يكى از قربانيان ظلم بنى اميه زياد او را نزد خود طلبيد ولى او از روبرو شدن با زياد امتناع كرد روزى زياد مردم را از نظر ميگذرانيد ناگهان چشمش به او افتاد ، گفت : اين كيست ؟ گفتند ( اوفى بن حصين) است زياد آهسته با خود گفت : با پاى خود بدام افتاد ! سپس از او پرسيد : عقيده ات درباره ى عثمان چيست ؟ گفت : عثمان داماد رسولخدا و شوهر دو دختر او بود گفت : درباره ى معاويه چه ميگوای ؟ گفت : بخشنده ای با گذشت است .

او فى در سخن بسيار زبر دست بود لذا ( زياد) نتوانست از گفتار او بهانه ای بدست آورد .

مجددا پرسيد : نظرت درباره ى من چيست ؟ گفت : شنيدم در بصره گفته ای كه ( بخدا بيگناه را بجاى گنهكار و حاضر را بجاى غائب مجازات خواهم كرد) ؟ گفت : بلى گفته ام ( 32 ) گفت : بسيار براه خطا و اشتباه رفته ای !

مؤلف : زبر دستى اين مرد بلند راى ، از اينجا بدست مىآيد كه در پاسخگوای به زياد ، روش تدريج را پيش گرفته و با اسلوبى حكيمانه خواسته او را به خطاهاى خود واقف سازد فراموش نكنيم كه وى در اين لحظه از سوای در ميانه ى نطع و شمشير و از سوى ديگر ، بر سر دو راهى حق و باطل قرار داشته است و همين نكته است كه بر اعجاب و تحسين ما نسبت به اين شاگردان قهرمان على عليه السلام مى افزايد ولى اين موعظه براى ( اوفى) فقط اين سود را داشت كه زياد گفت : ( شيپور زن ، از ديگران شريرتر نيست) ( 33 ) و سپس دستور قتل او را صادر كرد( 34 ) .

آيا براستى زياد به چه جرمى ( اوفى بن حصين) را هدف شرارت خود قرار داد و خونش را بر زمين ريخت با اينكه رسول خدا فرموده است : همه چيز مسلم : جانش ، آبرويش ، مالش براى مسلم ديگر حرام و محترم است ؟

چنانكه ديدى اين بزرگمرد در پاسخهای كه به زياد داده هيچ پوشيده ای را بر ملا نساخته و هيچ پنهانى را آشكار نكرده است ولى آنكسى كه با حكم آشكار قرآن مخالفت مى كند و آيه ى : ( لا تز روازره و زراخرى) ( هيچ كس وزرو و بال شخص ديگرى را بدوش نميكشد ) پشت گوش مى افكند و بيگناه را بجرم گنهكار ميگيرد ، چه شگفت اگر زبان قرآن و منطق دين را درك نكرده و خون چون او مردى را بريزد .

براستى زياد در آن روزگار بر كنگره ى كاخ ظلم و بيداد بر آمده بود و مردم پيرامونش در شديدترين محنت هاى دنيا بسر ميبردند : دسته دسته بزندانها سرازير مى شدند و گروه گروه از وطن آواره گشته و در غربت تبعيدگاهها زندگى ميكردند و هر روز صدها نفر براى انجام مجازاتهاى وحشيانه ای از قبيل در آوردن چشم و بريدن دست و پا و خورد كردن استخوانهاى سينه و پشت ( 35 ) ، زير دست دژخيمان دربار او قرار ميگرفتند و چه بسيار بودند قربانيان ديگرى كه دست و پا بسته و زنجيرى ميان كوفه و شام در رفت و آمد بودند .

در كوفه جز ارعاب و خفقانى مرگبار و در شام براى اين عده ، جز مرگى هولناك هيچ چيز وجود نداشت .

كوفه كه در گذشته ى نزديك كانون شورش و پايگاه توطئه بود ، بر اثر فشار و سخت گيرى حكام ستمگر اموى همچون عضو شكسته ى مجروحى ، افسرده و بيحال و فرمانبردار مينمود ، توطئه گران ديروز ، حاكمان مستبد و خود كامه ى امروز بودند و بى هيچ پروا دست ظلم و بيداد بر ملت مظلوم گشوده بودند ، شگفتا ! چگونه شهر را زلزله ى خشم مردم در هم نميكوفت ؟ و چسان همه يكجا از آن ستمكده دست نكشيده و بكوها و بيابانها پناهنده نمى گشتند ؟

معاويه و فرزند نامشروع پدرش و رجال مكتبش اين نكته را درك نميكردند كه زور و خفقان ، خود بزرگترين عامل رشد ايده های است كه زمامدار مستبد و جبار با آن مى جنگد و نمى فهميدند كه فشار و ارعاب نمى تواند فكر و مكتبى را كه مهر ابديت بر آن خورده ، نابود و ريشه كن سازد و فكر اصيل ، همان بذر سالمى است كه پا بپاى تاريخ و در امتداد نسلها و قرنها ، رشد مى كند و با گذشت زمان ، مايه ى زندگى و ادامه ى حيات را هر چه بيشتر ميگيرد بدينصورت بود كه پس از آن روزگار ، صدها ميليون آدمى در صحنه ى اين جهان پديد آمدند كه با كوفه ى آنروز طرز فكرى يكسان و از معاويه و همدستانش كينه ای زوال ناپذير و عدواتى بى پايان داشتند

موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



[جمعه 1395-03-28] [ 05:48:00 ب.ظ ]