حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 106
  • دیروز: 168
  • 7 روز قبل: 2070
  • 1 ماه قبل: 9955
  • کل بازدیدها: 2387952





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • دهقان
  • مدرسه علمیه زینب کبری س یزد
  • avije danesh
  • سمیه صالحی


  •   قوانين طبى   ...

    هارون الرشيد دكترى متخصص نصرانى داشت . روزى به على بن حسين واقدى گفت :

    در كتاب شما مطلبى از علم پزشكى نيست ! با اينكه علم دو دسته اند؛ علم اديان و علم ابدان .

    على بن حسين - دانشمند اسلامى - در پاسخ گفت :

    خداوند علم طب را در نصف آيه از قرآن جمع نموده است آنجا كه مى فرمايد:

    كلوا و اشربوا و لا تسرفوا بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد.

    و پيغمبر ما نيز در يك جمله بيان كرده كه مى فرمايد:

    المعده بيت الداء والحميه راءس كل دواء…

    معده مركز دردها و پرهيز (از خوردنيها) بهترين داروها است ولى نبايد نيازهاى جسمى را فراموش كرد.

    پزشك نصرانى گفت :

    قرآن و پيغمبر شما چيزى از طب جالينوس - حكيم يونانى - باقى نگذاشته همه را بيان داشته اند!(90)

    90- بحار: ج 65، ص 123.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چرا ترس از مرگ ؟   ...

    شخصى از اباذر (ره ) پرسيد:

    چرا ما مرگ را خوش نداريم ؟

    فرمود:

    براى اينكه شما دنيا را آباد كرده ايد و آخرت را ويران ساخته ايد و خوش ‍ نداريد از خانه آباد به خانه ويران برويد.

    از او پرسيدند:

    ما چگونه وارد محضر الهى مى شويم ؟

    اباذر پاسخ داد:

    - نيكوكاران همانند مسافرى است كه به خانواده خود بازگردد و بدكاران مثل بنده اى فرارى است كه او را نزد صاحبش برگردانند.

    گفتند:

    در پيشگاه خداوند حال ما چگونه است ؟

    اباذر فرمود:

    اعمالتان را به قرآن عرضه كنيد (رفتارتان را با قرآن بسنجيد.)

    خداوند مى فرمايد:

    همانا نيكان در نعمتند (بهشتند) و گنهكاران در جهنم .

    آن شخص گفت :

    اگر چنين است رحمت خدا چه مى شود؟

    اباذر جواب داد:

    رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است .(89)

    انسان بايد براى رحمت الهى قابليت داشته باشد، تا الطاف خداوند شامل حال او گردد.

    89- بحار: ج 6، ص 137.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ماجراى گرايش سلمان به اسلام   ...

    من دهقان زاده بودم ، از روستاى ((جى )) اصفهان .(87) پدرم كشاورز بود و به من خيلى علاقه داشت ، نمى گذاشت با كسى تماس داشته باشم ، در آيين مجوس بودم و از آيين ديگر مردم خبر نداشتم .

    پدرم مزرعه اى داشت روزى دستور داد كه به مزرعه بروم و سركشى كنم . در راه به كليساى مسيحيان رسيدم . كه گروهى در آنجا به نماز و نيايش مشغول بودند. براى آگاهى بيشتر درون كليسا رفتم . راز و نياز آنها مرا به خود جذب كرد. تا غروب در همانجا ماندم و به مزرعه پدرم نرفتم . در آنجا پى بردم دين آنها بهتر از دين پدران ماست . غروب شده بود به خانه برگشتم . پدرم پرسيد:

    كجا بودى ؟ چرا دير كردى ؟

    گفتم :

    به كليساى مسيحيان رفته بودم ، مراسم دينى و نماز و نيايش آنها برايم شگفت انگيز بود. با فكر و انديشه دريافتم آيين آنها بهتر از آيين پدران ماست .

    پدرم گفت :

    آيين پدرانتان بهتر است .

    گفتم :

    نه ! دين آنها بهتر است . آنها پرستش خدا را مى كنند و در درگاهش عبادت و بندگى انجام مى دهند. ولى شما به آتش پرستش مى كنيد كه با دست خودتان آن را روشن ساختيد. هرگاه دست برداريد خاموش مى گردد. پدرم ناراحت شد و مرا زندانى كرد و به پايم زنجير بست .

    به مسيحيان پيغام دادم من دين آنها را پذيرفته ام ، مركز اين دين كجا است ؟

    گفتند:

    در شام است .

    گفتم :

    هرگاه كاروانى از شام آمد هنگام برگشت به من اطلاع دهيد همراهشان به شام بروم . كاروان تجارتى از شام آمد من از بند پدر گريخته ، همراهشان به شام رفتم .

    سلمان در مكتب اسقفهاى مسيحى

    پرسيدم :

    بزرگترين عالم دين مسيح كيست ؟

    گفتند: اسقف رئيس كليسا.

    به حضورش رسيدم و گفتم :

    مى خواهم در خدمت شما باشم و مرا تعليم و تربيت كنى . او هم پذيرفت .

    مدتى در محضر وى به كسب و دانش پرداختم . او آدمى دنيادوست بود. چندان مورد رضايتم نبود… چشم از جهان فرو بست .

    جانشين او آدمى زاهد و باتقوا بود، مدتى با ميل و رغبت نزدش ماندم ، ولى طولى نكشيد او هم دنيا را وداع گفت .

    پيش از وفاتش از راهنمايى خواستم كه بعد از فوت او نزد چه كسى بروم و به چه كسى مرا سفارش مى كنى ؟

    گفت : فرزندم من دانشمندى را در موصل سراغ دارم كه مردى وارسته است پس از فوت من نزد ايشان برو!

    من به موصل رفتم محضر آن دانشمند رسيدم و گفتم :

    فلانى مرا به شما توصيه كرده است . مدتى نزد ايشان بودم ، مرگ او نيز فرا رسيد.

    گفتم :

    شما دنيا را وداع مى كنيد، مرا به چه شخصى توصيه مى كنيد؟ گفت : فرزندم ! شخص شايسته اى را سراغ ندارم جز آنكه مردى در نصيبين است او انسانى لايق مى باشد پيش او برو!

    پس از فوت او به نصيبين رفتم و خدمت آن عالم رسيدم او را مرد شايسته ديدم مدتى در نزدشان ماندم تا اينكه وفات نمود هنگام مرگ مرا سفارش ‍ كرد پيش دانشمندى در عموريه (يكى از شهرهاى شام ) بروم من به عموريه رفتم و خدمت آن دانشمند مسيحى رسيدم . او هم مرد لايقى بود. مدتى در نزد او به كسب و دانش پرداختم … هنگام مرگ او نيز رسيد. از او درخواست كردم مرا به كسى سفارش كند؟

    وى گفت :

    كسى را مثل خودم باشد سراغ ندارم ولى در آينده اى بسيار نزديك پيامبرى در سرزمين عرب برانگيخته خواهد شد كه از زادگاه خود (مكه ) به جايى كه از درختان نخل پوشيده و بين دو بيابان سنگلاخ قرار دارد (مدينه ) هجرت خواهد كرد و از نشانه هاى آن پيامبران اين است :

    1 - در ميان دو شانه او مهر نبوت نقش بسته است .

    2 - هديه را مى پذيرد و از آن مى خورد.

    3 - اما از صدقه نمى خورد.

    با اين نشانه ها او را به خوبى مى شناسى شما بايد خود را به او برسانى !

    سلمان عازم مدينه شد

    پس از دفن آن دانشمند به كاروانى كه براى تجارت عازم عربستان بود پيشنهاد كردم تمام سرمايه ام را در اختيار شما مى گذارم مرا همراه خود ببريد!

    آنها قبول كردند. ولى در بين راه به من خيانت كرده به عنوان برده به يك نفر از يهوديان فروختند. او امر به محل خود كه پر از درختان خرما بود برد. من به طمع اينكه آنجا همان سرزمين موعود است ، به سر بردم . ولى آنجا نبود. تا اينكه يكى از يهوديان (بنى قريظه ) مرا از آن يهودى خريد همراه خود به مدينه برد.

    همين كه مدينه را ديدم با آن نشانه ها كه آن دانشمند گفته بود شناختم اينجا همان محلى است كه پيامبر به آنجا هجرت خواهد كرد. بدين جهت با خوشحالى در نخلستان آن شخص مشغول كار شدم . اما هميشه منتظر ظهور حضرت محمد صلى الله عليه و آله بودم . يك وقت متوجه شدم پيامبر در مكه ظهور كرده است .

    چون برده بودم نمى توانستم بيشتر تحقيق كنم . سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله با همراهى چند تن از ياران به مدينه هجرت كرد و در محلى به نام ((قبا)) فرود آمد…

    سلمان در مقام شناسايى پيامبر(ص )

    شبانه اندكى خوراكى با خود برداشتم و مخفى از خانه اربابم بيرون آمدم و خود را در قبا به پيغمبر صلى الله عليه و آله رساندم .

    گفتم : شنيدم شما مردى صالح هستيد و عده اى از پيروانتان با شما هستند من مقدارى خوراك همراه دارم صدقه است . مخصوص مستمندان مى باشد و شما نيز چنين هستيد؟ آن را از من بپذيرد.

    پيامبر به ياران خود فرمود:

    بخوريد ولى خودش ميل نفرمود. با خود گفتم :

    اينكه پيغمبر صدقه نخورد، يكى از نشانه هايى است كه به من گفته بودند. پيغمبر صدقه نمى خورد.

    سپس به خانه برگشتم . پيامبر نيز به شهر مدينه وارد شد، من مقدارى خوراكى همراه خود بردم و گفتم : ديدم شما صدقه ميل نفرموديد و اين هديه من به شماست . پيغمبر صلى الله عليه و آله و اصحابش از آن ميل فرمودند.

    گفتم اين نشانه دوم كه هديه را پذيرفت .

    با خوشحالى به خانه برگشتم . در جستجوى نشانه سوم بودم ، يار ديگر به خدمت حضرت رفتم . او همراه اصحابش دنبال جنازه اى مى رفت .

    دو عبا بر تن داشت : يكى را پوشيده و ديگرى را به دوش انداخته بود. اطراف پيامبر مى گشتم تا نشانه مهر نبوت را در شانه او ببينم . همين كه متوجه منظور من شد عبا را از دوش خود برداشت . علامت و مهر را همان گونه كه برايم گفته بودند ديدم . خود را روى پايش انداختم و آن را مى بوسيدم و گريه مى كردم . مرا به نزد خود خواست ، رفتم در كنارش ‍ نشستم .

    پيامبر مايل بود سرگذشتم را براى اصحاب نقل كنم و من نيز ماجراى خويش را از اول تا به آخر بازگو كردم ، از آن زمان اسلام را پذيرفته مسلمان شدم .

    چون برده بودم نمى توانستم از برنامه هاى اسلام به طور آزاد استفاده كنم ، به پيشنهاد پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله با ارباب خود قرار بستم كه تدريجا با پرداخت قيمت خود آزاد گردم . با همكارى مسلمانان و عنايت خداوند آزاد گشتم و اكنون به عنوان يك مسلمان آزاد زندگى مى كنم . گرچه به خاطر بردگى نتوانستم در جنگ بدر و احد در كنار رسول خدا باشم ولى در جنگ خندق و جنگهاى ديگر شركت كرده ام .(88)

    87- در بعضى سند آمده ، وى اهل شيراز بوده است . بحار ج ، 22 ص 355.

    88- بحار: ج ، 22 ص 355 و 362. از دو روايت : 2 و 5 استفاده شد.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نامه امام زمان (عج )   ...

    چهارمين نايب امام عصر در سال (329) از دنيا رحلت نمود. (امام ) پيش از غيبت كبرى نامه اى به او نوشت كه مضمون آن چنين است :

    اى على بن محمد سمرى ! خداوند در مصيبت وفات تو پاداش بزرگ به برادرانت عطا كند. تو تا شش روز ديگر از دنيا خواهى رفت . كارهايت را سامان بده و جانشينى براى خودت تعيين نكن ! زمان غيبت كبرى فرا رسيده است . تا خداوند اذن ندهد و زمان طولانى نگذرد و دلها قساوت نگيرد و زمين از ظلم و ستم پر نشود، من ظهور نخواهم كرد.

    افرادى نزد شيعيان من ، مدعى مشاهده من خواهند شد. آگاه باشيد هركس ‍ پيش از خروج ((سفيانى )) و ((صيحه آسمانى ))(84) چنين ادعاى كند دروغگو و افتراء زننده است .(85) و هيچ حركت و نيروى جز به اراده خداوند بزرگ نيست .(86)

    على بن محمد سمرى اين نامه را شش روز پيش از وفات به شيعيان نشان داد و چشم از جهان فرو بست و از آن زمان غيبت كبرى شروع شد.

    84- خروج شخصى بنام سفيانى و صداى آسمانى از علامتهاى هستند كه نزديك ظهور امام رخ خواهد داد.

    85- منظور امام كسانى است كه مدعى مشاهده و نيابت از ناحيه حضرت هستند. زيرا بسيارى از بزرگان بحضور امام عج رسيده و مشكلاتشان را بوسيله ايشان حل كرده اند.

    86- بحار: ج 51، ص 361.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اگر زنده بمانيد....   ...

    امام موسى كاظم عليه السلام مى فرمايد:

    هنگامى كه پنجمين فرزندم (امام زمان ) غايب شد، مواظب دينتان باشيد مبادا كسى دينتان را بربايد و از دين خارج شويد.

    فرزندم ناگزير غيبتى خواهد داشت ، به گونه اى كه عده اى از مؤ منان از عقيده خود بر مى گردند و غيبت امتحانى است كه خداوند بندگانش را به وسيله آن آزمايش مى كند.

    على بن جعفر (برادر امام كاظم ) مى گويد:

    عرض كردم :

    آقا پنجمين فرزند شما كيست ؟

    امام عليه السلام فرمود:

    قضيه مهم است ، عقلهايتان از درك آن عاجز و سينه هايتان از تحمل آن تنگ است ولى اگر زنده بمانيد، او را خواهيد ديد.(83)

    83- بحار: ج 51، ص 150.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      گريه امام صادق (ع ) بر غيبت امام زمان (عج )   ...

    سدير صيرفى مى گويد:

    من با سه نفر از صحابه محضر امام صادق رسيديم ، ديديم آن بزرگوار بر روى خاك نشسته و مانند فرزند مرده جگر سوخته گريه مى كرد. آثار حزن و اندوه از چهره اش نمايان است و اشك ، كاسه چشمهايش را پر كرده بود و چنين مى فرمود:

    سرور من غيبت (دورى ) تو خوابم را گرفته و خوابگاهم را بر من تنگ كرده و آرامشم را از دلم ربوده .

    آقاى من غيبت تو مصيبتم را به مصيبتهاى دردناك ابدى پيوسته است . گفتم :

    خدا ديدگانت را نگرياند اى فرزند بهترين مخلوق ! براى چه اين چنين گريانى و از ديده اشك مى بارى ؟

    چه پيش آمدى رخ داده كه اين گونه اشك مى ريزى ؟

    حضرت آه دردناكى كشيد و با تعجب فرمود:

    واى بر شما، سحرگاه امروز به كتاب ((جفر)) نگاه مى كردم و آن كتابى است كه علم منايا و بلايا و آنچه تا روز قيامت واقع شده و مى شود در آن نوشته شده ، درباره تولد غائب ما و غيبت و طول عمر او دقت كردم .

    و همچنين دقت كردم در گرفتارى مؤ منان آن زمان و شك و ترديدها كه به خاطر طول غيبت او كه در دلهايشان پيدا مى شود و در نتيجه بيشتر آن ها از دين خارج مى شوند و ريسمان اسلام را از گردن برمى دارند…. اينها باعث گريه من شده است .(82)

    82- بحار: ج 51، ص 219؛ روايت تلخيص شده است .

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مهدى عج در تفكر اميرالمؤ منين عليه السلام   ...

    به حضور اميرالمؤ منين رسيدم ديدم حضرت در حالى كه غرق در فكر است با سر چوبى خاك زمين را به هم مى زند.

    عرض كردم :

    يا اميرالمؤ منين عليه السلام ! چرا در فكر غوطه وريد و چرا خاك زمين را بهم مى زنيد؟ آيا به اين زمين علاقمند شده ايد؟

    فرمود:

    نه ! به خدا سوگند! يك روز هم نشده كه نه به زمين و نه به دنيا رغبت پيدا كنم .

    لكن درباره دوازدهمين فرزندى كه از نسل من به وجود خواهد آمد فكر مى كنم .

    اسم او ((مهدى )) است جهان را پر از عدل و داد مى كند چنانكه پر از ظلم و ستم باشد.

    عرض كردم :

    اينها را كه فرموديد پيش مى آيد؟

    فرمود:

    آرى ! آنچه گفتم واقع مى شود.(81)

    و دوازدهمين فرزندم پس از آن كه دنيا پر از ظلم و جور شد ظهور مى كند و جهان را پر از عدل و داد مى كند.

    81- بحار: ج 51، ص 118.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پاسخ به پرسش   ...

    ابوهاشم مى گويد:

    شخصى از امام عسكرى عليه السلام پرسيد:

    چرا زن بيچاره در ارث يك سهم و مرد دو سهم مى برد؟

    امام عليه السلام فرمود:

    چون جهاد و مخارج همسر به عهده زن نيست و نيز پرداخت ديه قتل خطايى (79) بر عهده مردان است و بر زن چيزى نيست .

    ابوهاشم مى گويد:

    با خود گفتم :

    اين مساءله را ((ابن ابى العوجاء)) از امام صادق عليه السلام پرسيد همين جواب را به او داد.

    بدون آنكه اين سخن را اظهار كنم ، ناگاه امام عسكرى عليه السلام رو به من كرد و فرمود:

    آرى ! اين همان سوال ((ابن ابى العوجاء)) است و وقتى سوال يكى باشد پاسخ ما (امامان ) نيز يكى است ، آخرى ما (امامان ) همان سخن را مى گويند كه اولى ما آن را گفته است و نخستين فرد ما با آخرين نفر ما در علم و امامت مساوى هستند.

    لكن برترى و امتياز پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمومنين عليه السلام در جاى خود ثابت است .(80) و آن دو بزرگوار بر سايرين ائمه اطهار امتيازاتى دارند.

    79- ديه قتل خطايى بر عهده ((عاقله )) از خويشان قاتل است . عاقله ؛ ((برادرها و عموها و پسر برادر و پسر عمو و پدر و فرزند قاتل مى باشد.))

    80- بحار: ج 50، ص 255.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نيازمندان در محضر امام حسن عسكرى (ع )   ...

    محمد بن على مى گويد:

    تهى دست شديم زندگى بر ما خيلى سخت شد، پدرم به من گفت : برويم نزد امام عسگرى عليه السلام مى گويند مرد بخشنده است .

    گفتم :

    او را مى شناسى ؟

    پدرم گفت :

    نه او را مى شناسم و نه تا به حال وى را ديده ام .

    با هم به سوى خانه آن حضرت حركت كرديم ، پدرم در بين راه به من گفت :

    پانصد درهم نيازمنديم كاش امام مى داد، دويست درهم براى خريد لباس ، دويست درهم براى خريد آرد و صد درهمش را براى مخارج ديگر زندگى مى رسانيم.

    محمد بن على مى گويد:

    من با خود گفتم :

    اى كاش سيصد درهم نيز به من بدهد كه صد درهم براى خريد يك درازگوش و صد درهم براى مخارج و صد درهم نيز براى خريد لباس باشد، تا به جبل (قسمتهاى كوهستانى غرب ايران تا همدان و قزوين ) بروم .

    هنگامى كه به خانه امام عليه السلام رسيديم غلام آن حضرت بيرون آمد و گفت :

    على بن ابراهيم و پسرش وارد شوند. چون وارد شديم و سلام كرديم امام عليه السلام به پدرم فرمود:

    اى على ! چرا تا كنون نزد ما نيامدى ؟

    پدرم گفت :

    سرورم ! خجالت مى كشيدم با اين وضع شما را ديدار كنم . چون از محضر امام بيرون آمديم ، غلام آن حضرت به دنبال ما آمد و يك كيسه پول به پدرم داد و گفت :

    اين پانصد درهم است ! دويست درهم براى خريد لباس ، دويست درهم براى خريد آرد و صد درهم براى ساير مخارج .

    آنگاه كيسه ديگرى به من داد و گفت :

    اين سيصد درهم است ! با صد درهم آن درازگوش بخر! و با صد درهم آن لباس تهيه كن ! و صد درهمش براى مخارج ديگر تو باشد.

    سپس گفت :

    به ايران نرو بلكه به سورا (شهرى در عراق يا محلى در بغداد بوده ) برو محمد بن على نيز به سورا رفت و در آنجا با زنى ازدواج نمود و روزانه چهار هزار دينار درآمد داشت . متاءسفانه در عقيده هفت امامى باقى ماند.(78)

    78- بحار: ج 50، ص 278.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فتواى امام هادى (ع ) درباره مسيحى زناكار   ...

    روزى مرد مسيحى را كه با زن مسلمان زنا كرده بود، پيش متوكل آوردند.

    متوكل تصميم گرفت بر او حد شرعى جارى كند در اين وقت مسيحى شهادتين گفت و مسلمان شد.

    يحيى بن اكثم ((قاضى القضات )) گفت :

    اسلام آوردن او كارهاى خلاف پيشين وى را از بين مى برد.

    بنابراين نبايد حد در مورد او جارى شود.

    بعضى از فقها گفتند:

    بايد سه بار در مورد او حد جارى گردد.

    اختلاف نظرها باعث شد متوكل مساءله را از امام هادى عليه السلام بپرسد.

    مساءله را براى امام نوشت .

    امام در پاسخ نوشت : ((آن قدر بايد شلاق بخورد تا بميرد.))

    يحيى بن اكثم و فقهاى ديگر با فتواى امام مخالفت كردند و گفتند:

    اين فتوا مدركى از آيه و روايت ندارد.

    متوكل نامه اى به حضرت نوشت مدرك اين فتوا را پرسيد.

    امام در جواب نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم فلما راءو باءسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين فلم يكن ينفعهم ايمانهم لما راءوا باسنا… (76)

    ((هنگامى كه قهر و غضب ما را ديدند، گفتند: به آفريدگار يكتا، ايمان آورديم و به بتها و هر آنچه را كه شريك خدا قرار داده بوديم ، كافر شديم ، ولى ايمانشان به وقت ديدن قهر و غضب ما، سودى نداد…))

    متوكل پاسخ منطقى امام را پذيرفت و دستور داد حد زناكار مطابق فتواى حضرت اجرا گردد و آن قدر زدند تا زير ضربات شلاق مرد.(77)

    امام هادى عليه السلام با ذكر اين آيه مباركه ، آنان را متوجه نمود همچنان كه ايمان كافران عذاب خدا را از آنان بازنداشت ، اسلام آوردن اين مسيحى نيز حد را ساقط نمى كند.

    76- سوره غافر: آيه 84.

    77- بحار: ج 50، ص 174.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.