حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 114
  • دیروز: 567
  • 7 روز قبل: 1983
  • 1 ماه قبل: 10436
  • کل بازدیدها: 2386887





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • زفاک
  • نویسنده محمدی
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)


  •   110 ـ آيا اختصاص نيمى از خمس به بنى هاشم تبعيض نيست؟   ...

    بعضى چنين تصور مى كنند، كه اين ماليات اسلامى كه بيست درصد بسيارى از اموال را شامل مى شود و نيمى از آن اختصاص به سادات و فرزندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) دارد، يك نوع امتياز نژادى محسوب مى شود و ملاحظات جهات خويشاوندى و تبعيض در آن به چشم مى خورد، و اين موضوع با روح عدالت اجتماعى اسلام و جهانى بودن و همگانى بودن آن، سازگار نيست. ‏ كسانى كه چنين فكر مى كنند شرائط و خصوصيات اين حكم اسلامى را كاملا بررسى نكرده اند زيرا جواب اين اشكال به طور كامل در اين شرائط نهفته شده است. توضيح اينكه «اولا» نيمى از خمس كه مربوط به سادات و بنى هاشم است منحصراً بايد به نيازمندان آنان داده شود، آن هم به اندازه احتياجات يك سال، و نه بيشتر، بنابراين تنها كسانى از آن مى توانند استفاده كنند كه يا از كار افتاده، و بيمارند، و يا كودك يتيم و كسان ديگرى كه به علّتى در بن بست از نظر هزينه زندگى قرار دارند. بنابراين كسانى كه قادر به كار كردن هستند، (بالفعل و يا بالقوة) و مى توانند درآمدى كه زندگى آنها را بگرداند داشته باشند هرگز نمى توانند از اين قسمت خمس استفاده كنند و جمله اى كه در ميان بعضى از عوام معروف است كه مى گويند سادات مى توانند خمس بگيرند، هر چند ناودان خانه آنها طلا باشد، گفتار عوامانه اى بيش نيست، و هيچ گونه پايه اى ندارد. ثانياً: مستمندان و نيازمندان سادات و بنى هاشم حق ندارند چيزى از زكات مصرف كنند، و به جاى آن مى توانند تنها از همين قسمت خمس استفاده نمايند(1). ثالثاً: اگر سهم سادات كه نيمى از خمس است، از نيازمندى سادات موجود بيشتر باشد بايد آن را به بيت المال ريخت و در مصارف ديگر مصرف نمود. همانطور كه اگر سهم سادات كفايت آنها را ندهد بايد از بيت المال و يا سهم «زكات» به آنها داد. با توجّه به جهات سه گانه فوق روشن مى شود كه در حقيقت هيچگونه تفاوت از نظر مادّى ميان سادات و غير سادات گذارده نشده است. نيازمندان غير سادات مى توانند مخارج سال خود را از محلّ زكات بگيرند ولى از خمس محرومند، و نيازمندان سادات تنها مى توانند از محلّ خمس استفاده كنند، امّا حق استفاده از زكات را ندارند. در حقيقت دو صندوق در اينجا وجود دارد، «صندوق خمس» و «صندوق زكات» و هر كدام از اين دو دسته تنها حق دارند از يكى از اين دو صندوق استفاده كنند آن هم به اندازه مساوى يعنى به اندازه نيازمندى يك سال.(دقت كنيد) ولى كسانى كه دقّت در اين شرائط و خصوصيات نكرده اند چنين مى پندارند كه براى سادات سهم بيشترى از بيت المال قرار داده شده است و يا از امتياز ويژه اى برخوردارند. تنها سؤالى كه پيش مى آيد اين است كه اگر هيچگونه تفاوتى از نظر نتيجه ميان اين دو نبوده باشد اين برنامه چه ثمره اى دارد؟ پاسخ اين سؤال را نيز با توجه به يك مطلب مى توان دريافت، و آن اينكه ميان خمس و زكات تفاوت مهمّى وجود دارد و آن اين است كه زكات از مالياتهائى است كه در حقيقت جزو اموال عمومى جامعه اسلامى محسوب مى شود لذا مصارف آن عموماً در همين قسمت مى باشد، ولى خمس از مالياتهائى است كه مربوط به حكومت اسلامى است، يعنى مخارج دستگاه حكومت اسلامى و گردانندگان اين دستگاه از آن تأمين مى شود. بنابراين محروم بودن سادات از دست يابى به اموال عمومى (زكات) در حقيقت براى دور نگهداشتن خويشاوندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين قسمت است تا بهانه اى به دست مخالفان نيفتد كه پيامبر خويشان خود را بر اموال عمومى مسلّط ساخته است. ولى از سوى ديگر نيازمندان سادات نيز بايد از طريقى تأمين شوند، اين موضوع در قوانين اسلام چنين پيش بينى شده كه آنها از بودجه حكومت اسلامى بهره مند گردند، نه از بودجه عمومى، در حقيقت خمس نه تنها يك امتياز براى سادات نيست بلكه يك نوع كنارزدن آنها، به خاطر مصلحت عموم و به خاطر اينكه هيچ گونه سوءظنّى توليد نشود مى باشد(1)(2) ________________________________________ 1 ـ محروم بودن بنى هاشم از زكات امرى مسلم است كه در بسيارى از كتب حديث و كتب فقهى آمده است آيا مى توان باور كرد كه اسلام براى از كار افتاده ها و ايتام و محرومان غير بنى هاشم فكرى كرده باشد اما نيازمندان بنى هاشم را بدون هيچگونه تأمين رها ساخته باشد؟ 2 ـ و اگر ملاحظه مى كنيم در بعضى از روايات اين عنوان آمده است كرامة لهم عن اوساخ الناس: «هدف اين است كه سادات از زكات كه يك نوع چرك اموال مردم محسوب مى شود بركنار مانند» به خاطر آن است كه از يك سو بنى هاشم را به اين ممنوعيت و محروميت قانع سازد و از سوى ديگر به مردم حالى كند كه تا مى توانند سربار بيت المال نشوند و زكات را براى آن ها كه استحقاق شديد دارند واگذارند. 3 ـ تفسير نمونه 7/181

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1395-01-25] [ 05:54:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      109 ـ فلسفه روزه چيست؟   ...

    ‏ روزه ابعاد گوناگونى دارد، و آثار فراوانى از نظر مادى و معنوى در وجود انسان مى گذارد، كه از همه مهمتر «بعد اخلاقى» و فلسفه تربيتى آن است. از فوائد مهم روزه اين است كه روح انسان را «تلطيف»، و اراده انسان را «قوى»، و غرائز او را «تعديل» مى كند. روزه دار بايد در حال روزه با وجود گرسنگى و تشنگى از غذا و آب و همچنين لذت جنسى چشم بپوشد، و عملاً ثابت كند كه او همچون حيوان دربند اصطبل و علف نيست، او مى تواند زمام نفس سركش را به دست گيرد، و بر هوسها و شهوات خود مسلط گردد. در حقيقت بزرگترين فلسفه روزه همين اثر روحانى و معنوى آن است، انسانى كه انواع غذاها و نوشابه ها در اختيار دارد و هرلحظه تشنه و گرسنه شد به سراغ آن مى رود، همانند درختانى است كه در پناه ديوارهاى باغ بر لب نهرها مى رويند، اين درختان ناز پرورده، بسيار كم مقاومت و كم دوامند، اگر چند روزى آب از پاى آنها قطع شود پژمرده مى شوند، و مى خشكند. اما درختانى كه از لابلاى صخره ها در دل كوهها و بيابانها مى رويند و نوازشگر شاخه هايشان از همان طفوليت، طوفانهاى سخت، و آفتاب سوزان، و سرماى زمستان است، و با انواع محروميتها دست به گريبانند، محكم و بادوام و پراستقامت و سخت كوش و سخت جانند!. روزه نيز با روح و جان انسان همين عمل را انجام مى دهد و با محدوديتهاى موقت به او مقاومت و قدرت اراده و توان مبارزه با حوادث سخت مى بخشد، و چون غرائز سركش را كنترل مى كند بر قلب انسان نور و صفا مى پاشد. خلاصه روزه انسان را از عالم حيوانيت ترقى داده و به جهان فرشتگان صعود مى دهد، جمله لعلكم تتقون (باشد كه پرهيزگار شويد) در آيه 183 سوره بقره در بيان فلسفه وجوب روزه اشاره به همه اين حقايق است. و نيز حديث معروف الصوم جنة من النار: «روزه سپرى است در برابر آتش دوزخ» اشاره به همين موضوع است(1). در حديث ديگرى از على (عليه السلام) مى خوانيم كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) پرسيدند: چه كنيم كه شيطان از ما دور شود؟ فرمود: «روزه روى شيطان را سياه مى كند، و انفاق در راه خدا پشت او را مى شكند، و دوست داشتن به خاطر خدا، و مواظبت بر عمل صالح دنباله او را قطع مى كند، و استغفار رگ قلب او را مى برد»!(2) در نهج البلاغه به هنگامى كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) فلسفه عبادات را بيان مى كند به روزه كه مى رسد چنين مى فرمايد: والصيام ابتلاء لاخلاص الخلق: «خداوند روزه را از اين جهت تشريع فرموده كه روح اخلاص در مردم پرورش يابد»!(3). و نيز در حديث ديگرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: ان للجنة باباً يدعى الريان لايدخل فيها الا الصائمون: «بهشت درى دارد به نام «ريان» (سيراب شده) كه تنها روزه داران از آن وارد مى شوند. مرحوم صدوق در «معانى الاخبار» در شرح اين حديث مى نويسد انتخاب اين نام براى اين در بهشت به خاطر آن است كه بيشترين زحمت روزه دار از ناحيه عطش است، هنگامى كه روزه داران از اين در وارد مى شوند چنان سيراب مى گردند كه بعد از آن هرگز تشنه نخواهند شد(4) اثر اجتماعى روزه بركسى پوشيده نيست. روزه يك درس مساوات و برابرى در ميان افراد اجتماع است، با انجام اين دستور مذهبى، افراد متمكن هم وضع گرسنگان و محرومان اجتماع را به طور محسوس درمى يابند، وهم با صرفه جوئى در غذاى شبانه روزى خود مى توانند به كمك آنها بشتابند. البته ممكن است با توصيف حال گرسنگان و محرومان، سيران را متوجه حال گرسنگان ساخت، ولى اگر اين مسأله جنبه حسى و عينى به خود بگيرد اثر ديگرى دارد، روزه به اين موضوع مهم اجتماعى رنگ حسى مى دهد، لذا در حديث معروفى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه «هشام بن حكم» از علت تشريع روزه پرسيد، امام(عليه السلام) فرمود: «روزه به اين دليل واجب شده است كه ميان فقير و غنى مساوات برقرار گردد، و اين به خاطر آن است كه غنى طعم گرسنگى را بچشد و نسبت به فقير اداى حق كند، چرا كه اغنياء معمولا هرچه را بخواهند براى آنها فراهم است، خدا مى خواهد ميان بندگان خود مساوات باشد، و طعم گرسنگى و درد و رنج را به اغنياء بچشاند تا به ضعيفان و گرسنگان رحم كنند»(5). راستى اگر كشورهاى ثروتمند جهان چند روز را در سال روزه بدارند و طعم گرسنگى را بچشند بازهم اينهمه گرسنه در جهان وجود خواهد داشت؟! در طب امروز و همچنين طب قديم، اثر معجزآساى «امساك» در درمان انواع بيماريها به ثبوت رسيده و قابل انكار نيست، كمتر طبيبى است كه در نوشته هاى خود اشاره اى به اين حقيقت نكرده باشد، زيرا مى دانيم عامل بسيارى از بيمارى ها زياده روى در خوردن غذاهاى مختلف است، چون مواد اضافى، جذب نشده به صورت چربيهاى مزاحم در نقاط مختلف بدن، يا چربى و قند اضافى در خون باقى مى ماند، اين مواد اضافى در لابلاى عضلات بدن در واقع لجنزارهاى متعفنى براى پرورش انواع ميكرب ها و بيمارى هاى عفونى است، و در اين حال بهترين راه براى مبارزه با اين بيماريها نابود كردن اين لجنزارها از طريق امساك و روزه است!. روزه زباله ها و مواد اضافى و جذب نشده بدن را مى سوزاند، و در واقع بدن را «خانه تكانى» مى كند. به علاوه يك نوع استراحت قابل ملاحظه براى دستگاه گوارش و عامل مؤثرى براى سرويس كردن آن است، و با توجه به اينكه اين دستگاه از حساسترين دستگاههاى بدن است و در تمام سال به طور دائم مشغول كار است، اين استراحت براى آنها نهايت لزوم را دارد. بديهى است شخص روزه دار طبق دستور اسلام به هنگام «افطار» و «سحر» نبايد در غذا افراط و زياده روى كند، تا از اين اثر بهداشتى نتيجه كامل بگيرد، در غير اين صورت ممكن است نتيجه برعكس شود. «الكسى سوفورين» دانشمند روسى در كتاب خود مى نويسد: «درمان از طريق روزه فائده ويژه اى براى درمان كم خونى، ضعف روده ها، التهاب بسيط و مزمن، دملهاى خارجى و داخلى، سل، اسكليروز، روماتيسم، نقرس، استسقاء، نوارستنى، عرق النساء، خراز (ريختگى پوست)، بيماريهاى چشم، مرض قند، بيماريهاى جلدى، بيماريهاى كليه، كبد و بيماريهاى ديگر دارد. معالجه از طريق امساك اختصاص به بيماريهاى فوق ندارد، بلكه بيماريهائى كه مربوط به اصول جسم انسان است و با سلولهاى جسم آميخته شده همانند: سرطان سفليس، سل و طاعون را نيز شفا مى بخشد»!(6). در حديث معروفى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) اسلام مى فرمايد: «صوموا تصحوا»: «روزه بگيريد تا سالم شويد»(7). و در حديث معروف ديگر نيز از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) رسيده است «المعدة بيت كل داء و الحمية رأس كل دواء»: «معده خانه تمام دردها است و امساك بالاترين داروها(8)»!(9) ________________________________________ 1 ـ بحار الانوار جلد 96 صفحه 256. 2 ـ بحار الانوار جلد 96 صفحه 255. 3 ـ نهج البلاغه كلمات قصار شماره 252. 4 ـ بحار الانوار جلد 96 صفحه 252. 5 ـ وسائل الشيعه جلد 7 باب اول كتاب صوم صفحه 3. 6 ـ «روزه روش نوين براى درمان بيماريها» صفحه 65 چاپ اول. 7ـ بحار الانوار جلد 96 صفحه 255. 8 ـ بحار الانوار جلد 14 قديم 9 ـ تفسير نمونه 1/628

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:54:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      108 ـ چرا بايد نماز را در اوقات معيّنى بخوانيم؟   ...

    بعضى مى گويند ما منكر فلسفه و اهميت نماز و اثرات تربيتى آن نيستيم اما چه لزومى دارد كه در اوقات معينى انجام شود آيا بهتر نيست كه مردم آزاد گذارده شوند و هركس به هنگام فرصت و آمادگى روحى اين وظيفه را انجام دهد. ‏ تجربه نشان داده كه اگر مسائل تربيتى تحت انضباط و شرائط معين قرار نگيرد عده اى آن را به دست فراموشى مى سپارند، و اساس آن به كلى متزلزل مى گردد، اين گونه مسائل حتماً بايد در اوقات معين و تحت انضباط دقيق قرار گيرد تا هيچكس عذر و بهانه اى براى ترك كردن آن نداشته باشد به خصوص اينكه انجام اين عبادات در وقت معين مخصوصاً به صورت دسته جمعى داراى شكوه و تأثير و عظمت خاصى است كه قابل انكار نمى باشد و در حقيقت يك كلاس بزرگ انسان سازى تشكيل مى دهد.(1) ________________________________________ 1 ـ تفسير نمونه 4/105

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:54:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      107 ـ فلسفه نماز چيست؟   ...

    ‏ آيه 45 سوره عنكبوت به فلسفه بزرگ نماز پرداخته مى گويد: «نماز انسان را از زشتيها و منكرات بازمى دارد» (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر). طبيعت نماز از آنجا كه انسان را به ياد نيرومندترين عامل بازدارنده يعنى اعتقاد به مبدء و معاد مى اندازد داراى اثر باز دارندگى از فحشاء و منكر است. انسانى كه به نماز مى ايستد، تكبير مى گويد، خدا را از همه چيز برتر و بالاتر مى شمرد، به ياد نعمتهاى او مى افتد، حمد و سپاس او مى گويد، او را به رحمانيت و رحيميت مى ستايد، به ياد روز جزاى او مى افتد، اعتراف به بندگى او مى كند، از او يارى مى جويد صراط مستقيم از او مى طلبد، و از راه كسانى كه غضب بر آنها شده و گمراهان به خدا پناه مى برد (مضمون سوره حمد). بدون شك در قلب و روح چنين انسانى جنبشى به سوى حق و حركتى به سوى پاكى و جهشى به سوى تقوا پيدا مى شود. براى خدا «ركوع» مى كند، و در پيشگاه او پيشانى بر خاك مى نهد، غرق در عظمت او مى شود و خودخواهى ها و خود برتربينى ها را فراموش مى كند. شهادت به يگانگى او مى دهد گواهى به رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى دهد. بر پيامبرش درود مى فرستد و دست به درگاه خداى برمى دارد كه در زمره بندگان صالح او قرار گيرد (تشهد و سلام). همه اين امور موجى از معنويت در وجود او ايجاد مى كند، موجى كه سد نيرومندى در برابر گناه محسوب مى شود. اين عمل چند بار در شبانه روز تكرار مى گردد، هنگامى كه صبح از خواب برمى خيزد در ياد او غرق مى شود. در وسط روز هنگامى كه غرق زندگى مادى شده ناگهان صداى تكبير مؤذن را مى شنود، برنامه خود را قطع كرده، به در گاه او مى شتابد، و حتى در پايان روز و آغاز شب پيش از آنكه به بستر استراحت رود با او راز و نياز مى كند و دل را مركز انوار او مى سازد. از اين گذشته به هنگامى كه آماده مقدمات نماز مى شود خود را شستشو مى دهد پاك مى كند، حرام و غصب را از خود دور مى سازد و به بارگاه دوست مى رود همه اين امور تأثير بازدارنده در برابر خط فحشاء و منكرات دارد. منتها هر نمازى به همان اندازه كه از شرايط كمال و روح عبادت برخوردار است نهى از فحشاء و منكر مى كند، گاه نهى كلّى و جامع و گاه نهى جزئى و محدود. ممكن نيست كسى نماز بخواند و هيچگونه اثرى در او نبخشد هر چند نمازش صورى باشد هرچند نمازگزار آلوده به گناه باشد، البته اين گونه نماز تأثيرش كم است، اين گونه افراد اگر همان نماز را نمى خواندند از اين هم آلوده تر بودند. روشنتر بگوئيم: نهى از فحشاء و منكر سلسله مراتب و درجات زيادى دارد و هر نمازى به نسبت رعايت شرايط داراى بعضى از اين درجات است. در حديث از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: كه جوانى از انصار نماز را با پيامبر(صلى الله عليه وآله)ادا مى كرد اما با اين حال آلوده گناهان زشتى بود اين ماجرا را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرضه داشتند فرمود: ان صلاته تنهاه يوماً: «سرانجام نمازش روزى او را از اين اعمال پاك مى كند».(1) 4 ـ اين اثر نماز به قدرى اهميت دارد كه در بعضى از روايات اسلامى به عنوان معيار سنجش نماز مقبول و غير مقبول از آن ياد شده، چنانكه امام صادق(عليه السلام)مى فرمايد: من احب ان يعلم اقبلت صلوته ام لم تقبل؟ فلينظر: هل منعت صلوته عن الفحشاء و المنكر؟ فبقدر ما منعته قبلت منه!: «كسى كه دوست دارد ببيند آيا نمازش مقبول درگاه الهى شده يانه؟ بايد ببيند آيا اين نماز او را از زشتيها و منكرات بازداشته يانه؟ به همان مقدار كه بازداشته نمازش قبول است»!(2). در دنباله آيه اضافه مى فرمايد «ذكر خدا از آن هم برتر و بالاتر است» ظاهر جمله فوق اين است كه بيان فلسفه مهمترى براى نماز مى باشد، يعنى يكى ديگر از آثار و بركات مهم نماز كه حتى از نهى از فحشاء و منكر نيز مهم تر است آن است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد كه ريشه و مايه اصلى هر خير و سعادت است، و حتى عامل اصلى نهى از فحشاء و منكر نيز همين «ذكرالله» مى باشد، در واقع برترى آن به خاطر آن است كه علت و ريشه محسوب مى شود. اصولا ياد خدا، مايه حيات قلوب و آرامش دلها است، و هيچ چيز به پايه آن نمى رسد: الابذكر الله تطمئن القلوب: «آگاه باشيد ياد خدا مايه اطمينان دلها است» (سوره رعد آيه 28). اصولا روح همه عبادات ـ چه نماز و چه غير آن ـ ذكر خدا است، اقوال نماز، افعال نماز، مقدمات نماز، تعقيبات نماز، همه و همه در واقع، ياد خدا را در دل انسان زنده مى كند. قابل توجه اينكه در آيه 14 سوره طه اشاره به اين فلسفه اساسى نماز شده و خطاب به موسى مى گويد: اقم الصلوة لذكرى: «نماز را برپادار تا به ياد من باشى». در حديثى از «معاذبن جبل» چنين آمده است: «هيچ يك از اعمال آدمى براى نجات او از عذاب الهى برتر از ذكر الله نيست، از او پرسيدند حتى جهاد در راه خدا؟ گفت: آرى زيرا خداوند مى فرمايد: ولذكر الله اكبر». گرچه نماز چيزى نيست كه فلسفه اش بركسى مخفى باشد، ولى دقّت در متون آيات و روايات اسلامى ما را به ريزه كاريهاى بيشترى در اين زمينه رهنمون مى گردد: 1 ـ روح و اساس و هدف و پايه و مقدمه و نتيجه و بالاخره فلسفه نماز همان ياد خدا است، همان «ذكرالله» است كه در آيه فوق به عنوان برترين نتيجه بيان شده است. البته ذكرى كه مقدمه فكر، و فكرى كه انگيزه عمل بوده باشد، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه در تفسير جمله ولذكر الله اكبر فرمود: ذكرالله عند ما احل و حرم «ياد خدا كردن به هنگام انجام حلال و حرام» (يعنى به ياد خدا بيفتد به سراغ حلال برود و از حرام چشم بپوشد)(3). 2 ـ نماز وسيله شستشوى از گناهان و مغفرت و آمرزش الهى است چرا كه خواه ناخواه نماز انسان را دعوت به توبه و اصلاح گذشته مى كند، لذا در حديثى مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ياران خود سؤال كرد: «اگر بر در خانه يكى از شما نهرى از آب صاف و پاكيزه باشد و در هر روز پنج بار خود را در آن شستشو دهد، آيا چيزى از آلودگى و كثافت در بدن او مى ماند؟». در پاسخ عرض كردند: نه، فرمود: «نماز درست همانند اين آب جارى است، هر زمانى كه انسان نمازى مى خواند گناهانى كه در ميان دو نماز انجام شده است از ميان مى رود»(4). و به اين ترتيب جراحاتى كه بر روح و جان انسان از گناه مى نشيند، با مرهم نماز التيام مى يابد و زنگارهائى كه بر قلب مى نشيند زدوده مى شود. 3 ـ نماز سدّى در برابر گناهان آينده است، چرا كه روح ايمان را در انسان تقويت مى كند، و نهال تقوى را در دل پرورش مى دهد، و مى دانيم «ايمان» و «تقوى» نيرومندترين سد در برابر گناه است، و اين همان چيزى است كه در آيه فوق به عنوان نهى از فحشاء و منكر بيان شده است، و همان است كه در احاديث متعددى مى خوانيم: افراد گناهكارى بودند كه شرح حال آنها را براى پيشوايان اسلام بيان كردند فرمودند: غم مخوريد، نماز آنها را اصلاح مى كند و كرد. 4 ـ نماز، غفلت زدا است، بزرگترين مصيبت براى رهروان راه حق آن است كه هدف آفرينش خود را فراموش كنند و غرق در زندگى مادى و لذائذ زود گذر گردند، اما نماز به حكم اينكه در فواصل مختلف، و در هر شبانه روز پنج بار انجام مى شود، مرتباً به انسان اخطار مى كند، هشدار مى دهد، هدف آفرينش او را خاطر نشان مى سازد، موقعيت او را در جهان به او گوشزد مى كند و اين نعمت بزرگى است كه انسان وسيله اى در اختيار داشته باشد كه در هر شبانه روز چند مرتبه قويّا به او بيدار باش گويد. 5 ـ نماز خود بينى و كبر را در هم مى شكند، چرا كه انسان در هر شبانه روز هفده ركعت و در هر ركعت دو بار پيشانى بر خاك در برابر خدا مى گذارد، خود را ذره كوچكى در برابر عظمت او مى بيند، بلكه صفرى در برابر بى نهايت. پرده هاى غرور و خودخواهى را كنار مى زند، تكبر و برترى جوئى را درهم مى كوبد. به همين دليل على(عليه السلام) در آن حديث معروفى كه فلسفه هاى عبادات اسلامى در آن منعكس شده است بعد از ايمان، نخستين عبادت را كه نماز است با همين هدف تبيين مى كند مى فرمايد: فرض الله الايمان تطهيراً من الشرك و الصلوة تنزيهاً عن الكبر…: «خداوند ايمان را براى پاكسازى انسانها از شرك واجب كرده است و نماز را براى پاكسازى از كبر»(5). 6 ـ نماز وسيله پرورش، فضائل اخلاق و تكامل معنوى انسان است، چرا كه انسان را از جهان محدود ماده و چهار ديوار عالم طبيعت بيرون مى برد، به ملكوت آسمانها دعوت مى كند، و با فرشتگان همصدا و همراز مى سازد، خود را بدون نياز به هيچ واسطه در برابر خدا مى بيند و با او گفتگو برمى خيزد. تكرار اين عمل در شبانه روز آنهم با تكيه روى صفات خدا، رحمانيت و رحيميت و عظمت او مخصوصاً با كمك گرفتن از سوره هاى مختلف قرآن بعد از حمد كه بهترين دعوت كننده به سوى نيكيها و پاكيها است اثر قابل ملاحظه اى در پرورش فضائل اخلاقى در وجود انسان دارد. لذا در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه در فلسفه نماز فرمود: الصلوة قربان كل تقى: «نماز وسيله تقرب هر پرهيز كارى به خدا است»(6). 7 ـ نماز به سائر اعمال انسان ارزش و روح مى دهد ـ چرا كه نماز روح اخلاص را زنده مى كند، زيرا نماز مجموعه اى است از نيت خالص و گفتار پاك و اعمال خالصانه، تكرار اين مجموعه در شبانه روز بذر ساير اعمال نيك را در جان انسان مى پاشد و روح اخلاص را تقويت مى كند. لذا در حديث معروفى مى خوانيم كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در وصاياى خود بعد از آن كه فرق مباركش با شمشير ابن ملجم جنايتكار شكافته شد فرمود: الله الله فى الصلوة فانها عمود دينكم: «خدا را خدا را درباره نماز، چرا كه ستون دين شما است»(7). مى دانيم هنگامى كه عمود خيمه درهم بشكند يا سقوط كند هر قدر طنابها و ميخهاى اطراف محكم باشد اثرى ندارد، همچنين هنگامى كه ارتباط بندگان با خدا از طريق نماز از ميان برود اعمال ديگر اثر خود را از دست خواهد داد. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: اول ما يحاسب به العبد الصلوة فان قبلت قبل سائر عمله، و ان ردت رد عليه سائر عمله: «نخستين چيزى كه در قيامت از بندگان حساب مى شود نماز است اگر مقبول افتاد سائر اعمالشان قبول مى شود، و اگر مردود شد سائر اعمال نيز مردود مى شود»! شايد دليل اين سخن آن باشد كه نماز رمز ارتباط خلق و خالق است، اگر به طور صحيح انجام گردد قصد قربت و اخلاص كه وسيله قبولى سائر اعمال است در او زنده مى شود، وگرنه بقيه اعمال او مشوب و آلوده مى گردد و از درجه اعتبار ساقط مى شود. 8 ـ نماز قطع نظر از محتواى خودش با توجه به شرائط صحت، دعوت به پاكسازى زندگى مى كند، چرا كه مى دانيم مكان نمازگزار، لباس نمازگزار، فرشى كه بر آن نماز مى خواند، آبى كه با آن وضو مى گيرد و غسل مى كند، محلى كه در آن غسل و وضو انجام مى شود بايد از هرگونه غصب و تجاوز به حقوق ديگران پاك باشد كسى كه آلوده به تجاوز و ظلم، ربا، غصب، كم فروشى، رشوه خوارى و كسب اموال حرام باشد چگونه مى تواند مقدمات نماز را فراهم سازد؟ بنابراين تكرار نماز در پنج نوبت در شبانه روز خود دعوتى است به رعايت حقوق ديگران. 9 ـ نماز علاوه بر شرائط صحت، شرائط قبول، يا به تعبير ديگر شرائط كمال دارد كه رعايت آنها نيز يك عامل مؤثر ديگر براى ترك بسيارى از گناهان است. در كتب فقهى و منابع حديث، امور زيادى به عنوان موانع قبول نماز ذكر شده است از جمله مسأله شرب خمر است كه در روايات آمده: لاتقبل صلوة شارب الخمر اربعين يوماً الا ان يتوب: «نماز شرابخوار تا چهل روز مقبول نخواهد شد مگر اينكه توبه كند»(8). و در روايات متعددى مى خوانيم: از جمله كسانى كه نماز آنها قبول نخواهد شد پيشواى ستمگر است»(9). و در بعضى از روايات ديگر تصريح شده است كه نماز كسى كه زكات نمى پردازد قبول نخواهد شد، و همچنين روايات ديگرى كه مى گويد: خوردن غذاى حرام يا عجب و خودبينى از موانع قبول نماز است، پيدا است كه فراهم كردن اين شرايط قبولى تا چه حد سازنده است؟ 10 ـ نماز روح انضباط را در انسان تقويت مى كند، چرا كه دقيقاً بايد در اوقات معينى انجام گيرد كه تأخير و تقديم آن هر دو موجب بطلان نماز است همچنين آداب و احكام ديگر در مورد نيت و قيام و قعود و ركوع و سجود و مانند آن كه رعايت آنها، پذيرش انضباط را در برنامه هاى زندگى كاملاً آسان مى سازد. همه اينها فوائدى است كه در نماز، قطع نظر از مسأله جماعت وجود دارد و اگر ويژگى جماعت را بر آن بيفزائيم ـ كه روح نماز همان جماعت است ـ بركات بى شمار ديگرى دارد كه اينجا جاى شرح آن نيست، بعلاوه كم و بيش همه از آن آگاهيم. گفتار خود را در زمينه فلسفه و اسرار نماز با حديث جامعى كه از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) نقل شده پايان مى دهيم: امام در پاسخ نامه اى كه از فلسفه نماز در آن سؤال شده بود چنين فرمود: علت تشريع نماز اين است كه توجه و اقرار به ربوبيت پروردگار است، و مبارزه با شرك و بت پرستى، و قيام در پيشگاه پروردگار در نهايت خضوع و نهايت تواضع، و اعتراف به گناهان و تقاضاى بخشش از معاصى گذشته، و نهادن پيشانى بر زمين همه روز براى تعظيم پروردگار. و نيز هدف اين است كه انسان همواره هشيار و متذكر باشد، گرد و غبار فراموشكارى بر دل او ننشيند، مست و مغرور نشود، خاشع و خاضع باشد، طالب و علاقمند افزونى در مواهب دين و دنيا گردد. علاوه بر اينكه مداومت ذكر خداوند در شب و روز كه در پرتو نماز حاصل مى گردد، سبب مى شود كه انسان مولا و مدبر و خالق خود را فراموش نكند، روح سركشى و طغيانگرى بر او غلبه ننمايد. و همين توجه به خداوند و قيام در برابر او، انسان را از معاصى باز مى دارد و از انواع فساد جلوگيرى مى كند(10).(11) ________________________________________ 1 ـ مجمع البيان ذيل آيه 45 سوره عنكبوت 2 ـ مجمع البيان ذيل آيه 45 سوره عنكبوت 2 ـ بحار الانوار جلد 82 صفحه 200. 4 ـ وسائل الشيعه جلد 3 صفحه 7 (باب 2 از ابواب اعداد الفرائض حديث 3). 5 ـ نهج البلاغه كلمات قصار 252. 6 ـ نهج البلاغه كلمات قصار جمله 136. 7 ـ نهج البلاغه نامه ها (وصيت) 47. 8 ـ بحار ج 84 ص 317 و 320. 9 ـ بحار ج 84 ص 318. 10 ـ وسائل الشيعه ج 3 ص 4. 11 ـ تفسير نمونه 16/284

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:54:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      106 ـ اسرار تغيير قبله چه بود؟   ...

    ‏ تغيير قبله از بيت المقدس به خانه كعبه براى همه سؤال انگيز بود، آنها كه گمان مى كردند هر حكمى بايد ثابت باشد مى گفتند اگر مى بايست ما به سوى كعبه نماز بخوانيم چرا از همان روز اول نگفتند؟ و اگر بيت المقدس مقدم بود كه قبله انبياء پيشين محسوب مى شد چرا تغيير يافت؟. دشمنان نيز ميدان وسيعى براى سمپاشى يافتند، شايد مى گفتند: او در آغاز متوجه قبله پيامبران گذشته شد، اما پس از پيروزيهايش نژاد پرستى بر او غلبه نمود و آن را به قبله قوم خود تبديل كرد! يا مى گفتند: او براى جلب توجه يهود و مسيحيان، نخست بيت المقدس را پذيرفت، هنگامى كه مؤثر نيفتاد آن را تبديل به «كعبه» كرد. بديهى است اين وسوسه ها آن هم در جامعه اى كه هنوز نور علم و ايمان زوايايش را روشن نساخته بود، و رسوبات دوران شرك و بت پرستى هنوز در آن وجود داشت، چه نگرانى و اضطرابى ايجاد مى كند. لذا قرآن صريحاً در آيه 143 سوره بقره مى گويد: اين يك آزمايش بزرگ براى مشخص شدن موضع مؤمنان و مشركان بود. بعيد نيست يكى از علل مهم تغيير قبله مسأله زير باشد: از آنجا كه خانه خدا در آن زمان كانون بتهاى مشركان بود، دستور داده شد مسلمانان موقتاً به سوى بيت المقدس نماز بخوانند و به اين ترتيب صفوف خود را از مشركان جدا كنند. اما هنگامى كه به مدينه هجرت كردند و تشكيل حكومت و ملتى دادند و صفوف آنها از ديگران كاملا مشخص شد، ديگر ادامه اين وضع ضرورت نداشت در اين هنگام به سوى كعبه قديمى ترين مركز توحيد و پرسابقه ترين كانون انبياء بازگشتند. بديهى است هم نماز خواندن به سوى بيت المقدس براى آنها كه خانه كعبه را سرمايه معنوى نژاد خود مى دانستند مشكل بود، وهم بازگشت به سوى كعبه بعد از بيت المقدس بعد از عادت كردن به قبله نخست. مسلمانان به اين وسيله در بوته آزمايش قرار گرفتند، تا آنچه از آثار شرك در وجودشان است در اين كوره داغ بسوزد، و پيوندهاى خود را از گذشته شرك آلودشان ببرند و روح تسليم مطلق در برابر فرمان حق در وجودشان پيدا گردد. اصولا همانگونه كه گفتيم خدا مكان و محلى ندارد، قبله رمزى است براى وحدت صفوف و احياى خاطره هاى توحيدى، و تغيير آن هيچ چيز را دگرگون نخواهد كرد، مهم تسليم بودن در برابر فرمان او و شكستن بتهاى تعصب و لجاجت وخود خواهى است.(1) ________________________________________ 1 ـ تفسير نمونه 1/485

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:54:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      105 ـ توجّه به قبله در نماز چه لزومى دارد؟   ...

    در سوره بقره آيه 115 مى خوانيم «ولله المشرق و المغرب فاينما تولّوا فثّمَّ وجه الله» مشرق و مغرب از آن خدا است و به هر طرف رو كنيد خدا آنجا است با توجّه به آيه شريفه اين سؤال مطرح مى شود كه اگر به هر سو رو كنيم خدا آنجاست، پس چه لزومى دارد كه به طرف قبله رو كنيم؟ ‏ توجّه به قبله هرگز مفهومش محدود كردن ذات پاك خدا در سمت معينى نيست، بلكه از آنجا كه انسان يك وجود مادى است و بالاخره بايد به سوئى نماز بخواند، دستور داده شده است كه همه به يكسو نماز بخوانند تا وحدت و هماهنگى در صفوف مسلمين پيدا شود، و از هرج و مرج و پراكندگى جلوگيرى به عمل آيد فكر كنيد اگر هركسى به سوئى نماز مى خواند و صفوف متفرق تشكيل مى دادند چقدر زننده و ناجور بود؟ ضمناً سمتى كه به عنوان قبله تعيين شده (سمت كعبه) نقطه اى است مقدس كه از قديمى ترين پايگاههاى توحيد است و توجه به آن بيدار كننده خاطرات توحيدى مى باشد.(1) ________________________________________ 1 ـ تفسير نمونه 1/415

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:54:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      104 ـ طريقه شستن دستها و مسح سر و پا در وضو چگونه است؟   ...

    در آيه 6 سوره مائدة به آنچه باعث پاكيزگى جان انسان مى گردد، اشاره شده است و قسمت قابل ملاحظه اى از احكام وضو و غسل و تيمم كه موجب صفاى روح است، تشريح گرديده، نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، احكام وضو را به اين ترتيب بيان مى كند: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه براى نماز بپا خاستيد صورت و دستهاى خود را تا آرنج بشوئيد و قسمتى از سر و همچنين پا را تا مفصل (يا برآمدگى پشت پا) مسح كنيد». (يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق و امسحوا برؤسكم و ارجلكم الى الكعبين). در اين آيه حدّ دست كه بايد در وضو شسته شود، «تا آرنج، ذكر شده زيرا مرافق جمع «مرفق» به معنى «آرنج» است، و چون هنگامى گفته شود دست را بشوئيد ممكن است به ذهن چنين برسد كه دستها را تا مچ بشوئيد، زيرا غالباً اين مقدار شسته مى شود، براى رفع اين توهم مى فرمايد، تا آرنج بشوئيد (الى المرافق). و با اين توضيح روشن مى شود. كلمه «الى» در آيه فوق تنها براى بيان حدّ شستن است نه كيفيت شستن، كه بعضى توهم كرده اند و چنين پنداشته اند كه آيه مى گويد: بايد دستها را از سر انگشتان به طرف آرنج بشوئيد (آنچنانكه در ميان جمعى از اهل تسنن رائج است). توضيح اينكه اين درست به آن مى ماند كه انسان به كارگرى سفارش مى كند ديوار اطاق را از كف تا يك متر، رنگ كند، بديهى است منظور اين نيست كه ديوار از پائين به بالا رنگ شود، بلكه منظور اين است كه اين مقدار بايد رنگ شود نه بيشتر و نه كمتر. بنابراين فقط مقدارى از دست كه بايد شسته شود در آيه ذكر شده، و اما كيفيت آن در سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه بوسيله اهلبيت به ما رسيده است آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سرانگشتان. كلمه «بـ» كه در «برؤوسكم» مى باشد طبق صريح بعضى از روايات و تصريح بعضى از اهل لغت به معنى «تبعيض» مى باشد، يعنى «قسمتى» از سر را مسح كنيد كه در روايات ما محل آن به يكچهارم پيش سر، محدود شده و بايد قسمتى از اين يكچهارم هرچند كم باشد با دست مسح كرد ـ بنابراين آنچه در ميان بعضى از طوائف اهل تسنن معمول است كه تمام سر و حتى گوشها را مسح مى كنند، با مفهوم آيه سازگار نمى باشد. قرار گرفتن «ارجلكم» در كنار «رؤوسكم» گواه بر اين است كه پاها نيز بايد مسح شود نه اينكه آن را بشويند (و اگر ملاحظه مى كنيم «ارجلكم» بفتح لام قرائت شده بخاطر آن است كه عطف بر محل «برؤوسكم» است نه عطف بر «وجوهكم»)(1).(2) ________________________________________ 1 ـ شك نيست كه در ميان «وجوهكم» و «ارجلكم» فاصله نسبتاً بسيار است و لذا عطف بر آن بعيد به نظر مى رسد به علاوه جمع كثيرى از قراء نيز «ارجلكم» را با كسره خوانده اند. 2 ـ تفسير نمونه 4/285

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:54:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      103 ـ فلسفه تيمّم چيست؟   ...

    بسيارى مى پرسند دست زدن به روى خاك و به پيشانى و پشت دستها كشيدن چه فايده اى مى تواند داشته باشد؟ به خصوص اينكه مى دانيم بسيارى از خاكها آلوده اند و ناقل ميكربها. ‏ در پاسخ اين گونه ايرادها بايد به دو نكته توجه داشت: الف ـ فايده اخلاقى ـ تيمم يكى از عبادات است، و روح عبادت به معنى واقعى كلمه در آن منعكس مى باشد، زيرا انسان پيشانى خود را كه شريفترين عضو بدن او است با دستى كه بر خاك زده، لمس مى كند تا فروتنى و تواضع خود را در پيشگاه او آشكار سازد، يعنى پيشانى من و همچنين دستهاى من در برابر تو تا آخرين حد، خاضع و متواضعند، و به دنبال اين كار متوجه نماز و يا ساير عباداتى كه مشروط به وضو و غسل است مى شود، و به اين ترتيب در پرورش روح تواضع و عبوديت و شكرگزارى در بندگان اثر مى گذارد. ب ـ فايده بهداشتى ـ امروز ثابت شده كه خاك به خاطر داشتن باكتريهاى فراوان مى تواند آلودگيها را از بين ببرد، اين باكتريها كه كار آنها تجزيه كردن مواد آلى و از بين بردن انواع عفونتها است معمولا در سطح زمين و اعماق كم كه از هوا و نور آفتاب بهتر مى توانند استفاده كنند فراوانند، به همين دليل هنگامى كه لاشه هاى حيوانات و يابدن انسان پس از مردن زير خاك دفن شود و همچنين مواد آلوده گوناگونى كه روى زمينها مى باشد، در مدت نسبتاً كوتاهى تجزيه شده و براثر حمله باكتريها كانون عفونت از هم متلاشى مى گردد، مسلّم است اگر اين خاصيت در خاك نبود كره زمين در مدت كوتاهى مبدل به يك كانون عفونت مى شد، اصولاً خاك خاصيتى شبيه مواد «آنتى بيوتيك» دارد و تأثير آن در كشتن ميكربها فوق العاده زياد است. بنابراين خاك پاك نه تنها آلوده نيست بلكه از بين برنده آلودگيها است و مى تواند از اين نظر تاحدودى جانشين آب شود، با اين تفاوت كه آب حلاّل است، يعنى ميكربها را حل كرده و با خود مى برد، ولى خاك ميكرب كش است. اما بايد توجه داشت كه خاك تيمم كاملا پاك باشد همانطور كه قرآن در تعبير جالب خود مى گويد: «طيّباً». قابل توجه اينكه تعبير به «صعيد» كه از ماده «صعود» گرفته شده اشاره به اين است كه بهتر است خاكهاى سطح زمين براى اين كار انتخاب شود، همان خاكهائى كه در معرض تابش آفتاب و مملو از هوا و باكتريهاى ميكرب كش است، اگر چنين خاكى طيب و پاكيزه نيز بود، تيمم با آن اثرات فوق را دارد بدون اينكه كمترين زيانى داشته باشد(1) ________________________________________ 1 ـ تفسير نمونه 3/400

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:54:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      102 ـ فلسفه وضو و غسل چيست؟   ...

    ‏ شك نيست كه وضو داراى دو فايده روشن است: فايده بهداشتى و فايده اخلاقى و معنوى، از نظر بهداشتى شستن صورت و دستها آن هم پنج بار و يا لااقل سه بار در شبانه روز، اثر قابل ملاحظه اى در نظافت بدن دارد، مسح كردن بر سرو پشت پاها كه شرط آن رسيدن آب به موها يا پوست تن است، سبب مى شود كه اين اعضا را نيز پاكيزه بداريم، و همانطور كه در فلسفه غسل اشاره خواهيم كرد تماس آب با پوست بدن اثر خاصى در تعادل اعصاب سمپاتيك و پا را سمپاتيك دارد. و از نظر اخلاقى و معنوى چون با قصد قربت و براى خدا انجام مى شود اثر تربيتى دارد مخصوصاً چون مفهوم كنائى آن اين است كه از فرق تا قدم در راه اطاعت تو گام برمى دارم مؤيد اين فلسفه اخلاقى و معنوى است. در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) مى خوانيم: «براى اين دستور وضو داده شده و آغاز عبادت با آن است كه بندگان هنگامى كه در پيشگاه خدا مى ايستند و با او مناجات مى كنند پاك باشند، و دستورات او را بكار بندند، از آلودگيها و نجاستها بركنار شوند، علاوه بر اين، وضو سبب مى شودكه آثار خواب و كسالت از انسان برچيده شود و قلب براى قيام در پيشگاه خدا نور و صفا يابد»(1). از توضيحاتى كه درباره فلسفه غسل خواهيم گفت نيز فلسفه وضو روشنتر مى شود. بعضى مى پرسند: چرا اسلام دستور مى دهد كه به هنگام جنب شدن تمام بدن را بشويند در حالى كه فقط عضو معينى آلوده مى شود، و آيا ميان بول كردن و خارج شدن منى تفاوتى هست كه در يكى فقط محل را بايد شست و در ديگرى تمام بدن ر؟ اين سؤال يك پاسخ اجمالى دارد و يك پاسخ مشروح: پاسخ اجمالى آن اين است كه خارج شدن منى از انسان، يك عمل موضعى نيست (مانند بول و ساير زوائد) به دليل اينكه اثر آن در تمام بدن آشكار مى گردد، و تمام سلولهاى تن بدنبال خروج آن در يك حالت سستى مخصوص فرو مى روند و اين خود نشانه تأثير آن روى تمام اجزاء بدن است توضيح اينكه: طبق تحقيقات دانشمندان در بدن انسان دو سلسله اعصاب نباتى وجود دارد كه تمام فعاليتهاى بدن را كنترل مى كنند «اعصاب سمپاتيك» و «اعصاب پاراسمپاتيك» اين دو رشته اعصاب در سراسر بدن انسان و در اطراف تمام دستگاه ها و جهازات داخلى و خارجى گسترده اند، وظيفه اعصاب سمپاتيك «تند كردن» و به فعاليت واداشتن دستگاه هاى مختلف بدن است، و وظيفه اعصاب «پارا سمپاتيك» «كند كردن» فعاليت آنهاست، در واقع يكى نقش «گاز» اتومبيل و ديگرى نقش «ترمز» را دارد، و از تعادل فعاليت اين دو دسته اعصاب نباتى، دستگاههاى بدن بطور متعادل كار مى كند. گاهى جريان هائى در بدن رخ مى دهد كه اين تعادل را بهم مى زند، از جمله اين جريانها مسئله (اوج لذّت جنسى) است كه معمولا مقارن خروج منى صورت مى گيرد. در اين موقع سلسله اعصاب پاراسمپاتيك (اعصاب ترمز كننده) بر اعصاب سمپاتيك (اعصاب محرك) پيشى مى گيرد و تعادل به شكل منفى بهم مى خورد. اين موضوع نيز ثابت شده است كه از جمله امورى كه مى تواند اعصاب سمپاتيك را بكار وادارد و تعادل از دست رفته را تأمين كند تماس آب با بدن است و از آن جا كه تأثير(اوج لذّت جنسى) روى تمام اعضاى بدن به طور محسوس ديده مى شود و تعادل اين دو دسته اعصاب در سراسر بدن بهم مى خورد دستور داده شده است كه پس از آميزش جنسى، يا خروج منى، تمام بدن با آب شسته شود و در پرتو اثر حيات بخش آن تعادل كامل در ميان اين دو دسته اعصاب در سراسر بدن برقرار گردد.(2) البته فايده غسل منحصر به اين نيست بلكه غسل كردن علاوه بر اين يك نوع عبادت و پرستش نيز مى باشد كه اثرات اخلاقى آن قابل انكار نيست و به همين دليل اگر بدن را بدون نيّت و قصد قربت و اطاعت فرمان خدا بشويند غسل صحيح نيست در حقيقت به هنگام خروج منى يا آميزش جنسى، هم روح متأثر مى شود و هم جسم، روح به سوى شهوات مادى كشيده مى شود، و جسم به سوى سستى و ركود. غسل جنابت كه هم شستشوى جسم است و هم به علت اينكه به قصد قربت انجام مى يابد شستشوى جان است، اثر دوگانه اى در آن واحد روى جسم و روح مى گذارد تا روح را به سوى خدا و معنويت سوق دهد، و جسم را به سوى پاكى و نشاط و فعاليت. از همه اينها گذشته، وجوب غسل جنابت يك الزام اسلامى براى پاك نگه داشتن بدن و رعايت بهداشت، در طول زندگى است زيرا بسيارند كسانى كه از نظافت خود غافل مى شوند ولى اين حكم اسلامى آنها را وادار مى كند كه در فواصل مختلفى خود را شستشو دهند و بدن را پاك نگاهدارند، اين موضوع اختصاصى به مردم اعصار گذشته ندارد، در عصر و زمان ما نيز بسيارند كسانى كه به علل مختلفى از نظافت و بهداشت تن غافلند. (البته اين حكم بصورت يك قانون كلى و عمومى است حتى كسى را كه تازه بدن خود را شسته شامل مى شود). مجموع جهات سه گانه فوق روشن مى سازد كه چرا بايد به هنگام خروج منى (در خواب يا بيدارى) و همچنين آميزش جنسى (اگر چه منى خارج نشود) غسل كرد و تمام بدن را شست.(3) ________________________________________ 1 ـ وسائل الشيعه جلد اول صفحه 257. 2 ـ و اينكه مى بينيم كه در خبرى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: ان الجنابة خارجة من كل جسده فلذلك وجب عليه تطهير جسده كله: «جنابت از تمام بدن بيرون مى آيد و لذا بايد تمام بدنرا شست» (وسائل الشيعه جلد اول صفحه 466) گويا اشاره به همين موضوع است. 3 ـ تفسير نمونه 4/291

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:54:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      101 ـ آيا توحيد با شفاعت تضاد دارد؟   ...

    ‏ پندار تضاد شفاعت با توحيد يكى از اشكالات معروف است كه به خاطر تبليغات زياد و هابيان و سرمايه گزارى آنها روى اين مسأله بايد دقيقاً مورد توجه قرار گيرد.

    عقائد و هابيان عمدتا روى چند محور دور مى زند كه از همه واضحتر همان مسأله توحيد افعالى و توحيد عبادت است، آنها اين شاخه هاى توحيد را چنان تفسير مى كنند كه با مسأله شفاعت و توسل و استمداد از ارواح اولياء و انبياء، و شفاعت آنها در پيشگاه خداوند، تضاد دارد، و به همين دليل تمام فرق مسلمين را (غير از وهابيون) كه معتقد به اين امورند مشرك دانسته! و اگر تعجب نكنيد جان و مال و ناموس آنها را همچون مشركان جاهليت عرب مباح مى شمرند!.

    آنها به خاطر همين عقيده خونهاى گروه زيادى از مسلمين حجاز و عراق را ريختند و اموالشان را غارت كردند و جناياتى مرتكب شدند كه در تاريخ اسلام بى سابقه بود.

    محمد بن عبد الوهاب بنيانگذار اين فرقه (متوفاى 1206) در كتابى كه بنام «رساله اربع قواعد» معروف است سخنى در اين زمينه دارد كه خلاصه اش چنين است:

    رهائى از شرك تنها با شناخت «چهار قاعده» ممكن است:.

    1 ـ مشركانى كه پيامبر با آنها نبرد كرد اقرار داشتند كه خداوند خالق و رازق و تدبير كننده جهان هستى است، چنانكه قرآن در آيه 31 يونس مى فرمايد: (قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَالأرْضِ اَمْ مَنْ يَمْلكُ السَّمْعَ وَالأبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الحَيَّ مِنَ المَيِّتِ وَ يُخْرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَىِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الأمْرَ فَسَيَقُولُونَ الله فَقُلْ اَفَلا تَتَّقُون):

    «بگو چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ و يا چه كسى مالك (و خالق) گوش و چشمها است؟ چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى سازد؟ و چه كسى امور (جهان) را تدبير مى كند؟ به زودى (در پاسخ تو) مى گويند: خدا! بگو پس چرا تقوى پيشه نمى كنيد؟ (و از خدا نمى ترسيد).

    به اين ترتيب آنها معتقد به توحيد رازقيت، خالقيت، مالكيت و تدبير بودند.

    2 ـ مشكل كار مشركان اين بود كه مى گفتند: توجه و عبادت ما نسبت به بتها به خاطر اين است كه مى خواهيم براى ما نزد خدا شفاعت كنند، و ما را مقرب سازند! (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ الله ما لايَضُرُّهُمْ وَ لايَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعائُنا عِنْدَالله): «آنها جز خدا موجوداتى را مى پرستيدند كه نه زيان به آنها مى رساند و نه سودى به آنها مى بخشد، و مى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدا هستند»! (يونس 18).

    3 ـ پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) با تمام كسانى كه عبادت غير خدا مى كردند پيكار كرد، اعم از آنها كه اشجار و احجار و خورشيد و ماه را مى پرستيدند يا آنها كه فرشتگان و انبياء و صالحين را عبادت مى نمودند، و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)هيچ تفاوتى ميان آنها نگذاشت.

    4 ـ مشركان عصر ما (منظور تمام فرق مسلمين غير از وهابيان است) از مشركان عصر جاهليت بدترند! زيرا آنها به هنگام آرامش خاطر بتها را عبادت مى كردند ولى در شدائد و سختيها فقط خدا را مى خواندند، چنانكه در آيه 65 عنكبوت آمده: (فَاِذا رَكِبُوا في الفُلْكِ دَعَوُا الله مُخْلِصينَ لَهُ الدِّيْنَ فَلَمّا نَجّاهُمْ اِلَى البَرِّ اِذا هُمْ يُشْرِكُونَ): «هنگامى كه سوار بر كشتى مى شدند خدا را با اخلاص مى خواندند (و غير او را فراموش مى كردند) اما هنگامى كه خدا آنها را به خشكى مى رساند و نجات مى دهد باز مشرك مى شوند».(1)

    عجب اينكه آنها به قدرى به اين گفتار خود كه در حقيقت سفسطه و مغالطه اى بيش نيست پايبندند كه به سادگى جان و مال مخالفان را مباح مى شمرند، و قتل آنها را مجاز مى دانند، چنانكه شيخ «سليمان» از سران اين فرقه گمراه در كتاب «الهدية السنيّه» مى گويد: كتاب و سنت بر اين معنى گواهى مى دهند كه هر كس فرشتگان و انبيا يا (مثلا) ابن عباس و ابوطالب و امثال آنان را واسطه ميان خود و خدا قرار دهد، تا براى او به خاطر قربشان در درگاه خدا شفاعت كنند، همان گونه كه مقربان سلاطين نزد آنها شفاعت مى كنند، چنين كسانى كافر و مشركند و خون و مال آنها مباح است، هرچند شهادتين بگويند و نماز بخوانند و روزه بگيرند»!(2).

    آنها پايبند بودن خود را به اين حكم زشت و شرم آور يعنى مباح شمردن خون و مال مسلمين در حوادث مختلف تاريخى از جمله در قتل عام معروف مردم طائف در حجاز (در صفر سال 1343) و قتل عام معروف مردم كربلا در عراق (در 18 ذي الحجة سال 1216) به ثبوت رساندند كه در بسيارى از تواريخ آمده است.

    1 ـ از آيات قرآن اين حقيقت به خوبى روشن مى گردد كه شفاعت يك اصل مسلم قرآنى و اسلامى است، منتها شرائطى براى «شفاعت كننده» و «شفاعت شونده» در آن آمده است، بنابراين ممكن نيست كسى دم از اسلام و قرآن بزند و اين اصل را با اين همه مدارك روشن انكار نمايد، و ما تعجب مى كنيم چگونه اينها خود را مسلمان مى دانند، و اين اصل را كه از ضروريات اسلام و قرآن است انكار مى كنند؟ مگر ممكن است مسلمان منكر ضروريات اسلام، و حقايق قرآن باشد؟!.

    2 ـ شفاعتى كه قرآن ذكر كرده و از آن دفاع مى كند شفاعتى است كه خط اصلى آن به «اذن خدا» برمى گردد، و تا او اجازه شفاعت ندهد كسى حق شفاعت را ندارد، و به تعبير ديگر شفاعتى است از بالا و به اذن پروردگار، نه شفاعتى همچون شفاعت اطرافيان سلاطين جور شفاعتى از سوى پائين و بر اساس روابط شخصى.

    اينگونه شفاعت تأكيدى است بر مسأله توحيد، چرا كه خط اصليش از ناحيه خدا گرفته مى شود، توحيدى خالى از هرگونه شرك، ولى وهابيان كه شفاعت قرآنى را با شفاعتهاى شيطانى اطرافيان سلاطين اشتباه كرده اند، آن را انكار كرده، و با اصل توحيد در تضاد مى دانند در حقيقت آنها به پندارهاى خود در اين مسأله ايراد كرده اند نه به مساله شفاعت قرآنى.

    3 ـ شفاعت در حقيقت يكنوع سببيت براى نجات است، همان گونه كه اعتقاد به وجود اسباب در عالم آفرينش و تكوين (مانند تأثير تابش آفتاب و بارش باران در پرورش گياهان) با اصل توحيد هرگز منافات ندارد، زيرا تأثير اين اسباب همه به فرمان و اذن خدا است، و در حقيقت كار آنها يكنوع شفاعت تكوينى است، همچنين در عالم شريعت نيز وجود چنين اسبابى براى مغفرت و آمرزش و نجات آن هم به اذن الله نه تنها منافات با توحيد ندارد بلكه تأكيدى بر آن است، و اين همان چيزى است كه آن را شفاعت تشريعى مى ناميم.

    4 ـ شفاعتى را كه قرآن درباره بتها نفى مى كند از يك سو به خاطر آن است كه بت پرستان موجوداتى را كه از هر جهت بى خاصيت بوده، شفيعان خود در درگاه خدا قرار مى دادند، و لذا در آغاز آيه 18 سوره يونس كه مخصوصاً مورد استناد آنها است صريحاً مى گويند: (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ الله ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لايَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعائُنا عِنْدالله): «آنها غير از خدا معبودهائى را مى پرستند كه نه زيانى به آنها مى رساند و نه سودى، و مى گويند اينها شفيعان ما نزد خدا هستند»!.

    مسلّماً اين ربطى به شفاعت انبياء و اولياء ندارد، اين مخصوص بتها است همان سنگها و فلزّات بى عقل و شعور.

    از سوى ديگر، قرآن شفاعتى را مذمّت مى كند كه بر اساس اعتقاد به استقلال شفاعت كننده، و تأثير او در سرنوشت انسانها بدون اذن خدا باشد ولذا در آيه 3 سوره زمر كه مخصوصاً مورد استناد آنها است، مى خوانيم: (وَالَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ اَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِيُقَرِّبُونا اِلى الله زُلْفاً اِنَّ الله يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فيما هُمْ فيه يَخْتَلِفُونَ): «كسانى كه غير از خدا را اولياء خود قرار دادند و مى گفتند: اينها را عبادت نمى كنيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كند، خداوند روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى خواهد كرد.»

    مطابق اين آيه آنها معبودان خود را ولى و سرپرست و حامى و حافظ خويش مى پنداشتند و آنها را پرستش مى كردند، و اين هر دو كار غلط و ناروا بود (آنها را ولىّ خود شمردن و آنها را عبادت كردن).

    امّا اگر كسى اولياء الله و انبياء و فرشتگان را هرگز پرستش نكند، بلكه آنها را گرامى و عزيز بشمرد و شفيعان بر درگاه خدا، باذن الله بداند هرگز مشمول اين آيات نخواهد بود.

    وهّابيان به خاطر عدم احاطه بر آيات قرآنى در مورد شفاعت و مسأله كفر و ايمان و شرائطى كه خداوند براى شفاعت كننده و شفاعت شونده ذكر كرده، اين مسأله را با آنچه بت پرستان درباره بتها اعتقاد داشته اند اشتباه كرده اند و به اين ترتيب «چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند».

    5 ـ اينكه وهّابيها مى گويند بت پرستان عرب همه چيز را اعم از خالقيت مالكيت و رازقيت را مخصوص خدا مى دانستند و مشكل كار آنها فقط در مسأله وساطت و شفاعت بتها بود، يكى ديگر از اشتباهات آنها است كه از كمى بضاعت علمى و عدم احاطه آنها به آيات قرآنى سرچشمه مى گيرد، زيرا از آيات متعددى استفاده مى شود كه آنها بعضى از اين صفات را براى بتها قائل بودند از جمله در آيه 65 عنكبوت مى خوانيم: (فَاِذا رَكِبُوا في الفُلْكِ دَعَوُا الله مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجّاهُمْ اِلى البَرِّ اِذا هُمْ يُشْرِكُونَ): «هنگامى كه سوار بر كشتى مى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (و تنها حل مشكلات را از او مى طلبند) امّا هنگامى كه آنها را نجات مى دهد و به خشكى مى رساند مشرك مى شوند» (يعنى حل مشكلات خود را از غير خدا مى خواهند).

    اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه آنها براى حل مشكلات خود در حال عادى به سراغ بتها مى رفتند هرچند در شدائد سخت تنها دست به دامن لطف خدا مى زدند.

    در آيه 40 فاطر به پبامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: (قُلْ اَرَأَيْتُمْ شُرَكائَكُمْ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ الله اَرُوني ماذا خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ اَمْ لَهُمْ شِرْكٌ في السَّمواتِ): «بگو به من خبر دهيد كسانى را كه جز خدا مى پرستيد و همتاى خدا مى دانيد، چه چيزى از زمين را آفريده اند؟ آيا آنها شريك در آفرينش آسمانها هستند»؟!.

    اگر مشركان خالق را منحصر به خدا مى دانستند و بتها را به چشم شفيعان مى نگريستند، اين سؤال معنى نداشت، چرا كه آنها در جواب مى گفتند: ما آنها را خالق نمى دانيم و تنها واسطه اى ميان خالق و مخلوق مى شناسيم، مگر واسطه بايد خالق يا شريك در خلقت باشد؟.

    اين نشان مى دهد كه آنها نوعى شركت در خلقت را براى آنها قائل بودند، و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مأمور مى شود براى روشن ساختن كذب آنها سؤال كند چه چيزى را آنها خلقت كرده اند؟!.

    آيه 111 سوره اسراء نيز نشان مى دهد كه آنها بتها را همتاى خداوند در مالكيت و حاكميت بر جهان مى پنداشتند و حتى معتقد بودند كه بتها خدا را در مشكلات يارى مى كنند!: (وَقُلْ الحَمْدُلله الَّذي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ في الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيراً): «و بگو حمد براى خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده، و نه شريكى در حكومت دارد، و نه ولى و حمايت كننده اى در برابر ضعف و ذلت، و او را بسيار بزرگ بشمر».

    اين جمله هاى سه گانه هر كدام براى نفى يكى از اعتقادات بت پرستان است كه «ملائكه را دختران خدا مى دانستند» (توجه داشته باشيد ولد به پسر و دختر هر دو گفته مى شود)(3) و آنها را شريك در خلقت، و آنها را ياور حق مى شمردند!.

    روشن است اگر چنين اعتقاداتى در آن محيط وجود نداشت اين تعبيرات قرآنى مفهومى نمى توانست داشته باشد.

    قابل توجّه اين كه قرآن همه جا بت پرستان را به عنوان «مشركان» و عمل آنها را به عنوان «شرك» معرّفى مى كند، اگر آنها هيچ گونه شركتى ميان «خدا» و «بتها» قائل نبودند، و تنها آنها را شفيعان درگاه خدا مى پنداشتند،، اين تعبير صحيح نبود محتواى واژه «شرك و مشرك» اين است كه آنها بتها را شريك خداوند در ربوبيت و حل مشكلات يا خلقت و مانند آن مى دانستند (البتّه بتهاى سنگى و چوبى در نظر آنها سمبل و مظهرى بود از صالحان و فرشتگان).

    به تعبير ديگر آنها براى بتها نوعى استقلال در تدبير امور جهان قائل بودند، و به اصطلاح آنها را همتاى خدا مى دانستند، نه فقط وسائط بر درگاه او.

    مخصوصاً تعبيرات گوناگونى در آيات مختلف قرآن آمده كه اين مطلب را كاملاً روشن مى سازد، مثلاً در آيه 22 عنكبوت مى خوانيم: (وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ الله مِنْ وَلِيٍّ وَ لانَصير): «براى شما جز خدا ولىّ و ياورى نيست».

    اين اشاره به اعتقاد بت پرستان است كه بتها را ولىّ و ياور خود (جز خدا) مى دانستند، چنانكه در آيه 10 سوره جاثيه مى خوانيم: (وَ لايُغْني عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَيْئاً وَلا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ الله اَوْلِياءَ): «هرگز آنچه را (مشركان) به دست آورده اند، آنان را از عذاب الهى رهائى نمى بخشد، و نه اوليائى كه غير از خدا براى خود برگزيدند» (دقت كنيد).

    تعبير «مِنْ دُونِ الله» كه به طور مكرّر در ايات قرآن درباره مشركان آمده نشان مى دهد كه آنها موجوداتى را جداى از خداوند مورد توجه قرار مى دادند تا ولىّ و نصير و حامى آنها باشد اين همان شرك در ربوبيّت است، نه مسأله شفاعت.

    كوتاه سخن اينكه: قرآن در آيات مختلف دو ايراد عمده بر مشركان مى گيرد: نخست اينكه آنها موجوداتى بى شعور و فاقد سمع و بصر را مبدء اثر مى دانستند، و ديگر اينكه براى آنها در كنار تدبير الهى، ربوبيتى قائل بودند.

    البتّه بت پرستان عصر جاهليّت، كلمات ضد و نقيضى هم داشتند، چنان نيست كه مانند يك انسان منطقى و آگاه، سخنان خود را بى هيچ تناقض و تهافتى بيان كنند، لذا در عين اينكه بتها را شريك خدا در حلّ مشكلات مى پنداشتند و آنها را «من دون الله» وجداى از خداوند، ولىّ و حامى خود معرّفى مى نمودند گاه مسأله شفاعت در پيشگاه خدا را نيز عنوان مى كردند، و اين هرگز دليل بر عدم اعتقاد به شرك در افعال نبود.

    اين چيزى است كه از مطالعه مجموع آيات، و مجموع حالات، آنها به دست مى آيد، و تازه آنها هرگز شفاعت را منوط به اذن و اجازه خدا نمى دانستند.

    بنابراين به خوبى نتيجه مى گيريم كه اگر انسان فقط به سراغ اولياء الله برود، (نه بتهائى از سنگ و چوب!) و فقط آن ها را شفيع در درگاه خدا بداند (نه شريك در ولايت و حمايت و تدبير) و شفاعت آنها را نيز به اذن الله و اجازه او بداند (نه مستقلّ از او) در اين صورت هيچ ايرادى بر او وارد نيست. ايراد وقتى پيدا مى شود، كه انسان يكى از اين اصول سه گانه و يا هر سه اصل را ناديده بگيرد و راه خطا بپيمايد.(4)

    ________________________________________

    1 ـ «رساله اربع قواعد» (نوشته محمد بن عبدالوهاب پيشواى وهابيان) صفحه 24 تا 27 بنا به نقل كشف الأرتياب صفحه 163.

    2 ـ الهدية السنية صفحه 66.

    3 ـ ولد به معنى مولود است كه به صغير و كبير و پسر و دختر و مفرد و جمع اطلاق مى شود (به مفردات راغب رجوع كنيد).

    4 ـ تفسير پيام قرآن 6/536

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.