علاوه بر اينها كه گفتيم ، مباح دانستن خون او و عزم تسليم او به دشمنش و بر اين همه افزوده مى شد واقعه ى عهد فروگذارى و نامردمى پسر عمويش و تمايل يافتن وى به دشمن او و باز گذشته از اين ، تمايل توده ى مردم به بهره هاى دنيا و بى اعتنائيشان به نعيم آخرت) .

    مؤلف : ديگر در اكثر نوشته هاى مفصل تاريخى ، درباره ى ماجراى امام حسن عليه السلام سخنى كه از جهت تفصيل ، در اين حد و از لحاظ مطلب ، مشابه با اينها باشد نمى يابى ، تازه در آنچه گذشت چه تناقض ها و نا گفته ها و تقطيع ها و پراكنده گوئيها وجود داشت .

    مثلا در يكجا پيشنهاد كننده ى صلح ، امام حسن است و در جاى ديگر معاويه .

    موجب پيشنهاد صلح يا قبول آن از طرف امام حسن ، بنظر بعضى ، فتنه انگيزيهاى عمال معاويه در اردوگاههاى مسكن و مدائن است كه باز در نوع همين فتنه انگيزيها چند عقيده وجود دارد - و بنظر بعضى ديگر ، پراكندگى سپاهيان خود آنحضرت است پس از مجروح و مريض شدن در ساباط و بنظر گروه سومى ، سرپيچى مردم از جنگيدن بهمراه او بدليل آنكه در پاسخ خطبه ى امام فرياد بر آورده اند : مهلت ، مهلت ، و صريحا گفته اند : صلح را امضاء كن و بنظر گروه ديگر فرار فرمانده مقدمه و خيانت ياران و مباح دانستن خون او و كافى نبودن ما بقى براى مقابله با نيروى شام .

    و باز در مورد نام فرمانده لشكر مقدمه ، همينگونه اختلاف ها هست : بعضى او را عبدالله بن عباس دانسته اند و بعضى ، عبيدالله بن عباس و ديگرانى ، قيس بن سعد بن عباده .

    براى يك ماجراى تاريخى بزرگترين بليه و مصيبت همين است كه در آن اشتباه و در هم آميختگى حق و باطل و راست و دروغ تا اين اندازه باشد .

    ديگر ماخذ و منابع تاريخى ، از سر اين ماجرا همچون قضاياى حاشيه ای تاريخ در گذشته اند بى آنكه به رويدادهاى بزرگى كه در آن دوران كوتاه - يعنى دوران خلافت اسلامى حسن بن على و دوران جدا شدن حكومت روحى و معنوى از حكومتهاى مادى و دنيوى و دوران تبديل يافتن خلافت به سلطنت و بالاخره ، دوران جوشش اختلافات فرقه ای در اسلام - اتفاق افتاده كوچكترين توجه و در برابر آن كمترين حساسيتى داشته باشند .

    مورخان اين داستان - چه تفصيل گويان و چه ايجاز گرايان - به شرائط بحرانى ای كه ناگزير ميبايد فكر پذيرش صلح را نزد حسن موجه ساخته يا او را به صلح مجبور نموده باشد ، بيش از يك اشاره نكرده اند ، جمعى به اعتراف و سكوت گذرانيده و رأيى اظهار نكرده اند ، بعضى ديگر كار را تصويب كرده و حجت ها و عذرها بهر آن آورده اند ، گروهى هم كه راز عمل و ( سيماى صلح) را نشناخته اند با انتقادهاى تند و زننده و لحن تلخ و زهر آگين ، پرده از روى تعصب جاهلانه ى خود بر داشته اند .

    در ميان تمامى نقل ها و روايتهاى تاريخى كه مورخان - چه دوست و چه دشمن - درباره ى مشكلات و مضيقه هاى امام حسن عليه السلام ذكر كرده اند ، حتى يك مورد وجود ندارد كه نسق و ترتيب سخن يا طرز اداى مطلب طورى باشد كه راه هر ايراد را گرفته و يا لااقل جوابى به اين پرسش مؤدبانه باشد كه : چرا حسن از شهيد شدن كه بيشك بهترين سر انجام و شايسته ترين عاقبت براى يك پيشواى جاويدان است ، سرباز زد ؟ .

    در حاليكه اگر ميتوانستند در راه كشف اين راز قدمى بردارند و پاسخى به اين پرسش دهند ، اين خود براى روشن ساختن علت اصلى صلح امام حسن كافى بود و نيازى بدان نبود كه كوشش ديگرى براى شمارش رنجها و محنت ها و مشكلات آنحضرت انجام گيرد ، زيرا كه به عقيده ى انتقاد گران و سؤال كنندگان ، همه ى اين مشكلات و مضيقه ها نمى تواند دليل آن باشد كه صلح ، يگانه راه حل عملى محسوب مى شده و راه حل ديگرى وجود نداشته است ، براى اين گروه اين پرسش مطرح است كه چرا امام حسن به شايسته ترين راه حل يعنى شهادت در راه خدا متوسل نشد ؟ همچنانكه برادرش حسين در برابر مضيقه ها و مشكلاتى كه عينا شبيه مشكلات امام حسن بود ، راه حل شهادت را انتخاب كرد و همين انتخاب شايسته ، موجب خلود او در تاريخ انسانيت ضد ظلم ، شد .

    چرا حسن در دوره ى مقدم ، همان راهى را نپيمود كه برادرش حسين در دوره ى مؤخر طى كرد ؟ و خلاصه چه موجب شد كه حسن تن به شهادت ندهد ؟ ترس ؟ .

    بيگمان نه زيرا كه برادرش حسين نه از او قويدل تر و شجاعتر بود و نه برنده شمشيرتر و نه در ورود به معركه ها و مهلكه ها از او پيشقدم تر و سابقه دارتر آنها دو برادر همطر از بودند و در همه ى خصال و مزاياى انسانى ، در اخلاق ، در دين ، در فداكارى براى خدا و عقيده ، در شجاعت ها و مردانگى هاى ميدان جنگ و خلاصه درفرزندى شجاعترين مرد عرب در اينصورت كجا ميتوان نشان جبن و ترس در او ديد .

    يا طمع به زندگانى دنيا ؟ .

    حاشا كه آن پيشواى روحى با آن تاريخ درخشان و عطر آگين زندگيش ، زندگانى دنيا را بر نعيم جاويدان و ملك ابدى آن جهان كه خدا بهر او ذخيره كرده ، ترجيح دهد و دنياى حقير را بر بهشت كه وى سرور جوانان و پيشاهنگ تاجداران آن است ، برگزيند اساسا مگر زندگى آنكسى كه از اوج حكومت و رياستى عظيم ، فرود آمده چقدر كامياب و شيرين است تا روح هاى بزرگ و با جهاد و فداكارى پرورش يافته و خو گرفته ، بدان طمع بسته و چشم داشته باشند ؟ .

    يا اينكه چون معاويه را شايسته ى رياست ميديد ! حكومت را تسليم او كرد ! ؟ .

    ترديدى نيست كه كسى چون حسن نميتواند كسى چون معاويه را شايسته و پسنديده بداند اين سخنان اوست درباره ى معاويه كه اكنون در دسترس ما است ، در همه ى آنها صريحا بدو نسبت بغى داده و جنگ با او را واجب شمرده و درباره ى او سخن از عدم ترديد گفته و بالاخره او را كافر دانسته است .

    در نامه ای كه در روزهاى بيعت از كوفه بدو نوشته ، اين جملات ديده مى شود : بغى را فرو گذار و خون مسلمانان را بر زمين مريز ! بخدا سوگند براى تو خير و صلاح نيست كه خدا را در حالى ملاقات كنى كه بيش از اكنون ، و بال خون ايشان را بگردن داشته باشى ( 1 ) .

    در پاسخ يكى از يارانش كه پس از صلح ، زبان به عتاب و توبيخ آنحضرت گشوده بود ، نوشت : بخدا اگر ياور و همكار ميداشتم ، روز و شب دست از پيكار با معاويه نمى كشيدم ( 2 ) .

    در خطابه ى تاريخى مدائن فرمود : بخدا سوگند درباره ى مردم شام ، ما را پشيمانى و ترديد بخاطر نمى گذرد .

    در مطالبى كه خطاب به ابى سعيد بيان فرموده و ما قبلا در اينجا نقل كرديم ، اين جملات بچشم مى خورد : آنچه مرا به مصالحه با معاويه بر انگيخت همان بود كه رسول الله را به مصالحه با بنى ضمره و بنى اشجع و با اهل مكه - آنروز كه از حديبيه بر ميگشتند - وادار كرد - آنها كافران بودند به تنزيل و اينان كافرانند به تأويل .

    پس نه صلح وى بمعناى ( شايسته دانستن معاويه) بوده است و نه ترك جنگ از روى جبن و ترس و نه كناره گيرى از شهادت به انگيزه ى ( طمع به زندگى) ، بلكه او در شرايطى صلح كرد كه گنجايش هيچ كار ديگرى بجز صلح را نداشت و نقطه ى تفاوت ميان موقعيت او با موقعيت برادرش حسين همينجاست ، زيرا كه حسين در اوضاع و احوال خاص خود ، دو راه چاره داشت : شهادت و صلح و طبيعى است كه برترين مردم از بهترين و شايسته ترين راه حلها نميگذرد ولى حسن عليه السلام در اوضاعى قرار داشت كه راه شهادت بروى او بسته بود و در برابر او جز يك راه - راه صلح - وجود نداشت و چاره ای جز اين نبود كه آن را انتخاب كند .

    من به اين مطلب با اطمينان كامل ، معتقدم .

    ممكن است اين سخن كه ( راه شهادت بروى او بسته بود) بنظر عجيب جلوه كند راستى شهيد شدن يك انسان گرويده بخدا كه بخاطر خدا از حق زندگى صرفنظر مى كند ، مگر جز به اين است كه بى محابا و سر از پا نشناخته در جستجوى مرگى كه براى خداست وارد ميدان جنگ شود ، دنيا را پشت سر گذارد و جان خود را به خدا فروشد و آنگاه شمشيرها پيكر او را طعمه ى خود سازند و تيرها و نيزه ها از خون او سيراب گردد و او به شهيد جاويدان و زنده ای تبديل يابد ؟ چنين سرنوشت روشن و چنين راه ساده ای چگونه ممكن است براى يك مجاهد كه در پيش رويش ميدان وسيع جنگ قرار دارد ، غير قابل وصول باشد ؟ امام حسن در مسكن ميدان آراسته ای داشت و دشمن آماده ای ! چرا بيدرنگ به آنجا نرفت ؟ و چرا هرگز نشنيده ايم كه وى به آنجا رفته يا با دشمن در آنجا گلاويز شده و يا در هنگامه ى مضيقه و سختى خود را به كام مرگ افكنده باشد ؟ بى گمان اگر او دست به چنين اقدامى ميزد يعنى قدم به ميدان رزم مى نهاد و دل از جان بركنده مى جنگيد ، همه ى شيعيان با اخلاص او نيز همانند او دست از جان شسته و جانبازانه وارد ميدان مى شدند ، زيرا آنان فقط منتظر اشاره ى آخرين او بودند تا خود را به گردابهاى مرگ بزنند .

    بلى ، همينجاست كه ماجراى امام حسن در ميان تمامى ماجراهاى ديگر اهل بيت ، شكل خاص خود را ميگيرد و همين نقطه است كه اشكالات و شبهات فراوانى را كه اين مشكله ى تاريخى از آنها تركيب يافته ، ايجاد كرده و سپس بيهوده گويان با بافته هاى بى منطق خود ، مشكل را مشكلتر و واقعيت را از فهم مردم دورتر ساخته اند .

    لازمه ى قهرى اين بيهوده گوئيها كه طبعا از متن حوادث دور و بيگانه نيز ميباشد ، آنست كه قضاوتهاى بى پايه و بى اساسى انجام گيرد و اين قضاوتهاى بيش از هر چيز دامنگير سياست حسن گشته و آنرا سياستى ضعيف جلوه دهد و بدون واهمه و انديشه ، سيل انتقاد را بسوى آن جارى سازد.

    و ما پس از بررسى و تحقيق ، نشان خواهيم داد كه كداميك از اين دو رأى - آنكه حسن عليه السلام انتخاب كرد يا آنكه عيبجويان صواب مى پندارند - به صواب نزديكترو با سياست متين و محكم ، متناسبتر است .

    و خواهيم ديد كه عظمت حسن آنچنان نيست كه پذيراى شبهه ها و ترديدها باشد و او رهبر و پيشوای نيست كه عيبجويان باسانى بتوانند به كار او خرده گرفته و از او انتقاد كنند .

    اينك كه رشته ى بحث به نقطه ى اصلى مشكله و مركز اساسى انتقادها و عيبجوئيها منتهى گشته ، بهتر آنست كه پيش از ورود در حل قضيه ، سه حقيقت كه همچون سر انگشتانى براى گشودن گره بحث بكار مىآيند ، روشن سازيم پس از روشن شدن اين سه حقيقت است كه موضوع ، خود بخود پس از آن ابهام نخستين ، به روشنى گرائيده و انتقادها به اعتذار مبدل گشته و عيبجوئيها به ستايش تبديل مى يابد .

    اين سه حقيقت ، بدينقرارند :

    نخست ، معناى شهادت ، دوم ترسيم دور نمای مبهم از وضعى كه در آخرين لحظات در مدائن امام حسن را احاطه كرده بود ، و سوم خط مشى معاويه نسبت به هدفهاى امامحسن عليه السلام .

    و اين بحث ما را ناگزير خواهد ساخت كه به برخى از حقائق كه در طى بررسيهاى گذشته ى اين كتاب بدان اشارتهای رفته است ، مجددا اشاره كنيم ، بديهى است كه آنچه اين تكرار را موجب مى شود علاقه ى فراوان ما به جامعيت و همه جانبه بودن اين بحث است .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      كامل ابن اثير :   ...

    ( چون حسن در مدائن فرود آمد منادى در لشكر فرياد برآورد : مردم بدانيد كه قيس بن سعد كشته شد و بگريزيد مردم با اين سخن روى به گريز نهاده و آنچه حسن داشت بغارت بردند) ( و سپس عين گفتارى را كه از طبرى نقل كرديم تماما آورده ) آنگاه مى گويد :

    ( و بعضى گفته اند علت آنكه حسن كار را به معاويه واگذاشت آن بود كه در آن هنگام كه معاويه درباره ى واگذار كردن خلافت ( بهمين لفظ ) با او مكاتبه كرده بود ، وى براى مردم خطبه ای خواند و در آن پس از حمد و ثناى خدا گفت : بخدا سوگند درباره ى مردم شام ، ما را ترديد و پشيمانى پيش نمىآيد ليكن ما با اهل شام به مدد همزيستى و صبر مى جنگيديم ، اينك همزيستى با دشمنيها فرتوت شده و صبر با نا آرامى ها و جزعها شما به راه صفين كه مى رفتيد دينتان را پيشاپيش دنياتان داشتيد ولى اكنون دنياتان پيشاپيش دينتان است اينزمان شما در ميان دو كشته بسر مى بريد : كشته ای در صفين كه بر او ميگرييد و كشته ای در نهروان كه انتقام او را مى طلبيد باز مانده ها عهد فرو گذار و نامردمند و گريه كننده ها شورشگر و آشوب طلب اكنون بدانيد كه معاويه ما را به كارى فرا خوانده كه در آن نه سر بلندى هست و نه انصاف ، اگر تا پاى مرگ ايستاده ايد ، سخن او را به خودش برگردانيم و با لبه ى شمشير او را به محاكمه ى خدا بخوانيم ، اما اگر در فكر زندگى كردنيد پيشنهاد او را بپذيريم و رضايت شما را جلب كنيم مردم از هر سو فرياد بر آوردند : مهلت ، مهلت ، صلح را بپذير ! .

    شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد :

    ( از ( مدائنى) نقل شده كه گفت : آنگاه عبدالله بن عباس ( به همين صورت ) و به همراه او قيس بن سعد بن عباده را در رأس دوازده هزار سپاهى كه مقدمه ى لشكر او بودند ، بسوى شام گسيل داشت و خود او بعزم مدائن از كوفه بيرون آمد ، در ساباط بدو ضربتى زدند و آنچه داشت بغارت بردند و او وارد مدائن شد ، معاويه از اين جريان با خبر شد و آن را منتشر ساخت ، اصحاب حسن كه وجوه آنان يعنى اشراف و وابستگان به فاميلهاى معروف ، همراه عبدالله بودند ، به معاويه گرائيدند عبدالله بن عباس اين مطلب را به حسن عليه السلام نوشت ، آنحضرت خطبه ای ايراد كرد و در آن مردم را توبيخ و سرزنش كرد و گفت :

    ( با پدرم چندان مخالفت كرديد كه بر خلاف ميل خود به حكميت تن در داد آنگاه پس از حكميت شما را به جنگ با اهل شام فرا خواند و باز چندان از قبول جنگ سر باز زديد تا به جوار رحمت الهى نائل گشت ، سپس با من بيعت كرديد بدينشرط كه با هر كه رام من است رام باشيد و با هر كه دشمن من است دشمن اينك خبر يافته ام كه اشراف شما نزد معاويه رفته و با او پيمان بسته اند همين اندازه مرا از شما بس ، مرا از دين و جانم بيگانه مسازيد) و عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب را كه مادرش هند دختر ابوسفيان بود ، نزد معاويه فرستاد به طلب صلح ، و بر او شرط كرد كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر عمل كند و براى كسى پس از خود بيعت نستاند) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      تاريخ طبرى :   ...

    ( مردم با حسن بن على عليه السلام بخلافت پيمان بستند ، سپس او مردم را از كوفه بيرون آورد و در مدائن فرود آمد و ( قيس بن سعد) را در رأس لشكر مقدمه ( به همين صورت ) با دوازده هزار نفر از پيش فرستاد معاويه با اهل شام آهنگ اينسو كرد تا در ( مسكن) فرود آمد در همان هنگام كه حسن در مدائن بود منادى در ميان لشكر فرياد بر آورد : بدانيد كه قيس بن سعد كشته شده است و بگريزيد مردم با اين سخن روى به گريز نهادند و خيمه گاه حسن عليه السلام را غارت كردند تا آنجا كه بر سر فرش زير پاى او نيز با او گلاويز شدند حسن از اردوگاه خارج شد و در مقصوره ى سفيد كه در شهر مدائن بود فرود آمد ، عموى مختار بن ابى عبيده كارگزار مدائن بود و نامش سعد بن مسعود ، مختار بدو گفت : آيا ثروت و شرف ميخواهى ؟ گفت : كو و چگونه ؟ گفت : حسن را دست و پا مى بندى و تسليم معاويه مى كنى سعد گفت : لعنت خدا بر تو بادا ! با پسر دختر رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم در آويزم و دست و پاى او را ببندم ؟ چه بد مردى هستى تو ! .

    حسن چون پراكندگى كار خود را مشاهده كرد ، كسى را نزد معاويه بدر خواست صلح فرستاد و معاويه ، عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمره بن حبيب بن عبد شمس را بسوى او گسيل داشت ، پس آنان در مدائن بر حسن در آمدند و آنچه پيشنهاد كرده بودند پذيرفتند و با او مصالحه كردند) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      تاريخ يعقوبى :   ...

    ( معاويه در خفا كسانى را به لشكر امام حسن ميفرستاد تا شايع كنند كه ( قيس بن سعد) با معاويه پيمان صلح بسته و بدو پيوسته است از آنسو كسانى را به لشكريكه پس از فرار ( عبيدالله بن عباس) تحت فرمان قيس بن سعد بود ، گسيل ميداشت تا انتشار دهند كه حسن صلح را پذيرا گشته و پاسخ موافق به معاويه داده است مغيره بن شعبه و عبدالله بن كريز و عبدالرحمن بن ام الحكم را نزد امام حسن - كه در اردوگاه خود در مدائن بود - فرستاد و ايشان چون از نزد او خارج مى شدند ، چنانكه مردم بشنوند با خود مى گفتند :

    خدا بدست پسر پيغمبر ، خونها را حفظ كرد و فتنه ها را فرو نشانيد و او صلح را پذيرا شد لشكر از شنيدن اين سخن متشنج شد و كسى در راستگوای آنان شك نياورد ، اين بود كه سپاهيان بر سر حسن شوريدند و خيمه گاه او را با هر چه در آن بود بغارت بردند ، حسن بر اسب خود سوار شد و به ( مظلم ساباط) روانه گشت ، در آنجا ( جراح بن سنان اسدى) كه در كمين وى بود با پيكانى او را از ناحيه ى ( ران) زخمى ساخت ، وى ريش ( جراح) را گرفت و چنان پيچيد كه گردنش را خورد كرد حسن را به مدائن بردند در حاليكه خون بسيارى از او رفته و جراحتش دشوار شده بود و مردم از گرد او پراكنده شدند معاويه به عراق آمد و بر كار تسلط يافت و در اينحال ، حسن بشدت بيمار بود و چون ديد كه نيروى مقاومت از او گرفته شده و ياران او پراكنده گشته و او را رها ساخته اند ، با معاويه صلح كرد) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سيماى صلح   ...

    گويا تاكنون سخنى شفا بخش كه همچون دليل قانع كننده ای بتواند راز عمل امام حسن را آشكار ساخته و سيماى صلح را روشن كند و انگيزه ى تن ندادن آنحضرت به شهادت را تحليل نمايد ، در اين صفحات عرضه نداشته ايم نقطه ى حساس ماجراى امام حسن از نخستين روزى كه در پيرامون اين ماجرا قيل و قالها و نقد و ايرادها پديد آمده ، همينجاست در ميان موضوعات گوناگونى كه بحث گسترده و وسيع ما تاكنون در بر گرفته ، هيچ موضوعى اينهمه در خور توجه و كشف و تحقيق نيست ، اولا بدين دليل كه اين موضوع خود بخود داراى اهميت است و ثانيا بدينجهت كه اين نقطه ى ابهام ، همان راز عمل امام حسن است كه در امتداد اين سيزده قرن و اندى ، كسى توفيق بر گرفتن نقاب ابهام از چهره ى آن را نيافته است اينك تا در استخدام ابزار لازم براى دست يافتن به هدفى كه از اين بحث منظور است ، در گشايش بيشترى باشيم نخست متن گفته هاى معروفترين مورخان را در اين باره ياد مى كنيم و سپس بر مى گرديم به كنكاش و بررسى دقيق اوضاع و احوال جارى در لحظه ى صلح و آنگاه به نتائج بحث .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فداكارى امام حسن   ...

    فداكارى بى نظير او همان وضعى است كه او بخاطر فكر و عقيده ى خود ، در مواجهه با ملك و حكومت انتخاب كرد .

    غالبا چشم پوشيدن كسى كه صاحب قانونى حكومت است از اين حق قانونى خود ، بيش از گذشتن از سر جان ، حائز اهميت و دليل بزرگى روح است و بلند نظرى و بزرگى روح در راه عقيده و هدف ، آشكاراترين صفات حسن بن على و جالبترين ابزارهاى وى در جهاد متصل و بهم پيوسته اش بود .

    در ميان اين دو نوع فداكارى - فدا كردن جان يا گذشتن از سر حكومت با وجود حق قانونى - دومى بسى دردناكتر و داراى رنج طولانى تر و لطمه ى آن بر شخصيت انسانى كوبنده تر است .

    در همه ى دوره هاى تاريخ ، عشق حكومت در دل حاكمان و پادشاهان ، ريشه دارتر و عميق تر از عشق به جان بوده است تا چه رسد به فكر و عقيده افراد زيادى را مى شناسيم كه جان خود را فداى حكومت و سلطنت خود كرده اند در حاليكه جز عده ای معدود ، بياد نداريم كه كسى تخت سلطنت را بلا گردان جان خود نموده باشد .

    در تاريخ مناظر تلخ و رقتبارى از قربانيان سلطنت را ميتوان ديد كه پادشاهان براى حفظ تاج و تخت خود ، نخست آنها را و سپس چون گزيرى نبوده است - خود را فدا ساخته اند .

    با توجه به اين نسبت - يعنى نسبت اندك كسانى كه تاج و تخت را فداى جان كرده اند در برابر آنانكه بعكس ، جان خود را در راه تاج و تخت از دست داده اند - تفاوت ميان ارزش معنوى اين دو فداكارى را از نظر مردم در مى يابيم .

    بهمين دليل است كه در آن موارد نادرى كه حكومت و سلطنت فدا شده است ، مشاهده مى كنيم كه اهتمام مردم به اين واقعه بيشتر و گفتگوها و قيل و قالها و هم همه ها در اطراف آن فراوانتر است و باز به همين دليل است كه اظهار نظرها و تعليل ها و تحليل ها و فلسفه چينى هاى گوناگون فقط در پيرامون چنين واقعه ای بعمل ميايد و تاريخ بياد ندارد كه در حادثه ى فرود آمدن حكمرانى از مقام حكومت ، ميان مردم اختلاف نظر در اين باره پديد نيامده باشد ، برخى او را تصويب و برخى تخطئه نكرده باشند ، جمعى آنرا عذر ننهاده و جمع ديگرى بر آن خرده نگرفته باشند و خلاصه ، جبهه ای با او و جبهه ای در برابر او قرار نگرفته باشند .

    مگر حسن بن على عليهم السلام .

    فقط او بود كه چون از ملك و حكومت خود دست كشيد و از مسند قدرت فرود آمد و همه ى امكانات دنيوى خويشتن را در راه عقيده و هدف خود فدا ساخت ، هيچ انسانى در حسن نيت و اخلاص و مصلحت جوای او به ترديد نيفتاد و در عظمت مقام فداكارى او شك نياورد و آن سال به ( سال اجتماع) ناميده شد چون همگان با او موافقت كردند و عملا رأى او را پذيرفتند .

    و اينست آيت عظمت او در تاريخ و نشان مقام منيع او در دل مسلمانان و دليل قدرت معنوى و روحى او قدرتى كه بر كندن لباس سلطنت بدان زيانى نمى رساند .

    گروهى از اينكه چرا اين فداكارى ، او را از صحنه ى رزم با اسلحه خارج ساخته است از وى گله مند ميبودند و حتى برخى از اين گروه در شمار بزرگان شيعه ى وى قرار داشتند ، ولى حتى يكنفر از اين جمع كه به انگيزه ى احساسات بر او ايراد ميگرفتند ، در صحت عمل او بلحاظ انگيزه هاى دينى وى يعنى مراعات وى يعنى مراعات صلاح امت اسلامى و حفظ خون مسلمانان و پيشبرد هدفهاى عالم اسلام ، ترديدى نداشتند .

    و در فصل آينده خواهيم ديد كه ايرادها و اعتراض هاى عيبجويان ، هيچيك از روى انصاف نبوده و راه حلى كه او براى خروج از مشكلات انتخاب كرد ، تنها راهى بود كه در آن شرائط ميتوانست راه حل محسوب شود .

    امام حسن كه به فداكارى ای از لحاظ اثر روانى دردناكتر و از جهت اثر دينى برتر و در تاريخ نادرتر و در عرف انسانها پر ارزشتر ، تن در داده بود ، به هيچ صورت مورد شبهه يا هدف تهمت قرار نميگرفت ، و چگونه تهمت و شبهه را راهى توان بود به آنكس كه در ميان انواع فداكارى آن يك را انتخاب مى كند كه براى خود او و دشوارتر و براى ديگران پر سودتر و به خدا نزديكتر است و خود او هم آن مرد الهى مورد قبول همگان و همان كسى است كه صريح قرآن ، گمان هر خطا و اتهامى را از او دفع ميكند ! .

    كى دنيا در حساب امام حسن نقشى داشته ، تا طمع به زندگى دنيا را در اراده ى او تأثيرى باشد و بحساب دنيا ، پيوستن به جوار رحمت و لطف الهى را بتأخير اندازد و بسوى كرامتى كه در جوار پدرش و جدش در انتظار اوست ، نشتابد ؟ .

    و كى امام حسن بن على آنچنان انسان ضعيف و جبانى بوده كه از كشته شدن بيم داشته باشد و بخواهد جان خود را با چشم پوشى از حكومت حفظ كند ؟ از كدام سو ممكن است جبن و ضعف به حسن بن على انتساب يابد ؟ از پدرش شير خدا و شير مرد پيامبر ؟ يا از دو جدش رسولخدا و ابوطالب بزرگ و سالار مكه ؟ يا از دو عمويش حمزه و جعفر دو سرور شهيدان ؟ يا از برادرش پدر شهيدان ؟ يا از موقعيت هاى درخشان و معروفش در معركه هاى رزم ، روز محاصره ى عثمان و روز جنگ بصره و واقعه ى مظلم ساباط ( 12 ) ؟ مگر نه او همان شير مردى است كه دشمنانش درباره ى او گفتند : ( هر جا قدم ميگذارد مرگ همراه اوست) ؟ و فضيلت آنست كه دشمن درباره ى كسى بدان اعتراف كند .

    اصولا اگر كمى دقت شود ، همين كه آن حضرت حكومت را در راه عقيده اش فدا ساخت خود از بزرگترين آيات شجاعت اوست .

    با اينحال در كجاى زندگى او نشانه ى طمع به زنده ماندن يا ترس از مرگ را ميتوان يافت ؟ .

    در حساب امام حسن يگانه مقياس و ميزان ، همان افكار و ايده هاى عالى او بود كه از ديدگاه او هيچ چيز ديگرى با آن سنجيده و مقايسه نميتوانست شد او معتقد بود كه بايد ملك و حكومت خود را فداى اين افكار و ايده ها كند و با اين فداكارى بزرگ ، آن تنها ارزش معنوى را از دست اندازى خصمانه ى كسانى كه از ننگ اين جهان و آتش آن جهان نمى انديشند ، مصون بدارد و همين خط مشى را هم بدون كوچكترين تغيير و انحراف و ضعف و در حاليكه زندگى را تحقير مى كرد ، طى نمود .

    او راضى شد كه براى زنده نگاهداشتن هدفهاى خود ، زندگى دردناكى را تحمل كند كه مرگ از آلام آن بسى كوچكتر و سبك تر است ، پذيرفت كه با تمام وجود خود ، ابزارى باشد براى خير و مصلحت ديگران و بى آنكه كوچكترين بهره و فايده و ذخيره ای نصيب خود او گردد و فقط همين مقدار ، بالاترين مقام و مرتبتى است كه مصلحان كم نظير و طرز اول تاريخ توانسته اند بدان نائل آيند و دورترين سر منزلى است كه تربيت اسلامى براى تأمين هدف نهای خود - يعنى مستقر ساختن صلاح همگانى و نشر افكار صحيح در اجتماع - آنرا و جهه ى همت خود ساخته است .

    بسيارند كسانى كه در خدمت افكار و ايده هاى خود و بخاطر زنده نگاه داشتن آنها ، متحمل مصيبت ها و بلاهاى فراوان شده اند ولى در ميان اين گونه مردمان ، كسى را نمى شناسيم كه در تحمل بليه هاى رنگارنگ و رنجهاى دامنگير از آنگونه كه سايه وار تا آخر عمر و لحظه ى آخرين ضربت ، قرين آدمى اند ، بپاى حسن بن على برسد .

    بنابرين از هر جهت او نمونه و سمبل كامل پيشوا و مصلح عظيم الشأنى است كه درس پذيرش سخت ترين و دردناكترين فداكاريها بخاطر ايده و هدف را ، به مصلحان جهان تعليم داد .

    و در قدم هاى بعدى اين مرحله ، همه جا با زهد و بى اعتنائيش به بهره هاى اين جهان ، پيشقدم و پيشرو بود بنابرين ، پارسای او در اين جهان و شكيبای او بر زندگانى ای آنچنان و فدا ساختن ملك و حكومت ، هر يك عناصر جهاد او را در راه خدا و وسائل پيروزى او در راه جاويد ساختن فكر و عقيده و ابزار خلود و بقاى شخصيت اوست

    …………………………

    پی نوشت ها

    1 - بحار ( ج 10 ص 101 )

    2 - ( يعقوبى) ( 2 / 202 ) و ( ابن كثير) ( 8 / 39 ) .

    3 - العقد الفريد : ( 2 / 323 )

    4 - بحار : ( 10 / 116 ) .

    5 - شرح نهج البلاغة : ( 2 / 101 ) .

    6 و 7 - نام خاص كوهى .

    8 - شرح نهج البلاغة : ( 4 / 73 ) .

    9 - شرح نهج البلاغة : ( 4 / 5 و 18 ) .

    10 - بنگريد به ( المحاسن و المساوى) تأليف ( بيهقى) ( ج 1 ص 62 )

    11 - رجوع شود به ( المحاسن و المساوى) بيهقى ( ج 1 - ص 59 - 64 ) و ( العقد الفريد) ( ج 2 ص 323 ) و ( بحار الانوار) ( ج 10 ص 116 ) و ما در كتاب ( اوج البلاغة) كه مشتمل بر خطبه ها و نامه ها و كلمات دو امام بزرگوار - حسن و حسين عليهما السلام - است ، خطبه های را كه امام حسن در اين مشاجره ها انشاء كرده ، آورده ايم .

    12- براى آشنای با موقعيت امام حسن در روز محاصره عثمان و عمليات او در جنگ جمل و دلاورى و جرأت او در مظلم ساباط رجوع كنيد بترتيب به : تاريخ فخرى و ( كتاب الجمل) شيخ مفيد و تاريخ يعقوبى .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      صبر امام حسن (ع)   ...

    صبر او ، عكس العمل جهاد او و حصارى بود كه در همه ى ميدانها و جبهه ها بدان پناه ميبرد .

    او از زمانه و مردم زمانه بقدرى محروميت و خيانت و غدارى و توطئه و ترور و پيمان شكنى و تهمت و دشنام دشمنان و روگردانى و عتاب دوستان تحمل كرد كه در ميان زعماى تاريخ - تا آنجا كه ما بياد داريم - از كسى جز او همانند آنرا سراغ نداريم .

    او همه ى اين ناملايمات را با صبرى كه كوهها با آن برابرى نمى توانند كرد ، متحمل شد و شرائط نامساعدى را كه از همه سو احاطه اش كرده بود با حكمت سرشار و پختگى و كار آزمودگى تمام ، طى كرد ، هرگز تسليم غضب و زبون احساسات نشد ، در برابر حوادث خود را نباخت و از شدائد در اضطراب نيفتاد و هيچ عاملى جز يارى دين و بر افراشتن پرچم قرآن و بلند آوازه ساختن دعوت اسلام ، نتوانست او را بر انگيزد.

    دارنده ى اين مزايا و اين خصال ، همان حسن سبط پيغمبر است با همان حقيقتى كه خدايش آفريده است هيچكس بجز جاهلى لجوج يا دشمنى بى انصاف را ياراى آن نيست كه در اين صفات و خصال بر حسن خرده گيرى كند صفات او در زمان خودش برترين صفات بود از بخشش و كرمش همچون ضرب المثلى نام برده مى شد ، شيرينى گفتار و حاضر جوابيش و قدرت منطقش و هيبتش و حلمش و عقل و درايتش را دشمنان تصديق مى كردند ، چه رسد به دوستان .

    به ستايشهاى معاويه از او بنگريد ، هرگاه در محضر او بحث و مشاجره ای درباره ى حسن در ميگرفت وى در آخر كار سخنى در تمجيد آنحضرت مى گفت و گاه بدون آنكه بحثى از اينگونه پيش آيد ، نظر ستايش آميز خود را ابراز ميداشت .

    يكبار شيرينى گفتار آنحضرت را چنين ستود : ( درباره ى هيچكس بقدر حسن اين احساس را نداشته ام كه وقتى مى گويد ، ادامه ى گفتار او را دوست بدارم) ( 2 ) .

    نوبت ديگرى كه در حضور او از امام حسن ياد شد ، گفت : ( اينها مردمى هستند كه سخن گفتن به آنان الهام شده است) ( 3 ) درباره ى هيبت و خوش محضرى آنحضرت گفت : ( بخدا ، هرگز او را نديدم مگر آنكه از غيابش ناشاد و از عتابش بيمناك بودم) ( 4 ) و همچنين گفت : ( بخدا هرگاه در كنار خود نشسته اش ديدم از وضع او و از عيبجوای او بيمناك گشتم) ( 5 ) .

    در ستايش او شعرى بدينمضمون سرود : ( حسن فرزند همانكسى است كه هر جا ميرفت ، مرگ نيز پا بپاى او قدم بر ميداشت بچه ى شير همانند اوست و حسن نيز پدر خود را مثل و مانند است اگر حلم و درايتش را بتوان وزن كرد بايد گفت همچون ( يدبل) ( 6 ) و ( ثبير) ( 7 ) است) ( 8 ) .

    آرى ، اين همان معاويه ، دشمن شماره يك حسن عليه السلام است مروان بن حكم نيز همان كسى است كه درباره آنحضرت مى گفت : ( حملش با كوهها برابر است) ( 9 ).

    ثناگوای آشكار اين دو دشمن ، دليل مقام ارجمند امام حسن در اعتقاد مردم و يا دليل تسليم و خضوع ايندو در برابر واقعيت است و اگر نه ، بايد آن را پوششى دانست كه آندو بروى نقشه هاى خطرناكى كه براى امام حسن در نظر داشتند ، ميكشيده اند .

    اين مشاجره های كه ما به اشاره از آن در گذشتيم و در برخى از كتابهاى بزرگ ، پاره ای از آنها را با اهميت ياد كرده اند ، عبارت از ( مفاخره) های است كه معاويه در بر خوردهايش با امام حسن - چه در هنگامى كه آن حضرت پس از صلح در شام بود و چه هر آنگاه كه معاويه به مدينه مىآمد - با علاقه و شورى مخصوص ، پيش مىآورد .

    مجالس فراهم مى ساخت و دوستان نزديك خود را كه همگى چون خود او ، اهل بيت و پيامبر را مانع نفوذ و محبوبيت خود در ميان مردم ميدانستند ، جمع مى كرد آنكسانى كه بيشتر در اين مجالس حضور داشتند عمروعاص ، عتبه پسر ابوسفيان ، عمرو پسر عثمان ، مغيره بن شعبه ، وليد بن عقبه ، مروان حكم ، عبدالله بن زبير ، زياد بن ابيه بودند گاه فقط چند نفر از اين جمع را حاضر مى ساخت و گاه كسان ديگرى را هم بدانها ميفزود ، آنگاه حسن عليه السلام را به اين مجلس دعوت مى كرد و سران و سردمداران اين باند ، يكى پس از ديگرى ، با خشم بر افروخته و سينه ى پر كينه ، هر چيزى را كه به وسيله ى آن ممكن بود با امام حسن مفاخره كرد ، بر زبان مىآوردند و سخنى نگفته نمى گذاشتند و بدين ترتيب تشفى خاطر خود را فراهم مىآوردند و اين مجالس در حقيقت به صحنه ى پيكار دسته جمعى آن جبهه با امام حسن تبديل مى يافت.

    امام حسن عليه السلام كه بگفته ى عبدالله بن جعفر : ( صخره ى تسخير ناپذير دور از تير رس برتر از ستيغ) بود ( 10 ) چندان پاكدلى و پيراسته خوای داشت كه او را از تنزل به حضيض اين مشاجرات و ستيزه جوئيها باز دارد ، با اينحال از پاسخ آنان خوددارى نميكرد و ميفرمود : ( بخدا سوگند اگر اين نبود كه بنى اميه مرا به ناتوانى در گفتار منسوب مى سازند ، بى ترديد از پاسخ دادن به آنان خوددارى مى ورزيدم) .

    آنان را با منطق قوى و رساى خود كه در هم كوبنده ى عناد روز افزون ايشان بود ، پاسخ ميداد و آنرا به تسليم و خضوع و سر افكندگى مبدل مى ساخت .

    در برخى از پاسخهاى خود ، ميراث نبوت و حكومت را به رخ ايشان مى كشيد و با حاضر جوابى و فراست خود كه از درياى مواج و بيكران دانشش سرچشمه مى گرفت ، نرم نرم ، ايشان را به اعتراف كردن به حق او و پدرش وادار مى ساخت .

    باز به سخن ادامه ميداد و چندان سخن مى گفت كه سزاى ناسزاها و دشنام هاى آنان را - بى آنكه مثل خود آنان به دروغ يا ناسزا و دشنام متوسل شود - در كنارشان مى نهاد هر يك از حريف ها را تنها و جدا پيش مى كشيد و بارزترين خصوصيات حسبى يا نسبى او را كه خود او بدان تكيه داشت ، مطرح مى ساخت و بدان اعتراض و ايراد مى كرد و بيشك رساترين و كارگرترين انواع اينگونه بحثهاى مفاخره آميز آنست كه انسان بزرگترين افتخارات حريف را كه مايه ى سربلندى او و گذشتگانش ميباشد ، مورد طعن و رد قرار دهد .

    در تمام اين مجالس ، حسن ، حريف پيروز و نيرومندى بود در برابر مردمى ضعيف و مغلوب .

    آنكس كه بيش از همه ى اين جمع ، احساس ضعف و شكست مى كرد ، رئيس ايشان معاويه بود كه اتفاقا نيروهاى مادى و انسانى را بيش از ديگران در اختيار داشت بر او بسى دشوار و غير قابل تحمل بود كه برادران و عموزادگان خود را بنگرد كه در پايان هر مشاجره و مباحثه ای ، شكست خورده و دست و پا شكسته و زخم ديده از ميدان خارج مى شوند .

    در چنين مواقعى به آنان روى ميكرد و مى گفت : ( ديديد ! هر چه گفتم نشنيديد ! تا حرفهای به گوشتان رسيد كه جهان را در چشمتان تيره و تار كرد و محفلتان را تلخ ساخت) ! يا مى گفت : ( منكه بشماها گفتم او - يعنى حسن - كسى است كه نميتوان با او معارضه كرد) .

    گاه به مروان حكم روى مى كرد و ميگفت : ( هر چه تو را از روبرو شدن با اين مرد نهى كردم نشنيدى و در آنچه بكار تو نمىآمد فرو رفتى ! مراقب خود باش ! زيرا نه پدر تو همچون پدر اوست و نه خودت همسنگ اوای ! تو فرزند آن رانده ى آواره ای و او پسر رسول گرامى خداست ، افسوس كه بعضى ندانسته گور خود را بدست خود مى كنند و بپاى خويشتن بدنبال مرگ ميدوند) .

    با لحن ملامتبار و تحريك آميزى به عمروعاص مى گفت : ( پدرش يعنى اميرالمؤمنين ( ع ) بتو حمله كرده و تو جانت را بوسيله عورتت نجات داده ای ! اينست كه از او ملاحظه مى كنى) ! يا مى گفت : ( با دريا ستيزه مكن تا غرقت كند ، با كوه در ميفت تا نفست را ببرد ، گوشه ای بنشين تا مجبور به عذرخواهى نشوى) ! .

    پسر زبير كه آنروزها در سلك نديمان و حاشيه نشينان معاويه قرار داشت ، نوبتى از مشاجره با امام حسن پشيمان شده بود و با لحن عذرخواهى بانحضرت مى گفت : مرا ببخش ! ابا محمد ! اين شخص ( به معاويه اشاره مى كرد ) مرا به در آويختن با تو وادار كرد ، او دوست دارد كه ميان ما نفاق بيفكند اگر من نادانى ميكنم تو چرا كوتاه نمىآيى ؟ شما خاندانى هستيد كه اغماض و گذشت خوى و خصلت شماست) و معاويه كه نميتوانست عذرخواهى عاجزانه و مغلوبانه ى او را در برابر حسن ، تحمل كند باو گفت : ( حقا كه او خاطر مرا از دست تو آسوده ساخت و رگ حيات تو را هدف گرفت ! در دست او همچون كبكى در چنگال شاهين گرفتار شدى و هر طور كه خواست با تو بازى كرد ! ديگر نه بينم كه بعد از اين بر كسى فخر فروشى ميكنى)!.

    نوبتى ديگر كه عمروعاص و مروان و زياد بن سمية از يكسو و حسن عليه السلام از سوى ديگر ، مشاجره ميكردند ، پس از پايان مجلس ، معاويه گفت : ( عمر و خوب سخن گفت فقط منطقش محكوم شد ! مروان هم حرفى زد الا اينكه شكست خورد) ! آنگاه به زياد روى كرد و گفت : ( تو ديگر چرا وارد بحث شدى ؟ ! مثل كبكى كه در چنگال شاهين گرفتار شود اسيرت كرد) ! عمروعاص در مقام جواب بر آمد و گفت : ( در اينصورت من نيز در نادانى شريك شما بودم ! مگر با كسى كه جدش رسولخداست سرور گذشتگان و آيندگان و مادرش فاطمه ى زهراست سرور زنان جهان ، ميتوان مفاخره كرد ؟) سپس به عمرو گفت : ( بخدا اگر اهل شام از اين مباحثه با خبر شوند ، رسوای عجيبى خواهد بود) عمرو با رندى و زيركى گفت : ( آرى او تو را نگاهداشت ولى مروان و زياد را همچون سنگ زيرين آسيا در هم فشرد و لگدمال كرد ) و زياد با آشفتگى گفت : ( آرى ، همچنانست كه گفتى ولى اين معاويه است كه به هر قيمت ، مايل است ميان ما و آنها فتنه و نفاق افكند).

    چنانكه ملاحظه مى كنيد هم زياد و هم پسر زبير گواهى داده اند كه اين بحث و جدال ها بدست معاويه و با فتنه انگيزى او پيش مىآمده و امام حسن عليه السلام نيز در بسيارى از پاسخهای كه به آنان داده بدينمطلب اشاره فرموده است .

    گويند : ( عبدالله بن عباس چون با حسن تنها شد ، ميان دو چشم او را بوسيد و گفت : قربانت گردم پسر عمو ! بخدا پيوسته درياى دانشت در تلاطم است ، چندان برايشان تاختى تا انتقام مرا از فرزندان باز ستاندى) ( 11 ) .

    متن اين مشاجره ها بخاطر ظرافت ادبى و ارزش هنريش در خور آن ست كه همچون ميراث عربى اصيل بمعرض نمايش گذارده شود زيرا كه صحت انتساب آن از متنش آشكار است و اسلوب و كيفيت تركيب آن ترسيم كننده ى صورتى از ادب مشاجره در آن عصر مى باشد ولى چيزى كه ما را از عرضه كردن آن در اين سطور باز ميدارد لحن زشت و دشنام آميزى است كه امويان در دروغگوئيها و خلاف پردازيهاى خود آنرا به نهايت درجه رسانيده و خويشتن را بيش از آنچه براى دشمن خود مى پسنديده اند ، رسوا ساخته اند.

    در عين حال كه از آوردن متن اين مشاجرات مى پرهيزيم ، نميتوانيم حقيقتى را - كه با موضوع مورد بحث ما يعنى ( صبر امام حسن) متناسب است - ناديده بگيريم آن حقيقت عبارت است از ميزان عجيب بدرفتارى اين جمع با امام حسن در اين مجالس و صبر و تحمل عجيب آن حضرت در برابر اين عمل خصومتبار معاويه كه با ساير روشها و رفتارهاى خصومت آميزش چه در جنگ و چه در صلح ، سنخيت داشت مطلبى كه نميتوان در آن ترديد داشت اين است كه اين مجالس همه حساب شده و پيش بينى شده بود و از تشكيل آنها هدف سياسى خاصى تعقيب مى شد از اين نظر ميتوان اين مجالس را ميدان ديگرى دانست كه معاويه ، نقشه ى جنگ اعصاب با امام حسن و شيعيانش را - كه اينك جانشين جنگ گرم ساخته بود - در آن پياده مى كرد.

    اين جنگ ، ميدانهاى ديگرى نيز داشت كه به برخى از آنها در فصول نزديك آينده ، اشارتى خواهد رفت .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جهاد او جالبترين و در عين حال ، دردناكترين نوع جهاد و داراى وسيع ترين ميدان ها و طولانى ترين رنجها بود .   ...

    در راه خدا جهاد كرد ولى نه فقط در يك جبهه بلكه در جبهه هاى بسيار : در جبهه ى مبارزه با دشمن چه بصورت لشكر كشى و چه بصورت مقابله با فتنه انگيزى ها و شيطنت هاى او ، در جبهه ى مبارزه با اصحاب و سپاهيان خودش بدينصورت كه با روشهاى گوناگون در صدد اصلاح آنان بر آمد و چه رنجى در اين راه برد و بالاخره هم توفيق نيافت ، در جبهه مبارزه با نفس ، بدين صورت كه عواطف خويشتن را كنترل نمود و طغيان تمايلات خود را مهار كرد و سلطه ى نفس را سركوب ساخت و در رهبران بشرى كسى را نمى شناسيم كه توانسته باشد بر تمايلات و احساسات و اعصاب خود چندان تسلط يابد كه حسن در موارد مختلف اين سرگذشت ، تسلط يافته است ، در جبهه ى مبارزه با شيعيان مخلص خود بدينصورت كه پرسشهاى عتاب آميز و جرئت آلود آنان را درباره ى علت صلح ، با خونسردى تحمل كرد و با روشى كه نمايشگر فرشته خوای او و نشان دهنده ى روح يك امام معصوم بود ، با آنان روبرو شد يعنى خشم خود را فرو خورد و شكيبای ورزيد و با طبعى آرام و لهجه ای شيرين و دلپذير و گذشتى فراوان آنان را پذيرفت عتاب هر يك را به روشنترين و صحيح ترين و جه پاسخ ميگفت و هدفهاى خود را براى او تشريح ميكرد و لحن خصمانه ى عتاب او را از بين ميبرد و مخاطب او ناگهان خود را با حجتى قوى و هدفى بزرگ و رأيى اصيل مواجه مى يافت و از مشاهده ى موقعيت امام خود ، بياد موقعيت پيامبران مى افتاد و سخن او را همچون وحى و الهام آسمانى مى پذيرفت و مگر چنين نبود ؟ .

    يك نمونه از اين سئوال و جواب ها را بشنويد :

    - چرا با معاويه صلح و ( عدم تعرض) بر قرار ساختى اى پسر رسولخدا ؟ تو كه ميدانستى حق با تو است و او گمراهى ستمگر است ! .

    - ابا سعيد ! آيا من پس از پدرم حجت خداى تعالى و امام بر خلق نيستم ؟ .

    - چرا .

    - آيا من كسى نيستم كه رسولخدا درباره ى من و برادرم گفت : حسن و حسين امامند چه قيام كنند و چه بنشينند ؟ - چرا .

    - در اين صورت من به هر صورت امامم ، قيام بكنم يا نكنم اى ابا سعيد ! چيزى كه مرا بر مصالحه با معاويه بر انگيخت همان بود كه رسولخدا ( ص ) را بر مصالحه با بنى ضمره و بنى اشجع و با اهل مكه در هنگام بازگشت از حديبية وادار ساخت آنها كافر بودند به تنزيل و اينها كافرند به تأويل اى ابا سعيد ! اگر من ازجانب خداى تعالى ، امام و پيشوايم ، نميبايد كه نظر و رأى مرا در هر چه پيش ميگيرم - جنگ يا متاركه - باطل انگاريد هر چند حكمت آن كار بر شما پوشيده باشد نشنيده ای كه خضر چون كشتى را سوراخ كرد و آن پسرك را كشت و آن ديوار را ساخت موسى از كار وى خشمگين شد چون حكمت آن كارها بر وى پوشيده بود تا آنگاه كه او موسى را از حقيقت آگاه ساخت و موسى راضى شد من نيز همانگونه ام شما بر من خشم گرفتيد ، چون حكمت كار مرا درك نكرده بوديد اگر من اينكار را نميكردم يكتن از شيعيان ما بر روى زمين ، جان بدر نميبرد ، همه را ميكشتند) ( 1 ) .

    مؤلف : از اين جهاد ، جهاد ديگرى نيز پديد آمد با مردم ديگرى كه همان امويان بودند ( و بزودى بدان اشاره خواهيم كرد ) .

    اينها پنج جبهه ى مبارزه بودند كه حسن عليه السلام عمر شريفش را در آنها گذرانيد و با نيروای لايزال و طاقتى عجيب ، مشقت ها و ناراحتى هاى آنها را تحمل كرد .

    هيچ جبهه ای نماند كه حسن در آن بجنگ بر نخيزد .

    او كه از قدرت و حكومت گذشته بود ، در اين راه مبارزه مى كرد كه اسلام را باقى بدارد و زندگى مسلمانان را قرين رفاه و آسودگى سازد و مؤمنان را از قتل برهاند در حقيقت او در حكم كسى بود كه در راه خدا از حق زندگى صرفنظر ميكند و در بهاى نعيم آن جهان ، جان خود را تقديم ميدارد .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.