حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 141
  • دیروز: 97
  • 7 روز قبل: 2214
  • 1 ماه قبل: 10090
  • کل بازدیدها: 2387784





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • محمدی
  • ذاكري
  • زفاک
  • پارلا
  • avije danesh
  • نازنین


  •   جهاد امام حسن (ع)   ...
    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



    [جمعه 1395-03-28] [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام حسن(ع) بر اين اساس ، نقشه ى مملكت مادى خود را از روى كره ى زمين محو كرد تا در عوض نقشه ى عظمت روحى و معنوى اش را در زمين و آسمان ترسيم كند يكنظر به مرزهاى اين كشور تازه و كهنگى ناپذير بيفكن ! چيزى غير از : مرز ميان قلمرو حق و قلمرو هر چه بجز حق ، يا   ...

    مردم خوگرفته اند كه به اينچنين حادثه ای همچون خسارت و صدمه ای بزرگ بنگرند و اين بدان جهت است كه به اين حادثه از ديدگاه تنگ دنيا و ماده مينگرند و از اين ديدگاه ، البته جز خسارت مادى چيز ديگرى در اين حادثه نمى توان ديد.

    اما آن نفس مطمئنه ای كه جبلت او بر خير محض است ، اين حادثه را وسيله ای مى بيند براى رسيدن به هدفهای كه بسى عزيزتر از حكومت و بسى گرامى تر از همه ى دنيا است و در عين اينحال ، واقعه ى پر شكوهى كه بر تارك تاريخ انسانيت همچون ستاره ای مى درخشد .

    بدينگونه امام حسن در جهادش و در صبرش و در فداكاريش از همه ى مردم برتر آمد و اين مثلث فضيلت ، مادر همه ى فضائل است .

    يك مثلث ديگر و باز يك مثلث سومى از خصال فضيل تبار در او وجود داشت كه همه بطور مجموع ، ابزارهاى عظمت و گواههاى برترى او بودند :

    يكى آنكه امام بود و محبت و دوستيش واجب بود و پسر پيغمبر بود .

    ديگر آنكه از ياران خودش و از دشمنانش و از همسرش ضربت ديد .

    و همانطور كه گفتيم وى از لحاظ روش ممتاز جهادش و صبر عظيمش و فداكارى بى نظيرش بر همه ى انسانها برتر آمد .

    اينك تا - مخصوصا اين سه خصلت ، بصورت خصلت هاى ويژه ى حسن بن على با مشخصاتى كه جاى هيچگونه بحث و جدال نماند ، بطور كامل روشن و مفهوم گردد ، توضيح ميدهيم :

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اينجا مرحله ى باريكى از مراحل تاريخ اسلام است ، يعنى مرحله ى تفكيك خلافت حقيقى از حكومت يا تفكيك پيشوای دينى از سلطنت ، تفكيك سلطه ى دنيوى از سلطه ى معنوى و روحى .   ...

    اين تفكيك به همين صورت ظاهرش ، در آغاز كار در افكار مسلمانان كاملا بيسابقه و نامأنوس بود ولى به هر صورت اين واقعيتى بود كه اسلام تدريجا بدان منتهى گشت و مسلمانان دانسته يا ندانسته ، از روز رحلت پيغمبر بدان خو گرفتند و فقط فاصله هاى كوتاهى كه مجموعا قطره ای در درياى اين قرنها بيش نبودند از اين وضع مستثنى بودند .

    صاحبان شرعى و قانونى خلافت هم بدينجهت در برابر اين تفكيك تسليم شدند و دم بر نياوردند كه تسليم خود را يگانه وسيله ى اصلاحى ای ميديدند كه با آن امكان داشت كيان اسلامى محفوظ بماند .

    بگذار صريحتر سخن گفته و منظور خود را آشكاراتر بيان نمائيم : امام حسن در وضع خاص خود با معاويه همان روشى را در پيش گرفت كه پدرش اميرالمومنين در وضع خاص خود با ابوبكر و دو رفيقش آن را در پيش گرفته بود و اين است معناى پاسخى كه امام حسن به برادرش حسين داد ، قبلا گفتيم كه برادرش از وى پرسيد : ( چه موجب شد كه خلافت را تسليم كردى ؟) و وى در پاسخ گفت : ( همان چيزيكه موجب شد پدرت پيش از من آن را تسليم كند) .و هر يك از اين دو امام در شرائط خاص خود ، فداكارى عظيمى كرد كه اسلام با آن محفوظ ماند .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      هيچ مسلمان مورد توجه و هيچ مؤمن علاقمند به عقيدت صحيح ، ممكن نيست در كار او به اشتباه فروماند يا حق او را انكار كند يا نسبت او را با رسولخدا صلى الله عليه و آله بدست فراموشى بسپرد ، يا امامت وپيشوای الهى او را نديده بگيرد ، اين پيشوای و امامتى كه نه قابل   ...
    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اگر راه كوتاه كردن دست شرار تبار معاويه از سر اسلام واقعى - كه جلوه گاه آن برگزيدگان آل محمد و بازماندگان با اخلاص حزب خدايند - و راه جلوگيرى از خرابكارى سربازان شامى و ( ستون پنجم) او كه در قلب كوفه و لشكر گاه امام به فعاليت مشغولند ، منحصر در اين است كه   ...
    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      و اين حالت كه بمعنى پيوستگى كامل به خدا است همان امامت است و آن آدمى كه يكسره پيوسته بخدا است همان امام .   ...

    اگر اوضاع جارى ، براى تفوق يافتن بر جبهه ى باطل مساعد نيست ، چرا نبايد از آن همچون شرائط مساعدى براى نگاهدارى و حفاظت جبهه ى حق بهره بردارى كرد ؟ .و اين همان وضعيتى است كه پس از آشكار شدن بد انديشى و سوء نيت ياران امام حسن - كه بظاهر حماسه ى جنگ مى سرودند و در باطن جز غرضهاى شخصى انگيزه ای نداشتند - كار امام حسن بدان منجر شد .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اگر آن اندازه قدرت و استقامت و تحمل و سبك گرفتن زندگى - كه خدا در اين روح بزرگ بوديعت نهاده بود - وجود نميداشت ، بطور حتم تن در دادن به نهايت درجه ى رادمنشى و بزرگوارى باينصورتى كه براى روحهاى قوى نيز قابل تصور نيست ، آسان نمى بود .   ...

    اگر آدمى ، عريان و بدون هيچ بهانه و مدارا و دور از هر رنگ فريب و ريا پا در ميدان جهاد اكبر نگذارد و با خواسته هاى شخصى و هوسهاى طبيعت بشرى مخالفت نكند و طغيان خوى انانيت بشرى را سركوب نسازد ، چگونه فداكارى در راه خدا و محو شدن در اراده ى او و عمل براى او ، امكان پذير خواهد بود ؟ .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فداكارى   ...
    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عقيده يا حكومت ؟   ...

    شايد برترين روش براى روشن ساختن موضوعى كه در اين فصل ، مورد بحث ما است ، اين باشد كه ابتدا قدرى در توضيح دو معناى مختلفى كه مسلمانان براى ( خلافت) در نظر دارند ، سخن گوئيم هر چند كه سخن گفتن درباره ى مسئله ى ( خلافت) ( و حتى مسائل مربوط به آن ) داراى خطر و مسئوليت - غالبا در برابر يكى از طرفين و احيانا در برابر هر دو طرف - ميباشد .

    و ما كه فهرست وار ، معنى خلافت را از نظر هر دو طرف تشريح مى كنيم ، در نظر نداريم كه در اين باره بيش از آنچه به موضوع ما مرتبط است ، مطلبى بيان نمائيم .

    علاوه بر اين ، ضمنا و در پرتو شكل خاص بحث ، سعى مى كنيم كه ميان اين دو نظر مختلف ، تقريبى ايجاد كنيم كه اى بسا بتواند نهال اصلاح را سر سبز و بارور سازد اگر اين نهال را در اين سرزمين ، راهى به روئيدن و بارور شدن باشد ! .

    آنچه منظور ماست ، خطر و مسئوليتى نزد دو گروه يا يكى از دو گروه ايجاد نخواهد كرد چه ، در آن جز خير نيست و از اصلاح ، همگان يكسان بهره مى برند .

    اكنون مى گوئيم : خلافت عبارت است از : نيابت عام پيغمبر - صلى الله عليه و آله - در امر رياست و رهبرى مسلمانان پس از وفات آنحضرت تعهد مردم در برابر اين مقام ، اطاعت مطلق است و تعهد اين مقام در برابر مردم ، عمل به كتاب خدا و سنت پيغمبر ( ص ) .

    فريقى از مسلمانان عادت كرده اند كه براى تصدى اين مقام ، هر آنكسى را بپذيرند كه بتواند آن را براى خود ادعا و احراز كند :

    - يا بزور همچون خلافت معاويه كه گفته اند : ( خلافت را با شمشير و با سياست و مكر بدست آورد) ( 1 ) و همچون خلافت ابن زبير و ابى العباس سفاح و عبدالرحمن ناصر و جمعى ديگر .

    - يا به وليعهدى از خليفه ى ديگرى كه او خود ، آن را بزور يا وسيله ای ديگر بدست آورده است مانند خلافت عمر و هرون الرشيد و جمعى ديگر .

    - و يا به انتخاب جمعى از مسلمانان ابتدائا و بدون سابقه ، همچون خلافت ابى بكر و عثمان و محمد رشاد .

    فريق دوم از مسلمانان ، در تعيين نايب رسول اكرم ( ص ) به گفتار صريح خود صاحب رسالت ، مراجعه كرده و فقط آنكس را به نيابت و خلافت مى پذيرند كه نبى بزرگوار ، شخصا او را به نيابت و خلافت خويش برگزيده باشد .

    بر اين اساس ، دو گروه مزبور مشى كرده و بدين ترتيب بصورت دو فرقه ى متمايز در آمده اند ( 2 ) .

    و باز همانطور كه در موجبات نصب خليفه اختلاف دارند ، در اينكه خليفه قابل تغيير و عزل هست يا نه ، نيز اختلاف دارند : بنابر نظريه ى اول ، هرگاه شخص ديگرى توانست بر خليفه ى موجود غلبه يابد يا هرگاه زمينه ى خلافت يك شخص تغيير يافت ، خليفه ى مزبور قابل عزل است و بنابر نظريه ى دوم هيچكس را مجال تغيير و عزل خليفه ای كه پيغمبر معين كرده ، نيست و اساسا خليفه ى منصوص پيغمبر ، هرگز در معرض نقيصه ای كه با مقام نيابت او از پيغمبر ناسازگار باشد ، قرار نمى گيرد و از اينجاست كه او نيز همچون خود رسول اكرم ، داراى خصيصه ى عصمت است.

    بنابر آنچه گفته شد : خلافت از نوع اول ، قدرت و سلطه ای عام است با شكل و مقرراتى مخصوص بخود اين نوع خلافت از لحاظ واقعيت همچون حكومتهاى دنياى امروز است و فقط از لحاظ شكل و مقررات از آنها متمايز است همانطور كه حكومتهاى موجود نيز همه از لحاظ شكل و مقررات يكسان نيستند .

    قداست اين نوع خلافت ، وابسته به استعداد و قابليت آنكسى است كه از هر طريق و به هر جهت ، متصدى آن شده است اى بسا آنكس كه متصدى اين مقام است پاكترين و مقدسترين و اى بسا كه از دين و اخلاق بيگانه ترين و دورترين افراد باشد.

    ولى خلافت از نوع دوم ، منصبى الهى و آسمانى است كه اطاعت از آن - همچون اطاعت از پيغمبر - بحكم دين واجب است بنابراين معنى ، خلافت ، سايه ای است از نبوت از آن نظر كه مرتبط و متصل به خدا و ماوراء الطبيعه است نهايت اين ارتباط و اتصال ، از طريق نبى و به وساطت اوست و نبى ، مصدر و سر چشمه ى معنويت آن است همچنانكه مرجع تعيين آن نيز اوست .

    قداست اين مقام ، طبيعى و ذاتى آن است همچنانكه قداست مقام نبوت و خلفاى منصوص بايد عموما پاك ترين و با فضيلت ترين شخصيت هاى عالم باشند.

    موضوع خلافت ، از دورانهاى قديم ، مايه ى دو دستگى و اختلاف شديد مسلمانان و منشأ حوادث اسفبار در تاريخ اسلام بوده است در آن دورانها نزديك ساختن اين دو فريق بيكديگر و وادار كردن آنها به اعتدال و ميانه روى و وحدت و گوشزد نمودن وظيفه ى برادرى و اصلاح به آنان - كه امروز آسان بنظر ميرسد - آسان و امكان پذير نبوده است .

    اين يگانگى و برادرى ، لازمه ى پرداختن به جوهر و اصل دين و كنار گذاردن پيرايه ها و غرض ها است و اين همان اسلام واقعى است ، اسلامى كه بايد مايه ى ارتباط راستين مسلمان با خدا باشد و او را از فريب عصبيت ها و عواطف و عوامل انحرافى مصون دارد .

    مسئله ى دين يعنى پيوند ميان انسان و خدا و نقطه ى اتكاء بشر براى زندگى واپسين ( 3 ) - همچون مسائل دنيوى كه مى تواند در بسيارى از گوشه هايش تابع تمايلات و عادت ها و هوس ها و عصبيت ها باشد ، نيست .

    ديندار ، براى درك و فهم دين ، ناگزير بجز دريافتن و شناختن واقعيت ، راهى ندارد .

    ما اكنون در موضوع خلافت در نظر داريم نقطه ى مشتركى در ميان واقعيت ها نشان دهيم ، بى آنكه كوچكترين دخل و تصرف و تحريفى در واقعيت بنمائيم .

    اينك دو واقعيت مورد اتفاق را از نظر ميگذرانيم :

    يك واقعيت ، عبارت است از خلافت بمعناى اول يعنى همان سلطه و قدرت همگانى و عمومى پس از رحلت پيغمبر اين يك موضوع واقعى شده ( واقعيت ) است كه شيعه هم به وقوع آن اعتراف مى كند و در بسيارى از آثار مترتب بر آن ، آنرا مستوجب مدح و ثنا نيز ميداند .

    واقعيت ديگر عبارت است از خلافت بمعناى دوم يعنى واسطه بودن ميان امت و پيامبر در دين كه اين نيز بشهادت روايات صحيح كه از طرق معتبر و غير قابل خدشه وارد شده ، امرى مسلم و واقع شده است و سنى نيز بدان اعتراف مى كند .

    و اين راه حلى است شايسته ى اعتبار و بدين وسيله گره هاى مهم ميان دو گروه - بى آنكه يكطرف مغبون يا محروم شده باشد - گشوده مى گردد ( 4 ).

    و چون ما اينك در صدد بحث درباره ى يكى از افراد گروه برگزيده ى خلفاى منصوص ( يعنى كسانى كه پيغمبر به خلافت آنان تصريح كرده است ) مى باشيم بايد دانسته باشيم كه خلافت شخص مورد بحث ما ، به نوعى بود كه در تاريخ خلافت هاى اسلامى ، براى آن مشابهى نميتوان يافت باين معنى كه وى از روز وفات پدرش و از لحظه ای كه مردم با او بيعت كردند ، از خلافت به هر دو معنى به بهترين وجهى برخوردار بوده و خليفه به هر دو صورت ، بوده است هم خليفه از نوع اولى ولى به انتخاب و هم خليفه از نوع دوم و از راه نص و با عنوان امام .

    گويا خواننده در ( فصل سوم) نمونه ای از نصوصى را كه بر تعيين او براى منصب امامت ، دلالت مى كند و هم گوشه ای از نحوه ى انتخاب و كيفيت بيعت مردم با او را ، ملاحظه كرده باشد.

    در اين هنگام كه سلسله ى حوادث جارى ميان حسن و معاويه ، امام حسن را به دو راهى : ( حكومت ؟ يا عقيده ؟) رسانيده بود ، منظور از حكومت ، همين سلطه و قدرتى بود كه وى بموجب انتخاب مردم بدان نائل آمده بود ، نه آن منصب و مقامى كه مصدر و منشاء آن ، انتخاب خدا و نصب و تعيين رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - بود زيرا اين منصب - همچنانكه گفتيم - در معرض تغيير و تبديل قرار نمى گيرد و تابع چيزى جز امر و فرمان خدا نيست و فرمان خدا تغيير ناپذير است .

    همچنين بليه ها و حوادث سوای كه در دوران خلافت امام حسن بدو روى مى كرد ، تماما حسن را بدين لحاظ و از اين دريچه كه حاكمى داراى قدرت و سپاه است ، هدف قرار مى داد ، نه حسن را از آن نقطه نظر كه امامى است تعيين شده ى رسول خدا .

    امامت حسن ، دستخوش تغيير نمى شود و در معرض آسيب قرار نمى گيرد امامت او همچون قرآن است و قرآن را - كه عاليترين مرجع مسلمانان است و باطل را از هيچ سو بدان راه نيست - چه زيان اگر مردم با او مخالفت كنند و از امرش سر بپيچند و از او دورى گزينند ؟ رتبت پيشوای و رهبرى قرآن همچنان باقى و سخن خدا بودنش همچنان صادق است مردم راضى باشند يا نه ، به راهنمای او عمل كنند يا نه ، زمام خود را بدو بسپرند يا نه.

    امامت حسن بن على نيز همينطور است .قرآن و حسن هر كدام ، يكى از دو مركز ثقل اند در اسلام ، همچنانكه در حكومتهاى قانونى ، قانون و رئيس حكومت هر كدام يكى از دو مركز ثقل مى باشند .

    منظور ما از ( مركز ثقل) در اسلام ، همان چيزى است كه رسولخدا - صلى الله عليه و آله - در حديث صحيح بلكه متواتر بدان اشاره كرده و فرموده است : ( من بجا گذارنده ى دو چيز گرانوزن در ميان شمايم : كتاب خدا و اهل بيتم ، ايندو از هم جدا نمى شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد گردند) ( 5 ).

    حسن بن على در آنروز ، بزرگ عترت و پيشواى قوم خود بود پس او مركز دائره ای است كه صاحب رسالت بهمراه قرآن - يعنى عاليترين مرجع - در ميان مسلمانان بجا گذارده است .

    راستى ، امامت جز اين چيز ديگرى است ؟ .

    به حسن بنگريد وقتى از حقيقت او سخن مى گوئيد ، ببينيد چگونه از همه سو كلمات خدا او را فرا ميگيرد : قرآن ، نبوت ، امامت دو گرانوزن ، بهشت ، اصلاح ، حفظ خون ، وفا بعهد .

    حال ، ذهن خود را بسوى رقيب او كه بر سر فرمانروای واجب الاطاعه با او ستيزه مى كرد ، منعطف سازيد ببينيد در هنگامى كه از او سخن بميان مىآيد ، توصيف او چه كلماتى مى طلبد : طمع ، حيله گرى ، فتنه انگيزى ، رشوه ، عهد شكنى ، مال و منال ، جنگ ، غارت و چپاول .

    براستى كه از پستى و حقارت دنياست كه آنچنان كسى با اينچنين كسى در ميدان مبارزه و ستيز در آيند ! .

    آرى ، اين حسن است ، پسر رسولخدا و دارنده ى منصب امامت سلطنت و مال و منال دنيا را در برابر اين ، چه شأن و مقام است ؟ .

    اين ( سرور جوانان بهشت) است بگفته ى جد بزرگوارش رسول اكرم گفته ای كه همه ى فرقه هاى اسلامى آن را از حضرتش نقل كرده اند و در صحت و تواتر ، همدوش و همپاى قرآن است و در عمق و بلاغت ، فراتر از كلام آدميان .

    در حاشيه ى اين حديث ميگوئيم :

    آيا به ذهن كسى نمى رسد كه سئوال كند چرا در اين حديث ، حسن به سرورى جوانان دنيا توصيف نشده است ؟ مگر وى در دنيا با آن برترى ها و مزيت ها و شرافت هاى نمايانش بر همه ى مردم ، سرور جوانان نبود ؟ .

    پس چه رازى در ميان است كه اين حديث از يك جهان - در بست - گذر مى كند و به آن جهان ديگر ناظر مى شود ؟ .

    امروز كسى به اين پرسش توجه ندارد ، زيرا تا ذهن به طرف حسن - كه اكنون از اين جهان رخت بر بسته و در بهشت نعيم پروردگار متنعم است - التفات مى يابد ، او را جز سرورى از سروران بهشت نمى بيند پس طبعا بايد سرور جوانان بهشت باشد ، ديگر انتساب اين سرورى به دنيا ، مورد نظر قرار نمى گيرد ديگر آنكه گذشت چهارده قرن از صدور اين حديث و ذكر شدن آن در مناسبتهاى مختلف ، آن را بصورت جمله ى بسيط و واحدى در آورده كه از آن ، همين نام حسن و حسين و سرورى جوانان بهشت به ذهن مى رسد نه چيز ديگر .

    ولى در آن روزى كه اين حديث از زبان بلاغتبار پيغمبر صادر شد ، فكر مى كنيد مردم از اين گفتار چه مى فهميدند و منظور آن بليغ ترين گوينده ى عرب را چگونه تصور مى كردند ؟ .

    بلى ، آن بزرگوارى كه دو پسر خود را بدين لقب سر افراز مى ساخت ، به اشاره تفهيم مى كرد كه : سرزمين محنت بارى چون اين جهان كه جز گياه خيانت و غدر در آن نمى رويد ، و مردم بى ثبات و نا آرامى چون جوانان اين روزگار كه بر نفاق و عهد شكنى خو گرفته اند ، شايسته و لايق آن نيستند كه در سايه ى سيادت و سرورى اين دو سرور بزرگوار قرار گيرند پس آندو ، سرور جوانانند اما آن جوانان برگزيده ای كه به پيمان خود با خدا وفا كرده اند ، و در آن سرزمين برگزيده ای كه خدا ناپاكدلى و كينه را از سينه ى ساكنان آن ، بركنده و آنان را با يكديگر برادر و مهربان ساخته است .دو سرور جوانان بهشت همين و بس .

    و به روشى واضح تر : آنگاه كه اين دنيا و جوانان آن ، حق اين دو را انكار كردند و به آزار آنان كمر بستند و بر آنان طغيان گرفتند و سيادت و سروريشان را نپذيرفتند و از آن دو گريختند آيا با اين حق ناشناسى ها و ناسپاسى ها حق آنان از بين مى رود ؟ نه ، اين سيادت و سرورى همچنان باقى است ، نهايت در جهانى برتر از اين جهان و بر مردمى برتر از اين مردم .

    بگذار اين دنياى پست ، از بركت و فضل و رهبرى آنان محروم ماند .

    بگذار جوانان خيانت پيشه و غدار اين روزگار ، ننگ و ندامت و رسوای تاريخ و عذاب قيامت را بر دوش كشند .

    با اين معنى ، حديث مزبور يك پيشگوای نبوى است كه آينده را از وراى پرده هاى زمان مى بيند و با اين سخن ابهام آميز ، به آنچه اين دو سرور جوانان بهشت ، از جوانان اين دنيا خواهند ديد اشاره مى كند و نصيب و بهره ى كامل و پر سود و بى زيان هر يك را معين مى سازد .

    و ترديد نيست كه آن كسى كه سيد بهشت و سرور جوانان آن ست ، بيقين سرور همه ى مردم و سيد اين جهان نيز هست .

    كلمات قصار رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - كه به اسانيد صحيح به ما رسيده ، داراى آنچنان بلاغتى است كه نيروى بلاغت بزرگترين سخنوران بليغ روزگار نيز نمى تواند بدان نائل آيد اين كلمات در فصاحت عربيش و از لحاظ وسعت معنى و زيبای لفظ ، اعجوبه ى زبان و نادره ى لغت است و از دلكش ترين وجوه امتياز در بلاغت نبوى آنست كه به لفظ كم ، معانى بسيارى را افاده مى كند ، گاه به صراحت و گاه به اشاره آميختگى سخنان آن حضرت به پيشگوئيهاى صادق - كه جز به اعجاز ، به چيز ديگرى قابل حمل نيست - نيز از همين جاست .

    اين نوع بلاغت در هر حديثى كه باشد خود دليل صحت آن حديث است ، هر چند كه صحت آن از جهات ديگر جاى ترديد باشد .

    يكى از همين سخنان ، گفتارى است كه درباره ى تعيين دو سبط بزرگوارش به امامت ، از آنحضرت صادر شده : ( همانا آندو امامند ، بنشينند يا قيام كنند) اين حديث بظاهر ، همين اندازه مى فهماند كه آندو امامند ليكن در وراى اين ظاهر ، پيشگوای صادقى نهفته است كه به سيره ى ايندو امام ، اشاره مى كند و به زبان تلويح مى فهماند كه يكى از آندو ، قيام خواهد كرد و ديگرى خواهد نشست يا اينكه يكى از آندو يا هر يك از آندو ، نوبتى قيام خواهد كرد و نوبتى قعود و در اين هر دو حالت ، امام و پيشواست و مخالفت با سيره ى او جايز نيست .

    در اسلام ، كسى وجود نداشته كه به پيشگوئيهاى رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - بيش از پسر و خليفه اش حسن بن على - عليهما السلام - واقف باشد او هر آنچه راكه در اين حديث و احاديث بسيار ديگر ، منظور جدش بود ميدانست و او از هر كسى سزاوارتر بود كه روشهاى زندگى و مرگ را از اين پيشگوئيها انتخاب كند .

    مگر او پسر همين پيغمبر و وارث خلق و خوى او و وصى او بر امتش نبود ؟ پس بايد هر آنچه را كه پيغمبر در راه دعوت ، از قوم خود ديد ، او نيز به بيند و همان سخنى را كه پيغمبر آنروز مى گفت ، او نيز امروز بر زبان جارى كند :( بار خدايا ! قوم مرا هدايت كن ، زيرا آنان نمى فهمند) .

    اين نسب شريف ، اين خاصيت ارجمند را داشت كه حسن را در جهان اسلام بر ديگر مسلمانان مزيت مى بخشيد و او را از نيروى مادى و ثروت و قدرت بى نياز مى ساخت ، زيرا كه اين خود در حقيقت ، نيرو و ثروت و قدرت بود .

    بگذار معاويه با او دشمنى كند ، عبيدالله بن عباس بدو خيانت ورزد و كوفه از يارى و همراهى او سرباز زند و او را تنها گذارد ، اما آنچه هرگز او را تنها نخواهد گذارد ، آن نسب كرامتبار و آن امامت و پيشوای مفترض الطاعة و بالاخره ، آن مودت و محبتى است كه خدا مردم را بدان امر كرده است.

    سلطنت و حكومت محدود اين جهان را در مقايسه با حكومت معنوى نامحدود ، چه بها و ارزشى است ؟ .

    شكست و ناكامى و مرگ ، حتى يكروز هم نخواهد توانست اين معنوياتى را كه مايه ى افتخارى نا محدود و مورد اعجاب و تحسين تاريخ و حاكم بر قلوب مسلمانان است ، تحت الشعاع و محكوم خود سازد و تجاوز متجاوز يا انكار منكر ، نمى تواند مانع شكوفا شدن و بارور گشتن اين معنويات باشد و هر روزى كه بگذرد ، اين افتخارات هر چه بزرگتر و نمايانتر در ديدگاه وسيع اين جهان نمودار خواهد گشت .

    تا اينجا پيوند مستحكمى را كه ميان حسن و آن چشمه ى فياض بشريت بود - چشمه ای كه در هنگامه ى شر و فساد و سرگردانى و قحطى ، بر سر مردم خير و هدايت و بركت فرو مى ريخت - دريافتيم و حسن را با صفت : پسر رسولخدا ، سرور جوانان بهشت و امامى كه با قرآن در هدايت شريك است ، باز شناختيم .

    اين مطلب باقى ماند كه با دقت و اهتمام ، سخنانى را كه حسن عليه السلام ، خود در نماياندن وضع خاص خود - بر سر دو راهى : حكومت يا عقيده - بيان كرده است ، بفهميم .

    نخست بايد اندكى از روايات بسيارى را كه با سندهاى متفاوت الحال بما رسيده بازگو كنيم و سپس اشاره ى رساى او را كه در خلال اين روايات موجود است - و براى راهنمای ما به نظر نهای در اين موضوع حائز اهميت فراوان است - استظهار نمائيم .

    اكنون به تصريحى كه از شخص او صادر شده و در اين موضوع ، داراى ارزش خاصى است ، گوش فرا دهيم .

    به پرسش عتاب آميز ( سليمان بن صرد) - مردى كه ابن قتيبه او را بعنوان : آقا و رئيس عراق توصيف مى كند ( 6 ) - اينگونه پاسخ مى دهد : ( اگر من در امر دنيا سختكوش و براى رسيدن به آن ، در تلاش و زحمت مى بودم ، معاويه كسى نبود كه از من نيرومندتر و نسوه تر باشد و من نيز جز اين كه اكنون مى بينيد رأى و نظرى ميداشتم) ( 7 ) .

    اين يك نمونه ، ما را از ذكر پاسخهاى زياد ديگرى كه به شيعيان خود داده بى نياز مى سازد .

    و اما پاسخهاى او به دشمنانش كه برخى از آنان چون از ناحيه ى او ايمن بودند ، خوش داشتند او را آزار دهند مانند عبدالله بن زبير كه آشكارا رقابت و دشمنى خود را با آل محمد اظهار مى كرد يك نمونه از آنها پاسخى است كه به همين عبدالله داده ، به وى مى گويد : ( پنداشته ای كه من تسليم او شدم ؟ ! واى بر تو ! چگونه چنين كارى امكان پذير است در حاليكه من پسر شجاعترين مرد عرب و مولود فاطمه سرور زنان جهانم ! صلح من نه از روى ترس بود و نه از روى ضعف ، ولى مردمى با من بيعت كرده بودند كه همچون تو ، دلى بيگانه داشتند و محبتى ريای و قدمى ناپايدار) ( 8 ) .

    گفتار كوتاه - ولى پر اهميت - ديگرى نيز هست كه با وجود اجمال و اختصار ، شايد رساترين گفته ى آنحضرت در اين زمينه باشد و آن گفتارى است كه در جواب برادر و پاره ى تن و شريك رنج و راحتش حسين بن على عليه السلام بيان كرده است وى از او سئوال كرد : ( علت چه بود كه حكومت را واگذاشتى ؟) پاسخ داد : ( همان چيزيكه پدرت را پيش از من بدينكار واداشت) ( 9 ) .

    مؤلف : اين چند نمونه ما را از ذكر نظائر بسيار آن - كه همه شاهد ( آزمايش ) ) دشوارى است كه مقام امامت از ناحيه ى دوست و دشمن بدان دچار بوده ولى در آخر كار ، سربلند و موفق از آن بيرون آمده بى نياز مى سازد .

    با بررسى گفته هاى امام در اين مورد ، مشاهده مى كنيم كه آن حضرت بطور كلى در همه ى بيانات خود ، عناصر اصلى زير را روشن مى سازد :

    1 - براى دنيا فعاليت نكرده است.

    2 - اگر ميخواست براى دنيا در تلاش باشد ، از دشمنانش نيرومندتر ميبود و روشهايش در زندگى با آنچه اكنون هست ، تفاوت ميداشت .

    3 - در وضع خاص خود ، مرتكب كوچكترين ضعف نفس و ضعف سياست و جبن و ترس نشده بلكه فاقد ياران با اخلاص بوده است و اين بدان معنى است كه اگر ميتوانست ياوران با اخلاص و راستگوای داشته باشد ، وسائل پيروزى بطور كامل براى او فراهم بود .

    4 - يگانه هدف او همان بوده كه پيش از او پدرش داشته است و البته هدف پدرش جز اين نبود كه معنويات اسلام را از انقراض و درك صحيح اسلامى را از نابودى مصون بدارد .

    چنانكه ملاحظه مى كنيد ، نشانه هاى امامت و پيشوای روحى ، بوضوح از لابلاى اين عناصر چهارگانه متجلى است ، بدانگونه كه آنرا نه به ضعف ميتوان حمل كرد ، نه به عقب نشينى و نه به فرار از وظيفه پيداست كه عامل اتخاذ اين روش ، نيروای قائم به نفس و مستقل است كه دارنده ى خود را به عمل براى خدا و اميدارد .

    چنين روحيه ای هرگز در راه فعاليت براى دنيا ، بكار نيافتد چه ، آنرا با دنيا مناسبتى و پيوندى نيست .

    از طرفى ، امامت بمعناى صحيح و بدين اعتبار كه سايه ای است از نبوت - كه باز نبوت ، رابطه ای است ميان آسمان و زمين - اينچنين است نبوت هر آنگاه كه به اراده ى خدا در زمين پديد آمده ، استقرار و پاى گرفتن آن ، جز به كمك ياورانى با اخلاص صورت نيافته است پس امامت نيز ممكن نيست بدون چنين ياورانى مستقر و پاى بر جا گردد حال ، اين چنين ياورانى كجا و آن مردم سست عنصر كه با همه ى تظاهر به دوستى ، دلى بيگانه داشتند و با وجود بيعت بشرط اطاعت كامل و بدون قيد و شرط ، بى پروا فرار را بر قرار ترجيح مى دادند .

    همانطور كه محمد ( ص ) جز پيامبرى كه پيش از او پيامبران در گذشته اند ، نبود ، پسرش حسن نيز جز اين نبود كه امامى است با ايمان قوى در دل و نمونه هاى عالى بر زبان و اين بود رسالتى كه براى وى - و او براى آن - مقدر گشته بود .

    همان وضع دشوار و بحرانى جدش رسولخدا در حادثه ى ( حديبيه) و ( بنى اشجع ) براى او نيز مقدر شده بود و همان بيكسى و بى ياورى پدرش على مرتضى در روز ( سقيفه) و روز ( شورى) ( 10 ) او را نيز مبتلا ساخته بود با اين وصف چه دليل دارد كه برنامه ى خود را از روش جد و پدرش فرا نگيرد و عمل خود را بر طبق سنت آنان ترتيب نبخشد ؟ براى او چه نقيصه و عيبى كه سومين آندو بزرگ باشد ؟ .

    در حاشيه ى مفاد ماده ى دوم مى گوئيم : حسن بن على بر خود چنين قرار داده بود كه هست و نيست خود را ، زندگيش را ، تاريخش را ، كيان سياسيش را ، همه ى نيرويش و همه ى امكاناتش را در خدمت فكر و هدف و عقيده ى خود و وسيله ى پياده كردن و بلند آوازه ساختن آن ، بكار گيرد او در اين گام خطير و دشوارى كه ( دو راهى ميان حكومت و عقيده) را با آن بپايان رسانيد ، سيماى امام و خليفه ى پارسا و بى اعتنا به دنيای را مجسم ساخت كه مسئوليت حكومت را فقط بدين موجب پذيرفته كه بوسيله ى آن ، فضائل و خصائص ايده آل انسانى را در اجتماع بشرى پياده كند .

    بنابرين ، او در تمام اقدامات مثبت و منفى ، نمودار كامل يك رهبر مسلكى است .

    دنيا ، با همه ى جلوه هاى فريبنده اش همچون : حكومت ، ثروت ، نفوذ و لذتهاى گوناگون ، خود را در اختيار او قرار داد و در بهاى اين انقياد و اختصاص و رام شدن ، جز قبول و انتخاب او ، چيزى نخواست ولى او امتناع ورزيد و قبول نكرد.

    اگر او قبول ميكرد ، دنيا را ترجيح ميداد و بخاطر آن ( سختكوش و در تلاش) مى شد ، بيگمان از هر انسان ديگرى بيشتر بهره ى آنرا ميبرد زيرا او در آن صورت برترين نسب در تاريخ انسانيت را با بزرگترين كشور در تاريخ ممالك عالم ، يكجا در اختيار ميداشت .

    ولى در صورتى كه او - بفرض محال - چهره ى يك شخصيت دنيای و مادى را بخود مى گرفت ، ناگزير ميبايد از قيود و راثت و تربيتش بگذرد و افتخارات روحى خود را فراموش كند و كسى غير از حسن پسر على و فاطمه و نوه ى پيغمبر باشد ، يعنى طمعكاران را راضى كند ، براى خود همدست - های بسازد و دو دل ها و مرد دين را با رشوه ، گلوگير محبت و احسان خود كند ماليات آن امپراطورى وسيع ، به آسانى مى توانست جواب توقعات و مطامعى را كه رهبران آن اجتماع و ( فرزندان فاميلهاى سود جو) مدهوش سحر آن بودند ، بدهد آنوقت بود كه منافقين به مؤمنينى پاكيزه جان ، و خيانتكاران به مردمى امين و با اخلاص ، و دو دلها به افرادى سر براه و مطيع تبديل يافته و همه ى ملت بى آنكه خود بدانند در نقشى دروغين و غير واقعى جلوه مى كردند .

    در آنصورت عمر و بن عاص و مغيره بن شعبه و زياد بن ابيه و ديگر رجال اين مكتب را ميديدى كه در كوفه در جوار قصر حسن بن على اقامت گزيده و در زير سايه ى او آرميده اند ! هم چنانكه امروز حجر بن عدى و قيس بن سعد و عدى بن حاتم بدان پناهنده اند ، يا همچنانكه همان گروه نخست ، امروز كاخ معاويه را طواف ميكنند ! .

    رئيس و نقطه ى اتكای چون حسن بن على ، براى آنان اين امتياز را هم داشت كه از نقطه ضعف های از آنگونه كه در زندگى معاويه و گذشته ى او و مواريث او فراوان ديده مى شد ، مبرا و بر كنار بود .

    ديگر ، ماجراى حسن با آنچنان كاميابى و موفقيتى توأم مى بود كه بهيچ وجه ضرورت نداشت درباره ى آن چيزى نوشته شود يا تحقيقى بعمل آيد و يا وقتى و عمرى براى آن مصرف گردد .

    در آن فرض ، همين ملت پست كوفه كه در تاريخ ، همپا و هم دوره ى حسن اند ، در چهره ى ملتى با ثبات و موقر و يكپارچه ظاهر مى شدند كه در عين حال ، بيت المالشان مايه ای براى خريدارى و جدانها است و حكومت ولاياتشان در خدمت طمع و آز رجال است و سياست دولتشان با هوسهاى نفسانى و غرض هاى حزبى و طمع هاى دنيوى اطرافيان ، به مدارا و سازش است .

    تنها كسانى كه در آن صورت ممكن بود به وضع موجود تن در ندهند ، همين گروه اقليت پولادين شيعيان على بودند كه با اخلاص و پاكبازى خود در همراهى امام حسن و پدرش امام على - عليهما السلام - كه اولى يكباره از سر دنيا در گذشته و دومى دنيا را سه طلاقه كرده بود ، ثابت كرده بودند كه همواره در جبهه ى حقايق قرار دارند نه در وراى مطامع و هوسها تازه همين گروه نيز اميد مى رفت كه بخاطر انتساب امام حسن به رسول اكرم اين خاصيت غير قابل انتزاع كه مى توانست شفيع مقبول الشفاعه ای در نزد آنان باشد - از فشار اعتراض و عصيان خود نسبت به وى بكاهند .

    حال چگونه فكر مى كنيد ؟ آيا راستى معاويه مى توانست در برابر ( اين حسن) مقاومت كند يا بر او پيروز شود ؟ در چنين وضعى كداميك از اين دو رقيب ، شانس پيروزى و پيشرفت داشتند ؟ حسن يا معاويه ؟ .

    در پرتو اين توضيح ، معناى گفته ى امام را درك مى كنيم : ( اگر من در امر دنيا سختكوش و براى آن در فعاليت و تلاش ميبودم ، معاويه كسى نبود كه از من نيرومندتر و نستوه تر باشد و من نيز رأى و نظرى جز اينكه اكنون مى بينيد ، ميداشتم) .

    آرى ، اگر حسن در پى دنيا مى بود ، جز اين گمان و انتظارى نمى رفت .

    ولى موضوع معلوم و مسلم آنست كه حسن بن على - بر او و بر پدرش درود و رحمت - بشرى از نوع ديگر بود او از آنگونه انسانهای بود كه فقط در فترتهاى معدودى از زمان ، در دسترس اين جهان قرار ميگيرند و بشريت ، روحيات عالى و نمونه ى انسانى را از روش و كيفيت زندگى آنان الهام ميگيرد و به رهنمای آنان ، به سعادت خود راه مى يابد .

    او از شرف معناى خاصى درك ميكرد كه تركيبى بود از عزت نفس و مصالح دينى ديگر نه حكومت و نه مال و نه تمتعات لذتبخش اين جهان ، هيچيك بعقيده ى او داخل در حساب شرف نبودند .

    معصوميت او از پليدى - كه قرآن بدان ناطق است - و روحيه ى عالى و نمونه ای كه تمام وجود او را انباشته بود نميگذاشت كه وى از اوج اين شرف به حضيض تمايلات دنياى چند روزه و خواسته هاى محدود و عيش منغص و تيره ى اين جهان فرود آيد علاوه ، اينكار مستلزم روى گردانى از خدا و از كتابهاى آسمانى و پيامبران الهى و روز قيامت ، بود و مرد دنيا ناگزير ميبايد از اين همه چشمپوش و احيانا با آنها دشمن باشد .

    برد موقعيت بكمك اين روشهاى انحرافى و فساد آميز ، در زندگى اين رديف انسانهاى اوج نشين و بلند پرواز ، بزرگترين زيان و خسارت است .

    لازمه ى تن دادن به اين روشها - در مورد حسن بن على آن بود كه غرائز بينظير و پر ارزشى كه بدست نبوت در كيان او بر نشانده شده و از وحى ، تغذيه كرده و در مهبط قرآن گسترش يافته ، بكلى در وجود او متلاشى شود و از بين برود .

    ولى مگر ممكن بود ، اين غرائز كه همچون ذاتيات وى و جزای از وجود او بود متلاشى گردد ؟ مگر ممكن بود او - كه پسر رسولخدا و پرورده ى دامان او و شاگرد مكتب اوست - براى دنيا به فعاليت برخيزد و يا در امر دنيا سختكوش و در تلاش باشد ؟ …

    مگر رسولخدا با دنيا - جز بدين لحاظ كه ميدان رسالت اوست - كارى داشت ؟ .

    پس حسن نيز بحكم آنكه از تربيت و عقيده و محيط زندگى آنحضرت الهام گرفته ، ميبايد در ميدان امامت ، آئينه ى تمام نماى جدش باشد و اين همان تأسى و پيروى نيكوای است كه هرگز نميتوان آنرا به ضعف و زبونى مشتبه ساخت يا تهمت جبن و ترس بدان زد يا هر ايراد و اشكال ديگرى بر آن وارد آورد آرى همانگونه كه حسن در صفات و خصال پسنديده ، آئينه ى جدش رسولخدا است ، در زهد و پيراستگى از مطامع دنيا و هم در سياست و اداره ى امت بايد آئينه و نمودار كامل او باشد زيرا كه او ( شبيه ترين مردم به پيغمبر است در خلقت و در اخلاق)

    با اين ترتيب ، انتقادگران و قاضيان شتابزده ، كدام ضعف و زبونى را بر حسن خرده ميگيرند ؟ .

    اين گروه ، گويا وضع بحرانى و دشوارى را كه آن حضرت از ناحيه ى اصحابش بدان دچار بود ، از ياد برده و هم فراموش كرده اند كه ناهنجارى اين ياوران و همراهان ، ناشى از يك سلسله حوادثى بود كه حسن در آنها دستى نداشت بلكه دگرگونى زندگى عمومى در سومين دوره ى پس از عهد نبوت و بيرون آمدن همگى يا بيشترين مردم از قيد و بند تقوى و دل نهادنشان به مطامع و لذتها و هوسها ، عامل اساسى اين وضع بود در اين صورت گناه ، گناه شرائط و تقصير ، تقصير آن نسلى بود كه حسن ميبايد با آن بسر برد و او از هر گناه و تقصيرى مبرا و بر كنار بود .

    فراموش كرده اند كه هر آنگاه چنان موقعيت ناهنجارى و چنان نسل فاسدى كه به تظاهر و باطل گرای خو گرفته ، با چنين مرد با ايمانى كه جز با اخلاص و حق گرای سر سازش ندارد ، مواجه گردد ، نتيجه و عاقبت كار ممكن نيست بهتر از آنچه واقع شد ، واقع گردد .

    لذا مى بينيم تدابير خاصى كه امام حسن در مراحل مختلف ماجراى خود اتخاذ ميكرده ، ماهرانه ترين راه حل ها و جالب ترين تدبيرها با نظرى بنهايت دقيق و سياستى شايسته ى سيره ى امام ، بوده است .

    ما در فصول اين كتاب ، همه ى نقاطى را كه بعنوان نقطه ضعف ، در داستان امام حسن ذكر كرده اند ، در فصول اين كتاب بمناسبت ياد آور شده و در هر موردى توجيه صحيح و منطبق با واقعيت را كه مانع هر گونه تحريف و بيهوده گوای است ، ذكر كرده ايم .

    بدين ترتيب بود كه حسن در آخر كار بزرگترين قدم اصلاحى خود را برداشت و هنگامه ای را كه بر فتنه و سلاح ، استوار بود به مكتب اخلاق و محبت و اصلاح تبديل كرد و با سيماى ( بزرگترين مصلح) در صحنه ى مصلحان عالم نمودار گشت و در ميان رهبران مسلكى جهان ، برترين مدارج كمال را احراز كرد .

    و سپس به حكومت همه ى جهان نائل آمد - گرچه نه بر تخت سلطنت مگر اسلام در حقيقت و معنى ، جز همين روح آسمانى و فرشته گون كه مغلوب ما ديگرى دنيا و ذليل شهوتهاى پست و اوهام مسخره و دروغين نشود ، چيز ديگرى است ؟ ! .

    او به انبوه اصحاب خود نگريست و بسى بر او گران آمد كه مشاهده كند آنان بر اثر بى اعتنای به مسئوليت و بى ثباتى در دوستى و واگذارى جبهه ى حق خودشان ، بحقيقت در صف دشمنان او در آمده اند نه در صف او واگير خطرناكى كه خيانتكاران معدود آن لشكر را سخت مبتلا ساخته بود ، تمامى آن اجتماع از دست رفته و شكست خورده را تهديد ميكرد ، اختلاف كلمه در آنان راه يافته و صفوف از هم متلاشى شده و سليقه ها و طرز فكرهاى گوناگون پديد آمده بود ، هر گروهى خط مشى مخصوصى را انتخاب مى كرد و خود را براى جنگ آماده مى ساخت اما نه با آنكس كه از خير او دورتر و به حرمان او نزديكتر است .

    راستى به ياورانى كه هيچ دشمنى از آنان بدتر نيست ، چه اميدى ميتوان داشت ؟ .

    در اينصورت چرا امامى كه نايب پيغمبر است ، آن سخنى را كه در رحمت و عظمت ، گوای از زبان نبوت صادر مى شود ، بر زبان جارى نكند ، همان سخنى كه در لب و حقيقت ، نشان كناره گيرى از اين هر دو گروه متخاصم است ، گوای كه چيزى است برتر از همه .

    و مگر امام در حقيقت چيزى بجز آن موجود برتر است ؟ .

    …………………………

    پی نوشت ها

    1- ( تاريخ الاسلام السياسى) ( ج 1 - ص 396 )

    2- فريق اول ، اهل سنت و فريق دوم ، شيعيانند بيشتر معتزله نيز با شيعه در اين مسئله همرايند و مى گويند : ( امامت ، جز به نص و تعيين نيست) رجوع شود به كتاب ( آراء المعتزلة السياسة) ( ص 15 ) ، مجله ( الالواح) شماره 11 - سال 1 .

    3- اين تعريف ، بيش از آنچه معرف ماهيت دين باشد ، نشان دهنده ى اثر و نتيجه و غايت نهای دين است دين در اصطلاح قرآن و گفتار پيشوايان مذهبى ، عبارت است از ايده ئولوژى و طرز فكرى كه هدف آفرينش انسان و رسالت و نقطه ى تكامل او را مشخص مى سازد و برنامه های كه بر اساس آن ايده ئولوژى ، به زندگى فرد و اجتماع شكل مى دهد و مسير آنان را در اين جهان - و بالمال در جهان ديگر - معين مى سازد ، بدينجهت همه ى اديان الهى در طول تاريخ همت بر اين گماشته اند كه جامعه ى انسانيت را به شكل پيشنهادى خود بسازند و براى تأمين اين منظور برنامه ها و مقررات و قوانينى متناسب با وقت و زمان و به تعبير صحيح تر : متناسب با فطرت و سرشت انسان ، به جوامع پيشنهاد كرده و براى اجراى آن ، همه ى تدبيرهاى لازم را بكار برده اند ، براى آشنای بيشتر با اين حقيقت رجوع كنيد به كتاب ( آينده در قلمرو اسلام) نوشته ى ( سيد قطب) فصل 2 و 3 ( مترجم ) .

    4 - منظور مؤلف از خلافت بمعناى دوم ، مفاد و مضمون احاديثى از قبيل : ( انى تارك فيكم الثقلين : كتاب الله و عترتى ) ( مثل اهل بيتى كمثل سفينه نوح ، من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق ) و احاديث ديگرى از اين قبيل است كه از طريق معتبر شيعه و سنى نقل شده و در كتابهاى هر دو فرقه موجود است بعقيده ى مؤلف بزرگوار ، خلاصه ئيكه از اين احاديث بدست مىآيد ، مرجعيت اهل بيت است در تعليم مسائل دين بمعناى عام و به تعبير خود وى : ( وساطت ميان نبى و امت) .

    و نظير اين احاديث با اين مفاد درباره ى هيچكس ديگر در اسلام وارد نشده است .

    موضوعى كه لزوما بايد در اينجا تذكر داد آنست كه از اين بيان هرگز نبايد استنباط كرد كه منصب و رتبتى كه اهل بيت از طرف خدا و بوسيله ى پيامبر بدان منصوب شده اند ، صرفا رتبت تعليم و ارشاد و راهنمای و پند و اندرز و خلاصه ، - مسئله گوای و موعظه است و اما دخالت كردن در امر اداره ى ملت و تدبير جامعه ى مسلمان و تعيين و ترسيم سياست كلى و عمومى امت اسلامى در شأن ايشان نبوده و مربوط به ديگران است آنها بايد در خانه بنشينند و احكام دين را بيان كنند و مقام حكومت و اداره ى امت را به ديگران واگذارند اين همان پندار باطلى است كه گسترش و مقبوليت آن در نظر توده ى مسلمين ، براى احكام جور در تمام ادوار تاريخ اسلام تا امروز ، فوز عظيمى بوده و بوسيله ى آن مى توانسته اند بزرگترين مزاحمان حكومت غاصبانه ى خود - يعنى امامان شيعه و پيروان راستين آنان - را محكوم و مغلوب سازند و با نهايت تأسف بايد گفت جامعه ى شيعى - لااقل در دو سه قرن اخير - بيش از همه ى جوامع ديگر مسلمان ، بازيچه ى اين فكر غلط و اين بد آموزى شيطنتبار بوده و هست اساسا در اسلام اين دو وظيفه از هم جدا نيستند ، حكومت در اسلام در اختيار همان كسى است كه ميتواند و ميبايد مرجع حل معضلات و بيان مقررات شرعى باشد و اين هر دو منصب - لااقل براى دورانى خاص - از طرف خدا و بوسيله ى پيغمبر به برگزيدگان اهل بيت يعنى آن دوازده امام پاك واگذار شده است و بطور كلى حكومت در اسلام ، خاص آنكس است كه به ايده ئولوژى دين از همه آشناتر و به مواد آن از همه عامل تر باشد ( با تفصيلى كه در خور كتابى بزرگ است ) در دنياى امروز هم در كشورهای كه جامعه و حكومت بر اساس مسلك و مرام و مكتبى خاص بوجود آمده ، هميشه در رأس حكومت ، آنكسى قرار دارد كه از همه كس به آن مرام و به هدفهاى آن آشناتر و بعبارت مأنوس ما ، در آن مكتب ( فقيه ) تر است و با بودن چنين فردى نوبت حكومت و رهبرى اجتماع به ديگرى نمى رسد پس اگر مى پذيريم كه رسول اكرم ( ص ) كسان معينى را بعنوان مرجع نهای آموزش احكام و مقررات و معارف دين قرار داده و آنها را از همه در دين فقيه تر و داناتر شناخته ، بايد بپذيريم كه حاكم و زمامدار و رئيس جامعه ى اسلامى نيز همينها يند و هيچ عامل و ارزش ديگرى نميتواند ملاك حكومت كس ديگرى باشد ( مترجم ) .

    5 - اين حديث را ( حاكم) ( درج 3 - ص 148 كتابش ) ذكر كرده و سپس گفته : ( اين حديث بلحاظ شرائطى كه از نظر ( بخارى) و ( مسلم) ( دو محدث بزرگ سنى و صاحب معتبرترين كتابهاى حديث نزد اهل سنت ) در صحت حديث ، معتبر است ، صحيح مى باشد) .( ذهبى) نيز در كتاب تلخيص المستدرك آن را نقل كرده و به صحت آن از لحاظ همان شرائط ، اعتراف نموده است ( امام احمد حنبل) در ( مسند) ش ( ص 17 و 26 ) آنرا روايت كرده و ( ابن ابى شيبة) و ( ابويعلى) و ( ابن سعد) در ( كنز العمال) ( ج 1 ص 47 ) و جمعى ديگر نيز آن را نقل نموده اند.

    6- ( السياسة و الامامة) تأليف : ابن قتيبه ى دينورى ( ص 151 ) .

    7 - مدرك پيشين .

    8- ( المحاسن والمساوى) تأليف بيهقى ( ج 1 - ص 60 - 65 ) .

    9 - بحار الانوار ( ج 10 - ص 113 ).

    10 - براى معرفى روز ( سقيفه) بحثهای كه كتابهاى فراوان و بزرگ بدان اختصاص يافته ، بسنده اند ولى براى نمايش دادن وضع على عليه السلام در روز ( شورى) بهترين سخن ، گفته ای است كه خود آنحضرت در آنروز خطاب به اصحاب شورى بيان كرد فرمود : ( بيشك همه ى شما ميدانيد كه من از هر كس ديگر بدان ( خلافت ) شايسته ترم و سوگند بخدا تا روزيكه ببينم وضع مسلمين در بهبود است و جز به گروهى خاص ستم نمى رود ، آن را واگذار مى كنم ، تا پاداش و فضيلت اين ايثار نصيب من گردد و از زيور و زينت اين منصب كه شما بخاطر آن در كشمكش و مجادله ايد ، وارسته و بر كنار باشم) ( نهج البلاغه : ج 1 ص 124 ) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      قلمرو ترديد   ...

    به تفكر پرداخت زيرا خطير بودن وضع و دوران امر ميان : فاجعه يا خوارى و ذلت يا مرگى بى شباهت به مرگ بزرگان ، بر او پوشيده نبود .

    حيرت و ترديدى كه موجب سرگردانى و بلاتكليفى شود نداشت ولى احساس او از واقعيت ، بسى تلخ و گدازنده بود و همچون تيغه ى خار مشتعل ، مى خراشيد و مى سوزانيدو مصرانه ، او را بر يافتن راه حلى بر مى انگيخت كه نه مايه ى خوارى و ذلت باشد ، نه مستلزم تسليم در برابر فاجعه و نه موجب مرگى تحميلى و بى تناسب با خاطرات عزيز و شكوهمند .

    اوضاع و احوالى كه محيط او را تشكيل مى داد ، لجاجت خسته كننده بود از سوای و شايعات دروغ از سوای و كشانيده شدن در جريان هرج و مرجى مخوف از سوى ديگر .

    حسن در ميانه ى اين حوادث خطير ، كوهى بود كه هيچ زمين لرزه ای آن را تكان نميداد و پيشواى نيكوكار و پر گذشتى كه نادانى نادانان او را خشمگين نمى ساخت و نارضای عيبجويان او را بغضب نمىآورد ، بى اعتنا به آنچه در پيرامونش مى گذرد ، ايستاد تا نقشه ها را بسنجد و سپس نقشه ى خود را طرح كند و نظريات را ارزيابى نمايد و آنگاه تصميم قاطع خود را بگيرد .

    امروز براى ما ميسر نيست كه آنچه را او بدان مى انديشيده بتفصيل بخوانيم ولى بطور حتم ميدانيم كه فكر او در اطراف اين موضوع دور مى زده كه آنچه خدا از او مى خواهد و پيغمبر بدان دستور داده چيست ؟ و آنچه ضامن حفظ عقيده و فكر او تواند بود ، كدامست ؟ .

    و اما آنچه مردم ميگويند ، براى او چندان مهم نبود .

    فراموش نكنيم كه او پيشواى روحانى ای بود كه زنده ماندن و زيستن در اين جهان را فقط تا آنجا مى خواست كه بتواند آن را پيشكش راه خدا و مايه ى استفاده ى خلق خدا و سرمشق اصلاح و احسان قرار دهد در اينصورت ، گفته ها و حرفهاى مردم را در جنب اين معنوياتى كه در راه خدا و براى خداست ، چه وزن و مقدارى خواهد بود پيشوا و امامى كه بايد با نيروى روحى خود ، ديگران را به خير رهنمون شود هرگز به فكرى جز اين نميگرايد و فكر و ذكر و عاطفه اش جز بر محور اراده ى خدا و سيره ى پيامبر و عقيده و فكر صحيح دور نمى زند .

    بدينجهت - همچنانكه گفتيم - حيرتى كه موجب سرگردانى و بلاتكليفى شود نداشت ، چون راه خدا نمايان و سيره ى رسول گرامى ، واضح است ولى احساسى كه از واقعيت داشت ، تلخ و گدازنده بود .

    و چه دشوار است كه شرائط و اوضاع ، كسى را بى اختيار و دست بسته به حالتى كه خلاف ميل اوست ، سوق دهد بحرانهاى پى در پى بدو رو كند و گرهها و عقده هاى بهم پيوسته او را احاطه نمايد اين همان وضع ( استثنای) يى است كه هرگز بدون سرگشتگى و اضطراب صورت نمى يابد و آدمى را در ميانه ى فعل و ترك و خوف و رجا نگاه ميدارد در چنين حالت و وضعيتى بيش از همه چيز ، به تأمل و تفكر و متانت و پايدارى احتياج هست و در چنين بحرانى است كه جوهر افراد و قدرت ذاتى آنان ، داراى نقشى دقيق و حساس است .

    وه كه اين چه نفس با عظمتى و چه روح آسمانى و بزرگى بود ؟ ! .

    اين همان نفس مطمئنه ای بود كه در هنگامه ى هجوم بليات ، خشنود و سرشار از رضايت ، به خدا باز ميگردد ، به غير او تكيه و اعتماد نمى كند و از غير او رشد و هدايت نمى خواهد و اين همان روح پاك و پيراسته ای بود كه بر اثر سنگينى بار وظيفه ، سستى و فتور نمى گرفت و در هر حال ، از حادثه ای كه بدو روى آورده ، سر سخت تر و محكم تر ميبود .

    نشنيده ايم كه در هنگامه ى هجوم آن بلاهاى سخت ، يكى از يارانش احساس كرده باشد كه او اينكه در پنجه ى بلا و مصيبت گرفتار است تمام آنچه از او بظهور مى رسيد ثبات و تصميم و استقرار بود حتى مناجات او با خدا نيز خود آيتى از پايدارى و پيوند با خدا و تكيه و اعتماد به او بود در يكى از دعاهاى خود مى گفت :

    ( بار خدايا ! اى صاحب نيرو و اقتدار ! اى بلند جايگاه ! چگونه از كسى بترسيم ؟ كه توای اميد من و چگونه از چيزى بينديشيم ؟ كه بر تو است تكيه و اعتماد من از بردباريت بر من فرو ريزد و بفرمان خود ، مرا بر دشمنانم پيروز كن و بياريت مؤيد گردان پناه من بسوى تو و پناهگاه من از لطف توست پس در كار من فتوح و گشايشى پيش آور ، اى آنكه اهل حرم را از آسيب اصحاب فيل مصون داشتى و بر آنان پرندگانى گروه گروه فرستادى كه آنان را هدف سنگريزه های از گل خشك سازند دشمنان مرا هدف عقوبتى عبرت افزا قرار ده) .

    در لابلاى افكار ياس آور و انديشه هاى بيفر جام ، ناگهان پرتوى از اميد - كه گوای پاسخى به نيايش اوست - درخشيد و عطر دلپذيرى كه گفتى رايت سرور و بشارت است ، در فضاى روحش پراكنده گشت .

    اتفاق غريبى بود ناگهان راه تمامى غم و اندوهها بروى او بسته شد و در ميانه ى طوفانى از خاطرات گذشته ، خاطراتى كه اكنون از آنها اثرى نبود ، ولى ياد آورى آنها لذتى عميق در روح بجا مى گذاشت ، قرار گرفت .

    روح آدمى گاه در آن لحظه كه دستخوش درد و رنج و گرفتار تركتازى انديشه هاى تلخ است ناگهان طراوتى فيض بخش و مبارك مى يابد ، از تنگنا به گشايش و از نوميدى به اميد و از حيرت و ترديد به ثبات و استقرارى اميد افزا ، راه مى يابد .

    او در حالت كنونيش ، از ناملائماتى كه احاطه اش كرده بود ، و بر آينده اش از اين دشمن بيباك و بى اعتنا به مقدسات ، بيمناك بود و مى انديشيد كه :( اگر دست در دست او گذارده و با او صلح كند ، او چنان بخود وا نخواهدش گذارد كه بر آئين جدش رسولخدا - صلى الله عليه و آله - رفتار كند) ( 1 ).

    ولى اين اتفاق جديد ، او را يك ثلث قرن ، عقب برد و او ناگهان خود را در ميانه ى سرزمين نبوت و جايگاه وحى و در احاطه ى جمع مهاجر و انصار ، مشاهده كرد رؤياى لذتبخشى كه سراپاى او را فرا گرفته و آلام را از ياد او برد .

    اينك اين جد بزرگوار اوست و اين حكومت نبوى است در خاندان او و اين ستارگان آيات كريم قرآن است كه لحظه بلحظه از آسمان علم خدا فرو مى ريزد گوای قاصد آسمان است بسوى زمين و جز در خانه ى آنان هم فرود نمىآيد .

    و اين پدر اوست وزير پيامبر و مجاهد بزرگى كه مهتران عرب را در مقابل كلمات خدا خاضع ساخت گوای هم اكنون از گشودن قلعه ى خيبر باز ميگردد .

    و اين مادر اوست طاهره ى بتول ، كه رسولخدا او را به مباهله برد و او بحق ، سرور زنان جهان است .

    اگر اين رؤياهاى شيرين هيچيك اكنون داراى عينيت خارجى نيست ولى مگر نه بحقيقت همه ى آنها داراى واقعيت هاى نفسانى است كه بيننده را در آنچنان جريان روحى ای قرار ميدهد كه روح او را به روح اين جد و اين پدر و مادر متصل مى سازد همچنانكه جسم او به جسم آنان مرتبط و متصل است و خدا در روزى كه هيئت مباهله با نصاراى نجران را - كه مركب بود از حسن و جد و پدر و مادر و برادرش - تشكيل ميداد ، اين اتصال جسمى را تأييد كرد و پيغمبر نيز در روزى كه برگزيدگان خاندان خود - يعنى خودش و آن چهار تن - را در كساء پيچيد و هم در روزى كه آيه ى تطهير نازل شد و آنحضرت آن را با همين برگزيدگان تطبيق كرد ، از اين اتصال و ارتباط جسمى ، تعبيرى بدينصورت آورد .

    وه ، چه نشانه هاى عظمتى كه در اسلام هيچكس با آنان در آن شركت نداشته است ! .

    از وراى افق حزن آور پيرامونش ، مناظر لذتبخشى از دوران كودكى و دوران صباوت ، در برابر چشمانش ظاهر گشت از اين ديدگاه دور ، روزهاى روشن و منورى را بخاطر آورد كه در مدينه با موقعيت ممتاز و مقام مشخص خود در ميان اقران و همسالان خود ، مدارج كمال را مى پيمود ، آنروزهای كه در ميان اقران و همسالان خود ، مدارج كمال را مى پيمود ، آنروزهای كه در ميان بازوان نيرومند پدر يا بر سينه و پشت پيغمبر و يا بر روى چوبهاى منبر جدش ببازى مشغول مى شد ، آنروزهای كه وحى را در اولين لحظات نزول ، دريافت مى كرد و كلمات خدا را از زبان پيامبر ( ص ) مىآموخت و دانش خود را از مصدر دانش و منبع علم استخراج مى كرد و خود را براى پيشوای و امامتى كه براى او مقرر شده بود آماده مى ساخت و بسخن جد خود - كه هرگاه از حسن ياد مى شد با بيانى مباهات آميز شايستگى او را براى پيشوای امت بيان مى كرد - گوش فرا ميداد و اين سخنى بود كه بارها بر زبان رسول خدا ميگذشت .

    اينها دورانهای بود آميخته به روح عظمت و همراه با عظمت روح ، گذشته های شايسته ى آنكه بر حسن بانگ زند و پاكيزه ترين و مسرت آميزترين و مكرمت بازترين خاطرات او را بيادش آورد .

    اين خاطرات آنچنان گيرا و جذاب بود كه بر سراسر وجود او مستولى شد و اثر آن بصورت لبخندى حاكى از مسرت - در وضعى كه گمان لبخند در آن نمى رفت - بر لبهاى وى ظاهر گشت .

    جدش پيغمبر را ديد كه گوای هم اكنون او را از روى دوش مادر بر ميدارد و بدست مى گيرد و بر سر دو پا مى ايستاند و بصدای نرم و ملايم اين سرود مقدس را زمزمه مى كند : حزقه ! حزقه ! ترق عين بقه ! ( 2 ) .

    و او با قدمهاى كوچك خود آهسته آهسته بالا مى رود تا پاى خود را بر سينه ى جد بزرگوارش مى نهد و بدستور او دهان خود را باز مى كند و او دهان فرزندش را مى بوسد و آنگاه مى گويد : ( بار خدايا ! اين را دوست ميدارم ، تو نيز دوستش بدار و دوستدار او را نيز دوست بدار) ( 3 ) .

    اين خاطره ، كليد خاطراتى بود كه حقا مى بايست او را به خود مشغول دارد و ناملائمات اين لحظات آخرين را از ياد او ببرد روشن ترين دورانها در زندگى هر انسانى همان دوران كودكى و پاكى و سادگى اوست كه پيوندهاى مقدسى - ميان او و آغوشهای كه بدان پناه مى برده و هم ميان او و اجتماعى كه در آن زيست مى كرده - آنرا آرايش مى بخشد خاطرات اين دوران از زندگى هر كسى تا ابد در مغز و دل و روح او پاينده است و فراموشى را در آن راه نيست .

    مثلا ناگهان جدش رسولخدا - صلى الله عليه و آله - را بياد آورد كه او را بر دوش راست و برادرش حسين را بر دوش چپ نشانيده است ابوبكر بانان برخورد مى كند و به ايندو مى گويد : ( چه خوب مركبى داريد ، بچه ها) ! و رسولخدا مى گويد : ( ( و چه خوب سوارانند ايندو اين بچه ها مايه ى دلخوشى منند از دنيا ) ( 4 ) .

    و باز آنروزى را بياد آورد كه جدش بروى زانوش خم شد و او را بر پشت خود نشانيد ، برادرش حسين را هم با او نشانيد و آنگاه به آندو گفت : ( چه خوب شترى است شتر شما و چه خوب جفتى هستيد شما) ( 5 ) .

    و باز روزى را بياد آورد كه جدش در حال سجده بود و او آمد تا بروى گردن آنحضرت - كه نماز مى گذارد - نشست ( 6 ) و روزى را كه جدش در حال ركوع بود و او از ميان دو پاى او عبور كرد ( 7 ) و روز ديگرى را كه به جدش گفتند : ( اى رسولخدا ! تو با اين پسر - يعنى حسن - رفتارى مى كنى كه با هيچكس ديگر نمى كنى ، ) وجدش فرمود : ( اين مايه ى دلخوشى من است و اين پسرك من ، سيدى است كه خدا بدست او ميان دو گروه مسلمانان صلح خواهد داد) ( 8 ) .

    بياد آورد كه روزى بر گردن جدش رسولخدا - صلى الله عليه وآله - كه در مسجد خطبه مى خواند بالا رفت تا حدى كه برق خلخالهايش تا آخر مسجد ديده شد و آندو پاى بر نجن بر سينه ى جدش درخشيد و به همين صورت بود تا نبى اكرم ( ص ) از خطبهفراغت يافت ( 9 ) .

    و باز بياد آورد كه چگونه روزى جدش رسولخدا صلى الله عليه و آله با شتاب از منبر فرود آمد و او را كه بر در مسجد به زمين خورده بود ، برداشت و با خود بروى منبر برد ، سپس گفت : هان اين مردم ! فرزند ، محنت و آزمايش است ( 10 ) .

    و باز بياد آورد كه جدش بارها بدو مى گفت : ( تو شبيه خوى و خلقت منى) ( 11 ) .

    و باز بياد آورد روزى را كه از خواب برخاست و ديد كه جدش و مادرش سخن مى گويند روى به جدش كرد و گفت : ( پدر بزرگ ! بمن آب ده) و جدش او را برداشت و از ناقه ى پر شيرى بدست خود شير براى او دوشيد و ظرفى از پوست يا چوب آورد و شير را كه كف كرده بود در آن ريخت و آورد كه به او بدهد ، ناگهان حسين بيدار شد و گفت : ( پدر جان ! آبم بده) پيغمبر باو گفت : پسرم ! برادرت از تو بزرگتر است و پيش از تو آب از من خواسته است ( 12 ) .

    و باز بياد آورد روزى از دوران طفلى اش را كه پيش روى مادرش فاطمه - عليها السلام - نشسته بود ، پدرش رسولخدا - صلى الله عليه و آله - وارد شد و او را كه ديد كه به بازى مشغول است به فاطمه گفت : خداى تعالى در آينده بدست اين پسر تو ، ميان دو گروه بزرگ از مسلمانان اصلاح خواهد كرد ( 13 ) .

    از نشانه هاى عظمت روحى خود در دوران صباوت ، آن روزى را بياد آورد كه نزد ابوبكر رفته و به او - كه بر منبر رسولخدا قرار داشت - گفته بود : از جايگاه پدرم فرود آى ! ( 14 ) .

    و هم آن روزى را كه رسول اكرم او را با خود بر فراز منبر برده بود ، گاه روى به مردم مى كرد و گاه به او و ميگفت : اين پسر من سيد است و اميد مى رود كه خدا بدست او ميان دو گروه مسلمان ، صلح بر قرار كند .

    اين مناظر ، در احساس او اثر مى گذاشت و خاطرات تاريخى لذتبخشى را كه ميتوانست جايگزين وحشت آن لحظه شده و از عظمت آن بليه بكاهد در مغز او بيدار مى كرد هر خاطره ای خاطره ى ديگرى را بياد او مىآورد و هر منظره ای كه از برابر چشمش عبور مى نمود ، مناظر ديگرى را بدنبال خود مى كشيد او به گفته ى جدش آنچنان اطمينان دارد كه به آيات قرآن و اينك جد بزرگوار اوست كه با او سخن مى گويد ، گوای اين صداى گيرا و محبوب اوست كه هم اكنون در گوش حسن منعكس مى شود و دارد به مادر او - طاهره ى بتول - يا بر فراز منبر و يا در جمع اصحاب ، بار ديگر اين گفته را تكرار مى كند : ( اين پسر من سيد است و خدا ميان دو گروه از مسلمانان بدست او صلح خواهد افكند ) .

    حسن به خود باز ميگردد و با خود چنين مى گويد :

    راستى آيا منظور رسول خدا اين بود كه امروز با اهل شام صلح كنم ؟ آيا مردم سركش و طغيانگر شام ، گروهى مسلمانند كه ممكن است منظور از اين حديث باشند ؟ .

    آيا آن فتنه ای كه رسولخدا خواسته كه من آن را اصلاح كنم ، همين فتنه ى در گرفته ى امروز است ؟ مگر ما فاقد نيروى لازم براى قلع و قمع اين فتنه ايم ؟ .

    اين افكار در مغز حسن بن على وارد مى شد و در روح او آشوب و غوغای كه ميتوانست مبدأ تحول و نقطه ى عطف تاريخ باشد ، بپا مى كرد اينها سئوالاتى بود كه پاسخ با آنها ، سرنوشت نهای را تعيين مى كرد .

    اين خاطرات كه متضمن راهنمای هاى جدش بود و حسن عليه السلام از آنها چنين نتيجه مى گرفت كه جدش در بحرانى ترين لحظات ، حمايت خود را از او دريغ نداشته است - او را بدين فكر انداخت كه اگر بتواند پاسخى مناسب حال بدين سئوالات بدهد ، موقعيت حاضر را از اين بحران نجات خواهد داد.

    بله ! بدون ترديد ، رسولخدا اين سخن را گفته است .

    و آن فتنه ای كه در اين گفته ، بدان اشاره شده جز همين فتنه ى كنونى نيست و چه فتنه ای بالاتر از پديد آمدن اينچنين شكاف و فاصله ای ميان مسلمانان كه آنانرا از نقشه ها و كوششهاى دشمن در كمين نشسته شان غافل ساخته ( 16 ) و از وظائفى همچون آبادانى و عمران و تنظيمات ادارى و جهاد با دشمن خارجى ، بازشان داشته است .

    و اما اينكه آن سركشان طغيانگر مسلمانند ، مطلبى است كه از رفتار اميرالمؤمنين با آنان بدست مىآيد چه ، آنحضرت لشگر خود را از اسير كردن زنان و كودكان همين مردم ، منع كرده و سيره ى اميرالمؤمنين عليه السلام بهترين سرمشق و شايسته ترين رهنمون است .

    و اما اين پرسش كه مگر نيروى لازم براى فرو خواباندن اين فتنه ، وجود ندارد ؟ ( يعنى سئوال از تحقق اين رؤياى لذتبخش كه شيعيان پرشور كوفه در آغاز جنبش جهاد ، بدان شعار مى دادند ) آنوقت قابل جواب است كه موقعيت امام حسن هم از لحاظ عدد سپاهيان و هم از لحاظ روحيه و نيروى معنوى اين سپاه ، بررسى شود و اين در صورتى ممكن خواهد بود كه امكانات موجود بر طبق واقعيت ، مورد سنجش قرار گيرد .

    روحيه و نيروى معنوى در افراد سپاهى ، رمز اصلى قدرتى است كه براى برد حوادث ، مورد نياز است و خيلى بيش از تصاعد كميتى و عددى بكار مىآيد .

    امام حسن در مسكن ، بازمانده ای از سپاه اصلى خود داشت كه پس از خيانت فرمانده و فرار هشت هزار نفر از سربازان ، فقط يك معجزه مى توانست در آنها روحيه و نيروى معنوى بدمد .

    در مدائن هم مجموعه ای از اشباح مى زيستند كه اغتشاشات عدوات آميز و پياپى آنان از مقاصد پليدشان خبر ميداد بدست آنان نه اميد خوابانيدن فتنه مى رفت و نه گمان اقدام به كارهاى بزرگ يا اداره ى ميدان جنگ .

    اين ، درباره ى جنبه ى معنوى و روحيه ى سپاه .

    و اما نسبت عددى بزرگترين رقمى كه ميتوان ادعا كرد لشكر امام حسن در اين واقعه بدان بالغ شده ، بيست هزار يا كمى بيشتر است در حاليكه عدد لشكر معاويه كه در مرزهاى عراق مستقر شده بودند به شصت هزار مى رسيد ! بنابراين ، حسن در آغاز كار ، يك سوم سربازان معاويه را داشت .

    جريان فرارى كه در اردوگاه مسكن اتفاق افتاد و آن عمو زاده ى بيگانه صفت ، با هشت هزار سرباز بسوى معاويه گريخت ، نسبت عددى ميان دو لشكر را بالا برد .

    يعنى براى امام حسن مجموعا در هر دو اردوگاه ، يك پنجم لشكر معاويه باقى ماند ! .

    و اگر اين فرمول جديد نظامى را - كه براى نيروى معنوى ، ارزشى بميزان سه برابر تعداد سرباز قائل است - قبول كنيم ، به نتيجه ای فوق العاده اسفبار مى رسيم و آن اينكه نسبت لشكر امام حسن با معاويه ، نسبت 15 / 1 بوده است .

    و اگر با توجه به اين محاسبه ، باقيمانده ى لشكر مسكن را بتنهای در نظر بگيريم ، خواهيم ديد كه اين عده ، ميخواسته اند با لشكرى بجنگند كه بنابر مقياس مذكور ، 45 برابر آنان بوده است .

    در اينصورت كو نيروى لازم براى قلع و قمع فتنه ى شام ؟ .

    هيچيك از نظامات جنگى معمول تاريخ ، جنگيدن يكتن را با 45 نفر و يا با 15 نفر ، جايز نمى داند ، چنين وضعى اگر هم اتفاقا پيش آيد ، جنگ نظامى ای كه نتيجه ى نيك در انتظار آن باشد نيست بلكه صرفا حمله ای جانبازانه و بيشتر در حكم انتحار و خودكشى خواهد بود .

    در اينصورت بگذار حسن ، پسر رسولخدا ، همان مخلوقى باشد كه خدا او را براى صلح ذخيره كرده نه براى جنگ ، و براى مسالمت آفريده نه براى مخاصمت ، بگذار اين همان نهالى باشد كه خدا او را براى مسلمانان در زمين نشانده نه براى خود او ، و براى دين تربيت كرده نه براى سلطنت ، بگذار سهم او از اين ماجرا ، باقى و ابدى باشد نه زود گذر و آنى ، و در آن نشأه ى دائمى باشد نه لذت اين جهان فانى ، و از لطف و رحمت خدا باشد نه از دست مردم .

    بدين ترتيب بود كه رسالت حسن به صلح تبديل يافت ، بى آنكه دو گروه به كوچكترين زد و خوردى دست زنند و اين از نظر تاريخ ، موضوعى ثابت و مسلم است اگر چه برخى از مورخان در صدد بر آمده اند اثبات كنند كه ميان لشكر قيس بن سعد ( لشكر مقدمه ) و سپاهيان شام در ( مسكن) جنگى در گرفته و ( سيد عليخان) دركتاب ( الدرجات الرفيعة) در كيفيت اين واقعه ى پندارى چيزها نوشته است .

    ما براى اين خبر ، مدرك قابل اعتنای كه زمانا جلوتر از اين سيد عاليمقام ( سيد عليخان متوفى در 1120 ) باشد ، سراغ نداريم و با تحقيق و بررسى وضع آنروز مسكن ، چيزى هم كه مؤيد اين نظر باشد نمى يابيم .

    و با توجه به روش حفظ خون كه نشانه ى بارز سياست امام حسن عليه السلام بود ، در ساير مراحل اين سياست نيز پديده ای كه به قبول اين خبر كمك كند ، بياد نداريم .

    و از آن حديث رسولخدا صلى الله عليه و آله كه : ( خدا بدست حسن ميان دو گروه بزرگ مسلمان را اصلاح خواهد داد) نيز جز اين نمى فهميم كه حسن عليه السلام پيامبر صلح در اسلام است .

    در اينصورت چه دليل دارد كه لشكر او به جنگ و حمله دست زند ؟ .

    از وصيت امام حسن در لحظه ى مرگ هم اين را دانسته ايم كه او راضى نبوده در مورد او و براى او قطره ى خونى ريخته شود پس در اين مورد نيز بر وفق رسالتى كه خود انتخاب كرده بود - يا براى او انتخاب كرده بودند - مشى كرده است .

    از اين گذشته ، گواهان زياد واقعه ، تأكيد مى كنند كه : ( خلافت را بدست گرفت و قطره خونى در دوران خلافتش ريخته نشد) و بعضى از راويان اين نص ، سخن خود را همراه با دو سوگند بيان مينمايند ( 17 ) .

    …………………………………….

    پی نوشت ها

    1- از سخنان آنحضرت بنا به روايت بحار الانوار : ( 10 / 107 ) .

    2- اين كوچولوى كوچك پا ! بالا برو ! اى ريز چشم ! .

    3- زمخشرى ، ابن البيع ، طبرانى ، ( ينابيع الموده) ، ( الاصابه) ( 2 / 12 ) و جز اينها .

    4- كتاب سليم بن قيس و هم ( المحاسن و المساوى) بيهقى ( ص 49 ) و اين دومى ، گفته ى حميرى را هم كه حديث مزبور را به نظم در آورده ، نقل كرده است : پيغمبر نزد حسن و حسين آمد - كه روزى ببازى در آمده بودند آندو را در آغوش گرفت و گفت : جانم بقربانتان - و آندو نزد وى چنين مكانتى داشتند آندو گذشتند در آنحال كه دوش او زير پايشان بود - وه ، چه خوب مركبى ، و چه خوب سوارانى .

    5- ( الابانه) تأليف : ابن بطه .

    6- ( حليه الاولياء) تأليف : ابونعيم .

    7- ( الاصابه) - ج 2 ص 11 .

    8- ( حلية الاولياء) .

    9- بحار ( ج 6 - ص 58 ) .

    10- مناقب ، كتاب ترمذى ، انساب سمعانى و فضائل احمد .

    11- غزالى در ( احياء العلوم) و مكى در ( قوت القلوب) .

    12- كتاب سليم بن قيس ( ص 98 ) .

    13- ( عقد الفريد) ( 1 / 194 ) و بيهقى ( 1 / 40 ) و بخارى و خطيب و سمعانى و حركوشى و جنابذى و ابونعيم در ( حلية الاولياء) و ( ينابيع الموده ) و ( مروج الذهب) و جز اينها .

    14- ( الصواعق المحرقه) ( ص 105 ) و هم دار قطنى .

    15 - بخارى و مسلم و ( الاصابة) ( ج 2 ص 12 ) .

    16 - اشاره به عمليات امپراطورى بيزانس در مرزهاى شام در سال 40 .

    17 - رجوع شود به : ( الاصابة) ( 2 / 12 ) و ( تاريخ ابن كثير) ( 8 / 8 / 14 ) و جز ايندو.

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.