حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 78
  • دیروز: 97
  • 7 روز قبل: 2214
  • 1 ماه قبل: 10090
  • کل بازدیدها: 2387784





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • rahyab moshaver


  •   بيش از اين سكوت روا نبود   ...

    اين امور و جريانات زياد ديگرى مانند آن كه در روزنامه هاى مصر و سوريه و امثال آنها مى بينيم و مقالات مسمومى كه گاه و بى گاه در اين زمينه منتشر مى شود، و هر گونه تهمت و افترايى نسبت به شيعه مى بندند، در حالى كه آنها از تمام اتهامات ـ مانند يوسف و برادرش ـ پاك و مبرا هستند، ولى بدبختانه درد «نادانى و تعصب» درد بى درمانى است كه اطبا را نيز خسته كرده است!

    آرى به دنبال اين جريانات فكر كردم نهايت ظلم و بى انصافى است كه بيش از اين سكوت كنم، نه از اين جهت كه ظلم و ستمى بر شيعه باشد و بخواهم در برابر سيل اين تهمتها از آنها دفاع كنم، بلكه از اين نظر كه بالاترين و مهمترين هدف همان است كه پرده هاى نادانى را از برابر چشم عموم مسلمانان جهان كنار بزنيم، تا افراد منصف، در افكار خود تجديد نظر كرده راه اعتدال پيش گيرند، و نسبت به افراد لجوج و معاند نيز اتمام حجت شود، و جاى سرزنش و ملامت در مورد علما و دانشمندان شيعه باقى نماند كه چرا آنها در معرفى مذهب خود كوتاهى كرده اند.

    و از اين رو اميد مى رود در سايه اين بحثها پيوندهاى محبّت و دوستى در ميان مسلمانان محكم گردد و آثار خصومت و دشمنى برچيده شود، زيرا هر انسانى مخصوصاً در عصر ما درك مى كند كه اتحاد و رفع اختلاف يكى از لازمترين امورى است كه بشر در ادامه زندگى اجتماعى به آن نيازمند مى باشد.

    شايد نويسنده كتاب «فجرالاسلام» كه انبوه ابرهاى متراكم ظلم و تاريكى او را از هر سو احاطه كرده است ديگر درباره شيعه ننويسد:

    «وَالْحَقِّ أنّ التشَيُّعَ مَأوى يَلْجَأُ إلَيْهِ كُلُّ مَنْ أرادَ هَدْمَ الإسْلامِ لِعَداوَة أو حِقْد، وَ مَنْ يُريدُ إدْخاَلَ تَعالِيمِ آبائِهِ مِنْ يَهودِيّة وَنَصْرانِيَّة وَ زَرادَشْتِيَّة»!(1)

    يعنى: «حق اين است كه آيين تشيّع پناهگاهى است كه هر كس مى خواهد اساس اسلام را بر اثر عداوت يا حسد درهم بكوبد به آن پناه مى برد، همچنين كسانى كه مى خواهند تعليمات پدران يهودى يا نصرانى يا زرتشتى خود را وارد اسلام كنند، اغراض شوم خود را در پناه آيين تشيّع انجام مى دهند»!.

    تا آنجا كه مى گويد:

    «آثار يهوديت در تشيّع به صورت اعتقاد به «رجعت» و بازگشت امامان، خودنمايى كرده است! شيعه مى گويد: آتش دوزخ بر همه شيعيان ـ جز افراد كمى ـ حرام است، اين سخن درست مانند ادعاى يهود است كه مى گفتند: «(لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً); هرگز آتش دوزخ جز چند روزى معدودى به ما نخواهد رسيد».(2)

    آثار نصرانيّت نيز در تشيّع در اين جمله ظاهر شده است كه مى گويند: «نسبت امام به خدا مانند نسبت مسيح است به او»! و نيز مى گويند: «لاهوت (عالم ماوراى طبيعت) با ناسوت (عالم طبيعت) در وجود امام بايكديگر متحد شده و به هم پيوسته است، و سلسله نبوّت و رسالت هرگز قطع نمى شود و در روى زمين خواهد بود، هر كس با لاهوت متحد باشد پيامبر است»!

    «عقيده به تناسخ ارواح(3)، تجسم خدا(4)، حلول(5)ومانندآن ازعقايد برهمائيها(6)و فلاسفه و مجوسيهاى پيش از اسلام همه در زير نقاب تشيّع و با استفاده از اين عنوان در محيط هاى اسلامى ظهور كرده است!!…».

    اين بود قسمتى از سخنان احمد امين در كتاب فجر الاسلام.

    البتّه اگر ملاحظه حفظ وحدت مسلمين و ترس از گل آلود شدن چشمه صاف محبّت و برافروختن آتش كينه و دشمنى نبود و گفتار ما مشمول جمله حكيمانه «لاَ تَنْهَ عَنْ خُلُق وَتَأْتِي مِثْلَهُ; رطب خورده منع رطب چون كند!؟» نمى شد به احمد امين ثابت مى كرديم چه كسانى مى خواهند اساس اسلام را در هم بكوبند و اتحاد مسلمين را با عوامل ايجاد تفرقه و نفاق برهم بزنند و سيادت و عظمت آنها را بر باد دهند؟

    ________________________________________

    1 . فجرالاسلام، ص 230.

    2 . سوره بقره، آيه 80 .

    3 . منظور از «تناسح ارواح» اين است كه روح انسانى پس از مرگ بلافاصله به بدن انسان ديگر، يا حيوان، يا گياه، يا جمادى انتقال يابد، ولى معروف همان انتقال به بدن انسان ديگر يا حيوان است.

    بعضى از فلاسفه (مانند صدرالمتأهلين شيرازى) براى هر يك از اين صور چهارگانه اسم خاصى قايل شده اند: انتقال روح انسان را به بدن انسان ديگر «نسخ» و به بدن حيوانى «مسخ» و به جسم گياهى «فسخ» و به جمادى «رسخ» ناميده اند.

    تناسخ از نظر محققان فلاسفه و دانشمندان عقايد و كلام باطل است و دلايل گوناگونى بر بطلان آن در كتابهاى «فلسفه» و «كلام» ذكر نموده اند (به كتاب اسفار و شرح تجريد، به عنوان نمونه مراجعه فرماييد).

    4 . عقيده به جسميت خداوند يكى از خرافى ترين عقايدى است كه در ميان طايفه كوچكى از مسلمانان به تقليد از مذاهب خرافى گذشته پيدا شد، اين عدّه را «مجسمه» و گاهى «مشبهه» مى نامند، اينها عقيده داشته اند كه خدا جسم دارد و براى او بدن و چشم و گوش و دست و پا و محل و چيزهاى ديگر قايل بوده اند!

    شهرستانى نويسنده كتاب ملل و نحل معتقد است كه اصل عقيده تجسم خدا از افكار يهود وارد اسلام شده است، ولى مطالعه اديان گذاشته به ما نشان مى دهد اين عقيده اختصاص به بعضى از يهود نداشته، بلكه همواره در ميان ملل عقب افتاده چنين طرز فكرى بوده است، و هر قدر به عقب تر برگرديم و اعتقاد انسانهاى گذشته را مورد بررسى قرار دهيم مظاهر اين عقيده در ميان آنها بيشتر ديده مى شود، توجه به بت و پرستى نيز يكى از همين مظاهر است، اصولا اقوام و مللى كه طرز فكر آنها بسيار سطحى و پايين بوده قادر نبوده اند كه مسأله «تجرد ذات خدا» را تصور كنند تا چه رسد به اينكه اعتقاد پيدا كنند، و لذا همواره فكرشان درباره خدا به جسم و موجودى مانند خودشان متوجه مى شد.

    به نظر مى رسد كه سرچشمه اصلى اين عقيده در ميان بعضى از مسلمانان، جمود محض روى پاره اى از تعبيرات قرآن مجيد مانند (يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ) (بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ) بوده است. درحالى كه كاملا واضح است كه «دست» در اين موارد به معناى «قدرت» مى باشد (يعنى قدرت خدا مافوق همه قدرتهاست، او مغلوب و محكوم هيچ حكمى نيست بلكه بر همه غالب و حاكم است).

    خوشبختانه طرفداران اين عقيده در مسلمانان، تقريباً منقرض شده اند، حتى در گذشته نيز كسى جز پاره اى از افراد سطحى و كاملا بى مايه طرفدار نداشته است.

    آيات مختلف قرآن مجيد كه بزرگترين سند زنده اسلامى است (گذشته از دلايل عقلى) باطل بودن عقيده جسميت خدا را با مال وضوح شرح داده است (براى توضيح بيشتر به كتاب «خدا را چگونه بشناسيم» تأليف «نگارنده» مراجعه شود).

    5 . «حلوليان» كسانى بوده اند كه اعتقاد داشتند ممكن است خداوند در بشرى حلول كند و در كتابهاى «ملل و نحل» فرقه هاى متعددى براى آنها ذكر نموده اند «خطابيه، سبائيه، حلاجيه، مغيريه و عذافره» و امثال اينها كه خوشبختانه امروز اثرى از آنها نيست، در كلمات بعضى از فرق تصوف نيز تعبيراتى كه حاكى از حلول است ديده مى شود، و در هر صورت ترديد نيست كه اين عقيده جزء عقايد خرافى است و دلايل قطعى درباره صفات خدا بطلان اين گونه عقايد را اثبات مى كند.

    6 . «براهمه» يا «برهمائيها» پيروان يكى از مذاهب معروف هندوستان هستند كه مى گويند اين نام از اسم يكى از پيشوايان آنها به نام «برهام» گرفته شده است. اينها اعتقاد به پيامبرى هيچ كس ندارند و اصولا فرستادن پيامبر را محال عقلى مى شمردند! پيشوايان آنها خود را مصلحانى قلمداد مى كرده اند كه براى اصلاح جامعه انسانيّت از طرق عقلانى مى كوشيده اند. بطلان اين عقيده را در كتاب «رهبران بزرگ» تشريح كرده ايم.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



    [جمعه 1395-01-27] [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      وحشى هاى بيابان!   ...

    چند ماه قبل يكى از جوانان مهذب از يك خانواده بزرگ شيعه از «بغداد» براى من نوشت در سفرى كه به استان «دليم» استانى كه متصل به استان بغداد است. و اكثر اهالى آن اهل سنّت هستند نموده در جلسات آنها شركت مى كرده، آنها از سخنان و ادب و حسن مجلس اين جوان لذت مى برند و ابراز خوشوقتى مى كنند، اما همين كه متوجه مى شوند كه او شيعه است، ضمن اظهار تعجب مى گويند: ما گمان نمى كرديم در ميان اين جمعيّت اخلاق و ادبى وجود داشته باشد تا چه رسد به علم و دانش و دين! ما آنها را يك مشت وحشى هاى بيابان و صحرا مى پنداشتيم!!

    اين جوان كوشش داشت كه با سرزنشهاى تند خود عواطف مرا برانگيزد و با خواهشهاى مكرر مرا وادار به نوشتن رساله مختصرى درباره شيعه، به منظور نشر در ميان اين گونه افراد بى خبر بنمايد، تا آنها هر چند به مقدار كمى با عقايد و افكار و اوضاع شيعه آشنا شوند.

    مدتى بعد اين جوان به منظور ييلاق به «سوريه» رفته بود و از آنجا به مصر، او پس از بررسى و مطالعه در حالات مسلمانان آن نقاط به من نوشت:

    «طرز قضاوت اهالى مصر درباره شيعه همان طرز قضاوت اهالى استان «دليم» است كه به شما اطلاع دادم و جريان، عين همان جريان مى باشد»!

    سپس اضافه كرده بود:

    «آيا موقع آن نرسيده كه به وعده خود وفا كنيد و به اين وظيفه واجب كه بر دوش شماست قيام نماييد؟ زيرا قيافه شيعه در نظر آنها به بدترين صورت ممكن مجسم شده است»…

    و بحثهاى ديگرى نيز در اين زمينه نگاشته، و اگر چه مشروح و مفصل نوشته بود ولى همه عين حقيقت بود.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سبب تأليف اين كتاب   ...

    دوسال پيش يكى از جوانان پرشور كه با يك هيأت علمى از طرف دولت «عراق» براى تحصيل در «دارالعلوم العليا» به «مصر» فرستاده شده بود ضمن نامه مشروحى به من نوشت:

    «… من با بعضى از دانشمندان و علماى بزرگ دانشگاه «الازهر» رفت و آمد دارم و گاه و بى گاه سخن از «نجف اشرف» و علما و دانشمندان آن و نوع تحصيل در اين مركز بزرگ علمى و چگونگى شركت دانشجويان دينى از نقاط مختلف در آن به ميان مى آيد.

    من مشاهده مى كنم كه «علماى الازهر» اهميّت فوق العاده اى براى «علماى نجف» قايل هستند و افكار بلندشان را مى ستايند; ولى غالباً به دنبال مدح و تمجيد اين جمله را اضافه مى كنند: «اما… متأسّفانه شيعه هستند!».

    اين جوان سپس مى نويسد:

    «من از اين گفتار بسيار تعجب مى كردم و مى گفتم: مگر شيعه بودن گناه است؟ مگر شيعه ها يكى از مذاهب مسلمانان نيستند؟!».

    ولى آنها در جواب، مطالبى مى گويند كه با كمال تأسف خلاصه اش اين مى شود:

    «نخير، شيعه ها مسلمان نيستند، و مذهب تشيّع از اسلام جداست; اصلا سزاوار نيست دين ومذهب شناخته شود، اين آيينى است كه «ايرانيان»

    آن را اختراع كرده اند، يك موضوع سياسى است كه براى واژگون كردن حكومت «بنى اميّه» و مستقل ساختن «حكومت عباسى» به وجود آمد و كمترين ارتباطى با اديان آسمانى ندارد!!».

    اين جوان سپس اضافه مى كند:

    «وهمان طور كه حضرتعالى مى دانيد من جوان كم سنى هستم و از اصول پيدايش مذاهب و فلسفه به وجود آمدن و پيشرفت آنها اطلاعى ندارم و من نمى دانم اين مذاهب از كجا به وجود آمده اند و چگونه انتشار يافته اند؟

    من از گفتگوهايى كه اين شخصيت هاى برجسته، كه از دانشمندان بزرگ اهل سنّت محسوب مى شوند، درباره مذهب تشيّع انجام مى دهند به ترديد افتاده ام و نزديك است راستى در مسلمان بودن اين گروه ترديد كنم تا چه رسد درست بودن مذهب آنها!…».

    سپس از من تقاضا كرده كه روح مطلب و عين حقيقت را براى او در اين زمينه بيان كنم شايد آتش شك و ترديد او با آب يقين و اطمينان خاموش گردد و از اين سرگردانى نجات يابد.

    او مى نويسد:

    «اگر مرا از اين سرگردانى نجات ندهيد مسئوليت لغزش يا گمراهى من مستقيماً متوجه شماست»!

    من در پاسخ او تا آنجا كه از طريق مكاتبه ممكن بود و با افكار آن جوان مطابق بود مطالبى نوشتم، مطالبى كه اميد مى رفت در سايه آن كابوس شك و ترديد را از دل او دور سازد.

    ولى بيش از آنچه آن جوان به شك و ترديد افتاده بود من به تعجب افتادم.

    من هنوز نمى توانستم اين موضوع را باور كنم.

    فكر مى كردم چگونه ممكن است علما و دانشمندان شهرهايى كه در طليعه بلاد علمى اسلامى قرار دارند و نه تنها مورد توجه «عربها» بلكه تمام «مسلمانان جهان» مى باشند، اين چنين در روشن ساختن حقايق و دريدن پرده هاى دروغ كه غالباً مولود اغراض شخصى و هوا و هوسها بوده و يا از اعتماد به مطالب ساختگى افراد نادان سرچشمه گرفته است، گرفتار بى خبرى شوند؟

    نه، من هرگز نمى توانستم گفتار آن جوان را باور كنم تا اينكه در همان ايّام، كتاب نويسنده معروف «احمد امين» به نام «فجرالاسلام»، به دستم رسيد.

    در خلال مطالعه اين كتاب به بحثى كه درباره شيعه كرده بود رسيدم ديدم چنان با بى خبرى بحث كرده كه بالاتر از آن قابل تصور نيست.

    اگر كسى امروز در دور افتاده ترين نقاط «چين» باشد و درباره شيعه «چنين مطالبى» بنويسد مسلّماً معذور نيست، و در خور هرگونه سرزنش مى باشد، و همين موضوع مدرك روشنى بر صدق گفتار من، به دستم داد.

    * * *

    من پيش خود فكر مى كردم هنگامى كه يك نويسنده معروف كتابى مى نويسد و مى خواهد آن را در ميان جمعيّتى كه خداوند صريحاً در قرآن مجيد آنها را برادر يكديگر معرفى كرده، منتشر سازد، و در حالى كه اطلاع از وضع اين جمعيّت براى او بسيار سهل و آسان بوده است، با اين همه آن طور دروغ پردازى مى كند و تهمت و افترا بر اين گروه مى بندد; ديگر چه انتظارى از توده مردم و افراد ناآگاه مى توان داشت؟!

    با اينكه هر انسان با شعورى مى داند امروز تا چه اندازه ما نيازمند به تحكيم پيوندهاى محبّت و دوستى و اتحاد هستيم.

    مسلمانان جهان نمى توانند بدون حفظ اصول اتحاد و همبستگى به زندگى خود ادامه دهند، نه «زندگى» آبرومندى خواهند داشت و نه «مرگ با شرافتى»!

    راستى اگر مسلمانان حقيقت مذهب شيعه را در مى يافتند و منصفانه درباره برادران خود قضاوت مى كردند اين گونه نشريات آلوده و مسموم را كه بذر نفاق و دشمنى در ميان مسلمانان مى افشاند و بزرگترين اسلحه به دست استعمارگران و آنهايى كه با تمام مذاهب دشمنى دارند، مى دهد، نابود مى ساختند.

    آيا اين سخن «احمد امين»(1) كه مى گويد: «تشيّع هميشه پناهگاهى بوده براى كسانى كه مى خواسته اند اسلام را نابود كنند»!(2) آتش كينه و عداوت را در قلوب عموم شيعيان جهان روشن نمى سازد؟

    او اين گفتار بى اساس را مى نويسد در حالى كه مى داند سيل انتقاد به دنبال او سرازير مى گردد، و با اين كار احساسات ميليونها جمعيّت كه گروه بزرگى از مسلمانان را تشكيل مى دهند جريحه دار مى سازد.

    از اتفاقات عجيب اينكه همين آقاى «احمد امين» در سال گذشته (1349 هجرى) پس از انتشار كتاب مزبور و اطلاع بسيارى از دانشمندان نجف از آن به اتّفاق هيأتى از دانشمندان و دانشجويان مصرى كه در حدود 30 نفر بودند به نجف اشرف شهر علم و دانش، آمد و به زيارت باب مدينة العلم (آستان مقدس اميرمؤمنان على(عليه السلام)) مشرف گرديد. او به اتّفاق دوستانش در يكى از شبهاى ماه مبارك رمضان به ديدن ما آمد، مجلس پر جمعيّتى بود و مقدارى از شب را با ما گذارندند.

    من او را با ملايمت سرزنش كردم، ولى نمى خواستم همه گفتنى ها را بگويم بلكه با الهام گرفتن از قرآن مجيد: «(وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً … وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً); و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند،) به آنها سلام مى گويند… و هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند بزرگوارانه از آن مى گذرند»(3)، از خيلى مطالب صرف نظر نمودم.

    آخرين عذر او اين بود كه اطلاع و مدارك كافى درباره شيعه نداشته است! من گفتم اين سخن صحيح نيست، كسى كه مى خواهد درباره موضوعى كتاب بنويسد بايد قبل از هر چيز مدارك و لوازم كار را به طور كامل آماده سازد و در اطراف آن بررسى تمام بنمايد، بدون اين جايز نيست پيرامون آن موضوع بگردد.

    نمى دانم چرا كتابخانه هاى شيعه ـ و از جمله همين كتابخانه ما كه در حدود پنج هزار جلد كتاب دارد ـ اكثر كتابهاى آن از دانشمندان اهل سنّت است با اينكه در شهرى مانند «نجف» قرار گرفته كه از هر جهت جز از نظر علم و فضيلت، يك شهر فقير محسوب مى شود، ولى كتابخانه هاى قاهره با آن همه عظمت و موقعيت، از كتابهاى شيعه، جز به مقدار كمى، خالى است!(4)

    آرى، آنها هيچ اطلاعى درباره «شيعه» ندارند، اما همه چيز هم درباره آنها مى نويسند! و از اين عجيب تر و زننده تر اينكه عدّه اى اهل سنّت عراق، با آن همه نزديكى و هم جوارى نيز از وضع شيعه بى خبرند!

    ________________________________________

    1 . «احمد امين مصرى» آثارى دارد به نام هاى «حياتى»، «ضحى الاسلام»، «فجرالاسلام»; در اين سه كتاب از شيعه و معتقدات آنان انتقاد كرده و در زعماء الاصلاح خود، محمد بن عبدالوهاب را ستوده است. درباره او ر.ك: فرهنگ اعلام تاريخ اسلام، ج 1.

    2 . فجر الاسلام، ص 230.

    3 . سوره فرقان، آيه 63-72.

    4 . نه تنها كتابخانه هايى مثل كتابخانه كاشف الغطا، كه آن روز پنج هزار جلد كتاب داشته و امروز از ده هزار جلد هم متجاوز است، و داراى تعداد زيادى از كتابهاى دانشمندان اهل سنّت مى باشد، بلكه كتابخانه هاى خصوصى كه هر يك از دانشمندان و نويسندگان و گويندگان شيعه در منازل و مركز مطالعه خود دارند غالباً تعداد زيادى از اين كتابهاى در آن وجود دارد.

    و از اين مهمتر اينكه دانشمندان ما در غالب بحثها ـ اعم از بحثهاى فقهى، كلامى، تفسيرى، و اصولى ـ اقوال علماى اهل سنّت را نيز ذكر كرده و مورد گفتگو و بحث آزاد قرار مى دهند، و در حقيقت همواره بحثهاى آنها به صورت «بحث مقارن» و «تطبيقى» است، يعنى نه فقط در مباحث فقهى بلكه در تمام علوم اسلامى. عقايد و نظرات گوناگون را با مدارك و دلايل آن مقابل يكديگر مى چينند و عقيده و نظر صحيح را از ميان آنها انتخاب مى كنند.

    اين شيوه بحث، عالى ترين و مفيدترين شيوه هاست كه دنياى امروز نيز آن را پذيرفته، و در بسيارى از علوم از جمله «حقوق» عملى شده است، در حقيقت «بحث آزاد»بدون اين روش مفهوم ندارد.

    اما چرا شيعه در مباحث علمى اين روش را انتخاب كرده، در حالى كه ديگران از آن ابا دارند؟

    به عقيده ما نكته اش اين است كه شيعه به منطق و قدرت دلايل خود معتقد است ولذا ابايى از ذكر نظرات و دلايل ديگران ندارد، ولى طرز بحث غير آزاد و يك جانبه ديگران نشان مى دهد كه آنها گويا در قدرت برابرى با مدارك شيعه ترديد دارند و يا اينكه موج تبليغات ضد شيعه در ميان آنها به قدرى قوى است كه اصلا احتمال برخورد به نظرات تازه و قابل ملاحظه اى در كتابهاى شيعه نمى دهند! و يا اصلا از وجود چنين كتابهايى بى خبرند!

    هر يك از اين احتمالات سه گانه باشد، جداً مايه تأسف است. و اگر در گذشته ممكن بود اين طرز بحث قابل قبول باشد در دنياى كنونى و عصر ما اين روش به كلى مردود است و از نظر مطالعات عميق علمى قابل اعتماد نمى باشد.

    ما اميدواريم همان طور كه ما با شهامت و بى نظرى و در يك محيط كاملا علمى و منطقى افكار و عقايد برادران اهل سنّت را مورد بحث و گفتگو قرار مى دهيم آنها هم اين روش را دنبال كنندو از بحث آزاد نهراسند، مسلّماً اين روش نه تنها كمك مؤثرى به اتحاد و وحدت كلمه مسلمين خواهد نمود، بلكه افق هاى تازه اى در مسائل علمى آشكار خواهد ساخت.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مسلمانان چگونه مى توانند متّحد شوند؟   ...

    امروز هيچ فرد آگاهى در شرق و غرب جهان پيدا نمى شود كه ضرورت اتحاد و اتّفاق و زيانهاى پراكندگى و نفاق را درك نكرده باشد. اين موضوع امروز به يك امر بديهى و آشكارى درآمده است و همان طور كه حالات درونى خود مانند بيمارى و صحت، تشنگى و گرسنگى را احساس مى كنند اين حقيقت را نيز كاملا احساس مى نمايند.

    البتّه در اينجا سهم كوششهاى خستگى ناپذير، و تلاش هاى پى گير افراد اصلاح طلب و بافضيلتى را كه در سالهاى اخير در اين راه قدم برداشتند، نبايد فراموش كرد.

    آنها همچون يك «معلم ماهر» با صداى رسا اين حقيقت را براى مسلمين تشريح نمودند، و يا همچون «طبيب حاذقى» كه نوع بيمارى و همچنين داروى منحصر به فرد را تشخيص داده، مردم را با اصرار هر چه تمامتر به استعمال اين داروى نجات بخش، براى ريشه كن ساختن اين بيمارى كثيف و خطرناك، پيش از آنكه به حيات آنها خاتمه دهد و آنها را در رديف گذشتگان و مردگان قرار دهد، تشويق نمودند.

    اين مردان مصلح فرياد زدند، و همه مسلمانان صداى آنها را شنيدند، گفتند: بيمارى خطرناك مسلمانان امروز پراكندگى و عدم انسجام آنهاست و تنها داروى حيات بخش براى آنها و همان طور براى گذشتگان اتحاد و اتّفاق و همكارى با يكديگر و بدور افكندن تمام عوامل عداوت و كينه و دشمنى بوده و خواهد بود.

    كوشش و تلاش براى وصول به اين هدف مقدس و عالى همواره جزء برنامه زندگى مردان بزرگى بوده است كه خداوند چشم بصيرت آنها را روشن و كانون دل آنان را مركز تصميم و اخلاص براى حفظ مصالح اين امّت قرار داده است.

    آنها هميشه مردم را به اين اتحاد مقدس ـ اتحاد پيروان توحيد ـ و اجتماع همه مسلمين در سايه پرچم پرافتخار «لااله الاالله. محمّد رسول الله(صلى الله عليه وآله)» از هر نژاد و هر مذهب دعوت نموده اند.

    آنها مردم را به سوى اين نعمت بزرگ، اين دستاويز محكم، اين پيوند ناگسستنى كه خدا توصيه كرده است، دعوت مى نمايند; زيرا حيات جاويدان و نجات امّت اسلامى جز در سايه آن ميسّر نيست، و در غير اينصورت مرگ و نابودى ابدى در انتظار آنها خواهد بود.

    اينها دعوت كنندگان به وحدت و مشعلداران توحيدند، اينها دعوت كننده به سوى حق و پيامبران حقيقت، و فرستادگان خدا به سوى مردم اين عصرند. اينها به حقايق فراموش شده اسلام حيات نوينى مى بخشند و آثار ارزش هاى دينى اسلام را كه گرد و غبار غفلت آنها را فرا گرفته، بار ديگر فروغ مى بخشند.

    در سايه همين كوششها و تلاشهاى مداوم است كه طليعه پيروزى آشكار شده و روح پاك و تازه اى در مسلمانان به جنبش درآمده است، كم كم به يكديگر نزديك مى شوند و از احوال يكديگر با خبر مى گردند.

    نخستين پرتو اين حقيقت و اوّلين بذر اين فكر در «مؤتمر بزرگ اسلامى» شهر «قدس» پاشيده شد. آن روز جمعى از بزرگان جوامع اسلامى براى بررسى مسائل مهم و حياتى مسلمين و مبادله مراتب دوستى و محبّت، بدون توجه به اختلاف مناطق جغرافيايى و نژاد و مليت و مذهب، در آنجا گرد آمده بودند. اجتماعى كه در نوع خود بى نظير و چشم تمام مسلمانان به آن دوخته شده بود، و خارى در چشم دشمن محسوب مى شد، و حسابهاى زيادى روى آن شده بود.

    ولى على رغم اين مجاهدتها و فداكاريها كه اين بزرگان براى نيل به هدف مذكور و پاشيدن بذر اتحاد در افكار عمومى مسلمانان به اميد اينكه روزى نهال برومندى گردد و همه از ثمرات لذت بخش آن بهره مند شوند; آرى على رغم اين همه رؤياهاى شيرين و طلايى، تنها به سخن ـ همان طور كه عادت معمولى ماست ـ قناعت شد و هيچ قدم مثبت عملى و مفيدى برداشته نشد.

    تنها به ظواهر پرداختيم و از حقايق دور مانديم، از هر چيز به پوست آن راضى شديم و به مغز اهميّت نداديم، به عكس نياكان ما، همان مسلمانان فعال و پر جنبشى كه قبل از آنكه بگويند، عمل نشان مى دادند و پيش از آنكه حرف بزنند، تصميم مى گرفتند; اينها صفات برجسته اى است كه ديگران از ما اقتباس نمودند و جلو افتادند و ما عقب مانديم در حالى كه پيشرو اين قافله همواره ما بوديم.

    اين نتيجه كار ما بود و مقتضاى قانون لايتغير آفرينش «(سُنَّةَ اللهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلا); اين سنّت الهى است كه در گذشته نيز بوده است; و هرگز براى سنّت الهى تغيير و تبديلى نخواهى يافت».(1)

    ***

    عيب بزرگ ما اينجاست كه تصور مى كنيم همين كه بگوييم: «مسلمانان جهان دست دوستى و اتحاد به يكديگر داده اند» و دهان خود را با اين جمله پر كرده، و صفحات مطبوعات را به آن سياه نماييم، مطلب تمام است; و با همين يك جمله ما متحد شديم و يك ملت زنده و سربلند به وجود آورديم كه مى تواند مقام شايسته خود را در ميان ملتهاى جهان احراز كند! اشتباه ما همين جاست.(2)

    زيرا عملا مى بينيم روز به روز عقب تر مى رويم و آن همه گفته هاى بى عمل هيچ اثرى بر ما نگذاشته است و تنها چند لحظه گوش ما از شنيدن آنها لذت برده است ولى بعداً همچون «سرابى» محو گشته است «(وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابِ بِقِيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْـَانُ مَآءً حَتَّى إِذَا جَآءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً); كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه از دور آن را آب مى پندارد، امّا هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد».(3)

    اگر وضع به همين منوال ادامه يابد محال است مسلمانان بتوانند موقعيت خود را حفظ كنند و به اتحاد حقيقى نايل گردند و كيان خويش را در جامعه بشريت تثبيت نمايند. اگر چه هزاران كتاب و مقاله در زمينه «وحدت» بنويسند و شرق و غرب زمين را با كلمه «اتحاد» و آنچه را مترادف آن است پر كنند و با سخنرانى هاى زيبا و فصيح و اشعار و قصايد دل انگيز، داد سخن بدهند.

    مسلّماً هيچ يك از اينها، تا عمل جدى و يك جنبش واقعى و همه جانبه، توأم با تجديد نظر در اخلاق و ملكات گذشته نباشد، به هيچ عنوان تأثيرى نخواهد داشت.

    مسلمانان بايد هوا و هوسهاى سركش خود را با نيروى عقل و تفكر مهار كنند، و مصالح برادران دينى خود را همچون مصالح خويش بدانند، همان طور كه براى حفظ منافع خود مى كوشند براى حفظ منافع ديگران نيز بكوشند; مسلمانان بايد كينه و حسد را از صفحه دلها بشويند و با چشم دوستى و محبّت به يكديگر نگاه كنند نه به چشم دشمنى و عداوت و خشم!

    مسلمانان بايد اين واقعيت وجدانى و ضرورى را كاملا احساس نمايند كه سربلندى هر كس بستگى به سربلندى برادران او دارد; همه يار و مددكار يكديگرند، آيا هيچ كس از كمك به يار و مددكار خود مضايقه مى كند؟

    اما متأسّفانه بدست آوردن اين درجات عالى كار آسانى نيست! كيست كه حاضر باشد در همه چيز اصل «مساوات و مواسات» را با برادران مسلمان خود رعايت كند و راستى آنچه را براى خود مى خواهد براى آنان نيز بخواهد، منافع و سربلندى و پيروزى خود را در حفظ منافع و سربلندى و پيروزى آنها بداند؟!

    ما هم در شرايط كنونى انتظار چنين مساوات و مواساتى را نداريم، ولى اقلا بايد انصاف و عدالت در حق هم داشته باشند، لااقل با يكديگر همكارى كنند، حقوق يكديگر را زيرپا نگذارند و منافع يكديگر را ناديده نگيرند.

    اما اين «هدف» نيز تأمين نخواهد شد مگر اينكه صفات رذيله حرص، حسد، خودخواهى، و برترى طلبى را از اعماق دل خود ريشه كن سازند. اين رذايل اخلاقى سرچشمه انواع بدبختيهاست، حلقه هاى بلا را به هم پيوند مى دهد و انسان را گرفتار مى سازد. ملتى كه گرفتار اين رذايل گردد سرانجام به پست ترين مراحل انحطاط و بدبختى كشانده خواهد شد و بالاخره نابود مى گردد.

    بذر همه اين رذايل همان صفت زشت «برترى طلبى» است و لذا گفته اند «برترى طلبى» سرچشمه «حسد» و حسد منشأ «دشمنى» و دشمنى سبب «اختلاف» و اختلاف موجب «پراكندگى» و پراكندگى عامل «ناتوانى» و ناتوانى علت «ذلت و خوارى» و ذلت و خوارى باعث زوال دولتها و نعمتها و نابودى و هلاكت امّت هاست!

    همان طور كه با چشم خود نيز ديده ايم تاريخ گواهى مى دهد كه هر ملتى اين صفات رذيله را در خود پرورش دهد، راه نابودى را پيش مى گيرد، همتهاى آنها مى ميرد، اراده ها سُست مى شود، تفرقه و پراكندگى جاى اتحاد و صميميت را خواهد گرفت، چنگال خونين استعمار و استثمار گلوى آنها را خواهد فشرد، و دشمنان به آسانى بر آنها پيروز مى گردند.

    ولى ملتى كه افكار شان متحد، دلها به هم پيوسته، و دست به دست هم داده اند و در مشكلات به يارى همه مى شتابند، نه كينه اى از يكديگر به دل دارند و نه از هم گريزانند، و به هنگام لزوم از هيچ گونه كمك صادقانه اى مضايقه ندارند، چنين ملتى سربلند، پايدار، سالم، پر نعمت، نيرومند، پيروز، ثروتمند و مقتدر خواهند زيست.

    خدا در گرفتاريها به آنها كمك مى كند و آنها را از چنگال مشكلات مى رهاند، به آنها عزّت و امنيّت مى بخشد و آنها را پيشوا و رهبر ديگران مى سازد.

    ________________________________________

    1 . سوره فتح، آيه 23.

    2 . اشتباه بزرگترى كه اخيراً در ميان جمعى از مسلمانان و به خصوص عدّه اى از زمامداران كشورهاى اسلامى پيدا شده، تكيه كردن روى مسأله «نژاد عربى» و به اصطلاح «القومية العربية» است، و در اين قضيه به قدرى افراط شده كه در پاره اى از موارد مسأله مذهب و آيين اسلام نه تنها تحت الشعاع واقع شده بلكه گاهى به كلى فراموش گرديده است، و اين خطر بزرگى براى اسلام و مسلمين مى باشد.

    شكى نيست كه نژاد عرب يك نژاد اصيل و پرافتخار است ولى هرگز نمى توان اين افتخار را با افتخارى كه از ناحيه اسلام براى عرب و غير عرب يعنى براى عموم مسلمانان وجود دارد قابل مقايسه دانست. هنگامى كه اعراب به جاى شعار «اسلام» روى «قوميت عربيت» تكيه مى كنند اگر حمايت 85 يا يكصد ميليون عربهاى جهان را ـ با همه اختلافاتى كه دارند ـ به سوى خود جلب مى كنند، از حمايت 500 ميليون مسلمان ديگر جهان محروم مى مانند!

    به عقيده ما تبديل «انترناسيوناليسم اسلامى» به «ناسيوناليسم عربى» يكى از بزرگترين اشتباهات و يك نوع ارتجاع و بازگشت به دوران جاهليت و پيش از اسلام است كه بايد هرچه زودتر اصلاح گردد.

    درست است كه در اين اواخر مسأله «وحدت اسلامى» آميخته با يك سلسله مسائل سياسى شده، ولى اين قبيل مسائل زود گذر سياسى كه گاهى به سرعت «آب شدن برف در تابستان» از بين مى رود، نمى تواند جلوى يك واقعيت مهم را بگيرد و آن اينكه حلقه اتصال 600 ميليون مسلمانان جهان قبل از هر چيز «مذهب» و «آيين پاك اسلام» است.

    احياى تعصبات نژادى، آن هم در دنيايى كه مى رود مسأله نژاد را به كلى دور اندازد، كوتاه نظرى عجيبى است كه عواقب شوم آن دير يا زود روشن خواهد شد.

    ما اميدواريم برادران مسلمان ما با واقع بينى بيشترى مسائل را بررسى كنند و موضوع نژاد كه يك موضوع كهنه و فرسوده و قرون وسطايى است و از يادگارهاى دوران جاهليت مى باشد را فراموش كرده و دست اتحاد مذهبى خود را به ساير برادران مسلمان در شرق و غرب جهان بدهند و در سايه اين اتحاد بزرگ (با جلوگيرى از سوء استفاده هايى كه احياناً ازاين عنوان مقدس مى شود) در راه مجد و عظمت ديرين خود بكوشند و به خاطر داشته باشند كه قرآن مجيد در سوره آل عمران، آيه 144 مى گويد: «(أَفَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ); آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به گذشته (و دوران جاهليت) باز مى گرديد؟!».

    3 . سوره نور، آيه 39.

    ………………………

    نظرى به گذشته

    مسلمانان امروز بايد گذشته نياكان خود را قبل از ظهور اسلام خوب به خاطر بياورند افرادى بودند كه در نهايت ذلت و بدبختى به سر مى بردند، نه رهبرى كه به افكار او پناه ببرند، و نه روح وحدت و اتحادى كه در سايه آن بيارامند. انواع بلاها آنها را فرا گرفته، و جهل و نادانى سايه شوم و سنگين خود را بر افكار آنها انداخته بود، در آتش جنگلهاى پى در پى، و غارتگريهاى وحشيانه، مى سوختند، دختران خود را بى رحمانه زنده به گور مى كردند و در برابر سنگ و چوبهاى بى ارزشى كه نام مقدس «خدا» بر آن گذارده بودند، سجده مى نمودند، پيوندهاى خويشاوندى گسسته، و خونريزى را مباح مى دانستند. اين وضع پيش از طلوع اسلام بود.

    ولى ببينيم چگونه بعد از آن ورق برگشت و در سايه اسلام، خدا آنها را متحد ساخت و پيوند اتحادشان را با «توحيد» محكم نمود. هماى رحمت الهى بال وپر بر سر آنان گشود و چشمه هاى نعمت خدا بر آنها ريزش كرد.

    يك حكومت مقتدر و توانا بر آنان پرتو افكند و در سايه اين حكومت همه چيزشان سر و سامان يافت. آنها كه ديروز آنچنان ناتوان و خوار بودند امروز بر جهانيان حكومت مى كردند، كسانى كه ديروز حكمران آنها بودند امروز فرمانبردار آنها شدند، آنها كه در گذشته مقدارشان را تعيين مى كردند امروز سر بر فرمان آنها گذاردند.

    آرى آنها اين افتخارات را در سايه اتحاد و برادرى صادقانه پيدا كردند، واقعاً متحد شدند و به راستى دست برادرى به هم دادند، مصالح آنها همه يكى بود و تصميمشان يكى و هر مسلمانى از حدّاكثر حمايت و كمك برادران مسلمان خود برخوردار بود.

    ولى امروز مى بينيم بار ديگر به قهقرا برگشته اند، و بدبختيها از نو آغاز شده، كار به جايى رسيده كه مسلمانان از نزديكترين برادران خود جز كارشكنى و تهمت چيزى نمى بينند و جز خرابكارى از همديگر انتظارى ندارند. حتى وحشت و ترس او از برادر مسلمانش كمتر از ترس از كفار و دشمنان نيست!

    با اين حال چگونه مى توان انتظار پيروزى و عظمت داشت؟

    محال است مسلمانان بدون اتحاد روى سعادت را ببينند، همان طور كه محال است بدون كمك و مساعدت، با يكديگر متحد شوند.

    ولى مسلمانان بايد بدانند آن اتحاد و صميميت نياكان خود را با الفاظ زيبا و عبارات دل انگيز و سخنرانيها و مقالات آتشين و جار و جنجال در روزنامه ها نمى توانند به دست آورند، و اگر چنين تصور كنند سخت در اشتباهند!

    «اتحاد» يك مشت الفاظ بى معنا و عبارات فصيح و بليغ ـ هر قدر هم عالى و دلنشين باشد ـ نيست، روح اتحاد، همان حُسن نيّت و تصميمى است كه از قلب پاك سرچشمه مى گيرد و فعاليتهاى مستمر همراه با پى گيرى به دنبال آن مى باشد.

    اتحاد يك سلسله صفات عالى درونى و اعمال و بركات است، فضايل و سجايايى كه در اعماق روح ريشه دوانيده، و سراسر وجود انسان را در بر گرفته باشد. اتحاد يك رشته اخلاق و عواطف عالى انسانى است. اتحاد اين است كه مسلمانان در منافع با يكديگر شريك باشند و اصول عدالت و انصاف را در حق يكديگر رعايت كنند.

    مثلا اگر در يكى از كشورهاى اسلامى همچون سوريه يا عراق دو طايفه يا بيشتر از مسلمانان باشند بايد بر خود واجب بدانند مانند دو برادر كه خانه يا املاكى از پدر به ارث برده اند رفتار نمايند، حقوق يكديگر را طبق اصول عدالت بدون اينكه هيچكدام قصد تجاوز يا بخل نسبت به ديگرى داشته باشند ادا كنند «(وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ); و كسانى كه از بخل و حرص نفس خويش باز داشته شده اند رستگارانند».(1)

    ________________________________________

    1 . سوره حشر، آيه 9.

    ………………………

    كوتاه كردن دست هاى آلوده

    اشتباه نشود معناى اتحاد اين نيست كه يك دسته، حقوق دسته ديگر را زير پا بگذارد و آن دسته هم در برابر اين ظلم خاموش بنشيند. اين از انصاف دور است كه اگر مظلومى مطالبه حق خود كند و تقاضاى اجراى اصول عدالت نمايد به او گفته شود تو دارى تفرقه اندازى مى كنى!

    در چنين موردى وظيفه ديگران اين است كه ادعاى او را مورد بررسى قرار دهند، اگر راست مى گويد به يارى او بشتابند و اگر خلاف مى گويد او را به اشتباه خود واقف ساخته، و قانع كنند، و اگر در طريق اشتباه خود اصرار مىورزند از طريق نصيحت دوستانه و «مجادله نيكو» آن طور كه يك رفيق مهربان درباره دوست خود انجام مى دهد، او را متوجه سازند; نه اينكه فحش و دشنام به هم بگويند و نسبتهاى ناروا به يكديگر بدهند، و آتش عداوت و دشمنى را ميان خود برافروزند. همان آتشى كه هر دو طرف، هيزم آن خواهند بود و در آن خواهند سوخت; و در نتيجه بيگانگان، آنها را همچون لقمه چرب و شيرينى بلعيده و يا همچون غنيمت بى دردسرى به چپاول خواهند پرداخت!

    امروز همه مسلمانان ـ حتى افراد گنگ و كر! ـ مى دانند كه در هر منطقه اى از مناطق اسلامى يكى از اژدِهاهاى استعمار غربى دهان باز كرده كه آن منطقه و آنچه در آن است را بلعد، آيا احساس همين موضوع، براى اتحاد مسلمين، و بر افروختن شعله هاى غيرت و حماسه در كانون دلهاى آنها كافى نيست؟

    آيا شدت آن همه دردها، نبايد آنها را به سوى اتحاد و از بين بردن كينه ها و حسدها دعوت كند؟ از قديم گفته اند: «عِنْدَ الشَّدائِدِ تَذْهَبُ الأَحْقادُ; هنگام هجوم مشكلات كينه ها فراموش مى شود!».

    چگونه ممكن است مسلمانى به فكر استعمار و استثمار برادر مسلمان خود بيافتد، مگر هر دو از همان روزهاى نخست كه نياكان آنها در اين سرزمينها مى زيستند با يكديگر شريك نبوده اند؟

    آيا اين همه مصيبت و بلا كه همچون صاعقه، از طرف دشمنان بر سر آنها مى بارد كافى نيست كه آنها را به اجراى اصول عدالت و مساوات و انصاف در حق يكديگر وا دارد؟

    گرچه به مشاهده اين مناظر تأسف بار نزديك است از رسيدن به آن هدف مقدس و چيدن ثمره لذت بخش اتحاد مأيوس شويم، زيرا مى بينيم سخنان مصلحين و عالمان خيرخواه اسلامى كمتر در دلها اثر مى كند.

    اگر در سخنرانيها و خطابه هايى كه ما در اين زمينه ايراد كرده ايم و بعداً چاپ و منتشر شده است دقت شود اين حقيقت آشكار مى گردد كه ما از هر گونه كوششى براى رسيدن به اين مقصد بزرگ كوتاهى نكرده ايم ولى بدبختانه مى بينيم روز به روز شكاف و جدايى ميان مسلمانان بيشتر مى گردد، گويا به عكس، ما آنها را به دشمنى و اختلاف دعوت كرده ايم.

    چرا مأيوس نشويم؟ با اينكه به چشم خود كسانى را مشاهده مى كنيم كه عملا براى دامن زدن به آتش اختلاف و ايجاد شكاف هر چه بيشتر نهايت كوشش را دارند.

    افرادى مانند «نشاشيبى» كه دست به انتشار كتابى به نام «الاسلام الصحيح»! زده است (و به راستى بعضى از اسم ها چقدر دروغ و بر خلاف حقيقت است). خلاصه اين كتاب و معناى اسلامِ صحيح از نظر «نشاشيبى» چيزى جز توهين و اسائه ادب نسبت به مقام مقدس اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام) يعنى حضرت على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) و انكار هر گونه فضيلت و منقبتى كه در آيات و روايات درباره آنها وارد شده نيست.

    مثلا آيه تطهير «(إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً); خداوند فقط مى خواهد پليدى (گناه) را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد»(1)، به عقيده او منحصر به زنان پيغمبر(صلى الله عليه وآله)مخصوصاً «عايشه» مى باشد، بلكه به عقيده او اهل بيت(عليهم السلام) كسى جز عايشه نيست! اما پاره تن پيامبر فاطمه(عليها السلام)را به طور قطع و يقين از اهل بيت(عليهم السلام)خارج مى داند! راستى چه فهم عالى و ذوق و انصاف بى نظيرى!(2)

    همچنين آيه «مباهله» و آيه «قربى» هيچ كدام به عقيده نشاشيبى در حق اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) وارد نشده!(3) و تمام رواياتى كه در فضايل آنها از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده دروغ و باطل است حتى رواياتى كه در كتابهاى صحاح اهل سنّت مى باشد!!(4)

    البته نشاشيبى تنها نيست و پيش از او نيز «نصولى» و «حسان» و امثال آنها همين روش را دنبال كرده اند.

    با اين حال آيا مى توان اميدوار بود كه وضع كنونى مسلمين اصلاح پذيرد و اين پراكندگى و نفاق جاى خود را به اتحاد و صميميت دهد؟ آيا با اين اوضاع ما حق نداريم مأيوس شويم؟

    آيا نشاشيبى و رفقاى او كه نسبت به شيعه و ائمه(عليهم السلام) بدگويى مى كنند نمى دانند كه اين عمل سبب مى شود يكى از نويسندگان شيعه نيز برخيزد و مقابله به مثل كند ولبه تيز حملات خود را متوجه خلفاى راشدين و اهل سنّت نمايد و ضرب المثل معروف عرب را تكرار كند: «إنّ بْنِي عَمِّكَ فِيهِمْ رِمَاح; پسر عموهاى تو هم نيزه دارند!».

    و به همين ترتيب اين رشته ادامه يافته و هر يك از طرفين، ديگرى را به باد ناسزا بگيرد. آيا جز اين نتيجه اى خواهد داشت؟

    عقلا و متفكران دو طرف بايد درست بينديشند و ببينند كه سرنوشت مسلمانان در كنار اين پرتگاه خطرناك به كجا خواهد كشيد و چه سودى از اين كار خواهند برد.

    مگر گناه شيعه چيست؟ آيا آنها گناهى جز دوستى و ولايت اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام)خود دارند؟!

    ________________________________________

    1 . سوره احزاب، آيه 33.

    2 . روايات جالب و متعددى از طرف اهل سنّت درباره اختصاص اين آيه به پنج نفر (پيغمبر اكرم و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)) نقل شده و دانشمندان بزرگ اهل سنّت صحت اين روايات را تصديق كرده اند، از جمله محمد شبلنجى دانشمند معروف مصرى در كتاب خود «نورالابصار» در صفحه 102 چنين مى نويسد:

    از طرق متعدد و صحيحى نقل شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حالى كه على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) همراه وى بودند حسن و حسين را بر زانوهاى خود نشانيد و عبايى بر همه پيچيد و سپس اين آيه را خواند: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) سپس گفت: خداوندا! اينها اهل بيت من هستند هر گونه پليدى و ناپاكى را از آنها دور كن و آنها را پاك گردان.

    سپس اضافه مى كند: در روايتى دارد كه ام سلمه كه از زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود خواست در زير عبا قرار گيرد، پيغمبر مانع شده و فرمود ولى تو از زنان پيامبرى و زن نيكويى هستى (أنْتِ مِنْ أزواجِ النَّبِىِّ وأنتِ على خير).

    و از «احمد» و «طبرانى» از «ابو سعيد خدرى» نقل مى كند كه پيغمبر فرمود: اين آيه درباره پنج نفر نازل گرديده: من و على و فاطمه و حسن و حسين.

    و در همان كتاب وهمان صفحه از «ابن ابى شيبه» و «احمد» و «ترمذى» و «ابن جرير» و «ابن منذر» و «طبرانى» و «حاكم» از «انس» از رسول الله(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه حضرت بعد از نزول آيه فوق هر وقت براى نماز صبح به مسجد مى رفت از كنار خانه فاطمه عبور كرده و صدا مى زد: «الصلوة، أهْلَ الْبَيْتِ، (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)» (عبارت فوق در روايت ابو سعيد خدرى است و ديگران هم با تفاوت كمى همين مطلب را نقل كرده اند).

    ما تصور مى كنيم يكى از نكات جالب، قرار گرفتن اين پنج نفر در زير عبا و يا پيچيدن عبايى به دور آنها، اين بوده كه بر همه كاملا روشن گردد كه آيه منحصراً درباره همين پنج نفر نازل شده و هيچ شخص ديگرى حتى همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) را شامل نمى شود و به اين طريق حضرت مى خواسته است اختصاص آيه را به اين پنج نفر كاملا به مسلمانان حالى كند. حتى طبق روايتى كه در بالا نقل شد از وارد شدن ام سلمه در زير عبا صريحاً جلوگيرى نمود. ولى با اين حال چقدر بى انصافى است كه انسان بگويد آيه مزبور منحصراً درباره «عايشه» يا زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل گرديده است و به هيچ عنوان شامل بانوى اسلام، فاطمه(عليها السلام) نمى شود؟!

    جالب توجه اينكه در روايتى از خود «عايشه نيز نقل شده كه اين آيه مزبور درباره اين پنج وجود مقدس نازل گرديده است (رجوع شود به نور الابصار، ص 101).

    3 . نزول آيه «مباهله» را درباره اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام) يعنى على و فاطمه و فرزندانش(عليهم السلام) بيش از بيست نفر از بزرگان و دانشمندان و محدثين و مفسرين طراز اوّل اهل سنّت تأييد كرده اند از جمله:

    امام فخر رازى در تفسير معروف خود (ج 8، ص 85)، طبرى مفسر معروف اهل سنّت (تاريخ طبرى، ج 3، ص 407)، سيوطى در تفسير «الدرالمنثور» (ج 2، ص 39) واحدى در «اسباب النزول» (ص 68) بيضاوى در تفسير مشهور خود (ج 2، ص 47).

    همچنين پيشواى معروف مذهب حنبلى، احمد حنبل در «مسند» ج 1، ص 185 و مسلم در «صحيح» خود، ج 7، ص 120 و حاكم در كتاب «مستدرك» ج 3، ص 150 و ابن حجر عسقلانى در «الاصابه» ج 2، ص 503 و عدّه زياد ديگرى.

    در مورد آيه «قربى» نيز بسيارى از بزرگان اهل سنّت مانند «زمخشرى» صاحب تفسير معروف (ج 3، ص 467) و فخر رازى در تفسير خود (ج 27، ص 166)، واحدى در «مناقب» و «بغوى» (ج 4، ص 125) و «ثعلبى» (ج 8، ص 310) و «سيوطى» در تفاسير خود (ج 6، ص 7) و بسيارى از محدثين و مفسرين معروف ديگر، تصريح نموده اند كه درباره اهل بيت(عليهم السلام) نازل گرديده است.

    4 . اين گفتار «نشاشيبى» درست مصداق مَثَل عاميانه معروفى است كه مى گويند: خواست ابرويش را درست كند چشمش را كور كرد، زيرا به خاطر اينكه پايه هاى خلاف خلفاى سه گانه را كمى محكم كند احاديث فضل اهل بيت(عليهم السلام) را كه در كتابهاى «صحاح» است تكذيب نموده بدون اينكه متوجه باشد با اين عمل مهمترين و مقدسترين كتابهاى اهل تسنّن را كه پايه بسيارى از اصول مذهب آنهاست به كلى ضايع و بى اعتبار نموده است!

    ………………………

    نبايد مأيوس بود

    ولى با اين همه باز نبايد از رحمت خدا، از الطاف خاصى كه او نسبت به دين و آيين خود دارد مأيوس شد.

    باشد كه خدا مردان غيور و دلسوز و با همت از عقلاى طرفين را برانگيزد تا آن دستهايى را كه با نشر اين گونه نوشته هاى آلوده و مسمومى كه روح اسلام را مى كشد، آتش اختلاف را دامن مى زنند ـ هم از ناحيه ما و هم از ناحيه آنها ـ كوتاه كنند.

    ما به خاطر همين اميدوارى مختصر است كه موافقت به تجديد چاپ اين كتاب و ساير رساله هايى كه در اين زمينه است، نموديم. ما در اين نوشته ها به همه مسلمانان بيدار باش داده و از همه دعوت كرده ايم كه در راه اعاده اصول صميميت و برادرى و اتحاد در ميان فرق مسلمين بكوشند.(1)

    ولى بايد توجه داشت كه اين موضوع دو شرط اساسى دارد:

    شرط اوّل اين است كه باب «مجادلات مذهبى» به كلى بسته شود واگر كسى مايل بود درباره مذهب خود بحث نمايد طورى بحث كند كه برخورد به ديگران نداشته باشد و بوى بدگويى و توهين به ديگرى ندهد.

    اما شرط دوم كه از نظر اهميّت شايد در درجه اوّل باشد اين است كه هر فرد مسلمانى محبّت ساير برادران مسلمانش را در كانون دل خويش پرورش دهد، و آنچه براى خود مى خواهد براى آنها نيز بخواهد. قلب خود را از هرگونه آلايش كينه و حسد پاك كند.

    از صميم دل در اين راه بكوشد نه فقط به صرف گفتن و الفاظ فريبنده بى معنا كه معمولا به منظور حفظ منافع شخصى گفته مى شود و امروز در ميان ما رايج شده، قناعت جويد.

    روشنتر بگوييم: اساس اتحاد و برادرى صحيحى كه اسلام آن را آورده ـ يا به تعبير ديگر، آن اسلام را آورده است ـ و تمام ملل مترقى جهان از آن پيروى مى كنند اين است كه هر فردى «مصلحت نوع» را عين «مصلحت فرد» بلكه مافوق آن بداند. گفتن اين سخن به زبان آسان است ولى از نظر عمل بسيار مشكل، بلكه شايد براى ما مسلمانان امروز از محالات باشد!

    به خصوص در مورد پيروان مذاهب مختلف اسلامى نسبت به يكديگر كه همواره به چشم عداوت، به چشم يك دشمن خونخوار و بى رحم و مزاحم به هم نگاه مى كنند، و اگر احياناً اظهار دوستى و محبّت نمايند براى اين است كه يكديگر را فريب دهند و هنگام بروز حوادث يكديگر را تنها بگذارند.

    يا به منظور سلب حق يكديگر و استعمار و استثمار برادران دينى خود دست به اين گونه تملقها و الفاظ رياكارانه مى زنند، و بدبختانه اين روحيه ناپسند چنان در ميان آنها رايج شده كه فرياد هيچ گوينده و پند و نصيحت هيچ واعظى در دل آنها اثر نمى گذارد!

    گويا همه فراموش كرده اند، يا خود را به فراموشى مى زنند كه دشمن خطرناكى در كمين آنها نشسته و مى خواهد همه را محو و نابود كند، و به همين منظور بذر اختلاف و نفاق را در ميان آنها مى افشاند تا آنها را به جان يكديگر بيندازد.

    او دامهاى خود را براى صيد مسلمانان آماده ساخته، دامهاى خطرناكى كه جز در پرتو اتّفاق و اتحاد جدى و عملى (نه با گفتار و سخن) نمى توانند از آن رهايى يابند.

    ما معتقديم نخستين قدم براى تحقق بخشيدن به اين فكر ـ فكر اتحاد جدى ـ تشكيل كنگره هاى ساليانه ـ يا اقلا هر دو سال يك بار ـ است كه عقلا و علماى مسلمانان از تمام كشورهاى اسلامى در آن اجتماع كنند، نخست يكديگر را بشناسند و سپس درباره شئون مختلف جوامع اسلامى تبادل نظر و كنكاش نمايند.

    و از اين واجبتر تشكيل كنگره زمامداران اسلامى است، (اگر زمامدار به معناى حقيقى داشته باشد!) تا به كمك يكديگر ـ درست مانند دو دست در يك بدن ـ به مبارزه در برابر خطراتى كه از هر سو آنها را احاطه نموده قيام كنند.

    حوادثى كه بعد از جنگ جهانى دوم به وقوع پيوست درسهاى آموزنده و نكات محسوس و قابل توجهى به مسلمانان تعليم داد اگر چشم عبرت بينى در كار باشد.

    سقوط كشور كهنسال «حبشه» به فاصله چند ماه در دامان بيگانگان براى بيدارى همه، كافى بود; از دست رفتن اين كشور اعلام خطرى به تمام مسلمانان جهان بود كه مراقب وضع آينده خود باشند. گرچه همه عاقبت اين اوضاع را به چشم خود مى بينند و مى دانند.

    تصور مى كنيم همين اندازه كه گفتيم، براى ارشاد و اعلام خطر و بيدارباش كافى باشد.

    در ضمن براى فايده بيشتر كوشش كرديم كه با تجديد نظر در چاپ گذشته، اين كتاب را به صورت كامل ترى درآوريم مباحث تازه اى كه براى تكميل اين بحثها لازم بود به آن افزوديم و براى اداى حق مطلب بعضى از فصول كتاب را شرح و بسط بيشترى داديم، و با اين همه نهايت سعى و كوشش به عمل آمد كه بحثها كاملا به صورت فشرده و كوتاه باشد و در هر بحث از نزديكترين راه براى رسيدن به مقصد استفاده شود تا مطالعه آن براى عموم طبقات آسان باشد.

    مسلّماً در عصرى كه مردم آن عادت كرده اند راه هاى طولانى را كه در گذشته در چند ماه مى پيمودند، در عرض چند ساعت بپيمايند، همه چيز آن بايد به صورت سريع و مختصر انجام يابد حتى رساله و كتاب.

    اما در عين حال من نمى توانم ادعا كنم كه حق همه مطالب را ادا نموده ام، و هيچ گونه قصورى از من سر نزده است، ولى همين قدر براى من كافى است كه «حسن نيّت» داشته ام و تا آنجا كه در قدرت دارم كوشيده ام، و بحمدلله اصل موضوع يك موضوع ابتكارى است كه با روش نوينى تعقيب شده.

    فضلاى عصر ما و آيندگان، در صورتى كه صلاح بدانند مى توانند اين سلسله بحثها را توسعه دهند. از ما فتح باب و ارائه طريق صاف و روشن. خوشبختانه روش كتاب طورى است كه با زبان روز و مطابق اصول علم جديد نگاشته شده، و از يك اسلوب مؤثر و مفيد بدون اينكه كوچكترين خدشه اى به عواطف مذهبى ديگران وارد كند يا احساسات آنها را جريحه دار سازد، تعقيب گرديده، و در موارد لزوم اشارات كوتاهى به مدارك اصلى و پاره اى از دلايل نيز شده است.

    وَمَا تَوْفِيقي إِلاَّ بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيهِ اُنيب!

    محمّد حسين آل كاشف الغطا

    15 ربيع الثانى 1355

    ________________________________________

    1 . مرحوم كاشف الغطا در مقدمه كوتاهى كه بر «چاپ هفتم» اين كتاب نوشته است رسماً اظهار يأس و نوميدى مى كند و همين اميدوارى مختصرى را كه در اينجا اشاره به آن مى نمايد از دست مى دهد و اين مايه نهايت تأسف است.

    كاشف الغطا مى گويد: «من انتظار داشتم با اين بيانات روشن و صريحى كه در اين كتاب درباره شيعه و معرفى «مذهب شيعه» كردم بعضى از برادران اهل سنّت دست از تهمت هاى ناروا در اين مورد بردارند، ولى متأسّفانه مثل اينكه مطالب ما را به كلى ناديده گرفته و درست همان حرفهاى گذشته را تكرار مى كنند. اگر اين كار از عوام سر ميزد چندان جاى تأسف نبود، ولى متأسّفانه بعضى از افراد كه خود را در سلك اهل علم و فضيلت مى دانند دوباره همان تهمت ها، همان نسبتهاى مختلف و ناروا را از سر گرفته اند، بنابراين اگر به كلى مأيوس شويم جا دارد، معلوم نيست اينها چرا و به چه دليل در اين باره اين چنين اصرار دارند؟!».

    سپس مى گويد: چاپ سوم اين كتاب در «قاهره» انجام گرفت و تمام نسخه هاى آن در همانجا انتشار يافت (اخيراً هم دو بار ديگر در قاهره به چاپ رسيده) ولى عجب اين است كه كوچكترين تغييرى در لحن نويسندگان مصرى درباره شيعه پيدا نشده، بازهم از هر فرصتى براى طعنه زدن بر شيعه در نوشته هاى خود استفاده مى كنند، بازهم همان توهمات بى اساس كه يادگار قرون وسطى، يادگار عصر «ابن خلدون ها» و «ابن حجرها» است به شيعه نسبت مى دهند

    !آيا نبايد دست كم تغيير مختصرى در طرز بحثهاى آنها، در لحن نوشته هاى آنان پيدا شود، ولى بدبختانه باز شيعه در نظر آنها همان بدعت گذارها! هستند.

    كار به جايى رسيده كه اين كينه هاى آميخته به تعصب شديد دامنگير خلفاى فاطمى مصر كه آن همه خدمت به آن كشور كهنسال كردند نيز شده، گاهى آنها را «لامذهب» مى دانند، گاهى در «نسب» آنها شك مى كنند! گاهى مى گويند نسبشان به يك نفر يهودى مى رسد! گاهى مى گويند ملحدند!

    با اينكه خدمات بزرگ خلفاى فاطميين به جهان اسلام (عموماً) و به مصر (خصوصاً) فراموش شدنى نيست، اين رجال برجسته اى كه بجز «تشيّع» هدف آن همه تيرهاى تهمت قرار گرفته اند از بزرگترين ناشران علوم و معارف اسلامى بودند، درباره آنها همين بس كه مهمترين تاج افتخار مصر، و كهنسال ترين مركز علمى اين كشور، يعنى «دانشگاه الازهر» به دست فاطميان پايه گذارى شد و الآن كه بيش از هزار سال از تأسيس آن دانشگاه مى گذرد بزرگترين مركز علمى جهان سنّت محسوب مى شود و هزاران دانشمند از آن برخاسته اند، آيا اين عمر طولانى، و اين توسعه و بركت، خود دليل روشن بر خلوص نيّت وپاكى فطرت بانيان آن نيست كه چنان خدمت پرارزشى را به جهان اسلام كردند.

    ولى با اين حال خلفاى فاطمى همان ملحدها! همان مشكوك النسب ها! همان و همان ها… هستند!

    عجيب تر اينكه باز افرادى مثل دكتر «عبداللطيف حمزه» در كتاب خود «الحركة الفكرية» مى نويسد: «شيعه ها هر شب بعد از نماز مغرب در كنار سردابى كه در «سامرا» است ايستاده و فرياد مى زنند اى امام منتظر، بيرون بيا!… بيرون بيا!».

    يعنى، همان تهمت خنده آورى را كه بعضى از متعصبين خرافى چند قرن پيش به شيعه مى زدند عيناً تكرار نموده است، بدون اينكه كوچكترين تحقيقى درباره صحت و سقم اين مطلب بنمايد.

    و لى چيزى كه بسيار موجب شگفتى است اينكه «سامرا» يك شهر سُنّى نشين است و از آن بهتر اينكه مسجدى كه سرداب مقدس در آن واقع شده هميشه در اختيار برادران اهل سنّت بوده و هست و شبانه روز پنج مرتبه در آن نماز مى گذارند، و تنها بهره اى كه شيعه از آن دارد اين است كه از آن مسجد عبور كرده و به سرداب مزبور مى رود و چند ركعت نماز در آن خوانده و باز مى گردد.

    اگر سخنان نويسنده «الحركة الفركية» و امثال او صحيح بود بايد قبل از همه سُنّيان آن شهر كه شب و روز در آن مسجد نماز مى گذارند، لااقل يك مرتبه چنين منظره اى را ببينند (جالبتر اينكه متوليان سرداب نيز همه سُنّى هستند!) چطور هيچ يك از اينها چنان منظره اى از شيعه نديدند، ولى آقاى دكتر عبداللطيف از فرسنگها فاصله ديده؟!

    اما اينكه شيعه به اين سرداب اهميّت مى دهد دليلش خيلى روشن است. اين سرداب محل عبادت سه نفر از امامان آنها بوده است (امام دهم و يازدهم و دوازدهم) شبها و روزها در آن محل به عبادت و ذكر خدا مشغول بودند; درست در آن هنگامى كه متوكل عباسى و اطرافيان آلوده او، به شراب خوارى و شب زنده دارى و عياشى مشغول بودند.

    در هر حال مرحوم «كاشف الغطا» با ملاحظه اين اوضاع رسماً اظهار يأس و نوميدى مى كند و در اين اواخر تدريجاً اين فكر براى او پيدا مى شود كه اين طرز تفكر بعضى برادران اهل سنّت از قبيل طبيعت ثانوى براى آنها شده و به اين سادگى حاضر نيستند در وضع خود تجديد نظر كنند.

    ولى ما معتقديم كاشف الغطا با اين حال نيز نبايد از «وحدت كلمه» مسلمين مأيوس گردد. معظم له بايد توجه داشته باشند اين عادات و افكارى كه طى قرون و اعصار از نسلى به نسلى به وراثت رسيده و در تمام زواياى روح آنها ريشه دوانده به اين آسانى تغيير قيافه نمى دهد، آن نيز محتاج به گذشت يك زمان نسبتاً طولانى است، بنابراين بايد در اينجا از عامل زمان استفاده كرد و با يك سلسله نوشته ها و كنگره ها و بحثهاى منطقى و مستدل كه نمونه بارز آن را كاشف الغطا انجام داد افكار را تدريجاً روشن ساخت.

    به خصوص اينكه قراينى كه مايه اميدوارى است در گوشه و كنار به چشم مى خورد. از همه مهمتر اينكه يكى از بزرگترين شخصيتهاى جهان سنّت كه رياست دانشگاه الازهر را به عهده داشت و مفتى اعظم اهل سنّت بود يعنى شيخ محمود شلتوت (1310-1383 ق) (مرجع اعلاى عالم تسنّن، شخصيّت اصلاحى قرن حاضر، از سال 1378 ق به عنوان شيخ جامع ازهر و مفتى مصر انتخاب شده بود. وى آثارى داشت از جمله: الدعوة المحمديّة; المرأة فى الاسلام; تفسير القرآن الكريم; من توجيهات الاسلام; الفتاوى، المقارنة بين المذاهب; فقه القرآن و… . درباره او ر.ك: مجله «الاخاء العربية»، ش 47، ص 45; پيشوايان تقريب از معاونت فرهنگى مجمع جهانى تقريب; شيخ محمود شلتوت، طلايه دار تقريب، تأليف بى آزار شيرازى; شيخ محمود شلتوت، تأليف على احمدى; مشعل اتحاد، ص 130. شايان ذكر است كه شبيه همين فتوا را جمعى ديگر از دانشمندان معظّم اهل سنّت داده اند، مانند علاّمه بزرگوار مفتى سابق مصر، در جواب نامه دانشمند متواضع آقاى خسروشاهى كه خداوند هر دوى آنان را براى خدمت به اسلام و مسلمين مزيد توفيق عنايت فرمايد. ر.ك: تقريب مذاهب، از نظر تا عمل، ص 53; فى سبيل الوحدة الاسلامية، ص 62-66; دفاع عن العقيدة والشريعة، ص 257) در اين اواخر با آن فتواى تاريخى خود گام برجسته اى به سوى اين هدف مقدّس برداشت.

    وى صريحاً در فتواى تاريخى خود نوشت: «إِنَّ مَذْهَبَ الْجَعْفَرِيّةِ الْمَعْروفَ بِمَذْهَبِ الشِّيعَةِ الإِمامِيَّةِ يَجوزُ التَّعَبُّدُ بِهِ شَرْعاً كَسَائِرِ مَذاهِبِ أهْلِ السُّنَّةِ فَيَنْبَغي لِلْمُسْلِمينَ أَنْ يَعْرِفوا ذَلِكَ وَأَنْ يَتَخَلَّصوا مِنَ الْعَصَبِيَّةِ بِغَيْرِ الْحَقِّ» (رسالة الاسلام، سال 11، شماره 3).

    به اين ترتيب يك شكاف بزرگ را پر كرده و به پيروان سنّت دستور داد كه با مذهب شيعه مانند ساير مذاهب چهارگانه خود رفتار نمايند، يعنى همان طور كه عمل به هر يك از آنها جايز است عمل به اين هم مجاز مى باشد، حتى خود «شلتوت» در پاره اى از موارد (مانند عدم صحت اجراى سه طلاق در مجلس واحد) عقيده شيعه را بر ساير مذاهب مقدم داشت و تصريح نمود كه با مدارك اسلامى سازگارتر است.

    البتّه آن روز كه «شلتوت» با صراحت و شجاعت كم نظير خود چنين فتوايى را صادر كرد «كاشف الغطا» در حيات نبود ولى مسلّماً روح پاك او كه در فراهم ساختن زمينه چنين فتوايى سهم بزرگى داشت غريق شادى گرديد. بديهى است چند قرن پيش، دانشمندان و متفكران دلسوز، هر قدر هم شجاع و با شهامت بودند قدرت اظهار چنين فتوايى را نداشتند، همان طور كه شايد امثال كاشف الغطا نيز توانايى انتشار كتابى مانند «اصل الشيعه» با آن لحن فوق العاده ملايم و دوستانه و محبّت آميز را نداشتند.

    استقبال فوق العاده اى كه از كتاب «مختصر النافع» (يكى از متون عالى فقه شيعه) در ميان دانشمندان اهل سنّت گرديد و علاقه مخصوصى كه براى مطالعه ساير آثار علمى «شيعه» و شناسايى معارف و علوم و افكار پيروان اين مذهب در يك محيط خالى از تعصب نشان داده مى شود خود نشانه ديگرى از آماده شدن تدريجى زمينه براى تفاهم هرچه بيشتر ميان مسلمانان جهان و از بين رفتن ابرهاى تاريك بدبينى و سوء ظن از افق افكار مسلمين مى باشد.

    ولى ناگفته نماند اگر مراقبتهاى لازم از طرفين نشود همين تفاهم مختصر و نيم بند كه مى تواند زمينه تفاهم هاى وسيعترى گردد ممكن است بر اثر غفلت مسلمانان و اعمال تعصب هاى ناروا و يا بر اثر تحريكات بيگانگان كه همواره از اختلاف موجود به عنوان يك «پل پيروزى» براى مقاصد شوم خود بهره بردارى مى كرده اند، از بين برود، بنابراين بايد حدّاكثر فداكارى و هوشيارى را در اين مورد به خرج داد.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      كاشف الغطا   ...

    كاشف الغطا مرد بزرگى كه علم و عمل را به هم آميخت

    مرد بزرگى كه سرچشمه تحول عظيمى شد

    پيشگويى عجيب!

    او در سال 1294 هجرى قمرى در نجف اشرف مهد علم و فضيلت چشم به دنيا گشود; نام او را «محمّد حسين» نهادند. شاعر معروف و زبردست نجف ماده تاريخ ولادت او را در شعر زيباى خود چنين سرود:

    وَبَشَّرَ الشَّرْعُ مُذْ أَرَّخُوا *** «سَتُثْنى وَسائِدُهُ لِلْحُسَيْنِ»! «يعنى هنگامى كه تاريخ او را مى گذاردند شرع اسلام بشارت داده شده كه به زودى و ساده آن براى حسين (كاشف الغطا) چيده خواهد شد».

    اين شعر هنگامى سروده شد كه كاشف الغطا هنوز در اوايل عمر بود و مدارج ترقى را طى نكرده بود، ولى اين پيشگويى بر زبان اين شاعر با صفا جارى شد و چيزى نگذشت كه از سرآمد زمان خود و از بزرگترين شخصيتهاى علمى و اجتماعى جهان اسلام گرديد; چه پيشگويى صادقى؟!.

    او به حق شايسته چنان مقامى بود، چرا كه او قبل از هر چيز از خانواده اى برخاست كه همچون يك باغ پر ثمر شاخه هاى نيرومند و پر برگ خود را سالها بر سر مسلمين افكنده بود، خانواده بزرگى كه تاريخچه حيات آنان دوش به دوش، تاريخ پر افتخار نجف پيش مى رفت و بيش از يكصد وهشتاد سال يعنى از آن زمان كه جدّ اعلاى آنها «شيخ خضر بن يحيى» از شهر كوچك «جناجه» در جنوب «حله» به نجف اشرف آمد، زعامت و رهبرى يك جنبش عظيم دينى را به عهده داشتند.

    پس از او نوبت به فرزندش شيخ جعفر كبير، آن نابغه بزرگ، صاحب كتاب معروف كشف الغطا رسيد، و در ميان برادران و فرزندان و نوه هاى او دانشمندان و علماى بزرگ و ادباى نامى به وجود آمدند كه هر يك به سهم خود خدمات پرارزشى به عالم علم و دين كردند، تا اينكه نوبت به «شيخ محمّد حسين» رسيد.

    او «مقدمات» را در همان نجف اشرف به پايان رسانيد و سپس قدم در جلسات بحث دانشمندان بزرگ عصر خود گذارد. علم اصول را از محضر مرحوم «آخوند محمّد كاظم خراسانى» و فقه را از محضر مرحوم «حاج آقا رضا همدانى» و مرحوم «سيّد محمّد كاظم يزدى» كه هر كدام از نوابغ عصر خود بودند، فرا گرفت.

    در اخبار و حديث از محضر پر فيض مرحوم «ميرزا حسين نورى» استفاده نموده و به افتخار اجازه روايتى، از وى نايل گرديد.

    علم كلام و فلسفه را در محضر مرحوم شيخ احمد شيرازى و ميرزا محمد باقر اصطهباناتى و شيخ محمدرضا نجف آبادى آموخت.

    و از آنجا كه خدا بهره فوق العاده اى از هوش و ذكاوت و استعداد به او داده بود و در مدت كوتاهى در علوم مختلف پيشرفت نموده و در همان اوايل جوانى موقعيت علمى شايان توجهى پيدا كرد، تا آنجا كه او و برادرش شيخ احمد، محل اعتماد مخصوص علماى حوزه علميه نجف اشراف مخصوصاً مرجع بزرگ وقت مرحوم سيّد محمّد كاظم يزدى قرار گرفتند و پاسخ بسيارى از سؤالات علمى و استفتائات به آنها واگذار مى شد.

    بعد از وفات آن مرجع عالى قدر، عدّه كثيرى از مردم عراق در امر تقليد به كاشف الغطا رجوع كرده و روز به روز ستاره اقبال او درخشان تر و پر نورتر، و مردم عراق به او علاقه مندتر مى شدند و بالاخره مقام مرجعيت عامه در عراق براى او محرز و مسلّم گرديد.

    جلسات درس و بحث او در تمام دوران عمر برقرار بود، و هميشه عده زيادى از طلاب علوم دينى و جويندگان انواع معارف اسلامى پروانه وار اطراف شمع وجود او در گردش بودند و از سرچشمه صاف علم و دانش او سيراب مى شدند، تا آنجا كه دهها جلد كتاب از تقريرات دروس مختلف او به وسيله شاگردانش جمع آورى شد.

    ………………………

    بيان شيوا!

    كاشف الغطا علاوه بر مقدمات علمى بيان شيرين و مؤثر و شيوايى داشت، با منطق نيرومند و فصاحت كم نظيرى، سخن مى گفت; مجلس او به قدرى جذاب و شيرين بود كه گاهى چند ساعت بر شنوندگان مى گذشت و آنها بيش از چند دقيقه احساس نمى كردند!

    مكرر اتّفاق مى افتاد كه به مناسبتهاى خاصى منبر مى رفت و افكار و قلوب مردم را چنان با بيان شيواى خود مجذوب مى ساخت كه مردم بى اختيار درهاى قلب خود را به روى او گشوده و در اختيار او مى گذاشتند، و او هم تا اعماق دلها نفوذ مى كرد.

    در سخنرانى هاى خود با مهارت عجيبى مقدمه چينى مى نمود و براى رسيدن به مقصد از روش هاى ابتكارى جالبى استفاده مى كرد، و با لطيفه هاى مخصوص، سخنرانى هايش را رنگين تر مى ساخت.

    دانشگاه ها و مراكز بزرگ علمى قاهره، قدس، بغداد، كراچى، تهران و نجف اشرف هنوز سخنرانى هاى طنين انداز او را فراموش نكرده اند; همان سخنان دل انگيز كه در دلها، قبل از گوش، اثر مى گذاشت.

    ………………………

    مسافرت هاى تاريخى

    او براى نيل به هدف هاى عالى و مقدسى كه داشت از هيچ چيز مضايقه نمى كرد، حتى مايل بود بر مركب «ستارگان آسمان» سوار شود و جهان پهناور بالا را گردش كند.

    او بر خلاف بسيارى از افراد كه تا پايان عمر لحظه اى از محيط و شهر كوچك خود قدم بيرون نمى گذارند و از اوضاع جهان بى خبرند، بسيار علاقه مند بود كه براى تحقق بخشيدن به افكار بزرگ و طرح هاى وسيع و دامنه دارى كه در سر داشت، در كشورهاى بزرگ اسلام وشهرهاى مختلف گردش كند، شايد گمشده هاى خود را در آنجا بيابد.

    و به اين وسيله جمعيّت هاى زيادى صداى رساى اين آزادمرد را شنيدند، صدايى كه هنوز در مراكز و محافل مختلف طنين افكن است.

    نخستين سفر كاشف الغطا در اوّل ماه شوال 1328 هجرى قمرى به سوى حجاز براى انجام فريضه حج بود، و پس از انجام اين مراسم به سوى «دمشق» و «بيروت» حركت نمود، و در حدود دو ماه در اين دو شهر رفت و آمد داشت; سپس چند ماهى در «صيدا» توقف نمود، و قابل توجه اينكه در تمام اين مدتى كه در شهرهاى مزبور اقامت داشت با نشاط و پشتكار مخصوصى، مشغول فعاليتهاى علمى بود.

    تعدادى از تأليفات خود را همان جا به چاپ رسانيد و بر چاپ بعضى ديگر از كتابهاى علمى و ادبى نظارت نمود و حواشى پرارزشى بر آنها افزود.

    سپس از «صيدا» به سوى «قاهره» شتافت و بيش از شش ماه در آنجا درنگ كرد، در اين مدت غالباً با علما و دانشمندان دانشگاه معروف الازهر رفت و آمد داشت; افكار و علوم خود را در اختيار آنها مى گذارد و آنها نيز افكار و معلومات خود را در اختيار وى مى گذاردند.

    جلسات درسى براى طلاب دانشگاه الازهر تشكيل داد و سخنرانى هاى جالبى در چند كليسا ايراد نمود و در ضمن آن اشتباهات مبلّغين مسيحى را روشن ساخت.

    در سال 1350 هجرى قمرى براى شركت در «مؤتمر اسلامى» كه در شهر «قدس» تشكيل يافت به فلسطين رفت. در مسجد اقصى از حضورش تقاضا كردند به ايراد خطابه اى بپردازد، و عموم نمايندگان كشورهاى اسلامى كه براى شركت در مؤتمر حضور پيدا كرده بودند پشت سرش نماز گزاردند.

    سپس از شهرهاى مختلف فلسطين مانند: «حيفا»، «نابلس» و «يافا» ديدن نمود.

    پس از دو سال براى نخستين بار عازم «ايران» گرديد و از شهرهاى همدان و كرمانشاه و تهران و مشهد و شيراز و كازرون و بوشهر و خرمشهر و آبادان ديدن نمود و در تمام اين شهرها اقامه جماعت مى فرمود و در اجتماعاتى كه به خاطر او تشكيل مى گرديد سخنرانى مى نمود.

    در سال 1366 هجرى قمرى براى دومين بار به ايران مسافرت نمود و مدتى در شهر «كرند» كه از شهرهاى ييلاقى غرب ايران است، توقف داشت.

    بالاخره سومين سفر او به ايران در سال 1367 هجرى قمرى به قصد زيارت ثامن الائمه(عليه السلام)بود و در همين سفر بود كه با عده زيادى از علماى بزرگ ايران و شخصيت هاى برجسته ديگر ملاقات فرمود.

    ولى چيزى نگذشت كه اين پيشواى عاليقدر و متحرك اسلامى مورد هجوم بيماريهاى گوناگونى قرار گرفت، و به همين جهت در سال 1370 هجرى قمرى براى معالجه وفرار از گرماى سوزان تابستان عراق سفرى به سوريه و لبنان نمود.

    در سال 1371 هجرى قمرى طبق دعوت رسمى حكومت پاكستان براى شركت در يك كنگره عظيم اسلامى كه در آنجا تشكيل مى شد با هواپيما به «كراچى» عزيمت نمود و در آنجا سخنرانى هاى تكان دهنده اى ايراد كرد، و براى اصلاح اوضاع سياسى و اجتماعى كشورهاى اسلامى با رجال آن كنگره همكارى صميمانه اى از خود نشان داد. و چون پاره اى از محافل ملى نسبت به عاقبت كار آن «كنگره» اظهار نگرانى و بدبينى مى كردند، او تصميم گرفت كه با هر دسيسه اى كه «استعمار» بخواهد در مقررات آن كنگره وارد كند شديداً مبارزه نمايد.

    پس از پايان كار «كنگره» از شهرهاى پاكستان مانند لاهور، پيشاور، راولپندى و مظفر آباد (كشمير آزاد) ديدن نمود.

    ………………………

    فعاليت هاى سياسى

    اين پيشواى بزرگ دينى و اجتماعى معتقد بود يكى از مهم ترين و ابتدايى ترين واجبات هر فرد با صلاحيتى دخالت در امور سياسى و درك صحيح مسائل سياسى است.

    او معتقد بود منظور و مفهوم صحيح سياست، وعظ و ارشاد، نهى از فساد، نصيحت به زمامداران تمام كشورهاى اسلامى و بر حذر ساختن آنها از وقوع در دام استعمار و در هم شكستن زنجيرهاى اسارت و تأمين آزادى كامل براى تمام كشورها و تمام ملت هاست!

    او درباره خودش مى گفت: «من تا فرق سر غرق در سياستم! و دخالت در سياست از وظايف حتمى من است، و اگر دخالت نكنم خود را در پيشگاه خدا و وجدان مسئول مى بينم!».

    او غالباً اين گفتار تاريخى على(عليه السلام) را تكرار مى كرد: «وَمَا أَخَذَ اللهُ على العُلَمَاءِ أنْ لا يَقارّوا على كِظَةِ ظَالِم وَ لاَسَغَبِ مَظْلوم; خدا از دانشمندان پيمان گرفته است كه در برابر شكم خوارگى ظالمان و گرسنگى مظلومان سكوت نكنند!».(1)

    به همين دليل او در غالب جنبش هاى ملى عراق (خصوصاً)، و جنبش هاى ملى تمام كشورهاى اسلامى (عموماً) شركت نمود، و سهم مؤثرى در همكارى و راهنمايى اين نهضت ها داشت.

    هنگامى كه جنگ جهانى اوّل شروع شد او فوراً خود را به شهرستان «كوت» رسانيد تا در جهاد آزادى بخش ملت عراق در برابر نيروهاى اشغالگر انگليسى شركت جويد. همچنين در نبرد شجاعانه اهالى نجف اشرف بر ضد نيروهاى انگليسى و استعمار «غازى» شركت جست.

    او اين روش را هميشه در برابر متجاوزين و ستمگران تعقيب مى كرد و با استعمارگران و دست نشانده هاى آنها سرسختانه مى جنگيد، او با جسارت فوق العاده اى عقايد خود را ابراز مى كرد و براى رسوا ساختن استعمارگران انگليسى و خنثى كردن نقشه هاى شوم آنها از هر وسيله اى استفاده مى نمود.

    ________________________________________

    1 . شرح نهج البلاغه محمد عبده، ج 1، ص 37; بحارالانوار، ج 29، ص 499 .

    ………………………

    صراحت لهجه كم نظير

    كاشف الغطا صراحت لهجه كم نظيرى داشت و لذا هنگامى كه «سفير انگلستان» از نجف اشرف ديدن نمود و در روز 20 جمادى الاولى 1373 به حضور كاشف الغطا رسيد، وى با صراحت كامل اعمال بى رويه دولت انگليس را در نقاط مختلف جهان به باد انتقاد گرفت; مخصوصاً با بيان مؤثر و نافذ خود در مورد از دست رفتن فلسطين و نقشى را كه دولت مزبور در اين زمينه داشت و غصب استعمار اراضى مقدس فلسطين و آواره ساختن صدها هزار مردم بى گناه، شديداً به او اعتراض نمود.

    همچنين در ملاقاتى كه «سفير امريكا» از وى به عمل آورد با همان صراحت، نسبت به همكارى ايالات متحده با «صهيونيسم» و تقويت آنها در اشغال سرزمين «فلسطين» اعتراض كرد. مخصوصاً به او چنين فرمود: «قلبهاى ما از دست شما آمريكايى ها مجروح است، شما ضربه ناجوانمردانه اى به ما زديد كه هرگز ما در برابر آن سكوت نخواهيم كرد!».

    سپس اضافه نمودند: «افكار ملت ما همه بر ضد شما بسيج شده اند و بخاطر ضربتى كه بر پشت ملت عرب زديد و پشت آنها را شكستيد از دلهاى آنها خون مى چكد» (منظورش حادثه مصيبت بار غصب فلسطين بود).

    مخصوصاً در اواخر عمر با اقدامات برجسته ملى تاج افتخارى بر تارك تاريخ زندگى خود گذاشت. او دعوتى را كه براى شركت در كنگره «بحمدون»(1)، كه ايادى استعمار آمريكايى آن را خلق كرده بودند، از وى شده بود، صريحاً رد كرد.

    نه تنها رد كرد بلكه كتاب «المثل العليا فى الاسلام لا فى بحمدون» را در پاسخ آنها منتشر نمود. اين كتاب نمونه زنده اى از شهامت ملى و دفاع او از مصالح عمومى و روشن ساختن افكار ابناى وطن و توجه دادن آنها به خطرات استعمار بود. اين كتاب در محافل مختلف مثل «بمب» صدا كرد و به قيمت هاى گزاف خريد و فروش مى شد.

    ________________________________________

    1 . «بحمدون» ـ به كسر «ب» و فتح «ح» يكى از شهرهاى ييلاقى لبنان است كه براى محل تشكيل كنگره فوق انتخاب شده بود.

    ………………………

    تأليفات و آثار

    كاشف الغطا على رغم كارهاى فراوانى كه به عهده داشت و با آن همه مراجعات مختلف دينى كه موقعيت حساس او و مقام مرجعيت فتوا ايجاب مى كرد، از نظر تأليف و تصنيف مرد موفق و پر بركتى بود; و به همين دليل آثار علمى فراوان و پرارزشى از خود به يادگار گذارد بديهى است اين كار از همه افراد ساخته نيست، مگر آنهايى كه داراى مزاياى روحى و فكرى و اخلاقى خاصى باشند.

    هنگامى كه او در لبنان بود، بر چاپ بعضى از كتابهاى ممتاز ادبى نظارت داشت و حواشى مفيد و سودمندى بر آنها افزود كه از جمله كتابهاى زير را مى توان نام برد:

    1. الوساطة بين المتنبى وخصومه (تأليف: قاضى جرجانى).

    2. معالم الاصابة فى الكاتب والكتابة.

    3. ديوان سيّد محمّد سعيد حبّوبى.

    4. ديوان سحر بابل وسجع البلابل (تأليف: سيّد جعفر حلى).

    او به قدرى به نشر علوم اهميّت مى داد كه چند قسمت از كتابهاى فارسى را شخصاً به عربى ترجمه نمود از جمله: 1. هيأت فارسى 2. حجة السعادة

    3. سفرنامه ناصر خسرو، و بعضى از قطعات معروف ادبى.

    اما مؤلفاتى كه از خود به يادگار گذارد:

    1. وجيزة المسائل (متن فقه) فارسى و عربى، اين كتاب چهار بار در نجف اشرف به چاپ رسيد.

    2. حواشى عين الحياة در فقه; چاپ بمبئى.

    3. مراجعات ريحانيه ـ در دو جلد; اين كتاب متضمن يك رشته بحثهاى تاريخى و فلسفى است كه ميان او و فيلسوف فريكه، امين ريحانى رد و بدل گرديد. جلد اوّل اين كتاب در «بيروت» و جلد دوم در «صيدا» به چاپ رسيد، و سپس در «آرژانتين» تجديد چاپ گرديد.

    4. انتقاد بر كتاب «ملوك العرب» ـ تأليف ريحانى ـ اين كتاب در مجله «النجف» انتشار يافت.

    5. سؤال و جواب در فقه ـ اين كتاب سه بار در نجف اشرف چاپ شد.

    6و7و8. زاد المقلدين در فقه (فارسى) و حاشيه عروة الوثقى و حاشيه تبصره علاّمه، بعضى از اين كتب ده بار به چاپ رسيد.

    9. حواشى بر سفينة النجاة، تأليف برادرش شيخ احمد آل كاشف الغطا، در چهار جلد كه شامل تمام ابواب فقه است.

    10. الآيات البينات ـ در رد بر «امويه» و «بهائيها» و «وهابيها» و«ماديها» (چاپ نجف).

    11. تحرير المجلّه ـ در پنج جلد (چاپ نجف).

    12. الارض و التربة الحسينيّه ـ اين كتاب شش بار در نجف به چاپ رسيد و توسط آقاى خسروانى ]و عطاردى و…[ به فارسى ترجمه شده، به هندى نيز ترجمه گرديده است.

    13. الفردوس الأعلى ـ اين كتاب مجموعه بحث هاى جالبى درباره فلسفه قسمتى از احكام اسلام و تطبيق آن بر علوم و اكتشافات روز است. (اين كتاب دو بار در نجف اشرف و يك مرتبه هم در تبريز به چاپ رسيده است، لازم به ذكر است كه اين كتاب به فارسى هم ترجمه شده است).

    14. مختصر الاغانى ـ چاپ بغداد

    15. الأديان والاسلام ـ در دو جلد ـ چاپ صيدا.

    16. نبذة من السياسة الحسينيه ـ چند بار در نجف اشرف به چاپ رسيده است.

    17. الميثاق العربى الوطنى ـ چاپ نجف.

    18. التوضيح فى بيان ما هو الانجيل ومن هو المسيح ـ در دو جلد، جلد اوّل در «قاهره» و جلد دوم در «بغداد» به چاپ رسيده است (اين كتاب به فارسى هم ترجمه شده است).

    19. گفتگوى او با سفير انگلستان و آمريكا ـ اين كتاب سه بار در نجف اشرف و يك بار در آرژانتين چاپ شده است.

    20. المثل العليا فى الاسلام لا فى بحمدون ـ اين كتاب سه بار در نجف اشرف به چاپ رسيده (همچنين به فارسى نيز ترجمه شده است).

    21. اصل الشيعة واصولها ـ كتاب حاضر كه چهارده بار در نجف اشرف و قاهره و بغداد و لبنان به چاپ رسيده و به زبانهاى مختلف مانند فارسى و انگليسى و هندى ترجمه شده است.

    كاشف الغطا علاوه بر كتابهاى فوق كتابهاى ديگرى دارد كه هنوز به چاپ نرسيده است از جمله:

    1. شرح عروة الوثقى ـ در چهار جلد بزرگ ـ اين كتاب نخستين تأليفات فقهى او محسوب مى شود.

    2. نزهة السمر و نهزة السفر ـ اين كتاب مجموعه خاطرات و گفتگوهايى است كه در سفر حج يادداشت فرموده.

    3. جنة المأوى ـ اين كتاب به سبك «الفردوس الأعلى» نگارش يافته است.

    4. جلد سوم و جلد چهارم «الدين و الاسلام».

    5. تنقيح الكفاية ـ در اصول.

    6. يك سلسله رساله هاى ديگر در اصول .

    7. دايرة المعارف العليا ـ مجموعه مفيد و عميقى در اصول دين.

    8. ديوان شعر ـ اين ديوان اثر چاپ روان و ذوق عالى شعرى اوست و بيش از هشت هزار بيت شعر در بر دارد!

    ………………………

    خزان عمر او

    كاشف الغطا با آن روح حساس ولطيفى كه داشت در آن شرايط خاص زندگى اجتماعى و وضع محيط، و با آن همه مشاغل علمى، خيلى زود شكسته شد، و بيماريهاى گوناگون به سرعت به سراغ وى آمد و در جسم و جان او اثر عميق گذاشت.

    در سال آخر زندگى بيمارى غده «پروستات» شديداً او را رنج مى داد. قبلا همين بيمارى به سراغ او آمد. ولى پس از معالجه، بهبودى يافت، اما اين بار معالجات مؤثر واقع نشد; نخست در بيمارستان «كرخ» بسترى گرديد و سپس براى تغيير آب و هوا به «كرند» (در ايران) آمد.

    چشمهاى نافذ و پر ابُهت او در آخرين شبهاى زندگى به آسمان پر ستاره «كرند» دوخته شده بود و گويا با آنها گفتگويى داشت و روح بلند وملكوتى او در ماوراى آنها در گردش بود.

    سه روز بيشتر از توقف او در آن شهر كوچك نمى گذشت و هزاران چشم در عراق در انتظار بازگشت وى و ادامه فعاليتهاى پر ارزش علمى و اجتماعى او بود.

    ولى على رغم اين انتظارات در روز دوشنبه 18 ذى القعده 1373هـ ق براى هميشه چشم از اين جهان بر بست و روح او همراه فرشتگان آسمان به سوى بهشت جاويدان پرواز كرد.

    بدن او را از آنجا به بغداد حمل كردند، در بغداد غوغايى برپا شد و جمعيّت زيادى از آنجا تا به نجف اشرف جنازه او را تشييع نمودند و در آرامگاهى كه دو سال پيش در آخر «وادى السلام» خودش بنا كرده بود، در آرامش هميشگى غرق شد و به ابديت پيوست و در سايه پر مهر امير مؤمنان على(عليه السلام)آرميد.

    مجالس فاتحه و يادبود در همه جا براى او تشكيل گرديد و صدها مقاله و قصيده درباره شخصيت برجسته و خدمات جاويدان او در اين جلسات پر شور خوانده شد.

    درود بر روان پاك او.(1)

    ________________________________________

    1 . اين شرح حال از مقدمه اى كه دانشمند محترم محمّد كاظم مظفّر بر چاپ هشتم نگاشته گرفته شده است.

    براى دريافت اطّلاعات بيشتر ر.ك: احسن الوديعة، ج 2، ص 220; ريحانة الادب، ج 3، ص 434; شخصيت و انديشه هاى كاشف الغطا، به كوشش دكتر احمد بهشتى; علماى مجاهد، ص 384; گنجينه دانشمندان، ج 1، ص 251-253; دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، ص 105 و مجله نور علم، شماره 3 (مرداد 1367)

    ص 110-125 .

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      آراى مستشرقين و دانشمندان غرب و شرق پيرامون اين كتاب   ...

    انتشار متن عربى كتاب به نام «اصل الشيعة و اصولها» انعكاس فوق العاده اى در شرق و غرب ايجاد كرد وسيل نامه ها از دانشمندان و مستشرقين درباره اين اثر نفيس به سوى ناشر كتاب «سيّد عبدالرزاق حسنى» سرازير گرديد. گرچه همه اين نامه ها اكنون در دسترس ما نيست ولى قسمتى از اين نامه ها كه در مجله «اعتدال» انتشار يافته در دسترس ماست و ما آنها را براى اطّلاع خوانندگان عزيز از نوع قضاوت دانشمندان بزرگ درباره اين كتاب ذيلا از نظر مى گذرانيم:

    1. دانشمند روسى «كراتشكوفسكى» از «لنينگراد» چنين نوشت:

    «كتاب «اصل الشيعة و اصولها» از كتابهاى پر ارزش و معتبرى است كه هيچ دانشمندى از آن بى نياز نيست. من اين كتاب را در برابر كتاب «فجر الاسلام» كه سال گذشته به دست آوردم مى خوانم»!

    2. دانشمند آلمانى «ژوزف شخت» از «كونيكوسوج» مى نويسد:

    «چند روز قبل هنگامى كه از سفر بازگشتم كتاب «اصل الشيعة و اصولها» به دستم رسيد، من صميمانه از شما و از علاّمه كاشف الغطا تشكر مى كنم، من آن را بررسى كردم و معلومات قابل توجهى از آن كسب نمودم و به دانشجويان توصيه خواهم كرد كه از آن استفاده كنند، آيا كسى از دانشمند و صاحب علم سزاوارتر به تعليم افراد هست؟!».

    3. دانشمند معروف ترك دكتر «هـ . ر يترفى» از «استانبول» چنين مى نويسد:

    «كتاب «اصل الشيعة و اصولها» را كه براى من مرحمت فرموده بوديد مطالعه كردم، و آن را هديه گرانبهايى يافتم كه فوق العاده با ارزش است! من از علاّمه بزرگوار مؤلف كتاب در برابر اين خدمت بزرگ تشكر مى كنم، و به زودى به تمام مستشرقين اطلاع خواهم داد كه لازم است اين كتاب را تهيه كنند».

    4. سالم كرنكوى استاد دانشگاه «برن» از «آلمان» مى نويسد:

    «فوق العاده از همت عالى شما كه كتاب «اصل الشيعة و اصولها» را براى من فرستاديد متشكرم. من اين كتاب را با دقت تمام مطالعه كردم، آن را كتابى يافتم كه مى تواند تشنگانى را كه مى خواهند اطلاعات صحيحى از عقايد شيعه داشته باشند، كاملا سيراب كند.

    من نيز در تأييد گفتار مؤلف دانشمند اين كتاب عقيده دارم كه در عين اختصار و فشرده بودن مى تواند اطلاعات فراوانى كه جز با چندين كتاب قطور حاصل نمى گردد درباره مذهب شيعه در اختيار انسان بگذارد.

    و از اين گذشته آيا با ترقى و پيشرفت تمدن در زمان ما مى توان تمام گذشته را حفظ كرد؟ من تصور مى كنم اگر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) نيز در عصر ما حيات داشت پاره اى از امورى را كه سابقاً حلال نبود، تجويز مى كرد!

    مثلا ما مى بينيم مؤلف محترم كتاب شخصاً اجازه داده اند عكس ايشان برداشته شود با اينكه طبق عقيده قدما و روايات ائمه(عليهم السلام) اين كار ممنوع شناخته مى شد. ولى در هر حال اين از صلاحيت من بيرون است كه درباره اين مسأله و امثال آن بحث كنم، زيرا مؤلف دانشمند منظورش توضيح عقايد شيعه به همان صورتى كه در اوايل اسلام وجود داشته بوده است و به راستى كه از عهده اين كار برآمده، من به مستشرقين اين سرزمين ها توصيه خواهم كرد كه اين كتاب را تهيه كنند تا علوم خود را در اين زمينه به ميزان قابل ملاحظه اى افزايش دهند».

    مجله «اعتدال» پس از نقل اين نامه اضافه مى كند: ما گفتار آقاى سالم كرنكوى و بحثى را كه درباره عكسبردارى از نظر قوانين اسلامى نموده اند به اطلاع علاّمه كاشف الغطا رسانيديم ايشان چنين فرمودند:

    «تصويرى كه از نظر اسلام حرام است تنها مجسمه سازى است آن هم مجسمه موجودات ذى روح كه با دست ساخته مى شود، اما عكس گرفتن با وسايل معمولى يا غير آن مشمول دلايل شرعى تحريم تصوير نيست و آن دلايل ناظر به چنين حكمى نيست، بنابراين بر همان اباحه اصلى باقى است، ولى البتّه اسلام و قوانين آن ذاتاً آنچنان وسيع و دامنه دار هستند كه با هر نوع تمدن صحيحى سازگار و هماهنگ مى باشند، بدون اينكه گذشته و امروز آن تفاوتى پيدا كند».

    5. دانشمند معروف احمد زكى پاشا شيخ العرب در نامه خود از «قاهره» به ناشر كتاب «اصل الشيعة و اصولها» سيّد عبدالرزاق حسنى چنين مى نويسد:

    «فوق العاده از هديه اى كه براى من فرستاديد (كتابى كه علاّمه بزرگ كاشف الغطا تأليف فرموده است) متشكرم.

    به راستى كه با اسلوب زيبا و جالبى، اين كتاب نوشته شده و مؤلف (كاشف الغطا) پرده ها را از روى حقايق كنار زده و مسايلى را كه تاكنون درباره شيعه، همان هايى كه تاكنون در مورد خود سخن نمى گفتند و مذهب خود را به ما معرفى نمى كردند، فاش نموده است.

    ما بايد از خرافاتى كه استاد احمد امين بدون تحقيق و مراجعه، درباره شيعه انتشار داده ممنون باشيم! زيرا همانها سبب شد كه علاّمه كاشف الغطا قلم به دست بگيرد و حقايقى را درباره شيعه با متانت هر چه بيشتر به پيروى از منطق (ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ) بنويسد و منتشر سازد، بدون اينكه عواطف مذهبى ديگران را جريحه دار نمايد.

    ولى ما معتقديم شما در اين سخن مبالغه كرده ايد كه مى گوييد بعضى از اهالى مصر و فلسطين و سوريه شيعه را گناهكار مى دانند. ما اين سخن جايز نمى شمريم و شيعه در ميان ما كاملا محترم مى باشد. شايد كسى كه اين سخن را به شما گفته مزاح و شوخى كرده و يا نظر سويى داشته است.

    اما آنچه در كتابهاى بعضى (از دانشمندان اهل سنّت) درباره شيعه ديده مى شود و نسبتهاى ناروا و ضد و نقيض و گمراه كننده به آنها داده اند، در حقيقت عامل اصلى آن خود شيعه ها هستند كه در ابراز عقايد و معرفى مذهب خود تا كنون كوتاهى نموده اند!

    ولى در هر حال بايد اين امور باطل را كه از نزاعهاى سياسى عثمانيها مايه گرفته، رها كرد; و بدبختانه هم مصر و هم ايران از قربانيهاى اين سياست شوم بوده اند. با اينكه مصر يك كشور سنى بود، ولى سياستهاى توسعه طلبانه و استعمارى عثمانيها و غير عثمانيها نه به حقايق اعتنا داشت و نه به عواطف مذهبى.

    خلاصه اينكه من معتقدم انتشار اين كتاب بزرگترين فايده را در ايجاد وحدت عربى واسلامى كه عامل اساسى و مؤثر بقاى همه ماست دارد.

    ما به اين استاد بزرگ كه اين مسئوليت مهم را به دوش گرفته آفرين مى گوييم. مسئوليتى كه انجام آن جز از امثال او و كسانى كه خدا آنها را براى مبارزه با كجرويها و اصلاح مفاسد و تجديد حيات و نشاط ديرين اين امّت انتخاب كرده، ساخته نيست. ما اميدواريم در سايه اين فعاليتها، ملت ما بتواند در پرتو آفتاب حقيقت دوش بدوش ملت هاى مترقى جهان پيش برود».(1)

    6. دانشمند و نويسنده معروف امير البيان «شكيب ارسلان» مترجم و شارح كتاب «حاضر العالم الاسلامى» ضمن نامه خود از «ژنو» چنين مى نويسد:

    «حضرت استاد دانشمند، مجتهد بزرگ و عالى مقام الشيخ محمد حسين آل كاشف الغطا اطال الله بقائه، نامه گرامى را زيارت كردم و بر نعمت سلامت وجود آن استاد بزرگوار خدا را شكر گفتم. كتابهايى كه اهدا فرموده بوديد، رسيد و پيش از همه به مطالعه كتاب «اصل الشيعة و اصولها» مبادرت جستم و بسيار از آن استفاده كردم.

    به راستى تمام تأليفات شما سودمند و مفيد است، و براى مسلمانان در عصر ما جزء ضروريات محسوب مى شود، و از آنها مى توان دريافت كه شيعه و سنى، در چه چيزها تفاهم و در چه مسايلى اختلاف نظر دارند.

    شما با كوششها و مجاهدتهاى خود فاصله ميان اين دو دسته را تا آنجا كه ممكن است كم مى كنيد، هنگام استدلال با اطلاعات كافى و دلايل روشن مطالب را مورد بحث قرار مى دهيد. من در آينده نزديكى نظرات خود را مشروحاً درباره اين كتاب و قسمتهايى از آن كه فوق العاده مرا تحت تأثير قرار داده، و نقاط مبهمى كه از نظر من نياز به توضيح است خدمت شما مى فرستم».

    7. وزير مختار سابق امريكا در بغداد «لود بليو. هندرسن» كه يكى از مستشرقين و اهل مطالعه درباره كشورهاى شرقى محسوب مى گردد ضمن نامه خود به «شيخ عبدالغنى خضرى» كه از اساتيد مدرسه امام كاشف الغطا بود چنين نوشت:

    «… پس از بازگشت از مسافرت اخير اطلاع يافتم كه يكى از مأمورين اداره ما اقدام به ترجمه رساله فشرده شما درباره شيعه كه از كتاب «اصل الشيعة و اصولها» اقتباس شده، نموده است. به عقيده من اين رساله بهترين مدرك قابل اطمينان درباره معتقدات و اصول مذهب شيعه است كه تاكنون كوششهاى فراوانى براى كسب اطلاعات بيشترى در پيرامون آن نموده ام.

    من نسخه اى از متن عربى و ترجمه انگليسى آن را به واشنگتن مى فرستم، زيرا مايل هستم علماى دولت ما كه تحولات اين بخش از جهان را مطالعه و بررسى مى كنند ـ مانند خودم ـ معلومات بيشتر و كاملترى درباره معتقدات عالى شيعه پيدا كنم.

    از جمله مسايلى كه ارزش رساله شما را آشكارتر مى سازد اينكه من تاكنون هر چه كوشش كردم نتوانسته ام نسخه اى از كتاب علاّمه كاشف الغطا را در بغداد بيابم…».

    و در نامه ديگرى كه به مناسبت تشكر از ارسال كتاب «اصل الشيعة و اصولها» براى او نوشته است، اضافه مى كند:

    من و دوستانم معتقديم كه بايد تمام اين كتاب به زبان انگليسى ترجمه شود تا همه مردمى كه به اين زبان آشنايى دارند ـ و از جمله هموطنان ما ـ از عقايد و مذهب شيعه به خوبى مطلع گردند.(2)

    * * *

    ________________________________________

    1 . احمد «زكى پاشا» در ذيل نامه خود انتفادهايى بر كتاب «اصل الشيعه و اصولها» گرفته و از مؤلف تقاضاى پاسخ نموده است آنچه از اين انتقادها قابل ذكر است فقط دو مورد مى باشد:

    الف) در مورد مسأله «متعه» چنين مى نويسد: «… اما مسأله متعه و ازدواج موقت با آن همه بحث و استدلال متين و جالبى كه كرده ايد باز وسوسه هايى در ذهن من از نظر نظام شرعى و اجتماعى آن باقى است: مثلا با فرزندى كه از طريق معته به وجود مى آيد چه بايد كرد؟ با اينكه پدرش پس از پايان مدت عقد موقت سفر كرده و بعداً فرزند به دنيا آمده است، استاد كاشف الغطا در بيانات خود اين نقطه مبهم را روشن نساخته است».

    ب) «شما مخالفان «متعه» را مخالف صريح قرآن مجيد معرفى مى كنيد، ولى خود شما در مسأله ارث معتقد هستيد كه زن در حالات خاصى ارث نمى برد (از جمله در مورد زنان متعه) آيا اين فتوا بر خلاف نص قرآن نيست؟ پس اگر «عمر» در مورد متعه آن طور فتوا داده است ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نيز در مورد ارث چنين فتوا داشته اند…».

    كاشف الغطا در پاسخ انتقاد مى نويسد: «پاسخ اين ايراد بسيار روشن است، زيرا اوّلا: عين اين ايراد در عقد دائمى نيز ممكن است پيش آيد به اين معنا كه كسى با زنى در غير وطن خود ازدواج دائمى مى كند و سپس او را طلاق داده و مسافرت مى نمايد، چنانچه فرزندى از آن زن به وجود آيد با اين فرزند چه بايد كرد؟ هر فكرى براى او مى كنيم در مورد فرزند متعه همان را انجام خواهيم داد.

    ثانياً: شكى نيست كه فرزند مزبور ملحق به پدر است و او موظف مى باشد وى را تحت كفالت خود قرار داده و نفقه بدهد و در اين موضوع كوچكترين فرقى ميان فرزند عقد دائم و عقد موقت نيست».

    اين بود پاسخ مرحوم كاشف الغطا از ايراد اوّل.

    نگارنده نيز در پاورقى هاى بحث «متعه» كه در اواخر كتاب عنوان خواهد شد بحث لازم را درباره فرزندان ازدواج موقت نموده است و با توجه به آن هيچ گونه جاى گفتگويى براى ايراداتى نظير ايراد فوق باقى نمى ماند.عمده اين است كه برادران اهل سنّت بر اثر تبليغات مسموم اين و آن تصوير ديگرى از ازدواج موقت در ذهن دارند، و آن را چيزى شبيه به «خود فروشى» و «فحشا» خيال مى كنند كه تنها با خواندن صيغه عقد بدون هيچ قيد و شرط ديگرى انجام مى شود. در حالى كه اين فكر صد در صد اشتباه است و شرح آن را در پاورقى هاى بحث متعه مطالعه خواهيد فرمود.

    و در پاسخ ايراد دوم چنين مى فرمايد: «اين مسأله ميان همه مسلمين مورد اتّفاق است كه اگر حديثى با آيات قرآن مجيد مخالف باشد از درجه اعتبار به كلى ساقط است و بايد آن را دور انداخت; روشن است كه منظور از مخالفت همان «تباين كلى» است، يعنى مضمون حديث درست نقطه مقابل مضمون آيه بوده باشد ولى اگر در قرآن مجيد يك حكم «عام» وارد شود و در حديث يك حكم «خاص» هيچ مانعى ندارد كه عموم آيه را به وسيله حديث خاص تخصيص بزنيم، اكثر علماى اسلام بلكه همه آنها ظاهراً در جواز تخصيص عمومات قرآن با احاديث خاصه اتّفاق نظر دارند.

    نتيجه اينكه: مخالفت گفتار خليفه دوم با آيه متعه به صورت «تباين كلى» است و اين موضوع به هيچوجه جايز نمى باشد ولى مخالفت رواياتى كه ارث را در پاره اى از موارد منع كرده با آيات ارث مخالفت «عام و خاص» است و اين معنا كاملا جايز است».

    2 . همان طور كه سابقاً هم اشاره شد كتاب «اصل الشيعة و اصولها» نه تنها به زبان انگليسى بلكه به زبانهاى هندى و پارسى نيز ترجمه شده است اميد است در آينده به زبانهاى ديگرى نيز ترجمه گردد.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      كتاب اصل الشّيعه   ...

    مرحوم كاشف الغطا اين دانشمند و محقق بزرگ شيعه حقاً دين خود را به ساحت مقدس حضرت جعفربن محمد(عليه السلام) باانتشار كتاب «اصل الشيعه» ادا نمود.

    او با قلم توانا و موشكاف و پرمغز خود توانست بسيارى از پرده هاى اوهام را پاره كند و عقايد شيعه را آنچنان كه هست به عموم مسلمانان معرفى نمايد، تا بدانند شيعه نه بت پرست است و نه خارج از دين، نه على(عليه السلام) را خدا مى داند و نه او را از پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)شايسته تر مى شناسد، نه در دين خدا بدعتى گذاشته و نه قرآن را ناقص و تحريف يافته مى داند.

    بلكه عقيده شيعه در اصول و فروع مستقيماً از قرآن مجيد و مكتب وحى و دودمان پيغمبر(صلى الله عليه وآله)كه نزديكتر از همه به «قرآن» و آشناتر از همه به «سنّت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)» هستند، گرفته شده است. روى همين زمينه اين كتاب نفيس تا كنون چندين بار چاپ و نسخه هاى آن ناياب شده و در غالب كشورهاى اسلامى به زبانهاى مختلف منتشر شده است.

    گرچه اين كتاب به زبان فارسى نيز ترجمه شده ولى به جهت اهميت و ارزش فراوان اين موضوع على رغم تمام گرفتارى ها تصميم گرفتم تا متن كتاب را به طور كاملتر و به سبك روز ترجمه نموده و تعليقات و شروحى براى تكميل، يا براى روشن ساختن نكات آن، بر آن بيافزايم.

    و خدا را بسيار شكر مى گويم كه توفيق انجام اين خدمت را عنايت فرمود و اين كتاب از سال 1346 به بعد بارها چاپ گرديد، اكنون پس از گذشت ساليان طولانى از چاپ اين اثر مجدداً آن را مورد بررسى قرار داده و اصلاحات و اضافاتى بر آن افزوده ايم.

    اميدوارم اين كتاب كه به عقيده «نويسنده» مطالعه آن بر هر فرد مسلمانى (اعم از شيعه و سنى) لازم است، براى همه كاملا مفيد واقع گردد. پيروان اهل بيت(عليهم السلام)بتوانند اصول صحيح عقايد خود را از آن فرا گيرند و ديگران بتوانند شيعه را آنچنان كه هست بشناسند و در سايه اين شناسايى و حسن تفاهم، پيوندهاى دوستى و اتحاد و يگانگى را محكم ساخته و در برابر «دشمنان اسلام» صف واحدى تشكيل دهند; همان «صفى» كه قرآن مجيد درباره آن فرموده: «(إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُمْ بُنيَانٌ مَّرْصُوصٌ); خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در يك صف راه او پيكار مى كنند گويى بنايى آهنين اند».

    درود خدا بر روان پاك مؤلف عاليقدر و تمام كسانى كه در راه نشر آن از طرق مختلف كوشيده و مى كوشند.

    در اينجا لازم مى دانم كه از زحمات فاضل و محقق گرامى جناب حجت الاسلام والمسلمين آقاى ناصر باقرى بيدهندى كه پاورقى هاى نافعى به اين اثر ارزشمند افزوده است تشكر كنم و مزيد توفيقات او را از خداوند متعال مسئلت نمايم.

    قم ـ ناصر مكارم شيرازى

    فروردين ماه 1388

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      تقصير بزرگ ما!   ...

    بايد انصاف داد، و همه گناه را به گردن ديگران نيندازيم و نقشه هاى استعمارى دشمنان اسلام را «تنها عامل» اين وضع نابسامان معرفى نكنيم، بلكه خود ما «شيعه ها» نيز سهمى در اين امور داريم كه از دو نقطه اساسى سرچشمه مى گيرد:

    1. نقص دستگاههاى تبليغى;

    نبايد از ديگران انتظار داشته باشيم از نقاط دور و نزديك بيايند و با دلسوزى و حوصله تمام ما را بشناسند، اين وظيفه ماست كه خودمان را به دنيا معرفى كنيم; هنگامى كه ما در انجام اين رسالت بزرگ كوتاهى نماييم انتظار دلسوزى و موشكافى در شناسايى مذاهب ما از ديگران بى مورد است.

    كدام سنگر تبليغاتى در خارج داريم؟ چه رساله جامعى به زبانهاى خارجى براى معرفى شيعه به دنيا نوشته ايم؟ تاكنون كدام مبلّغ توانا را به كشورهاى گوناگون فرستاده ايم؟ كدام مجله به زبانهاى گوناگون يا لااقل به زبان عربى در سراسر ممالك اسلامى انتشار داده ايم؟ و …

    مسلّماً چند كتاب و رساله اى هم كه در اين زمينه نوشته شده است اگر چه بسيار خوب است اما هرگز كافى نيست.

    دنياى امروز دنيايى است كه هر سازمان كوچك سياسى، اقتصادى و تجارى تأسيس مى شود، يك سازمان تبليغاتى مجهزى هم در كنار آن تأسيس مى گردد تا در برابر طوفانهاى تبليغات مسموم دشمنان، بتوانند موجوديت خودشان راحفظ كنند.

    ولى ما مانند كرم ابريشم دور خود مى تنيم و در پايان كار پيله ضخيمى از تارهاى اوهام درست كرده و خود را در داخل آن زندانى مى نماييم و رابطه خود را از جهان خارج به كلى قطع مى كنيم، تا دشمن ما را غافلگير كرده و بر زندگى ما براى هميشه خاتمه دهد.

    دستگاههاى تبليغاتى دشمنان راستى غوغا مى كند، ولى ما در برابر سيل تبليغاتى دشمن احساس خطر نكرده ايم و از اوضاع و احوال بى خبريم، و يا مى دانيم و نمى خواهيم قدمى برداريم، اين يك تقصير ما.

    2. خرافات يا بزرگترين دستاويز دشمنان:

    دومين عامل اين بدبختى همان خرافاتى است كه افراد نادان ساخته و پرداخته و اشاعه مى دهند و دشمن هم از آن حدّاكثر بهره بردارى را مى كند.

    متوسل شدن به درختهاى كهن و فرسوده، دخيل بستن به سقاخانه، شمع روشن كنار اجاق و روضه خواندن پاى ديگ سمنو، پختن آش با آن تشريفات، آجيل مشگل گشا، شبيه خوانى با آن وضع نا گفتنى، آب و جارو در خانه براى تشريف فرمايى حضرت خضر(عليه السلام) و امثال اينهاست كه بهانه به دست دشمن مى دهد، گرچه اين گونه كارها منحصر به عوام ما نيست، ولى در مورد ما زياد از طرف دشمن از آن بهره بردارى شده است. لبه تيز حملات دشمنان متوجه مطالب خرافى است كه در دست و پاى عوام مى باشد و هيچگاه يك انتقاد منطقى و صحيح از يك عقيده مسلّم شيعه كه در كتابهاى دانشمندان اين مذهب وجود دارد، نشده است.

    در هر حال هنوز وقت باقى است، بايد كوشيد و اين دو نقيصه بزرگ را بر طرف ساخت، بايد دستگاه تبليغاتى را مجهز نمود، با خرافات مبارزه كرده و عقايد پاك شيعه را به جهانيان معرفى نمود.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      دانشمندان متعصّب!   ...

    اگر بعضى از قلمهاى مزدور يا عوام بازيچه و آلت دست اين گونه تبهكاران نفاق گر گردد، زياد عجيب نيست، چون بى سوادند و عوام، و بر آنها زياد حرجى نمى باشد، واگر مزدورند مأمورند و به گمان باطل خود معذور!

    تعجب در اين است كه گاهى بعضى از دانشمندان، اهل سنّت مطالب بى اساس و موهوم مضحكى نظير آنچه ذكر شد براى معرفى شيعه گفته اند:

    مثلا ابن خلدون(1) كه نه تنها مورخ معروف و نامدارى است بلكه محقق در «فلسفه تاريخ» محسوب مى شود در مقدمه تاريخ خود كه به نام «مقدمه ابن خلدون» مشهور است مطالبى درباره شيعه و مذهب اهل بيت(عليهم السلام) نوشته كه از چنان مرد محققى بسيار بعيد است.(2)

    او در كتابش حتى به يكى دو نمونه از كتابهاى خود شيعه نيز مراجعه نكرده تا كتاب خود را با نشر مطالب بى اساس درباره تشيّع بى اعتبار نسازد.

    باز ممكن است بگويند كه ابن خلدون «تاريخ نويس» است، نه «متخصص در بحثهاى عقايد و مذاهب».

    ولى متأسّفانه مى بينيم دانشمندى كه مدعى تخصص در اين گونه بحثهاست مانند «شهرستانى» نويسنده معروف كتاب «ملل و نحل» در بحث عقايد شيعه مطالبى نوشته كه هر شيعه اى بر آن مى خندد و از خود سؤال مى كند: آيا اين نويسنده «ملل و نحل» لااقل يك كتاب ساده از نوشته دانشمندان شيعه را براى پى بردن به عقايد و افكار آنها در دست نداشته و تنها به شايعات بى اساس و موهوماتى كه حتى افراد بيسواد به آن عقيده ندارند قناعت كرده و شيعه را به وسيله آن معرفى نموده است!

    جايى كه دانشمند عقايدش، چنين باشد واى به حال ديگران!

    خوشبختانه در سالهاى اخير اين وضع به مقدار قابل ملاحظه اى تغيير يافته، و نشريات با ارزشى از هر دو طرف انتشار يافته كه ماهيت مذهب شيعه را آنچنان كه هست تا اندازه اى روشن مى سازد. و در ميان دانشمندان اهل سنّت مردان شجاع و عالى مقامى پيدا شده اند كه با اين نفاق اندازى ها مى جنگند و سعى دارند شيعه را بشناسند و به ديگران بشناسانند و اگر «شياطين» و «شيطان صفتان»! بگذارند كمك مؤثرى به ايجاد تفاهم در ميان صف هاى مسلمانان خواهد كرد و خواهيم توانست با دشمنان مشترك خود كه نقشه اصلى آنها «ريشه كن ساختن اسلام و مسلمين» است مبارزه كنيم.

    ________________________________________

    1 . نامبرده عبدالرحمن بن محمد بن خلدون (732-808) بنيانگذار جامعه شناسى علمى است. درباره انديشه هاى وى آثار چندى تأليف شده است. ر.ك: منابع تاريخ اسلام، ص 220 .

    2 . ر.ك: مقدمه ابن خلدون، ص 313 و نيز العبر از همو. نويسنده در اين كتاب احاديثى كه از امام صادق(عليه السلام)رسيده را ساخته شيعيان معرفى كرده و مى نويسد: شيعه ها به سود مذهبشان به روايات فراوانى استناد مى كنند كه همگى مجعول و يا ضعيف هستند، و يا برداشت هاى نادرستى از آنها دارند.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      شايعه سازى و دروغ پردازى   ...

    دشمنان اسلام از حربه قديمى خود براى ايجاد نفاق، حدّاكثر استفاده را در اين زمينه كرده و مى كنند; شايعات زننده و تحريك آميزى را جعل كرده و به وسيله بعضى از افراد متعصب و ساده لوح نشر و توسعه مى دهند.

    در ميان آنها داستانهاى مضحكى ديده مى شود كه حكايت از اين مى كند كه دشمن از هيچ تهمت و افترايى براى پيش برد مقاصد شوم خود روى گردان نيست، كه نمونه هايى از آن را براى بيدارى عموم مسلمانان در اينجا ذكر مى كنيم:

    1. نويسنده كتاب «منهاج السنه» مى نويسد: «شيعه» از عدد «ده» به كلى بيزار است! هرگز اين كلمه را بر زبان جارى نمى كند حتى عمارتى كه ده ستون داشته باشد نمى سازد و اگر مجبور گردد به اين عدد تلفظ كند مى گويد «1+9»! چرا، زيرا از عشره مبشره (آن ده نفرى كه مى گويند پيغمبر(صلى الله عليه وآله) وعده بهشت به آنها داده است) به استثناى على بن ابى طالب(عليه السلام) بيزار مى باشند!!… .(1)

    2. همين نويسنده در جاى ديگر مى نويسد: يكى از رسوم شيعه اين است كه بزغاله سرخى! انتخاب كرده و آن را به جاى «عايشه» حساب مى نمايند، (چون لقب عايشه حميرا بود و رنگ سرخ را عرب حمرا مى گويد!) سپس اين بزغاله بينوا را شكنجه مى دهند و موهاى آن را تمام با دست مى كَنند و اين عمل را يك نوع عقوبت براى عايشه مى دانند!!.(2)

    3. داستان مضحك ديگرى كه در اذهان عدّه اى از عوام اهل سنّت شايع كرده اند و شايد كراراً آن را شنيده باشيد اين است كه مى گويند: اينكه شيعه ها بعد از نماز سه مرتبه دستهاى خود را بلند مى كنند و زير لب چيزى مى گويند، اين جمله را تكرار مى كنند: خان الامين، خان الامين، خان الامين! يعنى جبرئيل، امين وحى خدا خيانت كرد، زيرا بنا بود فرمان نبوّت را به نام على بن ابيطالب(عليه السلام)بياورد، ولى روى خرده حسابى كه با آن حضرت داشت به نام محمد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله)برد! بنابراين او در انجام مأموريت خود مرتكب خيانت بزرگى شده است!(3)

    خوب ملاحظه مى فرماييد سه مرتبه «الله اكبر» گفتن بعد از نماز كه مظهر عالى توحيد و يگانه پرستى است و با تكان دادن و بالا آوردن دست كه نشانه پشت سر انداختن تمام دنيا و غير خدا در برابر فرمان اوست تكميل مى گردد، چگونه تحريف شده و به چه صورت عجيب و باورنكردنى در آمده است؟!

    بديهى است هنگامى كه «امين وحى خدا» در روز روشن دست به يك چنين خيانت بزرگى بزند و منصب نبوّت و خاتميت را به طور «قاچاقى» به غير اهلش بسپارد و خدا و خلق خدا را در مقابل عمل انجام شده اى قرار دهد، پيداست كه دستگاه چنين خدايى داراى چه حساب و كتابى است، و وعده هاى قيامت و معاد، تكليفش روشن خواهد بود!

    بنابراين با جعل اين داستان مضحك و رسوا و سر تا پا دروغ، هم «توحيد» شيعه را خواسته اند خراب كنند و هم «نبوّت» و هم «معاد» را، يعنى تمام اصول سه گانه دين (يك تير و سه نشانه عجيب!).

    آن داستان خنده آور عدد ده، و آن دروغ شاخدار، بزغاله و اين افسانه مضحك «خان الامين» نمونه كوچكى از جعلياتى است كه دشمنان اسلام ساخته و پرداخته و بدست افراد مزدور يا ابلهى مانند «ابن تيميه» و امثال او در ميان مسلمانان انتشار داده اند و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل!

    ________________________________________

    1 . منهاج السنّة، ج 4، ص 138-149 .

    2 . همان مدرك.

    3 . منهاج السنّة، ج 4، ص 138-149. در ريشه اين اتهام بى اساس گفتنى است جمله خان الامين شعار يهوديان بوده كه معتقد بودند جبرئيل امين موظف بود نبوت را در دودمان اسرائيل قرار دهد، اما او نافرمانى كرد و در سلسله فرزندان اسماعيل قرار داد. (ر.ك: تفسير فخر رازى، ج 1، ص 436 و 437، چاپ مصر، 1308ق). و خداوند سبحان اين پندار بى اساس را رد و جبرئيل را امين و درستكار معرفى كرد: (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمِينُ عَلَى قَلْبِكَ) (سوره شعرا، آيه 194) و در آيه 97 سوره بقره آمده است: (قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوّاً لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللهِ). براى پى بردن به بى اطّلاعى تهمت پيشگان از معتقدات شيعه و بى اساس بودن اين اتهام كافى است به منابع ذيل مراجعه فرماييد: المقنعه، ص 114; النهاية، ص 84; السرائر، ج 1،ص 232 ; المهذب، ج 1، ص 95 ; الدروس الشرعيه، ج 1، ص 184; تحريرالاحكام، ج 1، ص 263 .

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.