آن گاه امام علیهالسلام رو به او کرده فرمود: اما تو ای عمرو بن عاص که پستترین و فرومایه ترین آنانی، تو سگی هستی که پنج نفر از مردان قریش ادعای پدری تو را دارند [369] و در میان آن پنج نفر، کسی که نژادش از همه پستتر و جایگاه اجتماعیاش از همه فرومایهتر بود، بر سایرین غلبه یافت و تو را به خود نسبت داد و بدین گونه تو بر بستری مشترک به دنیا آمدی. پدر تو (عاص) همان کسی است که با صراحت خود را دشمن پیامبر صلی الله علیه و آله خواند و آن حضرت را «أبتر» نامید، آن گاه این آیه نازل گردید که:
«ان شانئک هو الأبتر [370]؛ همانا دشمن و بدخواه تو ای پیامبر، بیدودمان است.»
تو خود در تمام جنگها رویاروی با پیامبر صلی الله علیه و آله جنگیدی، در مکه او را آزردی و به وی سخنان زشت گفتی و بر او مکر و حیله نمودی. تو از سرسختترین مردمی بودی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در مکهی معظمه دروغگو خواندند و با وی دشمنی ورزیدند. تو همان کسی هستی که برای بازگرداندن جعفر طیار و همراهانش از
حبشه به نزد نجاشی رفتی و چون نجاشی خواستهی تو را برنیاورد و خدای یگانه تو را ناامید بازگرداند، از دوست و همراه خویش - عمارة بن ولید - نزد نجاشی بدگویی کردی و رابطه پنهانی وی را با کنیز حبشی برملا ساختی، ولی نجاشی هر دو شما را رسوا نمود. تو در زمان جاهلیت و در دورهی اسلام با بنیهاشم دشمنی داشتی و رسول خدا صلی الله علیه و آله را در شعری هفتاد بیتی هجو کردی که پیامبر صلی الله علیه و آله در این مورد فرمود:
«اللهم انی لا أحسن الشعر و لا ینبغی لی أن أقوله فالعن عمرو بن العاص بکل بیت [ألف] لعنة؛ پرودگارا! من زیبا شعر نمیگویم و سزاوار نیست که شعر بگویم، پس لعنت فرست عمرو بن عاص را در مقابل هر بیتی هزار مرتبه [که در آن قصیدهای که علیه من سروده است].»
اما آنچه را که دربارهی عثمان گفتی، تو کسی هستی که برای عثمان در این دنیا آتشی بر افروختی و خود به فلسطین گریختی، آن گاه که خبر کشته شدنش را دریافتی، گفتی من ابوعبدالله هستم که چون زخمی را بیابم با انگشتم آن را میشکافم و به خون میآورم، سپس به معاویه پیوستی و دینت را به دنیایت فروختی.
آری، ما تو را، نه دربارهی کینهتوزیات سرزنش میکنیم و نه دربارهی دوستیات مؤاخذه؛ به خدا سوگند! تو نه عثمان را از روی دوستی یاری کردی و نه هنگامی که کشته شد به خاطر مظلومیتش خشمگین گشتی. تو دشمن بنیهاشم در دورهی جاهلیت و اسلام بودی و هستی.
وای بر تو ای عمروعاص! آیا فراموش کردهای شعری را که به هنگام حرکت به سوی نجاشی سرودی؟ فراموش کردهای، همان شعری را که در بدگویی از بنیهاشم در آن چیزی را فروگذار نکردی؟
این سخن تو است که: دخترم پیوسته میپرسد به کجا میروی و چرا مقصدت معلوم نیست؟ به او میگویم: مرا واگذار که من میخواهم برای بدگویی
از جعفر بن ابیطالب به حبشه نزد نجاشی روم و در حضور وی به جعفر و همراهانش بدگویی کنم… و در آخر آن اشعار گفتی:
و لا أنثنی عن بنیهاشم
بما اسطعت فی الغیب و المحضر
و عن عایب اللات لا أنثنی [371]
و لولا رضی اللات لم تمطر [372].
«من هرگز از بنیهاشم دستبردار نیستم و تا بتوانم در پنهان و آشکارا ستیز و دشمنی مینمایم. زشتیها و معایب بت لات در سخنان او مرا از خود دور نمیکند، زیرا اگر نبود خشنودی لات باران نمیبارید.»
[یکشنبه 1395-03-30] [ 11:56:00 ب.ظ ]