حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 76
  • دیروز: 141
  • 7 روز قبل: 2776
  • 1 ماه قبل: 5488
  • کل بازدیدها: 2379323





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • دهقان
  • خاله الهام
  • بانوي_زینبي


  •   170 ـ نظر اسلام درباره رهبانيت چيست؟   ...

    در سوره حديد آيه 27 مى خوانيم: «ورهبانية ابتدعوها ماكتبناها عليهم الاّ ابتغاء رضوان اللّه فما رعوها حقّ رعايتها…»

    (در قلوب آنها ]پيروان عيسى[ علاقه به رهبانيتى افكنديم كه آن را ابداع كرده بودند و ما آن را بر آنها مقرر نداشته بوديم هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آن را رعايت نكردند)

    با توجه به آيه شريفه اين سؤال مطرح مى شود كه: نظر اسلام درباره رهبانيت چيست؟

    ‏ «رهبانيت» از ماده «رهبه» به معنى خوف و ترس است كه در اينجا خوف و ترس از خدا منظور است، و به گفته راغب در مفردات ترسى است كه آميخته با پرهيز و اضطراب باشد و «ترهب» به معنى «تعبد» و عبادت كردن و «رهبانيت» به معنى شدت تعبد است.

    نوعى رهبانيت مطلوب در ميان مسيحيان وجود داشت، هر چند در آئين مسيح چنين دستور الزامى به آنها داده نشده بود، ولى پيروان مسيح آن رهبانيت را از حد و مرز آن بيرون برده و به انحراف و تحريف كشاندند.

    به همين دليل اسلام به شدت آن را محكوم كرده، و حديث معروف لارهبانية فى الاسلام: «در اسلام رهبانيت وجود ندارد» در بسيارى از منابع اسلامى ديده مى شود(1).

    از جمله بدعتهاى زشت مسحيان در زمينه رهبانيت «تحريم ازدواج» براى مردان و زنان تارك دنيا بود، و ديگر «انزواى اجتماعى» و پشت پا زدن به وظائف انسان در اجتماع، و انتخاب صومعه ها و ديرهاى دور افتاده براى عبادت و زندگى در محيطى دور از اجتماع بود، سپس مفاسد زيادى در ديرها و مراكز زندگى رهبانها به وجود آمد كه بعداً به گوشه اى از آن براى تكميل اين بحث به خواست خدا اشاره خواهيم كرد.

    درست است كه زنان و مردان تارك دنيا (راهبها و راهبه ها) خدمات مثبتى نيز انجام مى دادند، از جمله پرستارى بيماران صعب العلاج و خطرناك، همچون جذاميان، و تبليغ در نقاط بسيار دور دست و در ميان اقوام وحشى، و مانند اينها، و همچنين برنامه هاى مطالعاتى و تحقيقاتى، ولى اين امور در برابر كل اين برنامه، مسأله ناچيز و كم اهميتى بود، و در مجموع مفاسد آن به مراتب برترى داشت.

    اصولا انسان موجودى است كه براى زندگى در اجتماع ساخته شده، و تكامل معنوى و مادى او نيز در همين است كه زندگى جمعى داشته باشد، و لذا هيچيك از مذاهب آسمانى اين معنى را از انسان نفى نمى كند، بلكه پايه هاى آنرا محكمتر مى سازد.

    خداوند در انسان «غريزه جنسى» براى حفظ نسل آفريده، هر چيزى كه آنرا به طور مطلق نفى كند، مسلماً باطل است.

    زهد اسلامى كه به معنى سادگى زندگى و حذف تجملات و عدم اسارت در چنگال مال و مقام است هيچ ارتباطى به مسأله رهبانيت ندارد، زيرا رهبانيت به معنى جدائى و بيگانگى از اجتماع است، و زهد به معنى آزادگى و وارستگى به خاطر اجتماعى تر زيستن است.

    در حديث معروفى مى خوانيم «عثمان بن مظعون» فرزندش از دنيا رفته بود، بسيار غمگين شد، تا آنجا كه خانه اش را مسجد قرار داد و مشغول عبادت شد (و هر كار را جز عبادت ترك گفت) اين خبر به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيد، او را احضار كرده، فرمود: يا عثمان! ان الله تبارك و تعالى لم يكتب علينا الرهبانية، انما رهبانية امتى الجهاد فى سبيل الله! «اى عثمان! خداوند متعال رهبانيت را براى امت من مقرر نداشته، رهبانيت امت من جهاد در راه خدا است»(2).

    اشاره به اينكه اگر مى خواهى پشت پا به زندگى مادى بزنى اين عمل را به صورت منفى و انزواى اجتماعى انجام مده، بلكه در يك مسير مثبت، يعنى جهاد در راه خدا، آن را جستجو كن.

    سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) بحث مشروحى درباره فضيلت نماز جماعت براى او بيان فرمود كه تأييدى است بر نفى رهبانيت و انزوا.

    در حديث ديگرى از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) مى خوانيم: كه برادرش «على بن جعفر» از محضرش پرسيد: «آيا براى مرد مسلمان سزاوار است دست به سياحت بزند، يا رهبانيت اختيار كند، و در خانه اى بنشيند و از آن خارج نگردد؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: نه»(3).

    توضيح اينكه: سياحتى كه در اين روايت از آن نهى شده چيزى همرديف رهبانيت يعنى يكنوع رهبانيت سيار بوده است، به اين معنى كه بعضى از افراد بى آنكه خانه و زندگى براى خود تهيه كنند، يا كسب و كارى داشته باشند، به صورت جهانگردى بدون زاد و توشه، دائماً از نقطه اى به نقطه ديگر مى رفتند، و با گرفتن كمك از مردم و گدائى زندگى مى كردند، و آنرا يكنوع زهد و ترك دنيا مى پنداشتند، ولى اسلام هم رهبانيت ثابت را نفى كرده است و هم رهبانيت سيار را، آرى از نظر تعليمات اسلام مهم آن است كه انسان در دل اجتماع وارسته و زاهد باشد نه در انزوا و بيگانگى از اجتماع!

    ________________________________________

    1 ـ در «مجمع البحرين» در ماده رهب اين حديث آمده است، و در نهايه ابن اثير ذكر شده.

    2 ـ بحارالانوار جلد 70 صفحه 114 (باب نهى از رهبانيت حديث 1).

    3 ـ بحار الانوار جلد 70 صفحه 119 حديث 10

    سرچشمه تاريخى رهبانيت

    تواريخ موجود مسيحيت نشان مى دهد كه رهبانيت به صورت فعلى در قرون اول مسيحيت وجود نداشته، و پيدايش آن را بعد از قرن سوم ميلادى، هنگام ظهور

    امپراطور رومى به نام «ديسيوس» و مبارزه شديد او با پيروان مسيح(عليه السلام) مى دانند، آنها بر اثر شكست از اين امپراطور (خونخوار) به كوهها و بيابانها پناه بردند»(1).

    در روايات اسلامى نيز همين معنى به صورت دقيقترى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) نقل شده كه روزى آن حضرت (صلى الله عليه وآله) به «ابن مسعود» فرمود: «مى دانى رهبانيت از كجا پيدا شد»؟ عرض كرد: خدا و پيامبرش آگاهترند، فرمود: بعد از عيسى(عليه السلام)جمعى از جباران ظهور كردند و مؤمنان سه مرتبه با آنها پيكار نموده و شكست خوردند، لذا به بيابانها متوارى شدند، و به انتظار ظهور پيامبر موعود عيسى (حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)) در غارهاى كوهها به عبادت مشغول گشتند، بعضى از آنها بر دين خود باقى ماندند و بعضى راه كفر پيش گرفتند.

    سپس افزود آيا مى دانى رهبانيت امت من چيست؟ عرض كرد: خدا و رسولش آگاهترند، فرمود: الهجرة، و الجهاد، و الصلاة، والصوم، والحج، والعمرة: «رهبانيت امت من هجرت و جهاد و نماز و روزه و حج و عمره است»(2).

    مورخ مشهور مسيحى «ويل دورانت» در تاريخ معروف خود در جلد 13 بحث مشروحى راجع به رهبانان نقل مى كند، او معتقد است پيوستن «راهبه ها» (زنان تارك دنيا) به «راهبان» از قرن چهارم ميلادى شروع شد و روز به روز، كار رهبانيت بالا گرفت تا در قرن دهم ميلادى به اوج خود رسيد(3).

    بدون شك اين پديده اجتماعى، مانند هر پديده ديگر، علاوه بر ريشه هاى تاريخى، ريشه هاى روانى نيز دارد كه از جمله مى توان به اين واقعيت اشاره كرد كه اصولا عكس العمل روانى افراد و اقوام مختلف در برابر شكستها و ناكاميها كاملا متفاوت است، بعضى تمايل به انزوا و درون گرائى پيدا مى كنند و خود را كاملا از اجتماع و فعاليتهاى اجتماعى دور مى كشند، در حالى كه گروه ديگر از شكست، درس استقامت مى آموزند و صلابت و مقاومت بيشترى پيدا مى كنند، گروه اول به رهبانيت يا چيزى شبيه به آن رو مى آورند و گروه دوم به عكس، اجتماعى تر مى شوند.

    ________________________________________

    1 ـ «دائرة المعارف قرن بيستم» ماده «رهب».

    2 ـ تفسير «مجمع البيان» جلد 9 صفحه 243 (باكمى تلخيص) در تفسير «در المنثور» حديث ديگرى شبيه آن نقل شده (جلد 6 صفحه 177).

    3 ـ تاريخ «ويل دورانت» جلد 13 صفحه 443.

    مفاسد اخلاقى و اجتماعى ناشى از رهبانيت

    انحراف از قوانين آفرينش هميشه واكنشهاى منفى به دنبال دارد، بنابراين جاى تعجّب نيست كه وقتى انسان از زندگى اجتماعى كه در نهاد و فطرت او است فاصله بگيرد گرفتار عكس العملهاى منفى شديد مى شود، لذا رهبانيت به حكم اينكه بر خلاف اصول فطرت و طبيعت انسان است مفاسد زيادى به بار مى آورد از جمله:

    1 ـ رهبانيت با روح مدنى بالطبع بودن آدمى مى جنگد و جوامع انسانى را به انحطاط و عقب گرد مى كشاند.

    2 ـ رهبانيت نه تنها سبب كمال نفس و تهذيب روح و اخلاق نيست. بلكه منجر به انحرافات اخلاقى، تنبلى، بدبينى، غرور، عجب و خود برتربينى و مانند آن مى شود، و به فرض كه انسان بتواند در حال انزوا به فضيلت اخلاقى برسد فضيلت محسوب نمى شود، فضيلت آن است كه انسان در دل اجتماع بتواند خود را از آلودگيهاى اخلاقى برهاند.

    3 ـ ترك ازدواج كه از اصول رهبانيت است نه فقط كمالى نمى آفريند بلكه موجب پيدايش عقده ها و بيماريهاى روانى مى گردد.

    در دائرة المعارف قرن بيستم مى خوانيم: «بعضى از رهبانها تا آن اندازه توجه به جنس زن را عمل شيطانى مى دانستند كه حاضر نبودند حيوان ماده اى را به خانه ببرند! مبادا روح شيطانى آن به روحانيت آنها صدمه بزند»!!

    اما با اينحال تاريخ فجايع زيادى را از ديرها به خاطر دارد، تا آنجا كه به گفته «ويل دورانت» «پاپ انيوسان» سوم، يكى از ديرها را به عنوان فاحشه خانه توصيف كرد!(1).

    و بعضى از آنان مركزى براى اجتماع شكم پرستان و دنيا طلبان و خوشگذرانها شده بود تا آنجا كه بهترين شرابها در ديرها پيدا مى شد.

    البته طبق گواهى تاريخ، حضرت مسيح هرگز ازدواج نكرد، اما اين هرگز به خاطر مخالفت او با اين امر نبود، بلكه عمر كوتاه مسيح به اضافه اشتغال مداوم او به سفرهاى تبليغى به نقاط مختلف جهان به او اجازه اين امر را نداد.

    بحث درباره رهبانيت در خور كتاب مستقلى است كه اگر بخواهيم به آن بپردازيم از بحث تفسيرى بيرون مى رويم.

    اين بحث را با حديثى از على (عليه السلام) پايان مى دهيم: در حديثى در ذيل آيه قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا: «بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانكارترين مردم كيانند؟ آنها هستند كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم شده با اين حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند»(2).

    على (عليه السلام) در تفسير آن فرمود: هم الرهبان الذين حبسوا انفسهم فى السوارى: «يكى از مصاديق بارز آن رهبانها هستند كه خود را در ارتفاعات كوهها و بيابانها محبوس داشتند و گمان كردند كار خوبى انجام مى دهد»(3).(4)

    ________________________________________

    1 ـ ويل دورانت جلد 13 صفحه 443.

    2 ـ سوره كهف آيه 103 و 104.

    3 ـ «كنز العمال» جلد 2 حديث 4496.»

    4 ـ تفسير نمونه 23/384

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1395-01-26] [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      169 ـ چرا بايد نام خدا هنگام ذبح برده شود؟   ...

    و آيا بردن نام خدا يا غير خدا، هنگام ذبح، از نظر بهداشتى در گوشت حيوان اثر مى گذارد؟!

    ‏ در پاسخ بايد گفت نبايد فراموش كرد كه لازم نيست نام خدا و غير خدا در ماهيت گوشت از نظر بهداشتى اثرى بگذارد، زيرا محرمات در اسلام روى جهات مختلفى است، گاهى تحريم چيزى بخاطر بهداشت و حفظ جسم است، و گاهى بخاطر تهذيب روح و زمانى بخاطر حفظ نظام اجتماع، و تحريم گوشتهائى كه به نام بتها ذبح مى شود در حقيقت جنبه معنوى و اخلاقى و تربيتى دارد، آنها انسان را از خدا دور مى كند، و اثر روانى و تربيتى نامطلوبى دارد، چرا كه از سنتهاى شرك و بت پرستى است و تجديد كننده خاطره آنها.(1)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 1/588

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      168 ـ معيار در گناهان كبيره چيست؟   ...

    ‏ در مورد گناهان كبيره كه در چند آيه قرآن به آن اشاره شده(1) مفسران از يكسو، و فقهاء و محدثان از سوى ديگر سخن بسيار گفته اند.

    بعضى همه گناهان را كبيره مى دانند، چون در برابر خداوند بزرگ هرگناهى بزرگ است.

    در حالى كه بعضى ديگر «كبيره» و «صغيره» را امر نسبى تلقى كرده، و هر گناهى را نسبت به گناه مهمتر صغيره مى دانند، و نسبت به گناه كوچكتر كبيره.

    جمعى نيز معيار در كبيره بودن را وعده عذاب الهى نسبت به آن در متن قرآن دانسته اند.

    گاه نيز گفته شده كه «گناه كبيره» هر گناهى است كه حد شرعى در مورد آن جارى مى گردد.

    ولى از همه بهتر اينكه گفته شود با توجه به اينكه تعبير به «كبيره» دليل بر عظمت گناه است هرگناهى كه يكى از شرائط زير را داشته باشد كبيره محسوب مى شود:

    الف ـ گناهانى كه خداوند وعده عذاب درباره آن داده است.

    ب ـ گناهانى كه در نظر اهل شرع و لسان روايات با عظمت ياد شده.

    ج ـ گناهانى كه در منابع شرعى بزرگتر از گناهى شمرده شده كه جزء كبائر است.

    د ـ و بالاخره گناهانى كه در روايات معتبر تصريح به كبيره بودن آن شده است.

    در روايات اسلامى تعداد كبائر مختلف ذكر شده، در بعضى تعداد آنها هفت گناه (قتل نفس، عقوق والدين، رباخوارى، بازگشت به دارالكفر بعد از هجرت، نسبت زنا به زنان پاكدامن دادن، خوردن مال يتيم و فرار از جهاد)(2).

    و در بعضى ديگر تعداد آن هفت گناه شمرده شده با اين تفاوت كه بجاى عقوق والدين «كلما اوجب الله عليه النار» (آنچه خداوند دوزخ را براى آن واجب كرده) ذكر شده است.

    در بعضى ديگر تعداد آنها ده گناه، و در بعضى نوزده گناه، و در بعضى تعداد بسيار بيشترى ديده مى شود(3).

    اين تفاوت در شمارش تعداد كبائر به خاطر آن است كه همه گناهان كبيره نيز يكسان نيست، بلكه بعضى از اهميت بيشترى برخوردارند است، و به تعبير ديگر «اكبر الكبائر» است، بنابراين تضادى در ميان آنها وجود ندارد.(4)

    ________________________________________

    1 ـ نساء آيه 31 و شورى آيه 37 ـ و آيات مورد بحث.

    2 ـ «وسائل» جلد 11 «ابواب جهاد النفس» باب 46 حديث 1.

    3 ـ براى توضيح بيشتر به مدرك فوق (باب 46 از ابواب جهاد النفس) مراجعه شود، در آنجا 37 حديث در مورد تعيين كبائر ذكر شده است.

    4 ـ تفسير نمونه 22/541

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      167 ـ آيا ابوطالب مسلمان بود؟   ...

    ‏ تمام علماى شيعه و بعضى از بزرگان اهل تسنن مانند ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه و قسطلانى در ارشاد السارى وزينى دحلان در حاشيه سيره حلبى ابوطالب را از مؤمنان اسلام ميدانند، در منابع اصيل اسلام نيز شواهد فراوانى براى اين موضوع مى يابيم كه با بررسى آنها در تعجب و حيرت عميق فرو ميرويم كه چرا «ابوطالب» از طرف جمعى اينچنين مورد بى مهرى و اتهام قرار گرفته است؟!

    كسى كه با تمام وجود از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) دفاع مى كرد، و بارها خود و فرزند خويش را در مواقع خطر همچون سپر در برابر وجود پيامبر اسلام قرار داد چگونه ممكن است مورد چنين اتهامى واقع شود؟!

    اين جا است كه محققّان باريك بين چنين حدس زده اند كه موج مخالفت بر ضد ابوطالب يك موج سياسى است كه از مخالفت «شجره خبيثه بنى اميه» با موقعيت على(عليه السلام) سرچشمه گرفته است.

    زيرا: اين تنها ابوطالب نيست كه بخاطر نزديكيش با على(عليه السلام) اينچنين مورد تهاجم قرار گرفته، بلكه مى بينيم هركس در تاريخ اسلام بنحوى از انحاء، ارتباط نزديك با اميرمومنان على (عليه السلام) داشته از اين حملات ناجوانمردانه بركنار نمانده است، در حقيقت ابوطالب گناهى نداشت جز اينكه پدر على بن ابى طالب (عليه السلام)پيشواى بزرگ اسلام بود!

    در اينجا فشرده اى از دلائل گوناگونى كه بروشنى، گواهى بر ايمان ابوطالب ميدهد فهرستوار ميآوريم و شرح بيشتر را به كتابهائى كه در اين زمينه نوشته شده موكول مى كنيم:

    1 ـ ابوطالب قبل از بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بخوبى ميدانست كه فرزند برادرش بمقام نبوت خواهد رسيد زيرا مورخان نوشته اند در سفريكه ابوطالب با كاروان قريش به شام رفت برادر زاده دوازده ساله خود محمد را نيز با خويش همراه برد، در اين سفر علاوه بر كرامات گوناگونى كه از او ديد، همينكه كاروان با راهبى بنام «بحيرا» كه ساليان درازى در صومعه مشغول عبادت بود و آگاهى از كتب عهدين داشت و كاروانهاى تجارتى در مسير خود بزيارت او ميرفتند برخورد كردند، در بين كاروانيان، محمّد(صلى الله عليه وآله) كه آن روز دوازده سال بيش نداشت نظر راهب را بخود جلب كرد.

    بحيرا پس از اندكى خيره شدن و نگاههاى عميقانه و پرمعنى به او گفت اين كودك به كدام يك از شما تعلق دارد؟ جمعيت به ابوطالب اشاره كردند او اظهار داشت برادر زاده من است.

    «بحيرا» گفت: اين طفل آينده درخشانى دارد اين همان پيامبرى است كه كتابهاى آسمانى از رسالت و نبوتش خبر داده اند و من تمام خصوصيات او را در كتب خوانده ام!(1)

    «ابوطالب» پيش از اين برخورد و برخوردهاى ديگر از قرائن ديگر نيز به نبوت پيامبر اكرم و معنويت او پى برده بود.

    طبق نقل دانشمند اهل تسنن شهرستانى (صاحب ملل و نحل) و ديگران در يكى از سالها آسمان مكه بركتش را از اهلش بازداشت و خشكسالى سختى به مردم روى آورد، ابوطالب دستور داد تا برادرزاده اش محمّد را كه كودكى شيرخوار بود حاضر ساختند پس از آنكه كودك را در حالى كه در قنداقه اى پيچيده شده بود به او دادند در برابر كعبه ايستاد و با تضرع خاصى سه مرتبه طفل شيرخوار را بطرف بالا انداخت و هر مرتبه مى گفت: «پروردگارا! بحق اين كودك باران پر بركتى بر ما نازل فرما» چيزى نگذشت كه توده اى ابر از كنار افق پديدار گشت و آسمان مكه را فرا گرفت، سيلاب آنچنان جارى شد كه بيم آن ميرفت مسجد الحرام ويران شود.

    سپس شهرستانى مى نويسد همين جريان كه دلالت بر آگاهى ابوطالب از رسالت و نبوت برادر زاده اش از آغاز كودكى دارد ايمان وى را به پيامبر ميرساند و اشعار ذيل را بعدها ابوطالب به همين مناسب سروده است:

    وابيض يستسقى الغمام بوجهه *** ثمال اليتامى عصمة للارامل

    «او روشن چهره اى است كه ابرها به خاطر او مى بارند، او پناهگاه يتيمان و حافظ بيوه زنان است»

    يلوذ به الهلاك من آل هاشم *** فهم عنده فى نعمة و فواضل

    «هلاك شوندگان از بنى هاشم به او پناه مى برند، و بوسيله او از نعمتها و احسانها بهره مى گيرند.»

    و ميزان عدل لايخيس شعيرة *** و وزان صدق وزنه غير هائل

    «او ميزان عدالتى است كه يك جو تخلف نمى كند، و وزن كننده درستكارى است كه توزين او بيم اشتباه ندارد.»

    جريان توجه قريش را در هنگام خشكسالى به ابوطالب و سوگند دادن ابوطالب خدا را بحق او علاوه بر شهرستانى بسيارى از مورخان بزرگ نقل كرده اند، علامه امينى درالغدير آنرا از كتاب «شرح بخارى» و «المواهب اللدنية» و «الخصائص الكبرى» و «شرح بهجة المحافل» و «سيره حلبى» و «سيره نبوى» و «طلبة الطالب» نقل كرده است(2).

    2 ـ به علاوه در كتب معروف اسلامى اشعارى از ابوطالب در اختيار ما است كه مجموعه آن ها در ديوانى بنام «ديوان ابوطالب» گردآوردى شده است كه تعدادى از آنها را در ذيل ميآوريم:

    والله لن يصلوا اليك بجمعهم *** حتى اوسد فى التراب دفينا

    «اى برادر زاده تا ابوطالب در ميان خاك نخوابيده ولحد را بستر نساخته هرگز دشمنان به تو دست نخواهند يافت»

    فاصدع بامرك ما عليك غضاضة *** و ابشر بذاك وقرمنك عيونا

    «بنابراين از هيچ چيز مترس و مأموريت خود را ابلاغ كن بشارت ده و چشمها را روشن ساز»!

    و دعوتنى و علمت انك ناصحى *** ولقد دعوت و كنت ثم أمينا

    «مرا بمكتب خود دعوت كردى و خوب ميدانم كه هدفت تنها پند دادن و بيدار ساختن من بوده است، تو در دعوت خود امين و درستكارى»

    ولقد علمت ان دين محمد(صلى الله عليه وآله) *** من خيراديان البرية ديناً(3)

    «من هم اين را دريافتم كه مكتب و دين محمّد بهترين دين و مكتبها است»!

    و نيز گفته است،

    الم تعملوا انا وجدنا محمداً *** رسولا كموسى خط فى اول الكتب

    «اى قريش آيا نمى دانيد كه ما محمّد را همانند موسى پيامبر و رسول خدا مى دانيم و نام و نشان او در كتب آسمانى قيد گرديده است» (و ما آنرا يافته ايم).

    و ان عليه فى العباد محبة *** و لاحيف فى من خصه الله فى الحب(4)

    «بندگان خدا علاقه ويژه اى بوى دارند و نسبت بكسى كه خدا او را بمحبت خود اختصاص داده است اين علاقه بى مورد نيست».

    ابن ابي الحديد پس از نقل قسمت زيادى از اشعار ابوطالب (كه ابن شهر آشوب در متشابهات القرآن آنها را سه هزار بيت ميداند) ميگويد:

    از مطالعه مجموع اين اشعار براى ما هيچگونه ترديدى نخواهد ماند كه ابوطالب بمكتب برادر زاده اش ايمان داشته است.

    3 ـ احاديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز نقل شده كه گواهى آنحضرت را به ايمان عموى فداكارش ابوطالب روشن ميسازد از جمله طبق نقل نويسنده كتاب «ابوطالب مؤمن قريش»: چون ابوطالب درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از تشييع جنازه او ضمن سوگوارى كه در مصيبت از دست دادن عمويش ميكرد، ميگفت:

    «واى پدرم! واى ابوطالب! چقدر از مرگ تو غمگينم؟ چگونه مصيبت تو را فراموش كنم اى كسى كه در كودكى مرا پرورش دادى، و در بزرگى دعوت مرا اجابت نمودى، و من در نزد تو همچون چشم در حدقه و روح در بدن بودم»(5)

    و نيز پيوسته اظهار مى داشت: «ما نالت منى قريش شيئاً اكرهه حتى مات ابوطالب»(6).

    «قريش هيچگاه نتوانست مكروهى بر من وارد كند مگر زمانى كه ابوطالب از جهان رفت».

    4 ـ از طرفى مسلّم است كه سالها قبل از مرگ ابوطالب، پيامبر(صلى الله عليه وآله)مأمور شد هيچگونه رابطه دوستانه با مشركان نداشته باشد، با اين حال اينهمه اظهار علاقه و مهر به ابوطالب نشان مى دهد كه پيامبر او را معتقد بمكتب توحيد ميدانسته است و گرنه چگونه ممكن بود ديگران را از دوستى با مشركان نهى كند و خود با ابوطالب تا سر حد عشق، مهر ورزد؟!

    5 ـ در احاديثى كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است نيز مدارك فراوانى بر ايمان و اخلاص ابوطالب ديده مى شود كه نقل آنها در اينجا بطول مى انجامد اين احاديث آميخته با استدلالات منطقى و عقلى است مانند روايتى كه از امام چهارم(عليه السلام) نقل گرديده است كه حضرتش پس از اين كه در پاسخ سؤالى اظهار ميدارد ابوطالب مؤمن بود ميفرمايد:

    يعنى راستى در شگفتم كه چرا برخى مى پندارند كه ابوطالب كافر بوده است! آيا نميدانند كه با اين عقيده بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و ابوطالب طعنه ميزنند؟ مگر نه اين است كه در چندين آيه از آيات قرآن از اين موضوع منع شده است كه زن بعد از اسلام آوردن در قيد زوجيت كافر خود بماند و اين مسلم است كه فاطمه بنت اسد از پيشگامان در اسلام است و تا پايان عمر ابوطالب همسرش بود(7)

    6 ـ از همه اينها گذشته اگر در هر چيز ترديد كنيم در اين حقيقت هيچكس نميتواند ترديد كند كه ابوطالب از حاميان درجه اوّل اسلام و پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود حمايت او از پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اسلام بحدى بود كه هرگز نميتوان آنرا با علايق و پيوندهاى خويشاوندى و تعصبات قبيله اى تفسير كرد.

    نمونه زنده آن داستان شعب ابوطالب است همه مورخان نوشته اند هنگامى كه قريش، پيامبر (صلى الله عليه وآله) و مسلمانها را دريك محاصره اقتصادى و اجتماعى و سياسى شديد قرار دادند و روابط خود را با آنها قطع كردند ابوطالب يگانه حامى و مدافع حضرت، سه سال از همه كارهاى خود دست كشيد و بنى هاشم را به درّه اى كه در ميان كوههاى مكه قرار داشت و به شعب ابوطالب معروف بود برد و آنجا سكنى گزيد. فداكارى را بجائى رسانيد كه اضافه برساختن برجهاى مخصوصى بخاطر جلوگيرى از حمله قريش هر شب پيامبر (صلى الله عليه وآله) را از خوابگاه خود بلند ميكرد و جايگاه ديگرى براى استراحت او تهيه مى نمود و فرزند دلبندش على (عليه السلام) را بجاى او ميخوابانيد و هنگامى كه على (عليه السلام) مى گفت پدر جان من با اين وضع بالأخره كشته خواهم شد پاسخ ميدهد عزيزم بردبارى را از دست مده هر زنده بسوى مرگ رهسپار است من ترا فداى فرزند عبدالله نمودم جالب توجه اينكه على(عليه السلام) در جواب پدر ميگويد پدر جان اين كلام من نه بخاطر اين بود كه از كشته شدن در راه محمّد(صلى الله عليه وآله) هراسى دارم بلكه بخاطر اين بود كه ميخواستم بدانى چگونه در برابر تو مطيع و آماده براى يارى احمدم.(8)

    ما معتقديم هركس تعصب را كنار گذاشته و بيطرفانه سطور طلائى تاريخ را درباره ابوطالب مطالعه كند با ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه هم صدا شده و ميگويد:

    ولو لا ابوطالب و ابنه *** لما مثل الدين شخصاً وقاما

    فذاك بمكة آوى و حامى *** وهذا بيثرب حسّ الحماما(9)

    هرگاه ابوطالب و فرزند برومندش نبود هرگز دين و مكتب اسلام بجاى نميماند و قد راست نميكرد ابوطالب در مكه بيارى پيامبر (صلى الله عليه وآله) شتافت و على (عليه السلام) در يثرب (مدينه) در راه حمايت از اسلام در گرداب مرگ فرو رفت!(10)

    ________________________________________

    1 ـ تلخيص از سيره ابن هشام جلد 1 صفحه 191 و سيره حلبى جلد اول صفحه 131 و كتب ديگر.

    2 ـ جلد هفتم الغدير صفحه 346

    3 و 4 ـ خزانة الادب ـ تاريخ ابن كثير ـ شرح ابن ابى الحديد ـ فتح بارى ـ بلوغ الارب ـ تاريخ ابى الفدا ـ سيره نبوى و… بنقل الغدير جلد 8

    5 ـ كتاب الحجه ـ درجات الرفيعه بنقل از الغدير جلد 8.

    6 و 7- الغدير جلد 8.

    8 ـ «شيخ الاباطح» بنقل از ابوطالب مؤمن قريش.

    9 ـ طبرى بنقل از ابوطالب مؤمن قريش.

    10 ـ تفسير نمونه 5/192

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      166 ـ داستان فدك چيست؟   ...

    ‏ «فدك» يكى از دهكده هاى آباد اطراف مدينه در حدود 140 كيلومترى نزديك خيبر بود كه در سال هفتم هجرت كه قلعه هاى خيبر يكى پس از ديگرى در برابر رزمندگان اسلام سقوط كرد و قدرت مركزى يهود درهم شكست ساكنان فدك از در صلح و تسليم در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله)در آمدند و نيمى از زمين و باغهاى خود را به آن حضرت واگذار كردند، و نيم ديگرى را براى خود نگه داشتند و در عين حال كشاورزى سهم پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نيز بر عهده گرفتند و در برابر زحماتشان حقى از آنان مى بردند.

    با توجه به آيه «فيىء» اين زمين مخصوص پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)بود و مى توانست در مورد خودش يا مصارف ديگرى كه در آيه 7 سوره حشر اشاره شده مصرف كند، لذا پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را به دخترش فاطمه «عليها سلام» بخشيد، و اين سخنى است كه بسيارى از مورخان و مفسران شيعه و اهل سنت به آن تصريح كرده اند، از جمله در«تفسير در المنثور» از ابن عباس نقل شده هنگامى كه آيه وآت ذاالقربى حقه» (روم 38) نازل شد پيامبر(صلى الله عليه وآله) فدك را به فاطمه بخشيد (اقطع رسول الله فاطمة فدكا)(1)

    و در كتاب «كنزالعمال» كه در حاشيه مسند احمد آمده در مسأله صله رحم از «ابوسعيد خدرى» نقل شده هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر(صلى الله عليه وآله) فاطمه (عليها السلام) را خواست و فرمود: يا فاطمه لك فدك: «اى فاطمه! فدك از آن تواست»(2).

    حاكم نيشابورى نيز در تاريخش همين معنى را آورده است(3).

    ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه داستان فدك را به طور مشروح ذكر كرده(4) و همچنين كتب فراوان ديگر.

    ولى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كسانى كه وجود اين قدرت اقتصادى را در دست همسر على(عليه السلام) مزاحم قدرت سياسى خود مى ديدند و تصميم داشتند ياران على(عليه السلام) را از هر نظر منزوى كنند به بهانه حديث مجعول «نحن معاشر الانبياء لانورث» آن را مصادره كردند، و با اينكه فاطمه(عليها السلام)رسماً متصرف آن بود و كسى از «ذواليد» مطالبه شاهد و بينه نمى كند از او شاهد خواستند، حضرت (عليها السلام) نيز اقامه شهود كرد كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)شخصاً فدك را به او بخشيده، اما با اينهمه اعتنا نكردند، در دورانهاى بعد هريك از خلفا كه مى خواستند تمايلى به اهل بيت نشان دهند فدك را به آنها بازمى گرداندند، اما چيزى نمى گذشت كه ديگرى آن را مجدداً مصادره مى كرد! و اين عمل بارها در زمان خلفاى «بنى اميه» و «بنى عباس» تكرار شد.

    داستان فدك و حوادث گوناگونى كه در رابطه با آن در صدر اسلام و دورانهاى بعد روى داد از دردناكترين و غم انگيزترين و در عين حال عبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ اسلام است كه مستقلا بايد مورد بحث و بررسى دقيق قرار گيرد تا از حوادث مختلف اسلام پرده بردارد.

    قابل توجه اينكه محدث اهل سنت مسلم بن حجاج نيشابورى در كتاب معروفش «صحيح مسلم» داستان مطالبه فاطمه(عليها السلام) فدك را از خليفه اول مشروحاً آورده و از عايشه نقل مى كند كه بعد از امتناع خليفه از تحويل دادن فدك فاطمه (عليها السلام)از او قهر كرد و تا هنگام وفات يك كلمه با او سخن نگفت (صحيح مسلم جلد 3 صفحه 1380 حديث 52 از كتاب الجهاد).(5)

    ________________________________________

    1 ـ در المنثور جلد 4 صفحه 177.

    2 ـ كنزالعمال جلد 2 صفحه 158.

    3 ـ به كتاب فدك صفحه 49 مراجعه شود.

    4 ـ شرح ابن ابى الحديد جلد 16 صفحه 209 به بعد.

    5 ـ تفسير نمونه 23/510

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      165 ـ علل عقب ماندگى مسلمين چيست؟   ...

    ‏ از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه هرگونه شكست و ناكامى نصيب ما شود معلول يكى از دو چيز است: يا در جهاد كوتاهى كرده ايم، و يا اخلاص در كار ما نبوده است، و اگر اين دو باهم جمع شود بنا به وعده مؤكد الهى، پيروزى و هدايت حتمى است.

    و اگر درست بينديشيم مى توانيم سرچشمه مشكلات و مصائب جوامع اسلامى را در همين امر پيدا كنيم.

    چرا مسلمانان پيشرو ديروز، امروز عقب مانده اند؟

    چرا دست نياز در همه چيز حتى در فرهنگ و قوانين خويش به سوى بيگانگان دراز مى كنند؟

    چرا براى حفظ خود در برابر طوفانهاى سياسى و هجومهاى نظامى بايد به ديگران تكيه كنند؟

    چرا يك روز ديگران، ريزه خوار خوان نعمت علم و فرهنگ آنها بودند اما امروز بايد بر سر سفره ديگران بنشينند؟

    و بالاخره چرا در چنگال ديگران اسيرند و سرزمينهاى آنها در اشغال متجاوزان؟!

    تمام اين «چراها» يك پاسخ دارد و آن اينكه يا جهاد را فراموش كرده اند و يا نيتها آلوده شده است.

    آرى جهاد در صحنه هاى علمى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى و نظامى به دست فراموشى سپرده شده، حب نفس و عشق به دنيا و راحت طلبى و كوته نگرى و اغراض شخصى بر آنها چيزه شده، تا آنجا كه كشتگانشان به دست خودشان بيش از كشتگانى است كه دشمن از آنها قربانى مى گيرد!

    خود باختگى گروهى غربزده و شر قزده، خود فروختگى جمعى از زمامداران و سران، و يأس و انزواى دانشمندان و متفكران، هم جهاد را از آنها گرفته، و هم اخلاص را.

    هرگاه مختصر اخلاصى در صفوف ما پيدا مى شود و مجاهدان ما تكانى به خود مى دهند پيروزيها پشت سر يكديگر فرا مى رسد.

    زنجيرهاى اسارت گسسته مى شود.

    يأسها تبديل به اميد و ناكاميها مبدل به كاميابى، ذلت به عزت و سربلندى، پراكندگى و نفاق به وحدت و انسجام تبديل مى گردد، و چه عظيم و الهام بخش است قرآن كه در يك جمله كوتاه هم درد و هم درمان را بيان كرده!

    آرى آنها كه در راه خدا جهاد مى كنند مشمول هدايت الهى هستند و بديهى است كه با هدايت او گمراهى و شكست مفهومى ندارد.

    به هرحال هركس اين حقيقت قرآنى را به روشنى در تلاشها و كوششهايش لمس مى كند كه وقتى براى خدا و در راه او به تلاش و پيكار برمى خيزد درها به روى او گشوده مى شود، و مشكلات آسان و سختيها قابل تحمل مى گردد.(1)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 16/350

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      164 ـ اگر روزى همه تقسيم شده پس چرا گروهى گرسنه اند؟   ...

    در سوره هود آيه 6 مى خوانيم: «و ما من دابّة فى الارض الاّ على الله رزقها» (هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى آن بر خداست)

    با توجه به آيه شريفه اين سؤال مطرح مى شود كه چرا در دنياى كنونى و در طول تاريخ گروهى از گرسنگى مرده و مى ميرند؟ آيا روزى آنها تأمين نشده است؟

    ‏ در پاسخ اين سئوال بايد به اين نكات توجه كرد:

    اولاً: تأمين و تضمين روزى به اين معنى نيست كه آن را براى انسان عاقل با شعور فراهم ساخته، به در خانه اش بفرستند، يا لقمه كنند و در دهانش بگذارند، بلكه زمينه ها فراهم شده است، و تلاش و كوشش انسان شرط تحقق و به فعليت رسيدن اين زمينه ها است، حتى مريم(عليه السلام) در آن شرائط سخت وضع حمل در آن بيابان خاموش كه خداوند روزيش را به صورت خرماى تازه (رطب) بر شاخسار نخلى كه در آن بيابان بود ظاهر ساخت مأمور شد حركتى كند و مخاطب به جمله «وهزّى اليْكِ بجذْعِ النّخْلةِ…» «تو اى مريم تكانى به اين درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ريزد» گرديد.

    ثانياً: اگر انسانهائى در گذشته و حال، غصب حقوق ديگران كنند و روزيهاى آنها را به ظلم از آنها بگيرند دليل بر عدم تأمين روزى از ناحيه خدا نيست، و به تعبير ديگر: علاوه بر مسأله تلاش و كوشش، وجود عدالت اجتماعى نيز شرط تقسيم عادلانه روزيها است، و اگر گفته شود: خداوند چرا جلو ظلم ظالمين را نمى گيرد؟ مى گوئيم اساس زندگى بشر بر آزادى اراده است تا همگى آزمايش شوند نه اجبار و اكراه، وگرنه تكاملى صورت نخواهد گرفت (دقت كنيد)

    ثالثاً: منابع زيادى براى تغذيه انسانها در همين كره خاكى وجود دارد كه بايد باهوش و درايت آنها را كشف و به كار گرفت، و اگر انسان در اين زمينه كوتاهى كند مقصر خود او است.

    ما نبايد فراموش كنيم مناطقى از آفريقا كه مردمش از گرسنگى مى ميرند بعضاً از غنى ترين مناطق جهان است، ولى عوامل ويرانگر كه در بالا به آن اشاره شده آنها را به اين روز سياه انداخته اند.(1)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير پيام قرآن 2/357

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      163 ـ چرا ملل فاقد ايمان زندگى مرفّه دارند؟   ...

    در سوره اعراف آيه 96 مى خوانيم: «و لو انّ اهل القرى امنوا واتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض…» (اگر مردمى كه در شهرها و آباديها زندگى دارند ايمان بياورند و تقوى پيشه كنند بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشائيم…)

    با توجه به آيه شريفه اين سؤال مطرح مى شود كه اگر ايمان و تقوا موجب نزول انواع بركات الهى است چرا مشاهده مى كنيم ملتهاى بى ايمانى را كه غرق ناز و نعمتند؟

    ‏ پاسخ اين سؤال با توجه به دو نكته روشن مى گردد:

    1 ـ اينكه تصور مى شود ملتهاى فاقد ايمان و پرهيزگارى غرق در ناز و نعمتند، اشتباه بزرگى است كه از اشتباه ديگرى يعنى ثروت را دليل بر خوشبختى گرفتن سرچشمه مى گيرد.

    معمولا مردم اين طور فكر مى كنند كه هر ملتى صنايعش پيشرفته تر و ثروتش بيشتر باشد خوشبختر است در حالى كه اگر به درون اين جوامع نفوذ كنيم و دردهاى جانكاهى كه روح و جسم آنها را درهم مى كوبد از نزديك ببينيم قبول خواهيم كرد كه بسيارى از آنها از بيچاره ترين مردم روى زمين هستند، بگذريم از اينكه همان پيشرفت نسبى، نتيجه بكار بستن اصولى همانند كوشش و تلاش و نظم و حس مسئوليت است كه در متن تعليمات انبيا قرار دارد.

    در همين ايام كه اين قسمت از تفسير را مى نويسيم، اين خبر در جرائد منتشر شد كه در «نيويورك» يعنى يكى از ثروتمندترين و پيشرفته ترين نقاط دنياى مادى، بر اثر خاموشى ناگهانى برق صحنه عجيبى به وجود آمد، يعنى بسيارى از مردم به مغازه ها حمله بردند و هستى آنها را غارت كردند، تا آنجا كه سه هزار نفر از غارتگران بوسيله پليس بازداشت شدند.

    مسلماًتعداد غارتگران واقعى چندين برابر اين عدد بوده و تنها اين عده بودند كه نتوانستند به موقع فرار كنند، و نيز مسلم است كه آنها غارتگران حرفه اى نبوده اند كه نفرات خود را براى چنان حمله عمومى از قبل آماده كرده باشند، زيرا حادثه يك حادثه ناگهانى بود.

    بنابراين چنين نتيجه مى گيريم كه با يك خاموشى برق، دهها هزار نفر از مردم يك شهر ثروتمند و به اصطلاح پيشرفته تبديل به «غارتگر» شدند، اين نه تنها دليل بر انحطاط اخلاقى يك ملّت است بلكه دليل بر ناامنى شديد اجتماعى نيز مى باشد.

    خبر ديگرى كه در جرائد بود اين خبر را تكميل كرد و آن اينكه يكى از شخصيتهاى معروف كه در همين ايام در نيويورك در يكى از هتلهاى مشهور چندين ده طبقه اى نيويورك سكونت داشت مى گويد: قطع برق، سبب شد كه راه رفتن در راهروهاى هتل به صورت كار خطرناكى درآيد، به طورى كه متصديان هتل اجازه نمى دادند كسى تنها از راهروها بگذرد و به اطاق خود برسد مبادا گرفتار غارتگران گردد، لذا مسافران را در اكيپهاى ده نفرى يا بيشتر، با مأمورين مسلح به اطاقهاى خود مى فرستادند!، شخص مزبور اضافه مى كند كه تا گرسنگى شديد به او فشار نمى آورده جرئت نداشته است از اطاق خويش خارج گردد!

    اما همين خاموشى برق در كشورهاى عقب مانده شرقى هرگز چنين مشكلاتى را به وجود نمى آورده و اين نشان مى دهد كه آنها در عين ثروت و پيشرفت صنايع كمترين امنيت در محيط خودشان ندارند، از اين گذشته ناظران عينى مى گويند آدم كشى در آن محيطها همانند نوشيدن يك جرعه آب است، به همين آسانى.

    و مى دانيم اگر تمام دنيا را به كسى بدهند و در چنين شرائطى زندگى كند، از بيچاره ترين مردم جهان خواهد بود، تازه مشكل امنيت تنها يكى از مشكلات آنها است، نابسامانيهاى فراوان اجتماعى ديگرى دارند كه آنها نيز به نوبه خود بسيار دردناكند، با توجه به اين حقايق، ثروت را نبايد با خوشبختى اشتباه كرد.

    2 ـ اما اينكه گفته مى شود چرا جوامعى كه داراى ايمان و پرهيزگارى هستند عقب مانده اند اگر منظور از ايمان و پرهيزگارى تنها ادعاى اسلام و ادعاى پايبند بودن به اصول تعليمات انبياء بوده باشد، قبول داريم چنين افرادى عقب مانده اند، ولى مى دانيم حقيقت ايمان و پرهيزگارى چيزى جز نفوذ آن در تمام اعمال و همه شئون زندگى نيست، و اين امرى است كه با ادعا تأمين نمى گردد.

    با نهايت تأسف امروز اصول تعليمات اسلام و پيامبران خدا در بسيارى از جوامع اسلامى متروك يا نيمه متروك مانده است و چهره اين جوامع، چهره مسلمانان راستين نيست.

    اسلام دعوت به پاكى و درستكارى و امانت و تلاش و كوشش مى كند كو آن امانت و تلاش؟ اسلام دعوت به علم و دانش و آگاهى و بيدارى مى كند كو آن علم و آگاهى سرشار؟ اسلام دعوت به اتحاد و فشردگى صفوف و فداكارى مى كند، آيا براستى اين اصل به طور كامل در جوامع اسلامى امروز حكمفرما است و با اين حال عقب مانده اند؟! بنابراين بايد اعتراف كرد اسلام چيزى است و ما مسلمانان چيز ديگر.(1)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 6/268

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      162 ـ چرا بعضى از ستمگران و گنهكاران غرق نعمتند و مجازات نمى بينند؟   ...

    ‏ از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه خداوند افراد گنهكار را در صورتى كه زياد آلوده گناه نشده باشند بوسيله زنگهاى بيدار باش و عكس العمل هاى اعمالشان، و يا گاهى بوسيله مجازاتهاى متناسب با اعمالى كه از آنها سرزده است، بيدار مى سازد و براه حق بازمى گرداند. اينها كسانى هستند كه هنوز شايستگى هدايت را دارند و مشمول لطف خداوند مى باشند و در حقيقت مجازات و ناراحتيهاى آنها، نعمتى براى آنها محسوب مى شود، چنانكه در قرآن مى خوانيم: ظهر الفساد فى البرّ و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون: «در خشكى ها و درياها، فساد و تباهى بر اثر اعمال مردم، ظاهر شد تا خداوند نتيجه قسمتى از اعمال آنها را به آنها بچشاند، شايد كه ايشان برگردند» (سوره روم آيه 41).

    ولى آنها كه در گناه و عصيان، غرق شوند و طغيان و نافرمانى را بمرحله نهائى برسانند، خداوند آنها را بحال خود وا مى گذارد و به اصطلاح به آنها ميدان ميدهد تا پشتشان از بار گناه سنگين شود و استحقاق حداكثر مجازات را پيدا كنند. اينها كسانى هستند كه تمام پل ها را در پشت سر خود ويران كرده اند، و راهى براى بازگشت نگذاشته اند و پرده حيا و شرم را دريده و لياقت و شايستگى هدايت الهى را كاملا از دست داده اند.

    آيه 178 سوره آل عمران، اين معنى را تأكيد كرده مى فرمايد: گمان نكنند آنهائى كه كافر شدند، مهلتى كه به ايشان ميدهيم براى آنها خوبست بلكه مهلت ميدهيم تا به گناه و طغيان خود بيفزايند و براى آنان عذاب خوار كننده است.

    در خطبه اى كه بانوى شجاع اسلام زينب كبرى (عليها السلام) در شام در برابر حكومت خودكامه جبّار، ايراد كرد، استدلال به اين آيه را در برابر يزيد طغيانگر كه از مصاديق روشن گنهكار غير قابل بازگشت بود، مى خوانيم، آنجا كه مى فرمايد:

    «تو امروز شادى مى كنى و چنين مى پندارى كه چون فراخناى جهان را بر ما تنگ كرده اى و كرانه هاى آسمان را بر ما بسته اى و ما را همچون اسيران از اين ديار به آن ديار ميبرى، نشانه قدرت تو است، و يا در پيشگاه خدا قدرت و منزلتى دارى و ما را در درگاه او راهى نيست؟! اشتباه ميكنى، اين فرصت و آزادى را خداوند بخاطر اين به تو داده تا پشتت از بارگناه، سنگين گردد و عذاب دردناك در انتظار تو است…

    پاسخ به يك سؤال

    آيه فوق، ضمناً به اين سؤال كه در ذهن بسيارى وجود دارد، پاسخ مى گويد كه چرا جمعى از ستمگران و افراد گنهكار و آلوده اينهمه غرق نعمتند و مجازات نمى بينند.

    قرآن ميگويد: اينها افراد غير قابل اصلاحى هستند كه طبق سنت آفرينش و اصل آزادى اراده و اختيار، بحال خود واگذار شده اند، تا به آخرين مرحله سقوط برسند و مستحق حداكثر مجازات شوند.

    بعلاوه از بعضى از آيات قرآن، استفاده مى شود كه خداوند گاهى به اينگونه افراد، نعمت فراوانى ميدهد و هنگامى كه غرق لذت پيروزى و سرور شدند ناگهان همه چيز را از آنان ميگيرد، تا حداكثر شكنجه را در زندگى همين دنيا ببينند زيرا جدا شدن از چنين زندگى مرفهى، بسيار ناراحت كننده است چنانكه مى خوانيم: فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شىء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون: «هنگامى كه پندهائى را كه به آنها داده شده بود، فراموش كردند درهاى هر خيرى بروى آنان گشوديم تا شاد شوند، ناگهان هر آنچه داده بوديم از آنها باز گرفتيم، لذا فوق العاده ناراحت و غمگين شدند». (انعام آيه 44).

    در حقيقت اينگونه اشخاص، همانند كسى هستند كه از درختى، ظالمانه بالا ميروند، هر قدر بالاتر ميرود خوشحالتر ميشود تا آن هنگام كه بقله درخت ميرسد، ناگهان طوفانى ميوزد و از آن بالا چنان سقوط مى كند كه تمام استخوانهاى او درهم مى شكند.(1)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 3/183

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      161 ـ ذوالقرنين كه بود؟   ...

    در آيه 83 از سوره كهف مى خوانيم: «و يسئلونك عن ذى القرنين قل سأتلوا عليكم منه ذكرا…»

    (و از تو درباره ذى القرنين سؤال مى كنند بگو به زودى گوشه اى از سرگذشت او را براى شما بازگو مى كنم)

    در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه ذوالقرنين چه كسى بود؟

    ‏ در اينكه ذوالقرنين كه در قرآن مجيد آمده از نظر تاريخى چه كسى بوده است، و بر كدام يك از مردان معروف تاريخ منطبق مى شود؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است، نظرات مختلفى در اين زمينه ابراز شده كه مهمترين آنها سه نظريه زير است.

    اول : بعضى معتقدند او كسى جز «اسكندر مقدونى» نيست، لذا بعضى او را به نام اسكندر ذوالقرنين مى خوانند، و معتقدند كه او بعد از مرگ پدرش بر كشورهاى روم و مغرب و مصر تسلط يافت، و شهر اسكندريه را بنا نمود، سپس شام و بيت المقدس را در زير سيطره خود گرفت، و از آنجا به ارمنستان رفت، عراق و ايران را فتح كرد، سپس قصد «هند» و «چين» نمود و از آنجا به خراسان بازگشت شهرهاى فراوانى بنا نهاد، و به عراق آمد و بعد از آن در شهر «زور» بيمار شد و از دنيا رفت، و به گفته بعضى بيش از 36 سال عمر نكرد، جسد او را به اسكندريه بردند و در آنجا دفن نمودند(1).

    دوم: جمعى از مورخين معتقدند ذوالقرنين يكى از پادشاهان «يمن» بوده (پادشاهان يمن بنام «تبع» خوانده مى شدند كه جمع آن «تبابعه» است).

    از جمله «اصمعى» در تاريخ عرب قبل از اسلام، و «ابن هشام» در تاريخ معروف خود بنام «سيره» و «ابوريحان بيرونى» در «الاثار الباقية» را مى توان نام برد كه از اين نظريّه دفاع كرده اند.

    حتّى در اشعار «حميرى ها» (كه از اقوام يمن بودند) و بعضى از شعراى جاهليت اشعارى ديده مى شود كه در آنها افتخار به وجود «ذوالقرنين» كرده اند(1).

    طبق اين فرضيه، سدّى را كه ذوالقرنين ساخته، همان سدّ معروف «مأرب» است.

    سومين نظريه كه ضمناً جديدترين آنها محسوب مى شود همانست كه دانشمند معروف اسلامى «ابوالكلام آزاد» كه روزى وزير فرهنگ كشور هند بود، در كتاب محققانه اى كه در اين زمينه نگاشته است آمده(2).

    طبق اين نظريه ذوالقرنين همان «كورش كبير» پادشاه هخامنشى است.

    از آنجا كه نظريه اوّل و دوّم تقريباً هيچ مدرك قابل ملاحظه تاريخى ندارد و از آن گذشته، نه اسكندر مقدونى داراى صفاتى است كه قرآن براى ذوالقرنين شمرده و نه هيچيك از پادشاهان يمن.

    به علاوه «اسكندر مقدونى» سدّ معروفى نساخته، امّا «سدّ مأرب» در «يمن» سدّى است كه با هيچيك از صفاتى كه قرآن براى سدّ ذوالقرنين ذكر كرده است تطبيق نمى كند، زيرا سدّذوالقرنين طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى بوده، در حالى كه سدّ مأرب از مصالح معمولى، و به منظور جمع آورى آب و جلوگيرى از طغيان سيلابها ساخته شده بود، كه شرح آن را قرآن در سوره «سبا» بيان كرده است.

    به همين دليل بحث را بيشتر روى نظريه سوّم متمركز مى كنيم، و در اينجا لازم مى دانيم به چند امر دقيقاً توجه شود:

    الف: نخستين مطلبى كه در اينجا جلب توجه مى كند اين است كه «ذوالقرنين» (صاحب دو قرن) چرا به اين نام ناميده شده است؟

    بعضى معتقدند اين نامگذارى به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم رسيد كه عرب از آن تعبير به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مى كند.

    بعضى ديگر معتقدند كه اين نام به خاطر اين بود كه دو قرن زندگى يا حكومت كرد، و در اينكه مقدار قرن چه اندازه است نيز نظرات متفاوتى دارند.

    بعضى مى گويند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذوالقرنين معروف شد.

    و بالاخره بعضى بر اين عقيده اند كه تاج مخصوص او داراى دو شاخك بود.

    و عقائد ديگرى كه نقل همه آنها به طول مى انجامد، و چنانكه خواهيم ديد مبتكر نظريه سوّم يعنى «ابوالكلام آزاد» از اين لقب، استفاده فراوانى براى اثبات نظريه خود كرده است.

    ب : از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه ذوالقرنين داراى صفات ممتازى بود:

    ـ خداوند اسباب پيروزيها را در اختيار او قرار داد.

    ـ او سه لشگر كشى مهم داشت: نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقه اى كه در آنجا يك تنگه كوهستانى وجود داشته، و در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد كرد

    ـ او مرد مؤمن و موحّد و مهربانى بود، و از طريق عدل و داد منحرف نمى شد، و به همين جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او يار نيكوكاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنيا علاقه اى نداشت.

    ـ او هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز.

    ـ او سازنده يكى از مهمترين و نيرومندترين سدها است، سدى كه در آن بجاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (واگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به كار رفته باشد تحت الشعاع اين فلزات بود) و هدف او از ساختن اين سد كمك به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم يأجوج و مأجوج بوده است.

    ـ او كسى بوده كه قبل از نزول قرآن نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت، و لذا قريش يا يهود از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) درباره آن سؤال كردند، چنانكه قرآن مى گويد يسئلونك عن ذى القرنين: «از تو درباره ذوالقرنين سؤال مى كنند».

    اما از قرآن چيزى كه صريحاً دلالت كند او پيامبر بوده استفاده نمى شود هر چند تعبيراتى در قرآن هست كه اشعار به اين معنى دارد چنانكه در تفسير آيات سابق گذشت.

    از بسيارى از روايات اسلامى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اهلبيت(عليهم السلام)نقل شده نيز مى خوانيم: «او پيامبر نبود بلكه بنده صالحى بود»(1)

    ج: اساس قول سوم (ذوالقرنين كورش كبير بوده است) به طور بسيار فشرده بر دو اصل استوار است:

    نخست اينكه: سؤال كنندگان درباره اين مطلب از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)طبق رواياتى كه در شأن نزول آيات نازل شده است يهود بوده اند، و يا قريش به تحريك يهود، بنابراين بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد.

    از ميان كتب معروف يهود به كتاب دانيال فصل هشتم بازمى گرديم، در آنجا چنين مى خوانيم:

    «در سال سلطنت «بل شصّر» به من كه دانيالم رؤيائى مرئى شد بعد از رؤيائى كه اولاً به من مرئى شده بود، و در رؤيا ديدم، و هنگام ديدنم چنين شد كه من در قصر «شوشان» كه در كشور «عيلام» است بودم و در خواب ديدم كه در نزد نهر «اولاى» هستم و چشمان خود را برداشته نگريستم و اينك قوچى در برابر نهر باستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخهايش بلند… و آن قوچ را به سمت «مغربى» و «شمالى» و «جنوبى» شاخ زنان ديدم، و هيچ حيوانى در مقابلش مقاومت نتوانست كرد، و از اينكه احدى نبود كه از دستش رهائى بدهد لهذا موافق رأى خود عمل مى نمود و بزرگ مى شد…»(1)

    پس از آن در همين كتاب از «دانيال» چنين نقل شده: «جبرئيل بر او آشكار گشت و خوابش را چنين تعبير نمود:

    قوچ صاحب دو شاخ كه ديدى ملوك مدائن و فارس است (يا ملوك ماد و فارس است).

    يهود از بشارت رؤياى دانيال چنين دريافتند كه دوران اسارت آنها با قيام يكى از پادشاهان ماد و فارس ، و پيروز شدنش بر شاهان بابل، پايان مى گيرد، و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد.

    چيزى نگذشت كه «كورش» در صحنه حكومت ايران ظاهر شد و كشور ماد و فارس را يكى ساخت، و سلطنتى بزرگ از آن دو پديد آورد، و همانگونه كه رؤياى دانيال گفته بود كه آن قوچ شاخهايش را به غرب و شرق و جنوب مى زند كورش نيز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.

    يهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطين به آنها داد.

    جالب اينكه در تورات در كتاب «اشعيا» فصل 44 شماره 28 چنين مى خوانيم: «آنگاه در خصوص كورش مى فرمايد كه شبان من اوست، و تمامى مشيتم را به اتمام رسانده به «او رشليم خواهد گفت كه بنا كرده خواهى شد».

    اين جمله نيز قابل توجه است كه در بعضى از تعبيرات تورات، از كورش تعبير به عقاب مشرق، و مرد تدبير كه از مكان دور خوانده خواهد شد آمده است (كتاب اشعيا فصل 46 شماره 11).

    دوم: اينكه در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى استخر در كنار نهر «مرغاب» مجسمه اى از كورش كشف شد كه تقريباً به قامت يك انسان است، و كورش را در صورتى نشان مى دهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجى به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخ هاى قوچ در آن ديده مى شود.

    اين مجسمه كه نمونه بسيار پرارزشى از فنّ حجّارى قديم است آنچنان جلب توجه دانشمندان را نمود كه گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر كردند.

    از تطبيق مندرجات تورات با مشخصّات اين مجسمه اين احتمال در نظر اين دانشمند كاملاً قوت گرفت كه ناميدن «كورش» به «ذوالقرنين» (صاحب دوشاخ) از چه ريشه اى مايه مى گرفت، و همچنين چرا مجسمه سنگى كورش داراى بالهائى همچون بال عقاب است، و به اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلّم شد كه شخصيت تاريخى ذوالقرنين از اين طريق كاملاً آشكار شده است.

    آنچه اين نظريه را تأييد مى كند اوصاف اخلاقى است كه در تاريخ براى كورش نوشته اند.

    هر ودوت مورخ يونانى مى نويسد: «كورش» فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، و هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند او را نكشند، و لشگر كورش فرمان او را اطاعت كردند بطوريكه توده ملت، مصائب جنگ را احساس نكردند.

    و نيز «هرودوت» درباره او مى نويسد: كورش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود، مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود، ستم زدگان را از عدل و داد برخوردار مى ساخت و هرچه را متضمن خير بيشتر بود دوست مى داشت.

    و نيز مورّخ ديگر «ذى نوفن» مى نويسد: كورش پادشاه عاقل و مهربان بود وبزرگى ملوك با فضائل حكماء در او جمع بود، همّتى فائق، وجودى غالب داشت، شعارش خدمت انسانيّت و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و عجب را گرفته بود.

    جالب اينكه اين مورّخان كه كورش را اين چنين توصيف كرده اند از تاريخ نويسان بيگانه بودند نه از قوم يا ابناء وطن او، بلكه اهل يونان بودند و مى دانيم مردم يونان به نظر دوستى به كورش نگاه نمى كردند، زيرا با فتح «ليديا» به دست كورش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم گشت.

    طرفداران اين عقيده مى گويند اوصاف مذكور در قرآن مجيد درباره ذوالقرنين با اوصاف كورش تطبيق مى كند.

    از همه گذشته كورش سفرهائى به شرق غرب و شمال انجام داد كه در تاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است، و با سفرهاى سه گانه اى كه در قرآن ذكر شده قابل انطباق مى باشد:

    نخستين لشگركشى كورش به كشور «ليديا» كه در قسمت شمال آسياى صغير قرار داشت صورت گرفت، و اين كشور نسبت به مركز حكومت كورش جنبه غربى داشت.

    هرگاه نقشه ساحل غربى آسياى صغير را جلو روى خود بگذاريم خواهيم ديد كه قسمت اعظم ساحل در خليجك هاى كوچك غرق مى شود، مخصوصاً در نزديكى «ازمير» كه خليج صورت چشمه اى به خود مى گيرد.

    قرآن مى گويد ذوالقرنين در سفر غربيش احساس كرد خورشيد در چشمه گلالودى فرو مى رود.

    اين صحنه همان صحنه اى بود كه كورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب (در نظر بيننده) در خليجك هاى ساحلى مشاهده كرد.

    لشكركشى دوّم كورش به جانب شرق بود، چنانكه «هرودوت» مى گويد: اين هجوم شرقى كورش بعد از فتح «ليديا» صورت گرفت، مخصوصاً طغيان بعضى از قبائل وحشى بيابانى كورش را به اين حمله واداشت.

    تعبير قرآن «حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا»(1) اشاره به سفر كورش به منتهاى شرق است كه مشاهده كرد خورشيد بر قومى طلوع مى كند كه در برابر تابش آن سايبانى ندارند اشاره به اينكه آن قوم بيابان گرد و صحرانورد بودند.

    كورش لشگركشى سومى داشته كه به سوى شمال، به طرف كوههاى قفقاز بود، تا به تنگه ميان دو كوه رسيد، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى كه در آنجا بودند در برابر تنگه سدّ محكمى بنا كرد.

    اين تنگه در عصر حاضر تنگه «داريال» ناميده مى شود كه در نقشه هاى موجود ميان «ولادى كيوكز» و «تفليس» نشان داده مى شود، در همانجا كه تاكنون ديوار آهنى موجود است، اين ديوار همان سدى است كه كورش بنا نموده زيرا اوصافى كه قرآن درباره سد ذوالقرنين بيان كرده كاملا بر آن تطبيق ميكند.

    اين بود خلاصه آنچه در تقويت نظريه سوم بيان شده است.(1)

    درست است كه در اين نظريه نيز نقطه هاى ابهامى وجود دارد، ولى فعلاً مى توان از آن به عنوان بهترين نظريه درباره تطبيق ذوالقرنين بر رجال معروف تاريخى نام برد.(2)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير فخر رازى ذيل آيات مورد بحث و كامل ابن اثير جلد 1 صفحه 287، بعضى معتقدند نخستين كسى كه اين نظريه را ابراز كرده شيخ ابوعلى سينا در كتاب الشفاء بوده است.

    2 ـ الميزان جلد 13 صفحه 414.

    3 ـ اين كتاب به فارسى ترجمه شده و بنام «ذوالقرنين يا كورش كبير» انتشار يافته، و بسيارى از مفسران و مورخان معاصر، اين نظريه را بالحن موافق در كتابهاى خود مشروحاً آورده اند.

    4 ـ به تفسير نورالثقلين جلد سوم صفحات 294 و 295 مراجعه شود.

    5 ـ كتاب دانيال فصل هشتم جمله هاى 1 ـ 4

    6 ـ سوره كهف آيه 90

    7 ـ براى توضيح بيشتر به كتاب «ذوالقرنين يا كورش كبير» و همچنين «فرهنگ قصص قرآن» مراجعه شود.

    8 ـ تفسير نمونه 12/542

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.