آتش افروز هنگامه ى نبرد ، جنگجوای كه عمليات او در صحنه ى پيكار ( عذيب) و نبرد خونين ( جلولاء) و جنگهاى ( نهاوند) و ( شوشتر ) و ( صفين) گزارشگر قهرمانى كم نظير اوست ، خطيبى كه در واقعه ى صفين مردم قبيله ى طى را كه بر سر پرچم جنگ با ( عدى بن حاتم) منازعه ميكردند ، با آن گفتار بليغ و قاطع - كه قبلا گذشت - پاسخ گفت و بالاخره دلاورى كه با حجر در ماجراى دفاع وى از اميرالمؤمنين عليه السلام همكارى و همگامى كرد .

قواى انتظامى زياد - كه در آنروز گروه الحمراء بودند - بر او هجوم آوردند و او از خود دفاع كرد و با كمك قوم و عشيره ى خود آنانرا منهزم ساخت خواهر پارسا و پاكدامنش بيرون آمد و فرياد زد : اى مردم طى ! نيزه ها و زبانهاى خود را به عبدالله بن خليفه ميدهيد ؟ مردم قبيله بر اثر اين فرياد مهيج ، كار را بر نيروى انتظامى سخت گرفتند و آنان را تار و مار كردند راه چاره به روى زياد بسته شد ، ناگزير رئيس قبيله يعنى ( عدى ابن حاتم) را دستگير و زندانى كرد و آزادى او را موكول بدان نمود كه عبدالله بن خليفه را بدو تسليم كند ، عدى ازاينكار امتناع ورزيد و عاقبت زياد قانع شد كه عبدالله كوفه را ترك گويد .

عدى ، عبدالله بن خليفه را به بيرون رفتن از كوفه اشارت كرد و وعده داد كه براى بازگرداندن وى از كوشش باز نايستد عبدالله به ( جبلين) ( 53 ) - و بنابر روايتى به ( صنعاء) - رفت و با دلى لبريز از اشتياق به وطن ، روزگارى در آنحدود آواره و در بدر بود .

چون زمانى گذشت ، به عدى نامه ای نوشته و وفا به وعده از او خواستار شد و او شاعرى بود كه نيكو توصيف ميكرد و او را قصائد و قطعات فراوانى است كه در آنها عدى را مورد عتاب قرار داده و سوابق خود و غربت و اسارت كنونيش را بياد وى آورده است ليكن براى عدى امكان وفا به آن وعده دست نداد و عبدالله تا آخر عمر در تبعيدگاه خود باقى ماند و وفات او اندكى پيش از مرگ ( زياد) اتفاق افتاد رحمت خدا بر او باد ( 54 )

…………………………..

پی نوشت ها

1 - ابن ابى الحديد - ج 3 ص 16 .

2 - ابن ابى الحديد - ج 1 ص 358

3 - علامه ى امينى نجفى در كتاب ( الغدير) ( ج 5 ص 185 تا 329 ) درباره ى حديث سازان و دروغگويان بحث پر ارزشى آورده و در آن از 620 نفر دروغگوى حديث ساز كه در شما راويان حديث و تاريخ معرفى شده اند ، ياد كرده است رجوع كنيد .

مترجم : و اكنون كه اين سطور نوشته مى شود ، هفته ای است كه عالم اسلام اين علامه ى كاوشگر مجاهد را از دست داده و داغدار وى و تتمه ى اثر بزرگ و نا تمام او - ( الغدير) - گشته است .

4 - قبيله ى ( كنده) تيره ای از ( بنى كهلان) بودند كه ابتدا در ( يمن) سكونت داشتند و بعدها بسيارى از بزرگان ايشان به عراق مهاجرت كردند ( كهلان ) و ( حمير) پسران ( سباء بن يشحب بن يعرب بن قحطان) اند و سباء در سلسله نسب هر دو قبيله نامبرده ميشود .

معروف بود كه عرب پس از خاندان ( هاشم بن عبد مناف) چهار خاندان را ببزرگى و شرف مى شناسد : خاندان ( قيس فزارى) و خاندان ( دارميين) و خاندان ( بنى شيبان ) ) و يمنى هاى خاندان ( حارث بن كعب) و اما ( كنده) از خاندانها بشمار نمىآمدندبلكه در عداد ( پادشاهان) بودند و ( پادشاه گمراه امرؤالقيس) از ايشان بود اين طايفه هم در يمن و هم در حجاز حكومت داشتند و پس از اسلام نيز شكوه اين قبيله بر جاى بود نام برخى از آنان در فتوحات و انقلابهاى اسلامى ياد مى شد ، بعضى از ايشان استاندارى ولايات را حائز بودند ، برخى مانند حسين بن حسن حجرى منصب قضاوت داشتند ، برخى مانند جعفر بن عثمان مكفوف از شعراى مبرز بشمار مىآمدند ، هانى بن جعد بن عدى - برادر زاده ى حجر - از اشراف كوفه بود ، جعفر بن اشعث و پسرش عباس بن جعفر از شيعيان امام ابوالحسن موسى و امام على بن موسى الرضا بودند ولى خود ( اشعث) ( پدر جعفر ) بزرگترين منافق كوفه بود ، اسلام آورد و پس از وفات رسولخدا ( ص ) مرتد شد و مجددا اسلام آورد و ابوبكر اسلام او را پذيرفت و خواهرش را كه مادر محمد بن اشعث شد بازدواج او در آورد و امام حسن عليه السلام دختر او را بزنى گرفت و همين زن بود كه باغواى معاويه ، آنحضرت را مسموم كرد .

5 - در كتاب ( الاصابة) ( ص 329ج 1 ) مى نويسد : ( وى در حاليكه اسير بود ، جنب شد ، به مأمور پاسدار گفت : آبى ده تا تطهير كنم و در عوض فردا آبى بمن مده ، گفت : ميترسم از عطش بميرى و معاويه مرا بكشد ميگويد : حجر دعا كرد ، و از خدا آب خواست ، ناگهان ابرى پديد آمد و باران فرو باريد و او هر چه آب مى خواست برداشت يارانش گفتند : دعا كن خدا ما را نجات بخشد گفت : بارالها ! آنچه خير ماست بما عطا كن) .

6 - طبرى ( ج 6 ص 108 )

7 - طبرى مى نويسد : از آنروز بود كه وى براى خود ( مقصوره) ( * ) بنا كرد ( ج 6 ص 132 )

(*) حصارى كه محراب امام را از صفوف مأمويين جدا مى ساخت و همچون سنگرى در برابر سوء قصدهای از اين قبيل محسوب مى گشت ( م )

8- بعضى را عقيده بر اين است كه اشعار مزبور ، سروده ى هند انصارى دختر زيد است درباره حجر .

9- كامل ابن اثير : ( ج 3 ص ( 192 ( ابن سعد) و ( مصعب زبيرى) - بنا به نقل حاكم - بمناسبت شرح حال حجر گفته اند : ( حجر بدستور معاويه در چمنزار عذراء بقتل رسيد و او خود كسى بود كه اين نقطه را فتح كرده بود) مؤلف : و معناى اين جمله ى خود وى كه : ( من اول مردى از مسلمانان كه سگهاى اين وادى بر او پارس كرده اند) نيز همين است يعنى در روز فتح اين سرزمين .

10 - تاريخ طبرى ( ج 6 ص 156 )

11 - كامل ابن اثير ( ج 3 ص 193 )

12 و13- تاريخ طبرى ( ج 6 ص 153 )

14 - يعنى بنى هاشم

15 - شرح نهج البلاغه ( ص 18ج 4 )

16 - تاريخ طبرى ( ج 6 ص 157 ) و جز آن

17 - اين ماجرا در كتابهاى : ( الا ستيعاب ( ( اسد الغابه ( ( الدرجات الرفيعه ( ( امالى شيخ) نيز ذكر شده است

18 - بحار الانوار ( ج 10 ص 149 )

19 - فهرست ابن نديم : ص 136

20 - رجال نجاشى : ص 306

21- ( بحار الانوار) و مدارك ديگر طبرى اين روايت را در مورد امام حسن ( ع ) نقلكرده و اين درست نيست چه ، فاجعه ى قتل حجر و يارانش دو سال پس از وفات آنحضرت واقع شده است

22 - محلى است در نزديكى كوفه بر كرانه ى شرقى فرات و در محاذات آن بر كرانه اى غربى فرات ، ( مروحة) قرار دارد كه در آن جنگ معروف ( ابو عبيد) پدر ( مختار ثقفى) واقع شده است

23 - اين نوع اعدام ، سنت سيئه ای بود كه زياد بنيان نهاد و پس از او جباران در اين سنت از او پيروى كردند ، هنگاميكه معاويه ى دوم - پسر يزيد بن معاويه - بعنوان اعتراض بر بنى اميه و اعتراف به حق خلافت بنى هاشم ، از خلافت كناره گيرى كرد امويان كه گناه را از مربى او ( عمر مقصوص) ميدانستند وى را دستگير ساخته و زنده بگور كردند بنگريد به كتاب حياه الحيوان تأليف دميرى ص 62 و در اين كتاب ، دميرى ، خطبه ى معاويه دوم را نيز نقل كرده كه در آن با ذكر و توضيح علل كناره گيرى خود آشكارا به تشيع و پيروى خود از خاندان پيغمبر ( ص ) اعتراف كرده است .

24 - الاصابة ( ج 4 ص 294 )

25- براى مطالبى كه درباره ى حجر و يارانش نوشتيم ، رجوع كنيد به اين ماخذ : (الامامه و السياسه) (كامل) (تاريخ طبرى) (شرح نهج البلاغه) (استيعاب) (النصايح الكافيه) (تاريخ الكوفه).

26- سفينة البحار ( ج 2 ص 360 ) .

27- طبرى جريان سخن چينى عماره بن عقبه را ذكر كرده و سپس مى نويسد : بعضى گفته اند آنكسى كه خبر عمرو بن الحمق را نزد زياد برد و گفت او در شهر - كوفه و بصره - را شورانيده است ، ( يزيد بن رويم) بود .

28- بحار الانوار ( ج 10 ص 101 ) .

29- بحار الانوار ( ج 10 ص 102 ) .

30- ( رشيد) به صيغه ى تصغير تلفظ مى شود ( بر وزن خمين ) و ( هجرى) منسوب به بلاد ( هجر) ( بر وزن صمد ) بحرين است .

31 - سفينة البحار ( ج 1 ص 522 ) .

32- اين خطبه ى زياد را بيشتر مورخان نقل كرده اند و ما اين قسمت از آن را در پاورقيهاى فصل 11 آورديم.

33 - كنايه از اينكه اينمرد بخاطر زبان آورى و صريح گوای اش جرمى بيشتر از جرم ديگران ندارد ( م ) .

34 - رجوع شود به كامل ابن اثير ( ج 3 ص 183 ) و تاريخ طبرى ( ج 6 ص 130 132 ) .

35- عمير بن يزيد را كه يكى از ياران حجر بود نزد زياد آوردند و قبلا زياد او را برجان و مال امان داده بود وقتى او را در حاضر ساختند دستور داد با زنجير او را ببندند و آنگاه مردان نيرومند ، پيكر او را بر سر دست بلند كنند و بر زمين بكوبند و اينكار را چندين بار تكرار كردند ! ( طبرى ، ج 6 ص 147 ) .

36 - اين مثل را عرب براى ظاهر آراسته و باطن مغاير با آن مىآورد و در اينجا منظور عمرو آنست كه بظاهر آرام اين مرد منگر ، در سينه ى او همان خشم و عدوات روز صفين همچنان موج مى زند ( م ) .

37- الاصابة ( ج 4 ص 228 229 ) .

38و 39- الاصابة ( ج 4 ص 228 229 ) .

40 - اين عدى ، نياى پنجم عدى بن حاتم است ، بنابراين سلسله نسب عددى بن حاتم صحابى رسولخدا چنين است : عدى بن حاتم بن عبدالله بن سعد بن الحشرج بن امرى القيس بن عدى .

41- ( مرباع) نام ماليات خاصى است كه در دوران جاهليت پيش از اسلام ، رئيس قبيله بميزان يك چهارم از غنيمت ها مى گرفت ( م ) .

42- طبرى ( ج 6 ص 5 ) .

43 - كامل ابن اثير ( ج 3 ص 189 ) .

44 - تاريخ مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 - ص 65 .

45- ( المحاسن و المساوى) تأليف : بيهقى ( ج 1 ص 33 ) .

46- ( تاريخ الكوفه) ( ص 388 ) و ( الاصابة) ( ج 4 ص 119 ) .

47- ج 3 ص 23 .

48- گويا ضرب المثلى است و اشاره به اينكه ( در آنروز تو را در هيچ كار ، دستى نبود) يا اينكه ( در آن روز بجاى عمليات جنگجويانه ، روشى حيله گرانه و خيانت آميز داشتى همچون روشى كه اكنون در دوره ى زمامداريت دارى) بهر حال در اين روزهاى محدوديت و بى امكانى ، مجال مراجعه به كتبى كه احتمالا مبين معناى اين جمله توانند بود نيست و مراجعه به چند تن از فضلاى عربيدان نيز گره اين ابهام را نگشود ( م ) .

49- كاروان قريش كه به سرپرستى ابوسفيان رهسپار مكه بود و نزديك ( بدر) مورد هجوم مسلمانان قرار گرفت و لشكرى كه پس از شنيدن اين خبر براى دفاع از كاروان قريش ، از مكه بدينسو روى آورد و سر انجام بدست مسلمانان مغلوب و منهزم گشت ( م ) .

50- مروج الذهب ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 117 .

51 - سفينة البحار - ج 1 ص 31 .

52 - يعنى دوستى وارداتش نسبت به ( ابوتراب) و ابوتراب كنيه ای بود كه على عليه السلام را بدان ميخواندند .

53- ( دو كوه قبيله ى طى) يعنى : ( اجا) و ( سلمى) كه فاصله ى ميان آن با ( فدك) يكروز و با ( خيبر) پنج شب و با ( مدينه) سه منزل راه بود .

54 - رجوع شود به تاريخ طبرى ( ج 6 ص 5 و 157 - 160 ) 496 497 .

موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



[جمعه 1395-03-28] [ 05:48:00 ب.ظ ]